از نجف تا پاریس
قسمت اول
وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ (۱)
بشارت برای کسانیکه که از بندگی طاغوت (و امرای خودکامه ) اجتناب ورزیدند و به پیشگاه خدا بازگشتند، پس بندگان (ویژه) مرا بشارت ده ، آنان به کلام قرآن گوش فرا می دهند و از بهترین آن پیروی میکنند،آنها کسانیاند که خدا راه را به ایشان نموده است و خردمندند(۲)
مقدمه :
سفر ۱۱۸ روزهی آقای خمینی به فرانسه و استقرار در دهکدهی نوفللوشاتو (۱۴ مهرماه تا ۱۲ بهمن ۵۷ ) انقلاب ایران را ناگهان از یک پدیدهی محلی و ملی به صورت کانون توجهات جهانی در آورد. پاریس در میان شهرهای اروپا، از یک موقعیت سیاسی ویژه در اروپا و شاید هم در دنیا، برخوردار است. سفر یک روحانی و یک مرجع تقلید برجستهی شیعه به یک کشور غیراسلامی، آن هم پاریس، در قلب اروپا، خود یک رویداد بیسابقه بود.
انتقال آقای خمینی از ترکیه به نجف امکانات مناسب تازهای برای همکاری و همگامی و همکنشی و تا حدود زیادی همزبانی، میان روحانیت به طورعام و آقای خمینی به طورخاص وروشنفکران دینی خارج از کشور ( انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا و آمریکا و نهضت آزادی ایران در خارج ازکشور( و هم چنین روشنفکران غیرمذهبی)سازمانهای دانشجویان ایران وکنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی) به وجود آورد. سالها نمایندهی ایشان برای دریافت و هزینهی وجوهات بودم. هرسال حداقل یک بار به خاورمیانه و نجف سفرمیکردم. بر اساس همین روابط و همکاریها، هر زمان دولت عراق آقای خمینی وروحانیان هوادارشان را تحت فشار قرار میداد، آنها از ما میخواستند تا به دولت عراق برای رفع مزاحمتها فشار بیاوریم. در آخرین مرحله نیز، هنگامی که توافق سه دولت ایران، عراق و آمریکا برای خاموش کردن صدای آقای خمینی، موجب شد که ایشان تصمیم به ترک عراق
بگیرند،توسط آقای دعائی از من خواستند که به ایشان بپویندم.
مورخان و تحلیلگران تاریخ انقلاب گفته و نوشته اند که اگر من ( ابراهیم یزدی ) به نجف نمیرفتم و آقای خمینی را همراهی نمیکردم، و اگر دولت کویت مانع ورودآقای خمینی و همراهانش به کویت نمیشد، آقای خمینی، همانطور که درمصاحبه های مختلف و مکرر گفته اند، به سوریه میرفتند و در دمشق مستقرمیشدند و جنبش به احتمال زیاد در همان سطح محدود ملی باقی میماند. یکی از دستاوردهای این ارتباط سازمان یافته، سفر آقای خمینی به پاریس بود. اگر این ارتباط های سازمان یافته نبود، به احتمال قریب به یقین، سفر به پاریس هرگزصورت نمیگرفت و اگر هم این سفر صورت میگرفت، ولی این رابطه سازمان یافته وجود نمیداشت و همکاری و همزبانی شکل نگرفته بود، نتایج سفر به پاریس آن گونه که اتفاق افتاد، نمی بود.(۳)
لزوم خروج آیت الله از عراق :
در پی انعقاد توافقنامهی ۱۹۷۵ ایران و عراق (معروف به بیانیهی الجزایر) طرفین پذیرفتند به منظور تعیین حدود مرزی و برقراری امنیت و اعتماد متقابل و پایان دادن به هر نوع رخنهی اخلالگرانه یک راه حل جامع را دنبال نمایند و هرگونه خدشه به توافقات را مغایر روح بیانیهی الجزایر دانستند. دو کشور تصمیم گرفتند کلیهی عوامل منفی را در روابط خود از بین ببرند و همکاریهای متقابل را توسعه دهند به این معنا که رژیم شاه در قبال مسئلهی کردها سیاست حمایتآمیز خود را علیه عراق کنار بگذارد و در عوض از دولت عراق انتظار داشت فعالیتهای امامخمینی را محدود و از آن جلوگیری کند.(۴)
