طالقانی مردمگرا، ظرفیتی برای گذار
مهدی معتمدی مهر
شماره ۳۱ ماهنامه پیام ابراهیم
به نام خدا
با آن که زندهیاد آیتالله سید محمود طالقانی در همان ماههای نخستین پس از پیروزی انقلاب اسلامی دیده از جهان فروشست و به رغم کملطفی و یا غرض خاص رسانههای رسمی در نادیده گرفتن شخصیتهایی از این دست و نیز به رغم فضای سیاستزده این روزها و گلایههایی که به سبب عملکرد و بحران ناکارآمدی مدیریت مجموع حاکمیت پس از انقلاب، دامن مدیران انقلاب و بانیان نظام جمهوری اسلامی، علیالخصوص رهبران روحانی انقلاب اسلامی را هم گرفته است، اما کمتر شهروند ایرانی از پیر و جوان است که «طالقانی» را لااقل به نام نشناسد و یا به هر مناسبت که از وی یاد میشود، به نیکویی و حسرت از فقدان این بزرگمرد تاریخ معاصر ایران یاد نکند. این قدرشناسی ِ بیمانند که نمونههای فراوانی در فرهنگ ایرانی بر آن یافت نمیشود، ظاهراً محدود به چهرههایی مانند امیرکبیر، دکتر مصدق، مهندس بازرگان، آیتالله منتظری و معدودی دیگر مانده است. اما راز ماندگاری و نیکنامی طالقانی در چیست؟ علیالخصوص که طالقانی در کسوت روحانیت بود و مردم ِ زمانه ما از روحانیت، پرسشگرند و گلهمند.
به دفعات از روحیه مدارا و مهربانی طالقانی با دگراندیشان و حتی چپهای مارکسیست سخن گفتهاند و گفتهاند که «مجتهد ِ پیر» در روزگاری که فتوای عدم طهارت مارکسیستها منتشر و شایع شده بود، به تعمد و از سر ِ آگاهی، با دستان خیس از آب ِ وضو، پدرانه و بی هیچ شائبه، دست بر سر و روی زندانیان جوان به ظاهر بینماز میکشید. رهبران خودشیفته سازمان مجاهدین خلق که مدیریت انقلاب را سهم خود از محمل شکنجهها و مبارزات میدانستند در مقابل تنها کسی که لااقل در ظاهر پروا نشان میدادند، «پدر طالقانی» بود که به رغم بدعهدیها و تکرویهای آنان، هرگز به ایشان بیاعتنایی و یا بیحرمتی نکرد. روایتهایی که در این سالیان از آیتالله طالقانی نقل میشود و ناظر به نگاه انسانی او به زندانبانان خویش است و یا داستان دکان خمرفروشی که در اثر خشم انقلابی مردم تخریب شده و آیتالله طالقانی پیگیر جبران خسارت مالی از صاحب مغازه بود، همه و همه متمرکز بر باور عمیق طالقانی به کرامت انسان، فارغ از هرگونه تعلقات عقیدتی، نژادی و سیاسی است. این ویژگیهای انسانی البته راز محبوبیت طالقانی را میتواند توضیح دهد اما همه ماجرا نمیتواند باشد.
از دیگر جهات اندیشه و عملکرد طالقانی که این روزها به دفعات یاد میشود و بسیار میشنویم صدای حسرت آمال ِ مردمی را که «اگر طالقانی زنده میماند، قضایا این طور نمیشد»، مرتبط است با مخالفت آیتالله طالقانی با حکومت روحانیون؛ اگرچه او خود یک روحانی بود و به رغم نقدهای تندی که به هملباسانش داشت و به مهندس بازرگان هم گفته بود که «اینها صفا و وفا ندارند» اما هرگز حاضر نشد جامه روحانیت از تن به در کند.
طالقانی نه در خانه و نه در حوزه مبارزات اجتماعی، هرگز به طور مطلق بر وجهه فقاهت خویش تاکید نداشت. طالقانی فرزندانی داشت که در گروههای سیاسی چپ فعال بودند و طالقانی در این مورد حساسیتی نشان نمیداد. در میدان جهاد سیاسی نیز هرگز در صدد فتوا صادر کردن و تعیین تکیفهای خودسرانه نبود. در شورای مرکزی نهضت آزادی ایران، طالقانی تنها یک رای داشت؛ مانند هر عضو جوان.
