ايران در آستانه يك انقلاب بزرگ و برگرداندن تاريخ خود ٣ بهمن ١٣٤١

title

ايران در آستانه يك انقلاب بزرگ! و برگرداندن تاريخ خود

نهضت آزادي ايران در برابر اعلام رفراندوم شش ماده‌اي شاهانه و تحول عظيمي كه خبر آنرا داده‌اند وظيفه تاريخي خود مي‌داند باتكاي خداوند سبحان و عليرغم محيط خفقان و تهديدهاي سختي كه متوجه وجود نهضت و افراد آن مي‌شود سكوت نكرده اظهار نظر و اعلام خطري بنمايد.

دو چيز تيره عقل است دم فروبستن

به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي

اميد است عاملين صحنه باحترام و اعتبار عمل عظيمي كه در پيش گرفته‌اند و دستي كه در سرنوشت ملت حاضر و نسل‌هاي آينده ايران مي‌برند اين اندازه آزادي و حق را بمردم بدهند كه دور از تملق و ترس ابراز عقيده و عرض رأي بنمايند. لااقل بهانه و نشانه‌اي براي آنكاه بگويند مراجعه به آراء عمومي خيلي هم در محيط خفقان و ارعاب نبوده و بصورت قانون گذشته است براي خود بياورند.

با اين اقدام و ابتكار اعليحضرت كه مقام غير مسوول هستند و مراجعه‌اي كه بآراء عمومي در مورد اصلاحات ارضي و الغاي عملي مالكيت و رژيم ارباب و رعيتي و اصلاح قانون انتخابات و دخالت كارگران و قوانين ديگر بعمل مي‌آيد طوفاني بر پهناي كشور كهنسال ايران وزيدن گرفته است كه اگر بگوئيم انقلاب عضيمي (لااقل بصورت ظاهر) در شرف تكوين است كسي منكر نمي‌تواند باشد.

*     *     *

انقلاب از لوازم ترقي و تجدد انسان و اصولا از ضروريات ناموس تكامل حيات است. در اينكه موجبات و احساس احتياج و ضرورت نيز نسبت باصول كليه اين اصلاحات از سالهاي قبل ميان ملت ايران پابپاي تحولات جهان وجود داشته و دارد حرفي نيست. اما هر انقلابي، انقلاب نيست. در بررسي انقلاب چهار مسئله بايد مورد مطالعه قرار گيرد:

كي انقلاب مي‌كند؟ چرا مي‌كند؟ چگونه مي‌كند؟ چه نتايجي حاصل مي‌‌شود؟

الف ـ كي انقلاب مي‌كند؟

   اين انقلاب بزرگ ارضي و كشاورزي و كارگري فعلي را مسلماً خود دهقانان و رنجبران انجام نمي‌دهند. آن چند هزار دهقاني كه در كنگره شركتهاي تعاوني كشاورزي جمع شدند و فريادها و كف‌ها زدند مانند هجوم انقلابيون باستيل و استقلال طلبان آمريكا يا شورشيان الجزاير و كوبا نبود. به مجاهدين صدر مشروطيت و حتي ولگردهاي مزدور كودتاي ننگين ۲۸ مرداد نيز شباهت نداشت. شبيه هيچ انقلاب كننده و قيام كنندگاني كه با خشم و جهش طبيعي بپاي خود به پايتخت و خيابانها براي طغيان عليه چيزي يا كسي آمده باشند نبود…

   آنها را آورده بودند…

   با سلام و صلوات هم آورده بودند. بوسيله اتوبوسهاي راحت و وسائط دولتي ـ آسايشگاهها و خوابگاههاي نظامي.

   همچنين اين قانون اصلاح انتخابات بدنبال يك هيجان يا اعتصاب و انقلابي كه از ناحيه مردم انتخاب كننده رخ داده يا به آنها وعده داده شده باشد نيست.

   همينطور ساير مواد ۶ گانه.

   عامل اين انقلاب‌ها نه دهاتيها هستند، نه شهريها، نه ملت، نه مجلس و نه دولت. يك نفر است: شخص پادشاه مملكت.

   اين خود در تاريخ انقلابهاي جهان انقلابي است!

   نه مردم منكر اين حرف ما هستند، نه دولت، نه خود اعليحضرت.

   اين عمل از آنجهت خود يك انقلاب و يك پديده نوظهور تاريخ است كه معمولا انقلاب دو طرف دارد و انقلاب كننده آن طرف توسري خورده زجر كشيده محروم شده خشمگين شده مظلوم اجتماع است و انقلاب رادر برابر طبقه قاهر غاصب حاكم ظالم انجام مي‌دهد. اما امروز هيئت حاكمه و دستگاهي انقلاب مي‌نمايد كه تا ديروز خود از طريق اربابها و مالك‌ها و مأمورين دولت يگانه حامي نظام ارباب رعيتي و فئوداليته و وكيل ساز و برخوردار از اقتصاد و اجحاف مالكيت و سرمايه داري بود و در مرحله نهائي عامل تمام فشارها و فسادها كه بر رعايا و برملت مي‌‌آمد محسوب مي‌شد.

   انقلاب از اين بزرگتر نمي‌شود كه بايك گردش كوچك زمان ضارب خوش زبان مدافع مضروب بي‌زبان بشود!…

   توده‌ايها و آمريكائيها و بعضي مليها و اخيراً دولتيها خيلي چيزها گفتند و نوشتند و ادبيات روشنفكري و آزاديخواهي و اصلاح طلبي ما را از اين تجزيه و تحليل‌ها پر كردند كه در ايران اصول مالكيت غلط و رژيم فئوداليته برقرار بوده مالكين هستند كه نمي‌گذارند اصلاحات در مملكت صورت بگيرد.

   فئودالها هستند كه مردم را اسير و مأمورين دولت را اجير كرده‌اند و بالاخره اربابها هستند كه با قطار زنجير كردن رعايا هر دم خود را از صندوقهاي انتخابات بيرون مي‌آورند خلاصه آنكه قدرت و حكومت و تمام آثار شوم حاصله از آن در دست اينها است.