در این راستا دولت عراق حجت الاسلام دعایی را به بغداد احضار کرد و از او خواست که پیامی را به این مضمون به امام(ره) برساند که ” ما در عین اینکه به شما احترام می گذاریم، ولی به خاطر روابط با شاه محذوراتی داریم و از این رو از شما می خواهیم که رعایت بکنید و فعالیت ها به صورت علنی نباشد.”(۵)
دکتر ابراهیم یزدی در یکی از سخنرانیهای خود در سمینار منطقه های انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا سیاست خارجی آمریکا را از جنگ بین الملل اول مورد بررسی قرار داده و خط آنها را در مورد ایران تحلیل کرده و نشان داد که آمریکاییها چه برنامه های احتمالی برای ایران دارند و چرا سرنوشت شاه به انتهای خط رسیده است. به طوری که دیگر مسأله اساسی ماندن شاه نیست. شاه زمانی قاتق نان آنها بود، اما حالا نه تنها قاتق نانشان نیست بلکه قاتل جان آنها شده است. مسأله اساسی برای آمریکا و شرکای غربیش تعیین جانشین برای شاه بود. اما آنها تنها وقتی میتوانستند این برنامه ها را اجرا کنند که بتوانند حرکت اسلامی و مبارزات ملت را متوقف و یا منحرف و مهار سازند و فرصت پیدا کنند تا از بالای سر ملت حرکت کرده و نعل وارونه بزنند و با اجرای برنامه هایی مردم را خلع سلاح نمایند. بخشی از فشار بر عراق برای متوقف کردن فعالیتهای آقای خمینی در جهت تأمین این هدف بوده است.(۶)
از هوستن تا نجف :
من (ابراهیم یزدی) از مدتها قبل از طریق آقای دعایی مطلع شدم که آقا تصمیم به ترک نجف دارند و این موضوع بدلیل محدودیت ها و فشارهایی بود که دولت عراق به ایشان وارد می کرد. اما اینکه کجا می خواهند بروند مشخص نبود .بیشتر فکر می کردند که به شیخ نشین های عربی خلیج فارس، یا هند و یا پاکستان بروند. حدود شهریور ماه ۵۷ بود که آقای دعایی به من تلفن کرد که آقا می فرمایند شما قرار بود به ما سری بزنید اگر ممکن است سریعتر بیایید که من با شما کار دارم. (۷)
بعد از دریافت ویزای عراق و کویت و انجام موفقیتآمیز برنامهی تظاهرات و راهپیمایی در واشنگتن به هوستون مراجعه کردم و روز جمعه ۳۱ شهریور ماه ۵۷ ساعت ۶ بعدازظهر برابر ۲۲ سپتامبر مستقیماً از هوستن به لندن پرواز و روز بعد، شنبه ساعت ۹:۳۰ صبح وارد لندن شدم. در لندن با آقایان کمال خرازی، اتحاد عنایت، دکتر رضا رئیسطوسی و سایر برادران مسلمان ایرانی و غیرایرانی تماس گرفتم و در بارهی برنامههای مختلفی که داشتیم صحبت شد. از لندن با پاریس و کویت و نجف تماس گرفته شد. بدون استثنا همه خبر دادند که به عراق نروم؛ گفتند منزل امام در نجف در محاصرهی نیروهای امنیتی عراق قرار گرفته است و آقای خمینی ممنوع الملاقات است. هیچ کس حتی شاگردانشان هم حق ملاقات و دیدار با ایشان را ندارند.(۸)
روز یکشنبه ۳ بعدازظهر از لندن به پاریس رفتم. مجدداً با کویت تماس گرفته شد. گفتند وضع مساعد نیست به نجف نروید. صادق قطبزاده در پاریس نبود، به سوریه رفته بود. پیش از آن با هم تلفنی صحبت کرده بودیم که برود به سوریه و با مقامات سوری تماس بگیرد و دربارهی سفر احتمالی امام به سوریه با آنها مذاکره کند. با آقایکریم خداپناهی صحبت کردم. با استفاده از فرصت، با سازمانهای بینالمللی تماس گرفته شد که آنها نیز دست به اقداماتی بزنند. توقف بیشتر در پاریس بیمعنا بود.(۹)
با وجود توصیههای دوستان، خصوصاً از کویت، که به عراق نروم، دلم شور میزد و آرام نداشتم. لذا روز سه شنبه ۴ مهرماه ۵۷ ساعت ۱۲:۲۰ پاریس را به قصد بیروت ترک کردم. مقادیر زیادی دارو و سایر کمکها که دوستان در آمریکا برای لبنان جمعآوری کرده بودند، همراه داشتم. به دلیل وخیم بودن اوضاع لبنان قبلا ساعت ورود خود را به دوستان لبنانی خبر داده بودم.
