مدل یزدی برای گذار به دموکراسی
مقصود فراستخواه/جامعهشناس
پرسش من این است که دکتر ابراهیم یزدی چه مدلی از گذار به دموکراسی را برای ایران مناسب میدانست؟ کارنامه دکتر یزدی حاوی تجربه زیستهای از گذار به دموکراسی در ایران است. سوانح زندگی این کنشگرِ آزادیخواهِ ایرانی فصلی از تاریخِ دشوارِ گذار به دموکراسی در تجربه معاصرت ایرانی است.
«گذار به دموکراسی» در مباحث اجتماعی مفهومی آشنا است و کتابی با همین عنوان از استاد برجسته علوم سیاسی ایران، دکتر حسین بشیریهمنتشر شده که کم وبیش خیلی از ما خوانده ایم. نظریههای مختلفی درباره گذار به دموکراسی در متون ومنابع آمده است. در یک سر طیفِ این نظریهها،گذار به دموکراسی همچون یک فرایند است و سر دیگر این طیف؛ گذار به دموکراسی همچون طرح اقدام و نقشه راه است. می شود چنین خلاصه کرد: گذار دموکراسی «به مثابه پروسه» و گذار دموکراسی «به مثابه پروژه». کسانی مثل لیپست که نماینده مکتب نوسازی است، گذار به دموکراسی را حاصل فرایندی تدریجی از طریق ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میدانند. در مقابل نظریهپردازانی مانند بارینگتن مور ، گذار به دموکراسی را کنشگرایانه توضیح میدهند و دموکراسی را حاصل برنامهعمل کنشگران و نتیجه تولید آگاهی وعمل اجتماعی میدانند. دسته اول را من نظریههای «روز موعود» نامیده ام. به این دلیل این نام را نهاده ام چونمیگویند؛ مردم! بروید به سر کار و زندگی تان، و منتظر باشید توسعه اقتصادی به وسیله تکنوکراتها و بروکراتها پیش برود، طبقه متوسط شهری رشد پیدا کند، از حاصلش به طور خود به خود جامعه مدنی و فرهنگ عقلانی تقویت بشود تا روز موعود دموکراسی فرا برسد.
اما دسته دوم نظریههای «لحظههای اقدام»اند و تأکید دارند که گذار به دموکراسی میسر نمیشود جز به عمل عاملان. اینجا واسطههای تغییر و عمل سیاسی لازم است راهبرد و استراتژیهای مناسبی نیاز داریم و فنون و مهارتهای حرفه ای در کنشگران که بتوانند از لحظههای سیاسی استفاده بکنند و حتی لحظههای سیاسی را خلق کنند. سرنوشت دموکراسی در لحظههای اقدام ملی کلید می خورد و با مدیریت رویدادها و رخدادهای اجتماعی پیش می رود و جز به عمل عاملان هم امکاننپذیر نمیشود. طیف نظریات «لحظههای اقدام» نسخههای متعددی دارد. برخی نسخهها«نخبهگرایانه»اند و نسخههای دیگر به جنبشهای اجتماعی توجه میکنند. در دنیا انواع مداخلات فیزیکی مثل کودتا برای دموکراسی نیز تجربه شده است و مخصوصاً متأسفانه مداخلات دولتهای خارجی به نام دموکراسی نیز داشتیم که در کتابها وارد شده و بهعنوان تجربه دموکراسی درباره آنها صحبت شده است.
از سوی دیگر گذار به دموکراسی تنها با دانش علوم سیاسی قابل توضیح نیست چون دموکراسی قابل فروکاسته شدن به تصرف مکانهای سیاسی نیست، تسخیر مکانهای سیاسی نیست. دموکراسی تنها یک شیوه حکمرانی نیست بلکه سبکی از زندگی هم هست. دموکراسی نیازمند شخصیت ملی وبلوغ در فرهنگ عمومی است. به همین خاطر توضیح گذار به دموکراسی تنها با علوم سیاسی امکانپذیر نیست و نیازمند جامعهشناسی سیاسی، جامعهشناسی فرهنگی و روانشناسی اجتماعی است. همینطورمردمشناسی و انسانشناسی دموکراسی (و مطالعه بر روی انسان دموکراتیک) لازم است. دموکراسی صرفاً دست به دست شدن قدرت و جابهجایی حکمرانان نیست و حتی صرفاً تغییر ساختار رسمی حکمرانی همکافی نیست بلکه قد کشیدن متن جامعه و نیرومندی نهادهای اجتماعی و توسعه حیات مدنی و روح خودگردانی در یک ملت و بلوغ فرهنگ سیاسی مهمتر است.