   صرفنظر از اينكه رژيم ملوك الطوايفي قدرتهاي خانخاني و ايلياتي فقط در قرون وسطي و دورانها و جاهائيكه وسايل ارتباطي سهل و وسيع و سلاحهاي ارتشي جديد به ميان نيامده بود امكان داشت نه در حكومتهاي متمركز شده و مسلط و مطلع قرن حاضر.

   در ايران بعد از مشروطيت و مخصوصاً بعد از پهلوي يك مالك با همه ثروت و رعيت و جبروت خود وقتي مواجه با يك ژاندارم شيره‌اي يا نماينده ثبت اسناد لاغر و يا مأمور دارائي عملي مي‌شد خود را مي‌‌باخت و بيش از بازيچه‌اي در دست آنها نبود.

   مالك و ارباب با وجود تسلط نسبت به رعيت هيچ قدرت و نفوذي در برابر دولت نداشت. اگر مالكين و متنفذين تجاوزها و تعدي‌ها و تحكم‌ها مي‌كردند تماما با پشتيباني مامورين دولت و دربار بوده و هست. اگر دولت و دستگاه فاسد و رشوه گير نبود و دادگستري واقعا دادگستري بود سايه دين و قانون (همان قانون بفرض ناقص) بر مرزو بوم اين كشور حكومت مي‌نمود كله گنده‌ترين اربابها جرات كوچكترين تعدي به ضعيف‌ترين رعيت يا كارگر را نمي‌‌نمود و اصلا چنين املاك و اموال بي‌حد و حصر در دست كسي جمع نمي‌شد. اربابها و پولدارها و قلدرها از طريق زدوبند با فرماندارها و وزير كشورها و…‌ها و پس از اجازه و دستور مقامات راه مجلس پيدا مي‌كردند!…

   خود اين جريان خلع يد و خلع مالكيتي كه با چنان راحتي و سرعت (البته به استثناي صحنه سازي مسخره قتل مهندس ملك عابدي!) از مالكين و فئودالها و ذي نفوذها شد بهترين شاهدي است كه در ايران فئوداليته بآن معني قرون وسطائي و اروپائي وجود نداشته است.

   در مورد انتخابات نيز همانطوري كه نهضت و جبهه ملي بارها گفته‌اند و در دولت آقاي دكتر اميني دست آويزي براي ايشان و آلت مغطله‌اي براي سرباز زدن از انتخابات شده بود علت خرابي انتخابات نيز قانون انتخابات نبود. مردم انتخاب كننده از دست قانون داد ندارند بلكه از دست كسانيكه قانون را بدست خود گرفته و به ميل خود مي‌چرخانند دارند. يعني از دست همان سياست‌ها و كسانيكه امروز داعيه انقلاب و اصلاح دارند!

   همينطور اگر جنگلهاي ايران بريده و سوخته مي‌شد يا پروانه‌هاي صادره از خود مقامات دولتي بود. و بزرگترين بهره‌بردار جنگلها در طول سنوات گذشته به شهادت مصاحبه رئيس سازمان جنگلباني اداره املاك موروثي يعني شخص اعليحضرت همايون بوده‌اند. مردم فراموش نكرده‌اند كه حزب دولتي قوام السلطنه از عايدات صدور همين قبيل پروانه‌ها اداره مي‌شد.

   بنابراين ريشه و پايه همه فشارها و فسادها و خرابيها دولت و دولتيها و صاحب اختيار دولتها بوده‌اند (رجوع شود بنامه سر گشاده نهضت آزادي ايران مورخ تير ۱۳۴۱ و اعلاميه ۷ آذرماه جبهه ملي ايران).

   ضمناً ناگفته رد نشويم كه جريان مورد بحث تا آنجائيكه روال و سنت اخير ايران حكم مي‌كند خيلي هم عجيب و انقلابي نيست. در مملكتي كه احزاب مليون و مردم آن فرمايشي و ساختگي باشد كنگره دهقاناش و انقلابش و مراجعه بآراء عمومي‌اش هم فرمايشي و ساختگي باشد.

ب ـ چرا انقلاب مي‌كنند؟

   اعليحضرت محمد رضا شاه مرد بسيار باهوش و نقشه كش موقع شناس هستند. قانون طبيعي تنازع بقا و تناسب با محيط را بالفطره مي‌دانند. برموز اصل انتخاب اصلح نيز آگاهي كامل دارند. و تمام اين فضائل را در همكاري با سياستهاي خارجي و طرح اين انقلاب و مراجعه با آراء عمومي بكار برده اند:

   بعد از قضاياي شهريور ۲۰ و دورانهاي تكان و عدم تعادلي كه چندي بر سياست خارجي و داخلي ايران حكمفرما بود و منتهي به قيام واقعاً ملي نفت و استقرار موقت يگانه حكومت اصيل ايراني دكتر مصدق گرديد كودتاي ۲۸ مرداد يك دوران تعادل و توافق سياست خارجي و داخلي را در ايران افتتاح كرد. توافقي كه مي‌بايست پايه‌هاي هيئت حاكمه استبدادي و منافع سياستهاي استعماري را حفاظت و تقويت نموده بهر قيمت وبهرتمهيدي و تدبيري شده است نگذارد جريانهاي نظير ملي كردن نفت و استقرار حكومتهاي ملي در اين گوشه خاورميانه تكرار گردد.

   اين توافق كه يك نوع تنازع در بقا بسود دربار و سياستهاي پشتيباني بود بايد مدبرانه و متناسب با شرايط زمان و مكان تلاش و تحول نمايد و در برابر هر پيش آمد و هر پيش‌بيني عكس العمل مقتضي ابراز داشته هرگونه اسلحه و امكان حمله را قبلا از دست حريف يعني ملت بگيرد.