زمان به سرعت میگذشت اوضاع شهر بیروت سخت ناآرام بود. شب و روز صدای توپ و خمپاره و مسلسل از همه طرف شنیده میشد. رفت و آمد بسیار سخت و مشکل بود. هر بار که به بیروت سفر میکردم با رهبران فلسطینی از جمله با یاسر عرفات، ابوجهاد، منیر شفیق دیدار و گفتگو میکردم اما این بار دیدار این افراد آسان نبود. در مورد ناپدید شدن امام موسیصدر ضروری بود با رهبران فلسطینی دیدار و گفتگو کنم. فرودگاه بیروت که به علت تشدید درگیریها چند روزی بسته شده بود، تازه باز شده بود. ولی احتمال می رفت که دوباره آن را ببندند. به محض باز شدن فرودگاه صادق بیروت را ترک کرد. من نیز از فرصت استفاده کرده و بر سفر به عراق پافشاری کردم. اما دکتر مصطفی موافق نبود. او می گفت آقا موسیصدر به لیبی رفته و گم شده است، وضع عراق مطمئن نیست تو هم به آن جا بروی و بلایی به سرت بیاورند درست نیست. اما بعد از بحث و مشورت قرار شد که به هر حال بروم. به اصرار دکتر چمران قبول کردم یکی از اعضای فعال و مطمئن و زیرک امل (حسین شقرا( همراه من به عراق بیاید تا به اصطلاح مراقب من باشد که تنها نباشم. او چون پاسپورت لبنانی داشت احتیاجی به ویزای عراق نداشت و میتوانست بدون اشکال به همراه من سفر کند. متأسفانه هر قدر تلاش کردیم نتوانستیم در هواپیماهای عازم بغداد جایی گیر بیاوریم. وضع فرودگاه ساعت به ساعت بدتر میشد و خطر آن بود که به علت تشدید درگیریها مجدداً فرودگاه بسته شود. و دیگر نتوانم از آن شهر خارج شوم. لذا اجباراً بیروت را به قصد شهر کلن در آلمان ترک کردم. در حالی که بسیار غمزده و ناراحت بودم. عمیقاً نگران بودم. نگران وضع لبنان و سرنوشت امام موسیصدر، دکتر چمران و سایر برادران لبنانی، و نگران سرنوشت امام و دوستان نجف.(۱۰)
غرض از سفرم به کلن دیدار و مذاکره با دکتر فالطوری دربارهی گسترش فعالیتهای اسلامی و هماهنگ کردن آنها بود. دکتر فالطوری استاد دانشگاه کلن و رئیس موسسهی تحقیقات اسلامی آنجا بود. همان شب از کلن برای کسب خبر مجدداً با پاریس و کویت و نجف تماس گرفتم. خبر جدیدی نداشتند. جز آنکه گفتند بیت آقای خمینی هنوز در محاصره عراقیها است و سفر شما به آنجا احتمالا بینتیجه و شاید خطرناک هم باشد. با مرکز سازمان عفو بینالملل در لندن تماس گرفتم و دربارهی محاصرهی بیت آقای خمینی در نجف و ناپدید شدن امام موسیصدر صحبت کردم. گفتند اقداماتی کردهاند ولی هنوز ناتمام است. شب بعد در تماس مجدد با کویت خبر دادند که از آن روز صبح محاصره برداشته شده است و برخی از یاران آقا توانستهاند به دیدارشان بروند. با توجه به نگرانیهایی که داشتیم، تصمیم برای سفر به عراق را قطعی کردم. اما از آلمان هواپیمایی برای بغداد نبود. اولین هواپیما از اروپا به بغداد، هواپیمای ایرفرانس بود که یکسره از پاریس به بغداد میرفت. چارهای نبود بایستی به پاریس میرفتم. روز سه شنبه ۱۱ مهرماه برابر با سوم اکتبر ۷۸ ساعت ۸ صبح با اولین هواپیما از کلن به پاریس رفتم. و از همان فرودگاه با اولین هواپیما عصر آن روز به بغداد رفتم. ساعت ۹:۳۰ شب وارد بغداد شدم. در فرودگاه اتفاق قابل توجهی رخ نداد. چون ویزای ورود را از قبل گرفته بودم یکسره و بدون هیچ اشکالی از گمرک گذشتم و با تاکسی به شهر رفتم. در خیابان رشید بغداد هتلهای زیادی هست. اما آن شب به هر یک مراجعه کردم اتاق خالی نداشتند. بعد از کمی سرگردانی و پرسه زدن در خیابانهای بغداد، بالاخره تصمیم گرفتم به جای ماندن در بغداد، یک سره به نجف بروم. به همین سبب یک سواری دربست کرایه کردم و با دادن ۱۱ دینار عراقی به طرف نجف حرکت کردم. حدود ساعت یک بعد از نیمه شب وارد نجف شدم. (۱۱)