تفسیر ارزشمند پرتوی از قرآن که نوعی آموزش روششناسی فهم قرآن و متمرکز بر باور راسخ طالقانی به بازگشت به سرمنشاء اصیل وحی و دریافت پیام اصلی ِ پیامآوران توحید است، به ارایه درک و پیامی نو از قرآن میپردازد که متناسب با مفاهیم اساسی عصر جدید، به سازگاری ارزشهایی مانند آزادی، دمکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و توسعه با آموزههای قرآنی و قرائتی عقلانی و اخلاقی از معارف اسلامی عنایت دارد و به همین جهت، از بسیاری تفاسیر معمول در حوزه علمیه متمایز است اما این اثر ارزشمند، از تمام بنیانهای اصولی و روایی که به تولید هر تفسیر فقهی اصالت میدهند، برخوردار است و از همین روست که حتی فقهای سنتگرا هرگز نتوانستهاند در مذمت «پرتوی از قرآن» ادعایی ایراد کنند.
طالقانی مانند مهندس بازرگان به روحانیت و به نقش و کارکرد ویژه آن باور داشت اما حقوق ویژه برای روحانیت قائل نبود. روحانیت را یک طبقه یا یک صنف نمیدید که مبتنی بر درکی آریستوکراتیک به قدرت فائقه و هژمونی طبقاتی در ساختار نظام رسمی اجتماعی و سیاسی نائل آید و حتی این دومی را برای بقا و استمرار خدمات روحانیت زیانبار میدید. طالقانی به تاریخ ایران و جهان و نیز به سنت حوزه و تجربه تاریخی روحانیت شیعه آگاهی داشت و میدانست که در هر کجا که روحانیت، جایگاهی برای خود در ساختار قدرت سیاسی رقم زده است، از حوزه عمومی (مردم) دور شده و به نتایج سازندهای دست نیافته است. این باور از پشتوانههای عظیم قرآنی هم برخوردار بود. آیتالله طالقانی به جد باور داشت که «قرآن» ظرفیت پاسخگویی به نیازهای روز جامعه را دارد و بی آن که بخواهیم دستاوردهای فکری و مکاتب بشری را نفی کنیم و اسلام را به عنوان «ایسمی» در کنار سایر «ایسمها» قرار دهیم، حتی میتوان بر اساس آموزههای قرآنی به حوزه سیاست [نه دولت] گام نهاده و انگیزه و الگویی برای تلاشهای اجتماعی و مبارزات سیاسی طراحی کرد. از همین روست که اولاً جایگاه عقل متعارف در اعتبار فهم قرآنی، برای آیتالله طالقانی اهمیت بسیار داشت. ایشان فقیه بود اما ملاک فهم از آیات را «عقل مردم» میدانست و نه «عقل منتزع فقیه» که به طور خالص، محدود و متمرکز بر «منقول» باشد و دوم این که به حضور در حوزه عمومی (مردم) اولویت میداد و در جامعه پیشادمکراتیک، نه تنها اصالتی برای حضور فقها در حکومت قائل نبود، بلکه حکومت فقها را مانعی برای اثرگذاری بر افکار عمومی قلمداد میکرد.
این بینش متمرکز بر فهم و قرائتی بود که آیتالله طالقانی از آیات بعثت انبیاء توحیدی داشت. ایشان معتقد بود که بنا بر آیه ۲۵ سوره حدید:
- پ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ
همانا ما [خداوند] پیامبران را با پیام روشن فرستادیم و به همراه ایشان کتاب [معیار آگاهی] و میزان [شاخص شناخت حق] فرستادیم تا مردم برای برپایی عدالت قیام کنند.