   اين است كه مي‌بينيم سياست توافقي مشترك در حكومت سپهبد زاهدي قيافه خشن نظامي و بي‌پروائي از خلاف قانون و ضد قانون و ضد عواطفي خود را نشان مي‌دهد تا حريف را منكوب و مايوس كند. ولي بلافاصله با روي كار آوردن علا سيماي نجابت اشراقي و سنت ديپلماسي را ظاهر ساخته در مقابل دزديها و سوء استفاده‌هاي تا آنوقت بي‌سابقه حكومت كودتا تا شعار مبارزه با فساد را بر سر در حكومت مي‌زند و براي اسكلت ملت و فرونشاندن نهضت مقاومت در باغ سبز دعوت بهمكاري مليون و سرشناختهاي موجه را ارائه مي‌دهد. ولي افكار عمومي داخله و خارجه دلخوش باين وعده‌ها و چهره‌هاي دروغين نمي‌شود. دستگاه باقتضاي زمان و مكان كه دمكراسي و حكومت پارلماني است فرمان كشور دو حزبي را صادر مي‌نمايد. اقبالها و شريف امامي‌ها مي‌آيند تا آنچه حزب و دمكراسي و انتخابات است به لجن مالي و رسوائي بكشانند… هم سياست آمريكا را ناراضي نمايند و هم خندق جدائي ميان ملت و شاه را عميقتر و وسيع‌تر سازند. با اشاعه فساد و تعميم و توسعه اختلاسهاي كلان به كليه دستگاههاي كشوري و لشكري پرده ننگ را آنقدر بالا مي‌زنند و اركان دولت و سلطنت را عليرغم ادعاهاي ثبات سياسي و اجتماعي ايران آنقدر متزلزل مي‌نمايند كه داخل و خارج متوحش مي‌شوند. مي‌ترسند مبادا ملت پر مداراي ايراني كاسه صبرش لبريز شود و معجزه انقلاب و قيامي آزاد سر بزند. سياست توافقي به باز كردن سوپاپ خطر ديگر در اين ديگ زنگ خورده پوسيده زده جدا مصمم و متحمل مبارزه واقعي ولي محدود با فساد و اعطاي مختصر آزادي مي‌گردند: دولت اميني را رويكار مي‌‌آوردند (يا زير بار آن مي‌روند). اميني كه براي نجات طبقه خود دست بانقلاب از بالا مي‌زند مي‌گويد ورشكستگي اقتصادي و اجتماعي و بهم ريختگي اوضاع نه بحدي است كه ادامه‌اي براي آن و براي مملكت متصور باشد. سرو صورتي بدادگستري محاكمات پرصدائي براه مي‌‌اندازد. در بازار وضع اقتصادي رو به ثبات و روزنه اميد و اعتمادي ايجاد مي‌كند. تا آنجائيكه مربوط بخود او و دولتش مي‌شود (و بدون آنكه اجازه تجاوز به حريم بالاتر و اصلي  داده شود) آزادي براي انتقاد و ايراد مي‌دهد… از اجراي انتخابات به بهانه اينكه با قانون موجود انتخابات آزادي صحيح مي‌سر نيست سرباز مي‌زند و زير بار انتخابات رسواي تابستاني و زمستاني نمي‌رود. مردم را با نطقهاي تمام نشدني و مسافرتهاي متوالي سرگرم مي‌كند و تا اندازه‌اي تسكين مي‌دهد.

   سياست خارجي از اين اقدامات و پيشرفتها رويهمرفته راضي است ولي زنگ خطري در داخله بصدا در مي‌آيد: اميني اشتباه و گناه كرده است. او مي‌خواهد «طبقه‌اش» را نجات دهد در حاليكه بموجب قانون انتخاب اصلح، و بدنبال زاهدي‌ها و اقبالها و سپهبد علويها و بختيارها اگر لازم باشد «طبقه» هم بايد قرباني شود تا اصلح و اصل كاري باقي بماند!

   نه تنها اين طبقه بلكه طبقه مالكين و كارخانه چيها و ارتش‌بدها و سايرين (كه البته براي آنها دلسوزي نمي‌كنيم بلكه تصديق و تعظيم به پيغمبر بزرگ مي‌نمائيم كه فرمود من اعان ظالماً سلطه الله عليه) نيز بايد فدا و سرنگون شوند. سهل است چون پاي سمبل ايرانيت و مظهر مليت در بين است خود ايران و ملت هم اگر فدا شوند مانعي ندارد!

   سياست آمريكا همانطور كه روزنامه‌ها و سياستمدارانش خبر مي‌دانند علاقه‌اي به شخص و طبقه نداشت. آنها برنامه مي‌خواستند. طالب اصلاحات ارضي و مبارزه با فساد بودند. اصلاحات ارضي براي آنكه جلو كمونيسم را بگيرد و مبارزه با فساد براي آنكه كمك‌هاي بلاعوض و با عوض (خيلي خدا پسندانه و بي طمعانه) آنها حيف و ميل نشود. باصطلاح با ريش بابا بازي نكنند.

   دولت اميني برنامه مورد نظر آمريكا را انجام مي‌داد و تملق‌هاي كثيف چاكري و غلام خانزادي و مصاحبه‌هاي دخالت آميز علني در باري را قطع كرده مي‌رفت ظاهراً آبروئي براي دولت در نظر افكار عمومي سياست‌هاي پشتيبان فاهم نمايد… ولي اين خطر و خطا وجود داشت كه براي خود احراز شخصيت و كسب وجاهت و قدرت مي‌نمود و مقام سلطنت در محاق مي‌رفت. بعلاوه آن تظاهر به آزادي و پرحرفي‌ها و مخصوصاً بازپرسيهاي دادگاه‌ها دامنه‌اش بجاهاي باريك كشيده مي‌شد.