دیدار با آیت الله خمینی در نجف:
این اولین سفر من به نجف نبود. خاطرات تمامی آن سفرها در ذهنم زنده شد. اما این بار وضع طور دیگری بود. وضع شهر در ساعت یک بعد از نیمه شب کاملا غیر عادی به نظر میآمد. سکوت همه جا را گرفته بود به جز چند تک چراغی که در خیابانها سوسو میزدند و چراغهای گنبد حرم امام علی (ع) و نوشته بزرگ “الله” که بر بالای گنبد پرنور میدرخشید، همه جا را تاریکی گرفته بود. ماشینهای پلیس عراق در خیابانهای شهر نجف در گردش بودند! رانندهی تاکسی پرسید خوب آقا کجا پیاده میشوید؟ اما نمیدانستم چه بگویم! چونکه نمیدانستم چرا این همه ماشین پلیس در شهر کوچک نجف در گردش هستند. کسانی که با نجف آشنایی دارند میدانند که تمام شهر عبارت است از چند خیابان کوتاه در اطراف حرم و حضور این تعداد ماشین گشتی پلیس در آن وقت شب حاکی از یک برنامهی خاص بود. تاکسی از کوچهی منزل آقای خمینی رد شد یک ماشین پلیس سر کوچه و دو نفر شخصی توی کوچه ایستاده بودند. انتهای خیابان جلو حرم پیاده شدم، چارهای هم نداشتم. پیاده راه افتادم در کوچههای تاریک اطراف حرم. بعد از کمی تفکر بهتر آن دیدم که یکسره بروم منزل ایشان. از خیابان که پیچیدم توی کوچه منزل مسکونی آقای خمینی، مأموران عراقی به دنبالم آمدند. جلو در منزل که رسیدم، پیش از آنکه در بزنم، مأموران عراقی مرا گرفتند و بردند سر کوچه در خیابان و سرگروه خود را که توی ماشین پلیس بود صدا کردند. وی پس از چند سوال کوتاه از من، با بیسیمی که در دست داشت با مرکزی صحبت و ماجرا را گزارش کرد. بعد از حدود ۱۰- ۱۵ دقیقه چند مأمور دیگر در یک ماشین آمدند و سؤال و جواب شروع شد. از سؤالها و حرکات آنها مشخص شد که واردتر بودند ـ پاسپورت مرا دیدند ورقههای هویت را بررسی کردند، کیف دستی مرا گشتند و سپس پرسیدند: چرا به عراق آمدهای؟ گفتم: سفارت خودتان ویزا داده است. مگر کار خلافی کردهام؟ پرسیدند چرا به نجف آمدهای؟ و منزل خمینی چه کار داری؟ گفتم: نمایندهی امام هستم. برای دیدار ایشان آمدهام. قبلا هم چندین بار به نجف آمدهام. پرسیدند: چرا این وقت شب به نجف آمدهای؟ گفتم: در بغداد، به علت نمایشگاه بینالمللی هتلها پر بودند و جا گیر نیاوردم. به همین دلیل تاکسی گرفتم و یکسره به نجف آمدم. سوال و جوابها به طول انجامید. سپس آنها بار دیگر از طریق بیسیم با مرکزشان صحبت کردند و بالاخره گفتند که نمیتوانم به منزل آقای خمینی بروم، چون ایشان ممنوع المالقات هستند. گفتم نمیدانستم که ممنوع الملاقات هستند، شما اعلام نکرده بودید. گفتند باید برویم جای دیگری. اما نگفتند کجا. در طول خیابان به طرف حرم به راه افتادیم. در کنار یکی از درهای ورودی به صحن حرم، در یک ساختمان قدیمی را زدند پیرمردی در را باز کرد. با وی نجوایی کردند و سپس مرا به طبقه ی دوم ساختمان بردند. ظاهراً مسافرخانه بود. اما هیچ مسافـر دیگری در آنجا نبود. من تنها مهمان بودم !! ساختمانی بود قدیمی ـ کثیف و تقریباً متروکه. به اتاقی که سه تخت فلزی ساده در آن قرار داشت، هدایتم کردند. گفتند باید شب را آنجا بمانم تا فردا صبح تکلیفم را روشن کنند، بعد رفتند. پیرمرد با تعجب مرا برانداز می کرد. با او سلام و علیکی کردم که جوابم را داد. او را مرد آرامی دیدم. با وعده “بخشش و انعام” از او قول گرفتم که مرا برای نماز فجر بیدار و در را باز کند که برای نماز و زیارت بروم به حرم و برگردم. وی به راحتی قبول کرد. در را بست و رفت. من با لباس روی تخت دراز کشیدم. اتاق گرم و تخت سیمی ناراحت کننده بود و من هم نگران از محیط نامطمئن و سرنوشت نامعلوم. آن شب خوابم نبرد.(۱۲)