ساموئل هانتینگتون سنخشناسیهایی از انواع گذار دموکراسی به دست داده است. سوال این است که کارنامه دکتر یزدی با کدام یک از مدلهای گذار به دموکراسی قرابت دارد؟ برای رعایت اختصار حداقل میتوان از پنج مدل متمایز گذار به دموکراسی سخن گفت: ۱.«دگردیسی»، ۲.«دستگردانی»، ۳.«جایگزینی»، ۴.«مداخله» و ۵.«جابهجایی» .
در مدل «دگردیسی» ماهیت و سرشت حکومت طی فرایندی تحت تأثیر شرایطمختلف ملی و بین المللی متحول می شود. یعنی کارکردهای اقتدارگرایی و تمامی خواهی در آن به تحلیل می رود و تدریجاً به رقابتی شدن و دموکراتیزهشدن سوق مییابد. این مدل تا کنون در ایران جواب نداده است چون تغییرات در ایران نامنظم و دارای شرایط ناپایداری است که موجب به هم ریختن «دگردیسی» می شود و سیر تدریجی تحول در حکومت به صورت انباشتی نمی تواند در زمان لازم به جایی برسد.
در مدل «دست گردانی»، انتظار می رود که قدرت سیاسی از طریق دست به دست شدن در یک دایره محدودی از جناحهای درون حکومت تعدیل شود. یعنی برخی شرایط رقابتی به وجود بیاید. تجربۀ ایرانی از این مدل را در دوره «کارگزاران سازندگی» و «اصلاحات» و اکنون در دولت «اعتدال»میبینیم، اما وقتی که به حساب کاربری ملی خود رجوع می کنیم که در این چند دهه چه نتایجی گرفته ایم از حیث هزینه و فایده ملاحظه می کنیم که در این چند دهه ، مردم هزینه های زیادی متحمل شده اند، اما اثربخشی چندان پایداری به چشم نمی خورد. البته هنوز هم بخشی از نیروهای سیاسی از سر ناچاری به این مدل چشم امید دوخته اند. در بیانیه ای که اخیراً حزب کارگزاران سازندگی صادر کرده، دیدم که نوشتهاند «بروکرات ها بروند و تکنوکرات ها بیایند.» این همان دست به دست شدن است. می شود در این دایرۀ محدود رفت و آمدها موارد دیگری را نیز اضافه کرد و مثلاً گفت تندروها بروند، عملگراها بیایند، اصلاحطلبان یا اعتدالیون بیایند. این موارد تا حدودی فایده داشته و قصد نادیده گرفتن آن را ندارم، اما جایی باید پرسید آخرش چه می شود؟ برآیند این چهار دهه از این مدل چندان برای ملت، چاره ساز نبوده است و به پایداری نینجامیده است.
مدل سوم «جایگزینی» از طریق اپوزیسیون برانداز است. برای جامعه ای که انقلاب کرده و در پشت نظام سیاسی مستقر، نیروهای مردمی و اجتماعی کم وبیش هست و بخشی از آشنایان و اقوام وهمسایگان ما هنوز به آن امید دارند، چگونه روا و ممکن است یک اپوزیسیون برانداز از بیرون آن را به کلی ساقط کند؟ این امر با توجه به گستردگی سرزمین ایران، تنوعات قومی، شرایط منطقه ای، وجود ارزش های متقاطع فرهنگی در ایران، چندان موجه و محتمل نیست. در چنین شرایطی مسألۀ گذار به دموکراسی در ایران بسیار حساس، پیچیده و شکننده میشود. جامعه هم که خرگوش آزمایشی نیست. وانگهی ما در این چند دهه منابع مادی و معنوی بسیاری صرف کرده ایم؛ از دین، جمعیت و نیروهای انسانی هزینه کرده ایم. فرزندانمان در این مدت تحصیل کردهاند، […]، گروههای جدید اجتماعی به عرصه آمدهاند انواع زیرساخت ها نظیر دانشگاه ها، مراکز پژوهشی، فرهنگی، صنعتی و اقتصادی را در این مدت ترتیب داده ایم و حال باید مراقب بود که این دستاوردها در نتیجه یک بازی نسنجیده از میان نرود. مردم اصلاً کارگران سیاسی ارزان نیستند که از آن ها به راحتی برای بسیج کردن و ایجاد تغییرات مورد نظر غیر مسؤولانه بهره ببریم. به نظر من این مدل نه مشروع است، نه اخلاقی و نه موفق خواهد شد. به پایداری این جامعه نیز لطمه سختی می زند. باید به این نکته نیز توجه داشت که متأسفانه بر اثر ساختار حکمرانی وعملکرد ما ، بعد از چهار دهه هنوز جامعه در نقطه معیشتی است! خواست ضمنی طیف بزرگی از جامعه ما قبل از هرچیزی امنیت است و مردم هنوز به دنبال ارزش های اولیه بقا نظیر گذران زندگی معیشتی هستند و نه ارزش هایی چون خودبیانی، خودشکوفایی و توسعه که دستیابی به آن را دور می بینند. بنابراین باید مردم خود را هم عمیقتر بشناسیم.