   بنابراين همانطور كه گفتند و نوشتند و شنيدند مسافرتي باروپا و آمريكا بعمل آمد و وعده و قول و قراري مبادله شد كه شخص اول مملكت شخص اول و وسط و آخر مملكت و مجري ظاهر و باطن برنامه‌ها باشد…

   نخست وزيري رفت و نوكر حلقه بگوشي به جايش نشست…

   برنامه بايد خالص‌تر در جهت صحيح تعقيب و تسريع شود. در جهت حفظ سلطنت استبدادي از يكطرف و حراست و توسعه منافع استعماري (اعم از روس و انگليس و امريكا) از طرف ديگر: توافق همه جانبه كامل مطمئن!

   فقط يك مدعي در ميان هست، بايد او را از بين برد. يا اسلحه را از دست و زبانش گرفت:

   ملت و نهضت… يعني فرياد اصلاحات.

   حال مبارزه با فساد چون بقدر كافي پيش رفته بازپرسها و قاضيهاي شرافتمند ولي فضول هم پرت و پلا و تنبيه گشته‌اند و مقصر اصلي يعني مالكين كشف شده است بعلاوه فعلا دارائي و درآمدي در كار نيست كه كسي بدزدد مي‌شود فعلا آنرا مسكوت گذاشت. آتوي بزرگ را بايد به زمين زد و از ناصرها و فيدل كاستروها و نهروها و قاسم‌ها (ولي بصورت ظاهر و بازي9 جلو افتاد. دستي بالاي دستها و شعاري بالاي شعارها:

   اينك كه مدتهاست پيوند با روشنفكران و مردم آزاده شهرها را بريده‌ايم… رجال و مجلسيها و ارتشيها را هم كنار انداخته و رنجانده‌ايم… ملاكين را قرباني و علماء را ناراضي كرده‌ايم از خواص به عوام رو مي‌‌آوريم. كارگران متشكل پشتيبان سابق احزاب و خلق كثير ساده لوح تازه نفس دهاقين نگاهدارندگان دستگاه مي‌نمائيم!! در ايران هميشه معاشها و حسابها و تلاشها و سياستها روزمره بوده از اين ستون را فرج مي‌دانند. (خصوصاً كه املاك خود را قبلا به بهاي شيرين و با وساطت بانك تبديل به احسن كرده‌ايم)…

   اما متأسفانه در اين نقشه و در اين صحنه تنازع بقا و تناسب با محيط و انتخاب اصلح فقط افراد و طبقات نيستند كه قرباني مي‌شوند… درد بزرگ در اين است كه اين آرمانهاي معنوي و سرمايه‌هاي ملي و تاريخي قرباني مي‌گردند. يعني شعارها و حق‌ها و اميدها!

   همانطور كه زياده رويها و بي‌انضباطي‌هاي خودخواهانه و هرج ومرج طلبي‌هاي مغرضانه بعضي از آزاديخواهان و دسته‌هاي روشنفكر و سؤ نيت‌ها و سؤ استفاده‌هاي احزاب مانند توده سبب وحشت و گاهي نفرت مردم از يكي از عاليترين مواهب الهي و انساني يعني آزادي و دموكراسي شده و مي‌شود و همانطور كه اگر دادگستري دزد و جاني واقعي را بنا بدستور و اتهامات غير وارد و محاكمه غير قانوني و ناحق محكوم نمايد و خائن قيافه حق بجانب مظلوم پيدا كرده داد و دادگستري لكه دار مي‌شود وقتي در جامعه‌اي بعناوين عالي و ارزشها و كمالات مطلوبي (مانند اصلاحات ارضي و انتخابات قانوني و حق رفراندوم و غيره) نيز بصورت تصنعي فرمايشي و در غير مجراي صحيح مفيد وسيله عوامفريبي و استفاده‌هاي نامشروع قرار گيرند خود اين آرمانها و هدفها كه سرمايهاي حياتي و نجات و حركت ملتها هستند مفلوك و منفور و مطرود شده بجاي آنها بذر نا اميدي و تباهي رويانده مي‌شود…

ج ـ چگونه اين انقلاب و مراجعه بآراء عمومي انجام مي‌شود.

   تنها چيزي كه در اين انقلاب شباهت به انقلابهاي طبيعي و واقعي دارد سرعت عمل آن است:

   در فاصله كمتر از يكسال سخن از بزرگترين واقعه زير و رو كننده نظام چندهزار ساله مملكت كهنسال بميان مي‌آيد و تحت فشار آمرين مشاور نماي بيگانه به اجرا گذارده و قول داده مي‌شود با دستپاچگي و آشفتگي تمام تا قبل از پايان سال در سراسر كشور عملي گردد. سپس در فاصله كمتر از يكماه ۶ فقره قانون و ۶ تحول بزرگ بدون آنكه هنوز مفاد و مواد آنها قطعي و كامل شده و مردم فرصت اطلاع و مطالعه و بحث در آنها را پيدا كرده باشند يك كاسه و يك جا بآراء عمومي گذارده و مثل آش داغ بحلق ملت فرو برده مي‌شود!…

   در مرحله اول هر فرد عادي از خود مي‌پرسد اگر رفراندوم يا مراجعه بآراء عمومي كار مجاز صحيحي است پس چرا همين دستگاه در محاكم بقول خودش قانوني ذيصلاحيت جناب آقاي دكتر مصدق را بجرم رفراندوم محكوم و محبوس كرد و دكتر اقبال نوكر جان نثار، مليون ايران را باتهام رفرانومچي بودن از حق نماينده شدن ممنوع مي‌كرد؟ و اگر كار بد و خلاف قانون است پس چطور شاه مملكت رفراندومچي مي‌شود؟ سبلحان الله!… اين چه بام و دو هوائي است؟!