صبح زود با دادن مقدار پولی به صاحب مسافرخانه،که پیرمرد خوش قلبی بود برای نماز صبح و زیارت به حرم حضرت علی(ع) رفتم و در داخل حرم یکی از طلبه های جوان حوزه را که از قبل به نام آقای فاضل می شناختم و مشغول نماز بود را دیدم. در کنار او به نماز ایستادم. او بعد از اتمام نمازش به من گفت شما از اینجا بیرون نرو تا من برگردم. رفت و پس از مدتی برگشت و گفت آقا منتظرم هستند. در طول مسیر برای من توضیح داد که اقا در حال خروج از منزل و سفر به کویت هستند. وقتی که به جلوی منزل ایشان رسیدیم ،دیدم که ایشان با چند نفر دیگر آماده سوار شدن بر ماشینها و حرکت به سوی کویت هستند.این تصادف برای همه و حتی خود من خیلی عجیب بود زیرا که من اطلاع نداشتم که در آن روز و درآن ساعت می خواهند از نجف حرکت کنند.البته از طریق آقای دعایی مطلع بودم که میخواهند از نجف بروند و منتظر من هستند ولی توقع نداشتند که درآن لحظه بتوانم به آنها ملحق شوم.آقای خمینی چه درآن موقع و چه به نقل از آقای دعایی ،چندین بار گفته بودند که آمدن فلانی درآن شرایط یک مائده آسمانی بود.(۱۳)
حرکت به سمت کویت :
از نجف به سوی شهر مرزی عراق با کویت به نام صفوان حرکت کردیم و بعد از خروج گمرک عراق حدود ساعت ۱۲ ظهر به شهر مرزی عبدلی در کویت رسیدیم.کویتی ها ابتدا اجازه ورود به کویت را دادند .من ویزای کویت را داشتم و آقای خمینی و همراهانشان (حاج سید احمد اقا، املایی و فردوسی پور) نیز ویزای کویت را داشتند. هنگامی که ما می خواستیم از گمرک عبدلی رد شویم از ما خواستند که صبر کنیم. بعد از مدتی معطل کردن ما را به اتاقی در ساختمان گمرک هدایت کردند.حدود نیم ساعت بعد یکی از مقامات عالی رتبه کویتی آمد و به ما اعلام نمود که حق رورد به کویت را نداریم. ظاهرا خبر به مقامات کویتی رسیده بود و آنها ورود ما را قدغن کرده بودند. از ما خواستند که برگردیم. (۱۴)
آیت الله خمینی هم در این خصوص بعدها اینچنین اظهار نظر کردند:
بیجهت نبود که من وقتی خواستم از کویت عبور کنم اجازه ندادند. بیخود نبود که دولت عراق جدیت کرد که یا ما ساکت باشیم و یا آنجا نباشیم؛ برای اینکه همه با هم بودند، قوای شیطانی با هم بودند. و من در آنجا وقتی دیدم حتی از رفتن من به کویت مانع شدند و گفتند: «از هر جا که آمدهای برگرد»، و ما مجبور شدیم به عراق برگردیم- مهمِ مسئله این نیست که فقط کویت اینچنین باشد؛ این ممالک به اصطلاح اسلامی تمامشان با هم مشترکالمنافع و همه پشتیبان یکدیگر هستند.(۱۵)
بنابراین ما را به شهر مرزی عراق،صفوان،برگرداندند.ساعت حدود دو بعد از ظهر بود که ما به گمرک شهر صفوان برگشتیم.آنجا هم معطل شدیم چرا که حالا عراقیها اجازه ورود نمی دادند.بعد از مدتی انتظار بالاخره ماموران عراقی آمدند و ما را به ساختمان مرکزی استخبارات ( سازمان امنیت عراق) منتقل کردند.(۱۶)
از ساعت دو بعد از ظهر تا حدود ساعت یازده شب ما را در یکی از اتاق های ساختمان استخبارات نگه داشتند.
