افراط گرایی و نادیده گرفتن منافع ملی
۱۷ مهر , ۱۳۹۲
مهدی نوربخش
بعد از سفر بسیار موفقیت آمیز تیم دیپلماتیک کشورمان به آمریکا و سازمان ملل ، انتظار آن بود که راست افراطی در حیطه سیاست خارجی کشور از دولت قبلی درس عبرتی برای آینده گرفته باشد، اما با تاسّف فراوان مشاهده میشود که این گروه همچنان به کنشهای تخریبی خود تعهد سپرده است. هر تحلیل گر واقع گرایی میداند که ترمیم رابطه با آمریکا یک مساله استراتژیک و حیاتی برای ایران میباشد. بجز حل مساله هستهای کشور و لغو تحریمهای کمرشکن، منافع ملی کشور ایجاب میکند که بعنوان یک کشور مهم و استراتژیک منطقه کوشش نماییم که دامنه نفوذ خود را در همسایگی کشور گسترده تر نموده و اجازه ندهیم که کشورهای دیگر منطقه به حریم این نفوذ تجاوز نمایند. عدم رابطه با آمریکا به اسرائیل، عربستان سعودی، کویت و تعدادی از شیخ نشینان عمارت متحده این امکان را خواهد داد که حلقه نفوذ ایران را تنگ تر نمایند. اسرائیل و کشورهای عربی استبدادی نه تنها از تجدید رابطه ایران با آمریکا هراسان شده اند، که تمام کوشش خود را بعد از سفر موفقیت آمیز رئیس جمهور ایران، دکتر روحانی، بکار گرفته اند که این تجدید رابطه با شکست روبرو گردد.
شریعتمداری، رسائی، حسینی و گروههای افراطی داخلی، مانند احمدینژاد و دولت او، همچنان منافع ملی کشور را نادیده گرفته و در جهت منافع اسرائیل و کشورهای مرتجع منطقه به جوّ افراط گرایانه درون کشور دامن زده و با یک ایدئولوژی کور رادیکال تلاش مینمایند تا دولت خردورز فعلی را در زمینه سیاست خارجی محدود نموده و با شکست روبرو گردانند. این گروه افراط گرا که در صحنه سیاست ایران منافع گروهی و ایدئولوژیک را بر منافع ملی ترجیح داده، ابایی ندارد که همچون گذشته بر طبل بیخردی کوبیده و دولت جدید را با مشکل در صحنه سیاست خارجی روبرو نماید. سخنان روز شنبه آقای خامنهای، پیرامون نابجا خواندن برخی از اقدامات تیم دیپلماتیک کشور در نیویورک، افراط گرایان را تقویت نموده تا بعد از شکست در انتخابات، با دولت جدید به رودرویی پرداخته و کمر همّت به تضعیف دولت گمارند. این فرصت، افراط گرایان درون مجلس را تشویق نموده تا با انگ نیو یورکی زدن به کادر وزارت امور خارجه و آقای ظریف، بدنبال نظارت مجلس بر روی مذاکرات هستهای از طریق داشتن یک نماینده در تیم مذاکره کننده باشند.
شریعتمداری، مکالمه تلفنی روحانی و اوباما را “گناه نا بخشودنی” خوانده، محمد علی جعفری، فرمانده سپاه آنرا یک “اشتباه” تلقی کرده، مجلسیان افراطی کنش دولت برای بهبود روابط بین ایران و آمریکا را “ذوق زدگی” خوانده، و سردار جزایری، مسول تبلیغات دفاعی نظام، در عکس العمل به حذف شعار مرگ بر آمریکا توسط هاشمی رفسنجانی، گفته است که با تشکیل ستادهای مردمی برای برگزاری سالگرد سیزده آبان، روز تسخیر سفارت آمریکا، شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل در سراسر شهرها و روستاهای ایران طنین خواهد افکند. راست افراطی که سالها با خشونت و آمریکا ستیزی مأنوس بوده است و آنرا بعنوان یک ایدئولوژی برای بقای سیاسی و کسب قدرت انتخاب نموده است، دولت و جوّ سیاسی جدید را تهدیدی برای حفظ قدرت و منافع خود تلقی نموده و تمام کوشش خود را بکار گرفته تا اجازه ندهد که تغییرات عمده و بنیادین در حال شکل گیری بعد از انتخابات، منافع سیاسی او را به تهدید کشیده و به انحصار طلبی قدرت این گروه خاتمه دهد. کسانیکه با خشونت، انحصار گری، استبداد سیاسی و رادیکالیسم زندگی کرده و نفس کشیده اند هرگز حاضر نخواهند بود که در یک پروسه مسالمت آمیز به انحصار طلبی و خشونت پایان دهند و در مقابل اکثریت مردمیکه خواهان تغییر در وضع گذشته میباشند نجیبانه و صمیمانه تسلیم گردند. نقش آقای خامنهای در این پروسه تغییر بسیار با اهمیت بوده؛ حمایت کامل او از دولت میتواند این پروسه را تسهیل نموده، اما پشتیبانی او از گروه های افراطی میتواند این پروسه را کند، پرهزینه و با شکست روبرو نماید. اگرچه شکست پروسه تغییر با رخدادهای جدید سیاسی و اجتماعی جامعه ما غیر قابل تصور میباشد، اما کند و پر هزینه نمودن آن توسط گروههای افراطی نه تنها به منافع ملی کشور خسارت زیادی وارد خواهد آورد، که مشروعیت باقی مانده نهادهای حامی افراط را بیشتر به سوال خواهد کشید.