   در مرحله دوم اين چند ايراد اساسي بطرز مراجعه بآراء عمومي كه ظاهراً تعمدي بوده است حتماً قبل از اجتماعات ماه رمضان باشد گرفته مي‌شود كه هريك از آنها براي ابطال رفراندوم حاضر كافي است:

   ۱ـ مراجعه بآراء عمومي و كسب اجازه از ملت و از هر اجازه دهنده‌اي بايد قبل از عمل انجام شود. تظاهر به كسب اجازه بعد از اجرا چيزي جز مسخره و توهين بمقام صاحب اجازه نمي‌تواند باشد و در هيچ جاي دنيا سابقه ندارد.

   ۲ـ رفراندوم روي موضوعات ساده كلي بعمل مي‌آيد تا جواب به آن خالي از اشكال و ابهام باشد (مانند رفراندوم آقاي دكتر مصدق براي انحلال مجلس و قبل از اجراي آن و رفراندوم ژنرال دوگل براي خاتمه جنگ الجزاير و امور ديگر) نه روي شش قانون كه هر قانون ماده‌ها و تبصره‌ها و له و عليه‌ها داشته كساني با بعضي و قسمتي موافق. با بعضي ديگر مخالف باشند.

   ۳ـ شرط اصلي صحت و قانوني بودن مراجعه بآراء عمومي مانند هر انتخابات وجود آزادي و محيط امن و فراغت است نه با مطبوعات محدود سانسور شده و ممانعت از اجتماعات آزاد و از اظهار نظر مخالفين در زمان تسلط مطلقه سازمان امنيت.

   ۴ـ نتيجه رفراندوم و هر انتخابات وقتي مورد اعتبار و استناد مي‌تواند قرار گيرد و ملت واقعي در آن شركت مي‌نمايد كه به متصديان امر اعتماد بوده حوزه‌ها و انجمن‌ها امين باشند نه از ميان دستگاه و عمالي كه شهرت جهاني صندوق سازي و تحريف اسامي و ارقام را پيدا كرده‌اند و ازهم اكنون كارمندان ادارات و اصناف و مدارس را وادار باعلام قبلي تأييد شش ماده را در روزنامه‌ها مي‌‌نمايند.

   ۵ـ رفراندوم كننده بايد قوه مقننه يا مجريه و در هر حال مقام مسوول باشد نه شخص پادشاه كه بر طبق قانون اساسي مقام غير مسوول است (يا دولت صددرصد نوكر مامور).

   ملاحظه مي‌كنيد تمام جوانب و جهات امر باهم جور مي‌آيد و از هر بابت انقلاب بديع ممتاز مسخره ايست!!! كارهائي را كه در دستور وميل داشته‌اند و انجام داده‌اند مي‌خواهند صورت سازي قانوني براي آن درست كنند.

   در هر حال اين رفراندوم كردن بي‌شباهت بعمل آن خربزه فروش نيست كه به شرط چاقو معامله مي‌كرد و بعد تكاه‌اي از خربزه بي‌مزه راتناول و قطعه را تعارف نموده هزار فحش و تهديد نثار مشتري بخت برگشته‌اي مي‌كرد كه نگويد شيرين است!!

   رأي اعليحضرت در اين رفراندوم: البته اعليحضرت شاه شخصاًَ در رفراندوم شركت نخواهند كرد ولي اگر قرار بود راي در صندوق بيندازند و اگر كتاب «ماموريت براي وطنم» بقلم يا اجازه ايشان باشد و اگر تغيير نظر در اين مدت نداده باشند حتماً راي منفي مي‌دادند. ذيلا چند نمونه مستخرج از آن كتاب را شاهد مي‌آوريم:

   صفحه ۱۲۲ـ «در اين رفراندوم مصدق… كار را طوري ترتيب داده بود كه كسانيكه با انحلال مجلس موافق‌اند راي خود را در يك صندوق كه از حيث رنگ بسيار مشخص بود بريزند… نتيجه انجام رفراندوم همان بود كه مصدق مي‌خواست چنانكه هيتلر هم پيش از وي همين عمل را انجام داده بود.»

   حال بايد ديد آيا رفراندوم ۶ ماده‌اي موافق و مخالف راي خود را بدون آنكه شناخته شوند خواهند ريخت يا بنحوي از انحاء تفكيك و تشخيص و… تهديد در ميان خواهد بود.

   صفحه۲۴۰ـ «… آن توسعه اقتصادي را كه در اثر فشار و تعدي و فدا شدن آزادي و استقلال فردي بوجود‌ايد هرگز نخواهيم پذيرفت»

   صفحه۲۷۵ـ «… اين نكته بايد موكدا خاطر نشان شود كه تقسيم اراضي بدون اينكه براي كشاورزان تازه مالك وسائلي فراهم باشد كه حداكثر استفاده را از زمين خود بردارند چيزي جز زحمت و نگراني براي آنها بوجود نخواهد آورد.»

   صفحه۲۷۴ـ «بايد در اين نكته تأكيد شود كه منظور من از اين برنامه آن نيست كه املاك خود را به رايگان به اشخاص واگذار كنم زيرا از نظر روانشناسي و رابطه علت ومعلول يك چنين اقدامي به عقيده من نتيجه مطلوب نخواهد داشت.»

د ـ نتايج و آثار رفراندوم

   حال ببينيم بمبي كه بقول يكي از روزنامه‌هاي كثير الانتشار بدست شاهنشاه پرتاب شده است صرفنظر از موجبات و كيفيات امر چه فوائد يا مضاري ممكن در برداشته باشد.

   آثار و نتايج اين انقلاب و رفراندوم قسمتي نقد است و فوري و قسمتي نسيه است و آتي.