مدل چهارم «مداخله فیزیکی و خارجی» است. که به طریق اولی نه معقول ، نه مجاز، نه اخلاقی و نه حقوقی است. این اقدام حقوق حاکمیت ملی را زیر سؤال برده و امنیت ملی را زائل می کند. بنا به شواهد و استدلال های فراوان این شیوه موفق نخواهد شد. این مدل را در کشورهای مختلف داریم که نتیجه آن باد کاشتن و طوفان درو کردن است.
به این ترتیب می ماند پنجمین مدل که بیشتر با شرایط، موقعیت و پیچیدگی ها جامعه ایران تناسب دارد. این مدل همان «جابهجایی» از طریق مجادله ملیبدون خشونت میان جامعه مدنی و دولت و حکومت است. باید گفتمان قوی اجتماعی و مدنی در برابر حکومت شکل بگیرد و در جریان آن عمل سیاسی نیرومند، مسالمت آمیز و به دور از خشونت از سوی جامعه مدنی تولید وپیگیری جدی بشود. این کنش باید با هدف تغییر رفتار سیاسی حاکمان برای تغییر مسالمت آمیز ساختارهای سیاسی با قواعد مرحله مند پیش برود،یعنی رفتارها تغییر کند تا از رهگذر آن آمادگی اخلاقی و ذهنی در جامعه وحکومت با هم برای تغییر ساختارها به وجود آید. از این طریق است که امکان آشتی اجتماعی میسر می شود، بازنوآفرینی قرارداداجتماعی امکان پذیر خواهد شد، رفتارها و ساختارهای دموکراتیک خواسته میشود و مورد توافق و میثاق مجدد ملی قرار می گیرد و به اجرا در میآید. به طور مثال همه پرسی هایی با استفاده از قانون اساسی با میزانِ رأی ملت انجام می شود. ما مسائل مهم ملی داریم که با سرنوشت و آینده آزادی، حقوق، شغل، تربیت وآموزش و اخلاق و دنیا و آخرت مردم ارتباط تنگاتنگ دارد. مسائلی مانندمذاکره، سیاست های منطقه ای و حقوق و آزادی ها مواردی هست که می شود در جامعه پیرامون آن ها صحبت کرد و برای به نتیجه رسیدن آنها از روش های حقوقی بهره برد. همچنین توافق بر سر اصلاحات حقوقی و فنی در قانون اساسی از این رهگذر ممکن می شود […]. از همه مهمتر باید در این اصلاحات به مشکلات ساختارها توجه کرد […] این موارد همه باید به دور از خشونت با مجادله مسالمت آمیز ملی رفع و رجوع شود.