اما چرا آقای خامنهای هنوز حاضر نیست بطور کامل با افراط گرایی مقابله نموده و تغییرات سیاسی و اجتماعی بعد از انتخابات را با واقع گرایی و صمیمیت بپذیرد. اگرچه او از دولت پشتیبانی نموده و تلاشهای دیپلماتیک آنرا مورد حمایت قرار داده است، اما سخنان روز شنبه او و “نابجا” خواندن بعضی از تلاشهای تیم دیپلماتیک کشور، نشان داد که آقای خامنهای هنوز حاضر است که به حمایت این گروه ادامه دهد و تسلیم جوّ فشار ایجاد شده توسط افراط گرایان گردیده اگرچه انتقاد آنها از دولت آقای روحانی بی اساس و منطق و تماس تلفنی با آقای اوباما میتوانست در چهارچوب قبول تماس با دولتمردان آمریکایی تفسیر گردیده و کاملا قابل دفاع باشد. انتقاد راست افراطی خصوصا بعد از نطق نتانیاهو در سازمان ملل و روشن شدن تلاش کشورهای مرتجع منطقه برای شکست هرگونه رابطهای بین ایران و آمریکا کاملا بی پایه بوده و این مکالمه میتوانست یک پیروزی برای برداشتن قدم اول در تسهیل اعتماد بین دو کشور توسط ایران قلمداد گردد. اما راست افراطی مطلق گرا که همیشه رویدادهای سیاسی را از دریچه منافع خود و نه کشور به تحلیل کشیده است چاره ای نداشت بجز انتقاد از دولت برای اینکه نمیتوانست موفقیت تیم دیپلماتیک کشور را در تغییر جوّ سیاسی و سیاست خارجی صلح طلبانه نظاره گر باشد. آقای خامنهای بجای حمایت از دولت، پس از یک هفته انتقاد راست افراطی را که کاملا یک عکسالعمل سیاسی بوده است قابل قبول دانسته و راه را برای حمله به دولت هموار نمود. تاخیر در بجا دانستن انتقاد از دولت توسط آقای خامنهای، نشان داد که رهبری به آسانی تحت تاثیر جوّ ایجاد شده توسط راست افراطی قرار میگیرد و آنجائیکه انتظاراتی از او برای تسهیل کار دولت میباشد به وظیفه خود عمل نمینماید.