اولا نتايج فوري و نقد انقلاب

   ۱ـ جون برخلاف موازين طبيعي و قانوني حاكم بر مملكت و بدون دخالت ملت بصرف خواسته سياست خارجي و اوامر شخصي شاهنشاهي بزور سرنيزه نظامي يك عمل بزرگي صورت مي‌گيرد كه اساس و نظام حقوقهاي مكتسب موجود را بر هم مي‌‌زند اولين اثر نقد قطعي مسلم آن بي‌اعتبار كردن هرچه قانون و نظام و حقوق مي‌باشد. معلوم است كه شرط اوليه و بديهي بقاء هر اجتماع اتكاي آن بيك اصول و مقرراتي (كامل يا ناقص) مي‌باشد كه در صورت منهدم شدن آنها و جانشين نشدن بوسيله يك اساس متقن مقبول ديگر هيچ كار و قراري نمي‌‌تواند پا بر جا و با دوام باشد و هيچ اقدام اساسي مفيد و برنامه و اميدي در چنين جامعه امكان پذير نخواهد بود. قهراً در چنين بناي بي‌ملاط بي‌حساب بي‌اساس سنگ روي سنگ بند نخواهد شد.

   همين يك ضرر ساده ولي بسيار مهم و بفرض آنكه تمام اثرهاي ديگر هم خوب باشد كافي است عمل را محكوم نموده بزرگترين مصيبت و لطمه بر پيكر اجتماع ما و غير قابل جبران باشد. يك داغ دل بس است براي قبيله اي.

   ۲ـ در اثر سلب ناگهاني و بي‌مطالعه ملكيت و نظام كشاورزي قديم كه به غلط يا صحيح پايه عمده توليد و اقتصاد ايران بوده است و همچنين سلب اعتمادي كه در مؤسسات صنعتي با سرمايه شخصي بعلت تصويبنامه‌ها وعده‌هاي جديد دائر به سهيم كردن و دخالت دادن كارگران حاصل شده صاحبان صنايع نسبت بسرمايه و آينده خود سخت نا اميد گرديده است و دست از كار كشيده‌اند و همچنين با امكانات تهيه كننده و احتمالاتيكه براي ساير منابع ثروت و فعاليت‌هاي اقتصادي آزاد در پيش است و جمع كثيري از هستي و حيثيت ساقط شده‌اند از هم اكنون چنان تزلزل و ركودي در كليه اركان اقتصادي و توليدي كشور ايجاد شده است كه براي مدت نامعلومي اميد هرگونه تحرك و تدارك معدوم گرديده است و اين حرفها و كارها را در آستانه هلاكت عجيبي قرار داده است.

   ۳ـ با يك عمل ظاهرا انقلابي جهان فريب و بقصد مات و مايوس كردن ساير افراد و افكار ملي و رسيدن به يگانه منظور اصلي حكومت فردي فاعل مايشائي را كه برخلاف كليه اصول اسلامي و انساني و قانوني و مصالح اجتماعي مي‌باشد تحكيم و تثبيت كرده‌اند.

   ۴ـ فتح باب خطرناك و مد كردن رفراندوم قلابي در شرائط و احوالي كه هيچ گونه نظارت ملي و ضمانت اجرائي براي مردم در رعايت آزادي و مقررات قانوني وجود نداشته بعد از اين كليه موازين و نظامات ديني و قانوني و ملي و اجتماعي ما دست خوش تكرار اين بازيها و صحنه سازيها خواهد بود يعني اگر تا بحال قانون اساسي براي افراد و طبقات ملت ايران بعنوان سند متقن و پايگاه دست نخوردني محكم روزنه اميدي براي آينده دور يا نزديك بشمار مي‌رفت بعد از اين ملت بايد عزاي آن تامين و اميد را بگيرد…

   ثانيا نتايج نسيه آينده انقلاب

   ناگفته نماند كه نهضت آزادي ايران مانند غالب افراد مصلح و سعادت خواه ايران بهيچوجه طرفدار وضع نامتناسب و ناهنجار روابط ارباب و رعيت و روش نامساعد فرسوده مالكيت كه مي‌راث خيلي غارت گريها و… است نمي‌‌باشد.

   اين حقيقت نيز فراموش نشود كه دين مقدس و مترقي اسلام از چهارده قرن قبل با اعلام پيمان ان لا نعبد الا الله و لا يتخذ بعضا بعضاً ارباباً من دون الله و ابلاغ آن بسلاطين زمان ارباب بازي را منع و فسخ كرده و شما سلاطين ظاهرا پيرو قرآن بوديد كه آنرا در وجود خود و ايادي و عمالتان احيا و اجباري كرديد. فقه اسلامي نيز قبلا جنگلها و اراضي موات ومنابع ثروت عمومي را ملي كرده و نظريه بالاتر و سنجيده‌تر و مترقي‌تر ابراز داشته است (رجوع شود بكتاب اسلام و مالكيت تاليف جناب آقاي سيد محمود طالقاني9.

   آنچه بايد اضافه كنيم اينستكه خدمت كردن و اصلاحات نمودن با كار منفي و عمل تخريبي كه سريع و آسان است خيلي فرق دارد تنها كار اساسي مطالعه شده و اقدام مثبت ساختماني حق است كه با وجود همه اشكالات و طول مدت مي‌تواند ثمربخش بوده نتيجه مطلوب بدهد.

   از طرف ديگر براي نهضت آزادي ايران كه بحكم والعاقبه للمتقين معتقد بصحت و معنويت مي‌‌باشد و بمصداق الاعمال بالنيات هرگز نمي‌تواند قبول كند از كاري كه در آن حسن نيت و حقيقت نباشد ثمر و خيري عايد شود جاي هيچ گونه شبهه و اميدي نيست كه اين انقلاب غيرطبيعي تحميلي دروغي عاقبت الامر دردهاي ملت ده نشين ايران را دوا كند. افرادخوشباور نيز بي‌جهت انتظار ثمري دارند. اگر شما از دو حزب مليون و مردم كه خود بصورت ظاهر تشكيلاتشان عمل بسيار انقلابي و اصلاحي بود خيري برده‌ايد از اين شش ماده هم مي‌توانيد اميد و بهره‌ها داشته باشيد…

   معذالك در مقام تجزيه و تحليل برآمده به پيش‌بيني پاره‌اي از آثار اين انقلاب و رفراندوم برميآييم…

   ۱ـ الغاء رژيم ارباب و رعيتي و اجراي اصلاحات ارضي. توام با محو عملي مالكيت كشاورزي شاه بيت اين رفراندوم مي‌باشد.