اما یکی از ظرفیت های مدل پنجم این است که حکومت و جامعه با هم و پابه پای هم رشد می کنند. ساختارهای حکومت اصلاح می شود و جامعه نیز سازمان یابی درونزای مدنی پیدا می کند و به سطوح بالاتری از بلوغ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی می رسد، یعنی یک نوع موازنه مجدد قدرت میان جامعه و حکومت ایجاد می شود. در آن صورت دموکراسی دیگر یک الگوی آموخته اجتماعی و تجربه اجتماعی است که در جریان آن رفتار عمومی متحول میشود، تجربه ای از دموکراسی، آزادزیستن، احترام به حقوق دیگران، مسالمت، مدارا، گفتوگو و مشارکت، توسعه و تعمیق پیدا می کند. من گمان نمی کنم بتوانیم در ایران دموکراسی داشته باشیم که به صورت دفعی و یکسره به طور سیاسی و مکانیکی وارد جامعه بشود و به جامعه تحمیل شود. از سوی دیگر دموکراسی چیست؟ مگر به معنای مردم سالاری نیست؟ باید توجه کنیم که مردم توده مفهومیِ «گِرد» است. واژۀ مردم دروغ و فریب است. این واژه یک تودۀ مفهومیِ شکننده و مبهم است. به عبارت دیگر مردم حاصلضرب تصادفی و مبهم اعدادی است که چه بسا زمانی که ضرب شدند حاصل آن دیگر به خود اعداد هم قابل تجزیه نباشد. این ضربی که به مردم تبدیل می شود چیست؟ تنها جامعه مدنی است که با سازمان یابی درون زای اجتماعی قادر است از مردم ابهام زدایی بکند. در نتیجه می تواند، مردم را احیا و زنده کند و آنان را از موج هایی که بر آن سوار شده اند، برهاندو به «مردم» خودگردان و خود تنظیم و خود راهبر مبدل بکند. به این واسطه مردم سازمان عقلانی پیدا می کند وگرنه سرزمینی که انبار نفرت باشد نمی تواند آبستن دموکراسی باشد. به نظر من نامه ۱۵ بندی جناب آقای سیدمحمد خاتمی حاوی برخی از عناصر این مدل می تواند باشد اما خب به این شکل قابل اجرا نیست و نیاز به نقشه راه بیشتر، مشارکت بیشتر ملی و افق های سنجیده تر وکارامدتر دارد.
بنا به درک ناچیز من یکی از بهترین و اخلاقی ترین نسخه های گذار به دموکراسی، همین مدل «جابهجایی» قدرت از طریق جرّ و بحث و مجادلات نیرومند جامعه مدنی با حکومت است که کنشگران سیاسی همچون مرحوم مهندس بازرگان و دکتر ابراهیم یزدی دنبال کردند. تصور می کنم آن ها این مجادله ملی بدور از خشونت را که بنده به آن اشاره کردم، با روح آموزه های دینی این جامعه نیز مناسب دیدند یعنی همان «وجادلهم بالتی هی احسن» که در قرآن هست که با فرهنگ دینی این جامعه واقعا در ارتباط است؛«لاتستوی الحسنه ولاالسیئه، ادفع بالتی هی احسن السیئه». این طرز تفکر را بازرگان در دارالمعلمین مرکزی تهران، در محضر بزرگانی چون ابوالحسن فروغی فرا گرفته است. من بارها از بازرگان خوانده ام که می گوید: مفهوم«إن الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم» را نخستین بار از ابوالحسن فروغی فراگرفتم. حتی زمانی که مهندس بازرگان برای تحصیل به فرانسه می رود در بالای سرسرای مدرسه سانترال عبارتی را می بیند که می گوید این آیه برایم تداعی شد. یعنی آن آیه شرقی را در روایتی غربی می بیند. این آیه الهام بخش بازرگان و یارانش برای طریق معقول گذار به دموکراسی در قبل و بعد انقلاب شد. در خاطرات مهندس بازرگان در گفتوگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی، در گفتوگو با جناب یوسفی اشکوری و در زندگینامه سیاسی مهندس بازرگان که سعید برزین کار کرده است، به تفصیل می توان این امر را جستوجو کرد.
اکنون قصد دارم به دیدگاه مرحوم دکتر یزدی هم بپردازم. دکتر یزدی هم پیش از انقلاب این مدل را دنبال کرد و هم بعد از انقلاب به آن پایبند بود. در رابطه با این امر باید توجه داشت که حکومت خودکامه، جامعه خودکامه را پدید می آورد. حکومت خودکامگی می کند و مسئولیت کارهایش را نمی پذیرد. جامعه نیز از همین روش تبعیت می کند. به این ترتیب جامعه ای که انقلاب می کند، مسئولیت آن را برعهده نمی گیرد. در حالی که دکتر یزدی تلاش داشت بعد از انقلاب نیز از همان مدل تبعیت کند. یعنی معتقد نبود که با ویران کردن غیرمسؤولانۀ گذشته خویش، پیش برویم و اشتباه پشت اشتباه دیگر، بدون توجه به عواقب آن صورت گیرد. آنچه لازم است نقد گذشته و یادگیری برای عزیمت به آینده با عقلانیت انتقادی و گفتگوی اجتماعی واخلاق سیاسی ومدنی است.