بالاخره حدود ساعت ۱۱ شب خبر می رسد که آقای خمینی و همراهان ایشان که از نجف آمده بودند به بصره منتقل شوند و من هم با آقای مهری به کویت بروم.هنگامی که عراقی ها قرار شد آقا را به بصره ببرند با اعتراض ایشان روبرو شدند و گفتند:من به شما اعتماد ندارم و توی ماشین شما هم سوار نمی شوم بالاخره قرار شد که همان ماشین آقای مهری که از کویت آمده بود آقای خمینی و همراهان ایشان را به بصره ببرد و بعد برگردد مرا بردارد تا به کویت برویم.آقای مهری حدود ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب از بصره به صفوان برگشت و مرا از ساختمان امنیت عراق برداشت و به سمت کویت حرکت کردیم. در حدود ساعت ۲ نیمه شب ماموران گمرک شهر عبدلی مسلح در وسط جاده در برابر ماشین ایستادند و اجازه ورود به کویت را به ما ندادند.ماموران به ما اطلاع دادند که تو حق ورود به کویت را نداری ولی اقای مهری چون اقامت کویت را دارد می تواند برگردد.بنابراین دوباره به سمت سازمان امنیت عراق حرکت کردیم و آنها مرا تحویل گرفتند و اقای مهری به طرف کویت حرکت کرد. آن شب مرا در صفوان نگه داشتند و ایشان را به بصره بردند.(۱۷)
انتخاب پاریس:
به راستی آیت الله خمینی کجا می تواند برود؟ به سوریه؟ به یاد گزارش صادق از سفرش به سوریه افتادم که گفت برخورد مسؤولین سوریه چندان گرم نبود و معلوم نبود که اگر آقا به دمشق برود آنها چه رفتاری خواهند کرد. تازه اگر به سوریه برود واقعاً امکانات برای عمل چیست؟ اگر قرار باشد که آقای خمینی به جایی برود که نتواند با مردم تماس سریع برقرار سازد با ماندن در عراق چه فرقی خواهد کرد؟ اگر فرضاً به لبنان برود، با وضع کنونی لبنان در کجا میتواند مستقر شود؟ در بعلبک؟ حفظ امنیت ایشان به چه صورت خواهد بود؟ فلسطینیها گفته بودند که حاضرند امنیت را به عهده بگیرند؛ فرض کنیم چنین بشود. در وضعیت کنونی لبنان که ارتباطات بسیار نامرتب و رفت و آمدها بسیار سخت شده است و فرودگاه بیروت یک روز در میان به علت بمبارانها بسته است، چگونه میتوان به فعالیتها ادامه داد؟ اگر آقای خمینی همان طور که بحث شده است به الجزایر بروند و اگر فرض کنیم که مقامات الجزایری از پیشنهاد قطبزاده و سفر امام به الجزایر استقبال هم بکنند، که در آن نیز شک است، تازه تحرک امام در آنجا تا چه حد خواهد بود؟ در عراق سیستم ارتباطی تلفنی بسیار سریع و قوی و تلفنهای نجف نیز به شبکهی بینالمللی متصل است. بیانیههای امام از نجف از طریق تلفن برای دفتر کار دوستان ما در پاریس و یا در کویت و یا در آمریکا قرائت و بلافاصله در ایران و در تمام دنیا منعکس و منتشر میشد. اما در سوریه چنین شبکهی تلفنی وجود ندارد. در الجزایر چنین ارتباطاتی میسر نیست. در بیروت به علت جنگ تمام شبکههای ارتباطی به هم خورده است. علاوه بر این سفر به الجزایر و رفت و آمدها و ملاقاتها به سهولت جاهای دیگر نیست. رفت و آمد به سوریه راحتتر است. در سوریه ویزای ورود در فرودگاه دمشق داده میشود. کسب ویزای لبنان کمی مشکل است. کسب ویزای الجزایر مشکلتر. با توجه به این نکات، مهم بود که ایشان به کجا بروند؟ در شرایط بسیار حساس کشورمان و لحظات تاریخساز این ایام به نظر میرسید که آقا باید به جایی برود که بتواند به سرعت با مردم ارتباط برقرار سازد. دوستان و علاقهمندان بتوانند به آسانی با ایشان تماس بگیرند. به راستی چرا به یکی از کشورهای اروپایی نروند! کشورهای اروپایی به خاطر حفظ اعتبار و حیثیت خود اجباراً ایشان را تحمل خواهند کرد. ارتباطات در آن کشورها بسیار سریع و رفت و آمدها آسان تر و امکانات تبلیغاتی بیشتر است. مسأله ایران را میتوان به سادگی به یک مسألهی بینالمللی تبدیل کرد و با توطئههای دشمن علیه انقلاب مقابله کرد. بخشی از فشار بر عراق برای متوقف کردن فعالیتهای آقای خمینی در جهت تأمین این هدف بوده است. به نظر میرسید که برای خنثی ساختن تمام این برنامه و به دست گرفتن ابتکار عمل وسیع و همه جانبه، باید آقا جایی برود که بتواند با سرعت و وسعت بیشتری در تماس با مردم باشد و مسالهی ایران بینالمللی شود. متأسفانه در هیچ یک از کشورهای خاورمیانه و یا اسلامی چنین امکاناتی وجود ندارد و بهترین راه سفر به یک کشور اروپایی است
اما در بارهی کشورهای اروپایی، انگلستان جای خوبی برای رفتن نیست. اولا ویزای قبلی میخواهد که معلوم نیست ویزا بدهند. تازه لندن جای خیلی خوبی برای امام نیست. از نظر تبلیغاتی جنبههای منفی دارد. تبلیغات سوء سالها روحانیت را وابسته به انگلیسیها معرفی کرده است. برای رفتن به آلمان ایرانیان نیازی به ویزا ندارند و میتوان به راحتی وارد شد. اما محیط سیاسی آلمان خیلی باز و آزاد نیست. در آلمان، مثلا در فرانکفورت، احزاب و گروههای سیاسی که در صورت نیاز احتمالی به کمک بیایند، کم است. ایرانیانی که سابقهی ممتد در مبارزات سیاسی داشته و مورد اعتماد باشند، در شهر بزرگی نظیر فرانکفورت وجود ندارند. چنین بررسیهایی در مورد فرانسه و ایتالیا و سایر کشورها نیز صورت گرفت. و با توجه به این که ایرانیان برای ورود به پاریس نیاز به ویزا ندارند، با توجه به سنتهای آزادیخواهی ریشهدار در فرانسه و جو سیاسی آزاد و پیشرفته و سیستم ارتباطی سریع با تمام دنیا و حضور ایرانیان فعال و متعهد به نظر میرسید که پاریس جای مناسب و شاید مناسبترین جاها باشد. این افکار از وقتی که در لندن خبر دادند آقای خمینی را محاصره کردهاند، به ذهنم میرسید. اما در این سفر جدیتر شد. هفتهی قبل که در بیروت بودم در این مورد بحث مختصری با دکتر مصطفی چمران و صادق قطبزاده و دکتر جلیل ضرابی کرده بودم. در مرحلهی اول قبول و تصور این فکر کمی مشکل بود. چه طور میشود یک مرجع عالیقدر شیعه به پاریس برود؟ عکسالعمل آن در میان مردم چه خواهد بود؟ روحانیان چه عکسالعملی نشان خواهند داد؟ رژیم چه بهرهبرداریهایی خواهد کرد؟ آیا آقای خمینی از این فکر استقبال خواهند کرد؟ من شخصاً به ضرورت و مفید بودن چنین سفری اعتقاد داشتم و تجربهی سفر به کویت نظرم را بیشتر تقویت کرد. برنامهی اولیهی آقای خمینی آن بود که برای مدت حدود ۱۱ روز یا کمتر به کویت و سپس از آنجا به سوریه بروند. اما با توجه به تجربه امروز، معلوم نیست اگر به سوریه برویم در آنجا با مشکل مشابهی رو به رو نشویم. ا توجه به سخنان آقا در مورد رویهی دولت عراق و فشارها واضح بود که دولت ایران مسؤول اصلی و واقعی فشار بر عراق است. دولت ایران چه فکر میکرد؟ اگر بر عراق فشار بیاورد که آقا ساکت بمانند اثری خواهد داشت؟ چنین به نظر میرسید که دولت ایران تصور میکرد آقای خمینی جز قبول فشارهای عراق و سکوت چارهای نخواهند داشت. به نظر مقامات ایرانی اگر آقای خمینی به کویت میرفت و در آنجا سکونت اختیار میکرد، دولت ایران میتوانست فشار مشابهی را وارد سازد و مانع فعالیتهای ایشان بشود. برخی از اطرافیان آقای خمینی میگفتند ایشان ممکن است به شیخنشینهای خلیج فارس یا به هند یا به پاکستان بروند. در بحرین و سایر شیخنشینهای جنوب خلیج فارس نیز وضع اگر بدتر نباشد بهتر نخواهد بود. وضعیت در هند و پاکستان نیز چندان جالب نبود. سیاست دولتهای این کشورها و روابطشان با شاه طوری است که به راحتی به فشار شاه تسلیم خواهند شد. به راستی کدام کشور و کدام سرزمین است که آقای خمینی میتواند آزادانه برنامههای سیاسی خود را تعقیب کند؟ بعد از ظهر همان روز این پیشنهاد را با حاج احمدآقا مطرح کردم. با آقای خمینی هم قبلا صحبت کرده بودم اما ظاهراً استقبال نکردند. حالا که در آخر شب مجدداً مسائل را بررسی میکنم بیشتر به این جمعبندی میرسم که بهترین حرکت برای ایشان سفر به پاریس است(۱۸)
در آن شب برایم معلوم نبود که آیا آقا را مجدداً خواهم دید یا نه! عراقیها ایشان را به بصره برده بودند و مرا در این اتاق سوت و کور استخبارات (ساواک) عراق نگه داشته بودند.
پنجشنبه ۱۳ مهرماه ۵۷ حدود ساعت ۷ صبح برای صرف صبحانه و هم بررسی اوضاع و احوال و شناخت محیط آماده شده و همراه با مأمور مسلح عراقی به رستوران رفتیم. صبحانه سادهای داده شد. هنوز در رستوران بودم که همان مأمور عراقی که شب قبل مرا به مهمان سرا آورده بود همراه با مأمور دیگری آمد. اما این بار خیلی مؤدبانه و با احترام به من اطلاع داد که به موجب دستور مسؤول مافوقش، قرار بر این شده است مرا به بصره ببرند تا به آقای خمینی ملحق شوم(۱۹)
به محض رسیدن به هتل حاج سید احمد آقا به من گفت که حاج آقا پیشنهاد شما را برای رفتن به پاریس پذیرفتند.(۲۰) و بالاخره در ۱۳ مهر هجرت آقای خمینی از نجف به پاریس به پیشنهاد و در معیت دکتر یزدی اتفاق افتاد. (۲۱)
پایان قسمت اول
منابع:
۱– قرآن کریم – سوره الزمر – آیات ۱۷ و ۱۸
۲– قرآن مبین – ترجمه آیات ۱۷ و ۱۸ سوره الزمر – مهندس علی اکبر طاهری قزوینی – انتشارات قلم
۳– شصت سال صبوری و شکوری – جلد سوم – ۱۱۸ روز در نوفللوشاتو
۴– مرکز اسناد انقلاب اسلامی – این بیانیه در تاریخ ۶ مارس ۱۹۷۵/ ۱۵ اسفند ۱۳۵۳۳ انتشار یافت. (ر.ک.به: جعفری ولدانی، اصغر، ریشههای اختلافات مرزی ایران و عراق، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران ۱۳۶۷، صص ۴۰۱ ـ ۴۰۲)
۵– به نقل از مصاحبه روزنامه جمهوری اسلامی با حجت الاسلام محمود دعایی ۱۳۵۹
۶– شصت سال صبوری و شکوری جلد سوم -۱۱۸ روز در نوفللوشاتو
۷– آخرین تلاشها در آخرین روزها – انتشارات قلم
۸– شصت سال صبوری و شکوری جلد سوم -۱۱۸ روز در نوفللوشاتو
۹– همان
۱۰– همان
۱۱– همان
۱۲– همان
۱۳– آخرین تلاشها در آخرین روزها – انتشارات قلم
۱۴– همان
۱۵– صحیفه امام – جلد ۸ – صفحات ۲۲۳ -۲۲۴
۱۶– آخرین تلاشها در آخرین روزها – انتشارات قلم
۱۷– همان
۱۸– شصت سال صبوری و شکوری جلد سوم -۱۱۸ روز در نوفللوشاتو
۱۹– همان
۲۰– همان
۲۱– مصاحبه مهندس محمد توسلی با روزنامه اعتماد – ۱۷ بهمن ۱۳۷۸