   ارباب در ده با وجود معايب و مضاري كه داشت اولا يك پا عامل و نماينده و ادامه دهنده خود اين حكومت و برقرار كننده نظم و نسق در آن قلمرو كوچك بود و ثانيا در بسياري موارد يك پا بانك و اداره كشاورزي محسوب مي‌شد. زيرا كه لازمه ملك داري و بهره گيري صحيح سرمايه گذاري و مساعده دادن و تامين بذر و تعمير قنات يا حفر چاههاي عميق و احياناً اقدامات خيريه و امدادي بود. علاوه بر اينها ارباب نقش تشكل دهنده و جمع كننده و رواج دهنده ماشين آلات و طريقه‌هاي كشاورزي جديد و نهال‌هاي مرغوب شده بود.

   حال اين عامل بد يا خوب ولي موثر كه برداشته مي‌شود بجاي آن چه مي‌آيد؟

   مسلم است كه نه تك تك كشاورزان مالك شده و نه اجتماع غير متشكل آنها در وضع حاضر مي‌تواند جاي ارباب سابق را بگيرند. بلكه با تقسيم و تجزيه ايكه در اراضي و اموال مي‌شود از اصول تمركز و تجمع و از امكانات كشاورزي موتوريزه و توليد به مقياس بزرگ و تصميم‌هاي فوري كه لازمه رقابت اقتصادي معاصر است فوق‌العاده دور مي‌شويم و چندين قرن به قهقهرا بر مي‌گرديم.

   بنابراين لازم است (و مديحه سراي اين طرح مكرر وعده و سپس مژده عملي شدن آنرا داده است)

   كه يك واحدهاي تعاوني دسته جمعي نسبه متشكل و قوي عهده دار اداره دهات و دهاتيها و جانشين اربابها شود. شركتهاي تعاوني توليدي كه بلحاظ مقررات قانوني و طرز عمل مشكلتر و پيچيده‌تر از شركتهاي تعاوني مصرف است.

   در مملكتي كه هنوز شهريها و درس خوانده‌ها نخواسته و يا نتوانسته‌اند شركتهاي بزرگ و موسسات همكاري همگاني انتفاعي و غيرانتفاعي و حتي شركتهاي تعاوني مصرف مستقل و معتبر تشكيل دهند آيا دهاتيهاي ما خواهند توانست بدست و بفكر و با سرمايه و وسايل خود واحدهاي اقتصادي كشاورزي حسابي قوي بوجود آورند؟ و اين واحدها خواهند توانست جلوي هرج و مرج و آشفتگي و بي‌ساماني و قحطي و خرابي را بگيرد و قنات و قلعه و تراكتور و بذر و سد و انبار و كارگاه و غيره را زنده سازند.

   مسلما خير.1

   پس بايد خارج امداد و الهامي بشود.

   اين خارج، از دو جا خارج نيست. يا دولت است يا موسسات و ايادي خارجي.

   دولتها را ملت خوب مي‌شناسد. خودش بهتر از ملت خبر از ندانم كاريها و كثافتكاريهاي خود و افتضاحات و خساراتي كه در شركتهاي دولتي ببار آورده و مي‌آورد دارد. حال در دهات متفرق و متنوع دور از نظارت و نظام، كه هريك شرايط و كيفيات و مردم با روحيات خاص دارد و غالبا مجهول و مرموز است اگر دولت پا بگذارد و بخواهد با سنت كاغذبازي و مقررات بازي و اختلاسكاري كه دارد وارد امور قنائي بنائي و عمراني و خريد وفروش و كشتكار خواهد بود چه ننگها و نارضايتي‌ها ببار خواهد آورد.

   پس بحث زياد نكنيم. اين دولت كه غير ملي است و ما مي‌شناسيم و هزاران بار امتحان ناتواني و نادرستي خود را در آنجاها كه بايد كار مفيد و مثبت نمايد داده است مرد اين ميدان نيست.

   ميماند يك راه حل. راه حلي كه در موارد ديگر مكرر دولتهاي دستنشانده به آن دست زده‌اند يعني راه حل گدائي و لسرات و تمنا و توسل بسرمايه‌هاي خارجي و به موسسات و كارشناسان خارجي.

   اين همان راه حل عالي كذائي است كه سياست خارجي استعماري نوين اشتياق و انتظارش را دارد و عقد لازم و خارجي است كه با طرح كنندگان داخلي در ميان آمده است. ضمنا از مدتها قبل طلايه‌ها و آثار آن با اعزام كارمندان ايراني باسرائيل و استشاره استخدام اكيپهاي سيار و ثابت كارشناسان اسرائيلي يعني تصرف كنندگان وزارت كشاورزي بخوبي هويدا شده است و چندي است چون لاشخوران و كلاغان شوم پيش آهنگ ببالاي اين بيمار محتضر بپرواز درآمده‌اند. 2

   دولتهاي خارجي بخوبي مايلند با اين طرح مدرن و مترقي! ملي! بما در عالم انسان دوستي! و ايران نوازي كمك نمايند. سرمايه مي‌‌آورند كارشناس مي‌‌آورند. ماشين مي‌‌آورند. آموزگار و مربي دلسوز مي‌‌آورند. شركتهاي تعاوني ما را در اعماق و اقطار مملكت در دست خود مي‌گيرند و سروسامان مي‌دهند. سطح كشت و محصولمان را هم شايد در جاهائي بالا برند اما بچه نوع و بچه ترتيب؟

   خوبست نگوئيم چطور عمليات عمراني اصلاحي سازمان برنامه و چپاول و غارتهائي كه خارجيها از عايدات نفت و از محل وامهاي تعهدي ملت كرده‌اند مانند آئينه در جلوي همه روشن است البته خارجيها به تنهائي نخورده‌اند و نبرده‌اند بلكه يك دلالي و ته سفره‌اي هم بخدمتگذاران ايراني خود دادند همان خدمتگذاران وطن پرست مردم دوست دهقان پروري كه ميليونها تومان كمك نقدي مردم داخل و خارج بدهات زلزله زده قزوين را بلعيده يا پنهان كرده و دهاتيهاي فلك زده را در سرماي بيابان كنار خرابه‌ها بزير چادرها انداخته‌اند.