مدل های گذار به دموکراسی را دوباره قبل از انقلاب مرور سریع بکنیم. با وجود چند دهه برنامه های عمرانی، آن همه کوشش های فکری روشنفکران و تحصیلکردگان داخل دستگاه پهلوی و آن همه مدرنیزاسیون، مدل اول «دگردیسی» ممکن نشد. اگر از دست نظم خودجوش (کاتالاکسی) خودبه خودی توسعه، دموکراسی ممکن می شد، در همان چند دهه دوره پهلوی که ما رشد اقتصادی بسیاری را شاهد بودیم، می توانستیم از آن توسعه به دموکراسی برسیم. مدل دوم هم که دست به دست شدن احزاب در حواشی قدرت است، مثل حزب «ایران نوین»، حزب «مردم» و حزب «کانون مترقی»که از آنان هم آبی برای این ملت نجوشید و اگر می جوشید دیگر نیازی به انقلاب نبود. در حقیقت آن ها با ساختارهایی که پدید آوردند، این انقلاب را ایجاد کردند. مرحوم دکتر نراقی می گوید: «شاه از من پرسید، نراقی رهبر این جریانات و سر و صداها کیست؟ من گفتم: اعلیحضرت!» از سال ۱۳۵۳نیز که در کشور نظام تک حزبی حاکم شد و حکومت از تغییرات ساختاری استنکاف کرد، رجال ملی را کنار زد و خودش میدان را برای جریان های دیگر خالی کرد. همین سبب شد مدل سوم یعنی براندازی آن هم با روش های چریکی و رادیکالیسم در ایران رشد و گسترش پیدا کنند. در چنین شرایطی که برخی از روشنفکران و حتی نخبگان صدیق ملی آرزو و بعضاً تلاشمی کردند که بلکه از طریق دست به دست شدن قدرت در چارچوب حکومت وقت، رفتار حکومت دموکراتیزه شود، یزدی به راهبرد دیگری میاندیشید وچنانکه در کتاب «آخرین تلاش ها، در آخرین روزها» توضیح می دهد، در سال ۱۳۵۵ معتقد بود نیروهای آزدیخواه باید به صحنه بیایند و حکومت را به صورت علنی در صحنه نقد کنند. اگر این راه طی می شد، سبب می شد که اینان با جامعه مدنی ارتباط بیشتری پیدا کنند و ابتکار تحولات نیز دست نیروهای ملی و آزادیخواه می افتاد….. اگر این راهکار یزدی برای گذار به دموکراسی به موقع مورد توافق قرار گرفته بود، شاید تغییرات ایران به گونه ای متفاوت و در مسیرهای دیگری پیش می رفت. بعد از انقلاب هم یزدی همین رهیافت مجادله مسالمت آمیز جامعه مدنی به دور از خشونت با حکومت را دنبال کرد. در مصاحبه «خشت خام» در سال ۱۳۹۵ صریحاً می گوید که تحولات دموکراتیک (گذار به دموکراسی)، فرایندی چند بعدی است و هم باید اقتصادی و اجتماعی وفرهنگی باشد و هم به لحاظ سیاسی دنبال شود. به این ترتیب او تنها به کنش سیاسی قائل نیست و این تحول را در سطح بنیه های اقتصادی کشور، جامعه مدنی ودر سطوح فرهنگی نیز دنبال می کند تا حاصل پایداری برای فرایند دموکراسی شدن در ایران داشته باشد.
*متن سخنرانی ایراد شده در بزرگداشت اولین سالگرد درگذشت دکتر ابراهیم یزدی که با عنوان «دکتر ابراهیم یزدی و گذار به دموکراسی» عصر پنجشنبه ۸/۶/۹۷ در کانون توحید تهران برگزار شد