تهیدستان طبقه نیستند
مهدی معتمدی مهر
به نام خداوند جان و خرد
جایگاه تهیدستان در جنبش اجتماعی ایران
مدتی است که در خصوص نقد اصلاحطلبی زیاد میشنویم. بیتوجهی به مساله «عدالت» و نیازهای اقتصادی طبقات «تهیدست اجتماعی» از جمله این نقدهاست که متمرکز بر آسیبشناسی جنبش اصلاحطلبی و کنشگران اصلاحطلب شده است. در یادداشتی با عنوان «اصلاحات اقتصادی به مثابه فروپاشی» که در شماره ۷۲ ماهنامه آیندهنگر منتشر شد، گفته شد که اولویت نهادن و اصلی دانستن مساله اصلاحات اقتصادی تا چه پایه میتواند غیرواقعبینانه و نامتناسب با جنبش اصلاحی ایران باشد. بر اساس تجربه شوروی، توضیح داده شد که تا زیرساختهای دمکراسی در ایران ارتقا نیابد، نه اقتصاد بهبود حقیقی خواهد یافت و نه کار مردم به سامان خواهد رسید و بلکه، منافع ملی و تمامیت ارضی ایران به مخاطره جدی فرو خواهد افتاد. نوشتار حاضر نیز بر آن است تا بر اساس منابع جامعهشناسی و آرای اقتصادانان نامی و نیز با اشاره به تجربه تاریخی معاصر بگوید که اگرچه ضروری است تا به نیازها و مطالبات تهیدستان پاسخ داده شود اما اصولاً گروههای اجتماعی تهیدست فاقد ظرفیت پدید آوردن جنبش اجتماعی در ایران هستند و در برآورد نیروی اجتماعی «تهیدستان» در گذار اصلاحطلبانه به سوی دمکراسی نباید دچار مبالغه شد.
الف. طبقات اجتماعی
سوال اساسی این است که آیا تهیدستان «طبقه» محسوب میشوند و آیا این طبقه یا گروه اجتماعی را میتوان مانند طبقه کارگر در نظریات مارکسیستی، محور تحولات عمیق اجتماعی و سیاسی به حساب آورد؟
- ۱. «جامعهشناسان، اصطلاح طبقه را حداقل در دو معنای متفاوت به کار بردهاند: نخست، مقوله ساده جامعهشناسی که به افرادی با منابع درآمدی مشابه، میزان درآمد همسان و شیوه زندگی همگون اطلاق میشود. دوم، یک واژه پیچیده اجتماعی – روانی که برای طبقهبندی افرادی که علاوه بر قرار گرفتن در سلسله مراتب اجتماعی مشابه، نگرش اقتصادی – اجتماعی و سیاسی مشترک دارند، به کار میرود.»۱ صرفنظر از از تشابهات و افتراقات موجود در تعاریف نظری از مفهوم «طبقه اجتماعی»، دو الگوی متفاوت در تبیین و تقسیمبندی طبقات از سوی جامعهشناسان و اندیشمندان علوم اقتصادی به کار گرفته شده است که یکی به میزان درآمد و امکان برخورداری مالی و اقتصادی نظر دارد و دیگری، عنصر «آگاهی» را عامل تعیینکننده و معرف طبقات اجتماعی قلمداد میکند.
- ۲. باورمندان به نقش «آگاهی» در تبیین طبقات اجتماعی میگویند: «آگاهی از نظام طبقاتی، از جمله طبقهای که فرد، خود را بدان متعلق میداند و نیز تصور خاصی که از نظام طبقاتی دارد و فرآیندی که به وسیله آن، اعضای یک طبقه اجتماعی از علایق و منافع مشترک خود به طرز روزافزون آگاه میشوند، مفهوم آگاهی طبقاتی را توضیح میدهد.»۲
بنیان تمایز طبقات در قرآن، عنصر «ایمان» و مقولات و مفاهیمی از جنس آگاهی و باور است و نه پایگاه اقتصادی یا میزان درآمد اقتصادی. «مترف» مذموم نیست چون «سرمایهدار» است، کما این که ابوبکر و خدیجه هم صاحب ثروت بودند. مترف و ملاء مذموماند چون ثروت و مالاندوزی برایشان هدف شده، جای ایمان به خدا را گرفته و آنان را از توجه به مبداء هستی و مقصد حیات بازداشته است. قارون نماد مالاندوزی در قرآن و کسی است که کسب ثروت برایش هدف شده و به مثابه ارزشی بنیادین قرار گرفته است. آن قدر ملک و اموال دارد که به تعبیر قرآن، حمل و بارگیری آن از عهده افراد نیرومند هم برنمیآمد و این ثروت مایه خودشیفتگی و خودبرتربینی او و در نهایت، عامل هلاک او میشود.