   منتها در اين مورد اربابان خارجي كه جانشين اربابان ايراني مي‌شوند هم از آخور خواهند خورد هم از توبره: اسما سرمايه و بلافاصله ماشين و كارشناس مي‌اورند ولي با بهره و بهاي هنگفت و به ضمانت عايدات ديگر با نو نوار كردن دهاتيها و يا پاشيدن قرضه‌ها و قسط‌ها انواع بنجل‌هاي بازار خودشان را از قبيل راديو، تلويزيون، ماتيك، پلاستيك و غيره سيل وار به كوه دشت ايران به قيمتهاي دلخواه سرازير خواهند كرد در حاليكه صنعت تازه مولود در ايران با ضربه‌اي كه به پيكر ضعيفش خورده است نخواهد توانست جواب احتياجات روزافزون شهري و دهاتي را بدهد بازار ايران بيش از پيش قبضه تجاوز يهوديان و سوداگران زالو صفت بين‌المللي خواهد شدو

   نه تنها از جهت مصنوعات و احتياجات غير خوراكي زندگي، بلكه از جهت محصولات داخلي و محلي نيز چنان كمبود و كسري در كشت و توليد دهات ما در اثر بي‌صاحب و ساماني و بي‌بندوباري پديدار خواهد شد اگر به مرحمت دولتهاي بعد از كودتا كسري گندم و كره و كنسرو ماسال بسال بيشتر از خارجه مي‌ايد بزودي كاه و يونجه و نخود و لوبيا و خيار و گوجه ما را نيز بايد با ارز وارد كنيم.

   خلاصه آنكه وقتي ترازنامه عملكرد چندساله را برسيد خواهيد ديد ارباب ايراني رفته ارباب خارجي جايش آمده و شايد فعاليت توليدي هم زياد شده ولي رعيت ايراني حمال الحطب خارجي گشته، در حقيقت براي او كاشته و درو كرده دسترنجي گرفته اما دسترنجش و اندوخته‌اش را هم باو داده است. اضافه برآن سنت و مذهب و اخلاق و استقلالش را هم از دست داده است. سياست و اقتصاد خارجي هم نيرو. نقدينه زارع ايران را و بالاخره يك عده هم شيره و عصاره خاك ايران را.

   ۲ـ از آنجائيكه «چراغ كذب را نبود فروغي» و راه كج هيچگاه كسي را به منزل و سامان نمي‌رساند نه آن نقشه دخالت دولت در اداره و سرپرستي واحدهاي تعاوني دهات و نه اين نقشه وساطت خارجي‌ها منتج به آبادي و امنيت و رضايت خواهد شد. همنطور كه تجربه‌هاي تلخ آنرا داريم. چون در هر حال پاي هيئت حاكمه در ميان مي‌‌آيد قوزي بالاي قوزها و دردها و آشفتگيهائي بالاي قبلي ها. دهات و شهرهاي ايران را فرا خواهد گرفت.

   مردم چشم و گوش باز شده و وعده و وعيد ديده ولي فريب خورده دهات وقتي بگرسنگي و تنگي افتادند و از مراجعه‌ها و درخواستيهاي مكرر به دولت و مركز مايوس شدند دامنه موج نارضايتي و عصيان كه امروز بيشتر در محيط‌هاي دانشجوئي و شهري بجنبش درآمدهاست دهات و كارخانه‌ها را نيز شديدا در برگرفته مساعدترين محيط را براي استقبال از كمونيسم ايجاد خواهد كرد و آنوقت آن سياست خارجي ظاهرا بركنار كه بنظر مي‌آيد بيش از سايرين خوشحال و موافق با اين جريان باشد لقمه چرب و نرم نهائي را خواهد بلعيد.

   اميدواريم چنين نشود. بلكه بعد از همه تجربه‌ها و اشتراك در دو وحدتي كه در اثر ناراحتيها و نارضايتي‌هاي عمومي در كليه طبقات پيدا خواهد شد و بسته بودن هر راه حل و راه اميد ديگر براي همه مسلم گرديد آن انقلاب ملي واقعي نجات بخش بالاخره صورت عمل بخود بگيرد…

*     *     *

   نهضت آزادي ايران در خاتمه رو به طبقات شهري و روشنفكر تشنه اصلاحات نموده و مي‌گويد انقلاب از درون بايد باشد نه از برون. از انقلاب تصنعي تحميلي خارجي انتظار و اميد نداشته باشيد كه طرفي بسته شود.

كس نخارد پشت تو                         جز ناخن انگشت تو

   براي برادران و خواهران دهقان و كشاورز خود نيز كه شايد با قوانين و علوم زياد سروكار نداشته باشند ولي با گوسفند و گرگ مسلماً آشنا هستند اين شعر سعدي شاعر خودمانرا مي‌‌خوانيم:

شنيدم گـوسفندي را بــزرگي                               رهانيد از دهان و چنگ گرگــي

شبانگه كارد بر حلقش بماليـد                              روان گوسـفند از وي بناليــــد

كه از چنگال گرگم در ربـودي                                 چو ديدم عاقبت گرگم تو بودي

و بالاخره رو به خداي زمين و آسمان ايران و جهان كرده و از او هدايت و موفقيت ملت را براي نجات و اداره خود مسئلت مي‌‌كند و باو توسل و توكل مي‌نمايد.

شوراي نهضت آزادي ايران

تهران ـ ۳ بهمن 1341