پایه سیاسی- اجتماعی آقای خامنهای خصوصاً بعد از انتخاب احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ راست افراطی بوده است. راست افراطی در میان روحانیون، سپاه پاسداران، بسیج و طبقه ایکه منافع سیاسی و مالیش با حمایت از ولایتمداری مطلق آقای خامنهای گره خورده پشتوانه رهبری بوده است. با تکیه بر این گروه آقای خامنهای توانست احمدینژاد را برای دو دوره به کرسی ریاست جمهوری کشور نشانده و مخالفین و منتقدین خود و نظام مطلق گرا را از صحنه سیاست کشور خارج نماید. آقای خامنهای خصوصاً بر توان تبلیغاتی و کنش خشونت طلبی راست افراطی بعد از انتخاب احمدینژاد در دور دوم در سال ۱۳۸۸ تکیه زده تا از بحرانهای سیاسی کشور عبور نماید. بدون حمایت این گروه نه تقلب در انتخابات سال ۱۳۸۸ میّسر بود و نه سرکوب با خشونت مخالفین و جنبش سبز که مشروعیت انتخابات و نظام مطلق گرای او را به چالش میکشید. به همین دلیل، آقای خامنهای خود و قدرت خود را مدیون راست افراطی دانسته و به سهولت حاضر نخواهد شد که از حمایت آنها دست بردارد اگرچه اکثریت مردم کشورمان طالب کنار گذاشتن این گروه از دولت و قدرت باشند. اگرچه در هیچ کشوری که با ارزشهای دموکراتیک اداره میگردد نباید و نمیتوان کنشهای سیاسی مختلف را در سیاست کشور سهیم ندانست اما اکثریت مردم کشور در این انتخابات نشان دادند که حاضر نیستند به گروههای افراطی و خشونت طلب برای کسب کرسیهای اداره کشور رای مثبت دهند. حمایت آقای خامنهای از گروههای افراطی به آنها اجازه نخواهد داد که خود را با یافتههای جدید سیاسی جامعه تطبیق داده و برای یک سیاست رقابتی و دموکراتیک خود را آماده نمایند. مادام که این گروهها تقویت شوند هم جامعه و هم این گروههای سیاسی هزینه پرداخت مینمایند.
دومین مشکل آقای خامنهای به شخص و شخصیت او برمیگردد. آقای خامنهای با کار سیاسی متشکل به تعبیر وسیع آن پیش از انقلاب آشنایی ندارد. توسط دوستان خود وارد سیاست انقلاب گردیده و بدون پشتوانه تجربی وارد شورای انقلاب میگردد. با دنیای خارج و سیاست تطبیقی کاملا نا آشناست. در زمانی بعنوان یک سیاستمدار در پستهای مختلف رشد و بالا میرود که سیاست کشور با مشکلات عدیده از قبیل گرفتن سفارت آمریکا و جنگ روبروست. دوران رشد سیاسی او با رادیکالیسم سیاسی سیاست بعد از انقلاب گره خورده است. او مرد دوران تخریب و نه سازندگیست. او همچنان در دوران تخریب مانده است اگرچه بسیاری از دوستان او این مرحله را پشت سر گذارده اند. دوسال پیش آقای خامنهای گفت من یک انقلابی و نه یک دیپلمات هستم. او میخواست بگوید که از مدیریت سیاسی برای سازندگی کشور بهرهای نگرفته است. او در طول عمر سیاسی بعد از انقلاب خود با سه بحران روبرو گردیده که سرنوشت همگی با شکست رقم خورده است. او پشتیبان گرفتن سفارت آمریکا در تهران میباشد، عملی که نه تنها خود به نتیجه موفقیت آمیزی نرسید بلکه فاجعه جنگ و انهدام اقتصادی کشور را بدنبال داشت. او یکی از کارگزاران و برنامه ریزان جنگ با عراق بوده است. هشت سال جنگ نه تنها با موفقیت توام نگردید که خسارات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کلانی به کشور وارد آورد. او طراح و پشتیبان کودتای انتخابی سال ۱۳۸۸ و بر روی کار آوردن احمدینژاد میباشد. اما دولت فاسدی که او خودرا به آن از نظر فکری نزدیکتر تا دوست دیرینه خود هاشمی رفسنجانی میدید فاجعه ساز تاریخ معاصر کشور شد. نه تنها کشور با آسیبهای بزرگی در زمینه سیاست و اقتصاد روبرو گردید که سیاستی بی اخلاق و مردانی فاسد و اهل تزویر تمامی ارکان آنرا بزیر کنترل خود در آوردند. در طول هشت سال حکومت مردانی فاسد، آقای خامنهای نظّاره گری بیش برای این اضمحلال، فساد و خرابی نبود. او هیچ تلاشی برای آزادی و خلاصی حکومت از دست این مردان فاسد ننمود و اجازه نداد تا فساد آنها بر ملأ گردد چون در منطق فقهی او بر ملأ نمودن فساد مردان حکومت جایز نبوده زیراکه به آبروی نظام لطمه میزند.