- قصص، آیات ۷۶ و ۸۱
إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَیْهِمْ ۖ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ
فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِن فِئَهٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِینَ
قارون و فرعون و هامان سرزنش میشوند، چون طاغوت ثروت و قدرت، ایشان را مبتلا به منیت و خودبزرگبینی کرده و سبب شده تا پذیرای امر توحید نباشند و آمادگی پذیرش دین و پیام الهی را که عدالت و کرامت انسانی است، از دست بدهند.
اکثریت گروندگان به پیامبر را طبقات فقیر و فرودست مالی تشکیل میدادند و اکثریت مخالفان پیامبر را ثروتمندان شامل میشدند اما این امر هرگز به جهتگیری طبقاتی به سود فقرا و محرومین در قرآن منجر نشد و دعوت و پیام الهی حتی شامل استضعافگران هم میشود:
اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى. فَقُلْ هَل لَّکَ إِلَى أَن تَزَکَّى. وَأَهْدِیَکَ إِلَى رَبِّکَ فَتَخْشَى۳
- ۳. با وجود آن که مارکس به نقش عوامل اقتصادی و به ویژه دستیابی به ابزار تولید در تعریف طبقات اجتماعی توجه دارد و تاریخ تمام جوامع را تاریخ نبرد طبقات میداند و معتقد است که در دوران اخیر «اگرچه میان دو طبقه سرمایهدار و کارگر، گروههای واسط متعددی مانند پیشهوران، خرده بورژواها، تجار و دهقانان مالک وجود دارند اما میگوید که فقط این دو طبقه، نمودار امکانی از نظام سیاسی و تصوری از نظام اجتماعیاند. مارکس معتقد است که طبقات واسط نه ابتکار عمل دارند و نه قدرت تحرک تاریخی. فقط دو طبقه سرمایهدار و کارگر است که میتواند نشان خود را بر جامعه حک کند.»۴، با این همه لازم به یادآوری است که حتی مارکس نیز در فهم خود از «طبقه کارگر» به عنوان طبقه تحولآفرین در نظام اجتماعی جهان به عنصر آگاهی طبقاتی و یا شاخصی چون «مهارت» بیاعتنا نبوده است و اصولاً عنصر مهم در تمایز درونی و بیرونی طبقه کارگر را در «آگاهی طبقاتی» و «مهارت در کار» بر میشمارد. پرولتاریا بدون این دو عنصر یک طبقه پیشگام نخواهد بود.
از دیدگاه مارکس، ویژگیهای طبقاتی شامل « موقعیت یکسان در دستیابی به وسایل تولید، منابع مشترک اقتصادی، شرایط اقتصادی مشترک، آگاهی طبقاتی، خصومت یا تضاد طبقاتی و همبستگی طبقاتی میباشند.»۵ مارکس تفاوت وجودی انسان و حیوان را هم در برخورداری انسان از «آگاهی» و نیز تواناییاش در پیوند زدن این آگاهی به فعالیتهایش میدانست. از نظر مارکس، آگاهی طبقاتی یعنی درک هویتی مشترک در اعضای یک طبقه اجتماعی. «مارکس باور دارد که پرولتاریا زمانی که به آگاهی طبقاتی دست پیدا میکند، انقلاب مارکسیستی، امری ناگزیر میشود.»۶ بنابراین، شاید بر اساس نگرشهای مارکسیستی، آگاهی طبقاتی را لزوماً از جمله بنیانهای هر طبقه اجتماعی به حساب نیاورد اما بدون دستیابی به آگاهی طبقاتی، هیچ طبقهای و از جمله طبقه کارگر قادر به ایفای رسالت پیشگامانه تاریخی خویش نخواهد بود.
واضح است که مارکس اگرچه به علل و اسباب مادی در تکوین آگاهی بشر و از جمله آگاهی طبقاتی باور دارد اما در هر صورت نمیتوان بینش مارکسیستی را یک سره فارغ از ملاحظات ذهنی و معرفتگرا تلقی کرد. مارکس اگرچه نقش اصلی را به عوامل اقتصادی میدهد اما سایر نقشها و عوامل را نیز هرگز نادیده نمیگیرد. کمیت و کیفیت آموزش، احساس طبقاتی، فرهنگ طبقاتی و نیز شیوههای زندگی و سبکهای رفتاری در تعیین جایگاه طبقات، عواملی موثر به حساب میآیند.
- ۴. تجربه تاریخی ایران معاصر و برخی کشورهای جهان هم نشان میدهد که تلقی مارکسیستی از نقش تحولآفرین طبقه کارگر در جنبشهای کلان اجتماعی، انحصاری و واقعبینانه نبوده است. «ملکالشعری بهار میگوید: در انقلاب مشروطه، تنها طبقه متوسط به انقلاب وفادار ماندند»۷. بیشتر اعضای حزب توده نیز وابسته به طبقه متوسط جدید بودند. «۸۷ درصد از پانزده نمایندهای که در کنفرانس ایالتی تهران (آبان ۱۳۲۱) به عضویت کمیته مرکزی حزب توده ایران برگزیده شدند، از صاحبان مشاغل، روشنفکران و دیگر اعضای طبقه متوسط جدید بودند و تنها یک کارگر در بین آنها وجود داشت. در سالیان میان حماسه سیاهکل و مهر ۱۳۵۶ حدود ۳۴۰ چریک جان خود را از دست دادند، از نظر پیشنیه اجتماعی تقریباً همه قربانیان به اقشار مختلف روشنفکران جوان تعلق داشتند.»۸
«در انقلاب اسلامی هم طبقه متوسط جدید بود که مشعل انقلاب را برافروخت و ضربه نهایی را وارد کرد. دانشجویان آغازگر تظاهرات خیابانی بودند و کارگران یقه سفید به ویژه کارکنان بانکها و کارمندان گمرک و شرکت نفت بودند که اقتصاد کشور را فلج کردند.»۹ «از تومارهای مالیاتی مربوط به سالهای ۱۷۸۵ و ۱۷۹۰ میتوان نشانههایی از پایگاه اجتماعی ژاکوپنها (انقلابیون فرانسوی) به دست آورد. ۶۲ درصد اعضا از طبقه متوسط، ۲۸ درصد از طبقه کارگر و ۱۰ درصد از روستاییان بودند.»۱۰
ب: جنبش اجتماعی
- ۱. گیدنز جنبش اجتماعی را تلاش جمعی برای پیشبرد منافع مشترک از طریق عمل جمعی خارج از حوزه نهادهای رسمی (حاکمیت) تعریف میکند. «در سادهترین تعریف، جنبش اجتماعی شکلی از رفتار اجتماعی است که از طریق آن، گروه عظیمی از انسانها اعتراض و نارضایتی خود را در قالب عمل جمعی از وضع موجود بیان میکنند. هر جنبش اجتماعی ویژگیها و عناصری دارد: خواست تغییر وضعیت از جمله این ویژگیها هستند.»۱۱ معنای این حرف این است که هر جنبش اجتماعی، ضرورتاً حول یک خواست یا خواستهای معین اجتماعی پدید میآیند و جنبش اجتماعی بدون مطالبات تحقق نخواهد پذیرفت.
- ۲. «جنبشهای اجتماعی صورتبندیهای سیاسی دارای سمت و سوی متغیر هستند که غالباً از راهکارهایی نظیر کنش مستقیم با ساختارهای تشکیلاتی غیررسمی استفاده میکنند. آنها در پیرامون اندیشههایی سازمان مییابند که به افراد هوادار جنبش، شکلهای جدیدی از هویت اجتماعی و سیاسی میدهند. »۱۲
«در جنبشهای اجتماعی فرآیند بازتعریف سمبلیک امر واقعی و امر ممکن به ظهور هویتهای جمعی منجر میگردد، از این رو یک جمع تعاملکننده مانند یک جنبش اجتماعی به مجموعه مشترکی از اعتقادات و یک احساس تعلق نیاز دارد.»۱۳
ج: نتیجهگیری
- ۱. اصطلاح «تهیدستان» یک طبقه تعین یافته یا گروه صنفی نیست و بیشتر یک گروه یا وصف اجتماعی است که بر گروهی از مردم که از توانمندی ناچیز مالی برخوردارند، اطلاق شده و به مصادیقی مانند فقراء و لایههای اجتماعی بیبضاعت مانند بیکاران، کارگران روزمزدِ نابرخوردار از حقوق تامین اجتماعی، زنان بدسرپرست، کودکان کار و متکدیان نزدیکترند تا به مفهوم طبقه اجتماعی معینی مانند کارگران، پیشهوران، دهقانان و ……. بنابراین زمانی که از مفهوم یا توصیفی با عنوان «تهیدستان» سخن میگوییم، داریم در مورد یک وضعیت توضیح میدهیم اما نه خودمان و نه مخاطبمان دقیقاً نمیتوانیم متوجه شویم که پیرامون کدام گروه انسانی بحث میکنیم.