در تاریخ، رهبران سیاسی کشور هاییکه با انقلاب ساختار سیاسی-اجتماعی خود را عوض نموده اند را میتوان به سه گروه تقسیم نمود. گروه اول رهبرانی هستند که تا پایان عمر در مرحله تخریب میمانند و هرگز در سازندگی کشور نمیتوانند نقش مهمی را ایفا نمایند. مائو در چین، لنین و استالین در روسیه از این نوع رهبران سیاسی میباشند. چنانکه مشکلات سیاسی و اجتماعی این جوامع در حیات این رهبران حل نگردد و این رهبران همچنان در مرحله تخریب بمانند، نسل بعد با بحرانهای عدیدهای برای حل مشکلات خود روبرو خواهد گردید. هنوز در ایران به سنتهای آقای خمینی برای حل مشکلات فعلی ایران رجوع داده میشود بخاطر اینکه این گروههای سیاسی و رهبران آنها هنوز در مرحله تخریب مانده اند. گروه دوم رهبرانی هستند که همزمان با تخریب ساختار سیاسی و اجتماعی گذشته به سازندگی ساختار جدیدی میاندیشند. گاندی در هند از این نوع رهبران سیاسیست که در حالیکه با امپراطوری انگلیس و کلنیالیزم مبارزه میکند و در تلاش تخریب نظام گذشته میباشد، برای سازندگی هندی آزاد تمام کوشش خودرا بکار میگیرد. در ایران ما میرزا تقی خان امیر کبیر، محمد مصدق و مهدی بازرگان از این گروه رهبران سیاسی میباشند. بازرگان در فروپاشی نظام پهلوی هم به لحاظ عقیدتی هم سیاسی و مدیریتی نقش به سزایی دارد اما هرگز از سازندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور بعد از انقلاب چشم نمیپوشد. او حاضر است بدون صلاح اندیشیهای عامیانه با سیاستهای تخریبی بعد از انقلاب مخالفت نموده و از تریبون مجلس فریاد زند که این نوع سیاست به استبداد و دیکتاتوری خواهد انجامید.
اما گروه سوم رهبرانی هستند که در طول راه و بخاطر شرایط ویژه ای از مرحله تخریب به سازندگی راه مییابند. نلسون ماندلا از این گروه و نمونه بزرگی برای تغییر به مرحله سازندگیست. در طول بیست و هفت سال زندان، هفده سال یک نژادپرست واقعیست. او میخواهد تمامی سفید پوستان آفریقای جنوبی را قتل عام کند و در خاک این کشور سفید پوستی زنده نگذارد. اما پس از هفده سال به این نتیجه میرسد که ایدئولوژی تخریب او به سازندگی آفریقای جنوبی و خود او کمکی نخواهد کرد. منافع ملی و اخلاقی ملت خود را در گذشت و سازندگی کشور خود میبیند. وقتی از زندان آزاد میگردد یک عارف بتمام معنا است که با پیام صلح و همزیستی مسالمت آمیز سیاه و سفید در کشورش تمامی اهتمام خود را در جهت سازندگی آفریقای جنوبی بکار میگیرد. در ایران هاشمی رفسنجانی، خاتمی و روحانی از این جمله رهبران سیاسی میباشند. هرکدام را حادثه یی برای این تغییر به مرحله سازندگی کمک نموده است. هاشمی رفسنجانی به سازندگی اقتصادی همّت میگمارد اما به سازندگی سیاسی توجهی مبذول نمینماید. شاید دلیل موفقیت کمتر او نیز از همین کنش نشات میگیرد. خاتمی در جوّ رادیکال بعد از انقلاب به سیاست روی میاورد اما مجذوب سازندگی بجای تخریب میگردد. او در زمینه سازندگی و اصلاحات شخصیتی بسیار قابل احترام میگردد. روحانی پس از نظاره بیش از سی سال تخریب و اثرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن برای سازندگی کشور پای به عرصه قبول مسئولیت سیاسی میگذارد.
عرصه سیاست فعلی کشور صحنه کارزاریست بین حامیان تخریب و حامیان سازندگی. افراط گرایی، ایدولوژی تخریب و اصلاح گری، ایدولوژی سازندگی میباشند. مشکل اندیشه تخریب و افراط میبایست در همین زمان، در کوتاه مدت و با تلاش مستمر اصلاح گران و اصلاح گری حل گردد. نباید گذاشت ایدولوژی تخریب پس از بیش از سی سال خرابی و ناکامی برای آینده کشور و سازندگی آن تصمیم بگیرد. ایدولوژی تخریب در آزمایشی بزرگ و در طول بیش از سی سال کاملا مردود گشته است. با تمام توان میبایست از دولتی که با خرد و پشتوانه مردمی وارد کارزار سیاسی کشور شده است حمایت کرد و نگذاشت حامیان افراط و تخریب عرصه را برای کار و سیاستهای خلاق آن تنگ نمایند.