- ۲. «تهیدستان» یا «فرودستان جامعه» که در مقابل «فرادستان» شامل هر آن کسی میشوند که از درآمد اقتصادی مناسب و بالایی برخوردار است، جریانی سازمانیافته نیستند. نه رابطهای با ابزار تولید و حتی امر تولید دارند، چرا که مهارت فنی ندارند و احیاناً چنانچه شغلی هم داشته باشند، کاری بسیط و در حوزه ارایه خدمات ساده است که نیاز به اطلاعات و مهارت چندانی ندارد و نه از آگاهی طبقاتی و یا اراده و خواست بهبودگرایانهای یا مجموعهای از اعتقادات و مطالبات مشترک برخوردارند. میتوان پرسید که در طول مبارزات سده اخیر، تهیدستان نمایندگی طرح کدام مطالبه اجتماعی را بر عهده داشتهاند؟ واقعیت آن است که «تهیدستان» در غالب جنبشهای اجتماعی معاصر ایران یا حضور فعال و موثر نداشتهاند یا گاهی در اثر فرصتها و موقعیتهایی که هیجانات عمومی و آشوبهای خیابانی برایشان گسترده است، در عملیات تخریب و نهب و غارت نقشآفرین بودهاند.
- ۳. «تهیدستان» از ظرفیت ایجاد یا مشارکت فعال در عرصه جنبشهای اجتماعی و یا ایفای کارکردهای تحولخواهانه ناتواناند. توجه به نیازهای آنان از سوی حاکمیت و جامعه مدنی، امری است انسانی و ضروری که میتواند از بروز شورشهای کور، فراگیر شدن خشونت، گسترش حاشیهنشینی و آسیبهای اجتماعی مرتبط با آن، جلوگیری کرده و در ارتقای استانداردهای بهداشت و سلامت روانی و مادی جامعه و کیفیت شاخصهای توسعه و پیشرفت موثر باشد اما نمیتوان توجه به ارضای نیازها و تامین حقوق «تهیدستان» را مترادف با جهتگیری عدالتخواهانه در جامعه ایران قلمداد کرد. «عدالت» در بستر مبارزات معاصر ایران، همواره گسترهای عامتر را در بر داشته که فقط به توزیع عددی ثروت و درآمد ناظر نبوده است و بلکه افزون بر اصلاح نظامات اقتصادی و تامین اجتماعی، بر حقوق شهروندی و برابری امکان شهروندان در مشارکتهای اجتماعی و سیاسی و نیز برخورداری از حق دادرسی عادلانه دلالت داشته است. از همین روست که عمدتاً طبقه متوسط شهری بوده است که پیشگام در پیشبرد تحولات ساختاری و طرح مطالبات ملی بوده است و اعمال سیاستهایی مانند پرداخت یارانه و توزیع پول که در دوران سیاه دولتهای نهم و دهم صورت گرفتند، نه تنها از سوی مجامع کارشناسی هرگز در راستای «عدالتگرایی» ارزیابی نشدند، بلکه در عمل، توان اقتصادی شهروندان و به ویژه سطح برخورداری تهیدستان را نیز به شدت تنزل دادند.
- ۴. آرمانها و مطالبات هر جنبش اجتماعی با اراده افراد و گروههای سیاسی انتخاب نمیشوند. پیشینه تاریخی و ضرورتهای سیاسی و اجتماعیاند که مطالبات را برجسته میکنند. آزادی، حاکمیت قانون، تحقق حقوق و حاکمیت ملت (دمکراسی)، استقلال (حاکمیت ملی)، توسعه پایدار سیاسی و مفاهیمی از این دست بنا بر شرایط خاص ایران و به عنوان پیشنیازهای اساسی برای بقای کشور و توسعه همهجانبه و ارتقای سطح زندگی مردم مطرح و برگزیده شدهاند. به عبارت دیگر، مفاهیم( TEXTS) در بستر واقعیات و زمینههای اجتماعی ( Context ) پدید آمده و رشد میکنند و نمیتوان ارادهگرایانه آنها را تغییر داد یا جایگزین ساخت. امروز هم واقعبینانه و موثر نخواهد بود که بپنداریم میتوانیم از دامنه مطالبات سیاسی که از مشروطه به این سو کانون تحولات و جنبشهای کلان اجتماعی ایران را متاثر ساخته است، به مطالبات اقتصادی صرف، تغییر جهت دهیم.
در ایران امروز، دمکراسی و آزادی، فقط یک سازوکار یا سلیقه خاص سیاسی نیست و بلکه، نیازی ضروری و بیبدیل است. هرگونه راه حل معطوف به گشودن گرههای ابَربحرانهای جاری و هرگونه تحول اقتصادی و ارتقای شاخصهای تولید و افزایش سرانه و درآمد ملی و حتی حل بحران آلودگیهای محیط زیستی و دستیابی به الگوهای صحیح مصرف انرژی، منوط به تحقق حاکمیت قانون، حاکمیت ملت و حاکمیت ملی است. کنشگران و گروههای سیاسی میتوانند به سود تهیدستان و فقرا شعار دهند و چه بسا در مقاطعی هم بتوانند آرای این لایههای اجتماعی را در صندوق جریانات یا احزاب متبوعشان ذخیره کنند اما بیتردید، فراتر از سوءاستفادهای فرصتطلبانه و پوپولیستی قادر به تحقق وعدهها و بهبود واقعی و دراز مدت کیفیت زندگی مادی و امنیت روانی تهیدستان و حتی مهار گستره روزافزون فقر و پیامدهای فزاینده آن نخواهند بود.
تاکید بر اصلاحات اقتصادی و جایگزین ساختن ارادهگرایانه مطالبات اقتصادی به جای آرمانهای تاریخی و جاری سیاسی، جهتگیری غیرواقعبینانه و شتابزدهای است که جز فراگیری امواج ناامیدی و بیاعتمادی و سرریز کردن آستانه تحمل عمومی و تخریب سرمایه اجتماعی، حاصلی نخواهد داشت. نقد اصلاحات امری ضروری و حتی شاید ناگزیر باشد. جنبش اصلاحی نیاز به نقد و بازسازی ظرفیتهای خود دارد اما باید متوجه و نگران باشد که مبادا این نقد به بیراهه رفته و زمینههای انهدام قطعی اصلاحات را فراهم آورد. تغییر مسیر از «آزادی» و «دمکراسی» که گونهای از «عدالت سیاسی» است به «عدالت اقتصادی» و محدود دیدن ابعاد عدالت به توزیع پول، یعنی نادیده گرفتن پیشنیازهای بیبدیل توسعه و حذف صورت مساله واقعی (استبداد) و افزون بر آن که تصنعی و متوهمانه به نظر میرسد، میتواند خردههای امید برجا مانده در میان تودههای مردم را نیز بر باد دهد.
زیرنویسها:
- ۱. آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی، چاپ دوازدهم ۱۳۸۶، صص ۴۲ و ۴۳
- ۲. احمدی، بهمن و قبیتی، فهیمه: مفاهیم اساسی در علوم اجتماعی، نشر بقعه، چاپ اول ۱۳۸۶، ص۲۲۸
- ۳. قرآن کریم: نازعات، آیه ۱۷
- ۴. آرون، ریمون: مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، جلد اول، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ اول ۱۳۵۲، ص۱۶۱
- ۵. مجدفر، دکتر فاطمه: جامعهشناسی عمومی، انتشارات شعاع، چاپ اول ۱۳۸۳، ص۱۲۰
- ۶. دیلینی، تیم: نظریههای کلاسیک جامعهشناسی، ترجمه بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، نشر نی، چاپ چهارم ۱۳۸۹، ص۱۱۴
- ۷. آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب، همان منبع، ص۱۲۲
- ۸. منبع پیشین: صص ۴۰۲ و ۵۹۲
- ۹. منبع پیشین: ص۶۵۷
- ۱۰. برینتون، کرین: کالبدشکافی چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات زریاب، چاپ هشتم ۱۳۸۵، ص۱۱۴
- ۱۱. جوادی، محمد اسلم: جنبش اجتماعی چیست؟ سایت جامعه باز
- ۱۲. http://jameabaz.comp=45708
- ۱۳. بابائی، پرویز: فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی، موسسه انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۱، ص۳۷۲
- دلاپورتا، دوناتلا و دیانی، ماریا: مقدمهای بر جنبشهای اجتماعی، مترجم محمد تقی دلفروز، انتشارات کویر، چاپ دوم ۱۳۸۴، ص ۳۱