همانطور که دیده میشود، در این آیه محوری، فاعل قیام برای عدالت، مردماند. پیامبران رسالت دارند تا فقط مبلغ انگیزه و آگاهی در راستای ترغیب مردم ( اعم از مومنان و غیرمومنان ) برای قیام عدالتخواهانه باشند و حداکثر آن که مردم را در این نهضت انقلابی و اصلاحگرانه همراهی کنند. اما این مردماند که صرفنظر از تفاوتهای ایمانی یا نژادی و حتی صرفنظر از جنسیت و میزان سواد و معارف آموزشی، باید قیام به حق و عدالت کنند. در این آیه هیچ قیدی وجود ندارد که تنها دانشمندان و فقها یا پیامبران و حتی فقط مومنان باید قیام کنند. «مردم» به طور عام مطرح شدهاند. به دیگر سخن، مخاطب رسالت آگاهیبخشی پیامبران، تمام مردماند، حتی ناباوران به رسالت انبیاء.
این رسالت عظیم که بنا بر لطف و رحمت عام خداوند باید شامل حال همه مردم باشد، عملکرد و حضوری صمیمانه و فارغ از هرگونه شایبه امتیاز و تبعیض را اقتضا میکند. از همین روست که اصلیترین امتیاز رسولان الهی این است که خود بشرند و از میان مردم امی و آموزش نادیده برآمدهاند و به زبان همان مردم سخن میگویند.
- هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ (جمعه، آیه ۲)
او [صاحباختیار جهان] کسی است که در میان مردم آموزش ندیده، رسولی از میان [و از جنس] همین مردم را برانگیخت تا آیات خویش را بر آنان عرضه دارد و [باورهایشان] را پالایش دهد و به مردم، کتاب خدا و دانش توام با بینش بیاموزد
- وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ (ابراهیم، گزیدهای از آیه ۴ )
ما [خداوند] هیچ پیامبری را نفرستادیم، جز آن که به زبان مردمی سخن گوید که بر آنان مبعوث شده است.
همین آموزههاست که طالقانی را به این جمعبندی میرساند که در مقام یک روحانی که قرار است تا ادامه دهنده رسالت پیامآوران توحید باشد، حضور در حوزه عمومی (ناس- مردم) را به سهم گرفتن در ساختار قدرت سیاسی (حوزه رسمی) ترجیح دهد و از همین روست که طالقانی در میان مردم زندگی میکند تا حرف مردم را بشنود و با دردها و دغدغهها و نیازهای مردم آشنا شود و به زبان مردم سخن میگوید تا بتواند اعتماد و همنشینی با خلق را به دست آورد و پاسخگوی نیازهای اساسی آنان باشد. اندوهوار نشستن طالقانی بر زمین «خبرگان قانون اساسی» تنها اعتراض به تغییراتی نبود که اصل حاکمیت ملت را متاثر میساخت و حکایت از حکومت فقها داشت، بلکه مرتبط با بینش تاریخی او و دغدغهاش برای مراقبت از جایگاه نهاد اجتماعی روحانیت نیز ارزیابی میشود.
این دغدغه و اعتراض جدی، ریشه در تجربه و سنتی فقهی هم داشت و فقط منحصر به ابعاد مبارزات روشنفکرانه سیاسی و اجتماعی طالقانی در چارچوب سازمانهای جبهه ملی، نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی ایران نبود. طاقانی با اندیشههای فقیه نامدار میرزای نایینی آشنا بود و کتاب او را در ذم استبداد دینی تبیین کرده بود. آخوند خراسانی و پیش از او شیخ مرتضی انصاری مرجع عام شیعیان جهان در کتاب مهم «مکاسب» مطرح میکنند که هیچ دلیلی مبتنی بر این که ولایت مطلقه فقیه (در مقام حاکمیت سیاسی) مثل ولایت ائمه باشد، نداریم و از این سنخ حکومت با تعبیری گزنده، معسر و نابههنجار یاد میکنند: [کخرط القطاع – دست کشیدن بر گیاه خاردار].
این سنت فقهی که تا همین اواخر ادامه داشت و فقهای اعاظمی مانند آیتالله بروجردی، آیتالله گلپایگانی، آیتالله خویی و ….. به آن باور داشتند، هرگز به معنای بیتفاوتی سیاسی یا محافظهکاری نبود؛ کمااین که هیچ کس نمیتواند منکر نقش و جایگاه آخوند خراسانی در جنبش مشروطه باشد و یا به نقش روحانیت پیشرو در طرح مطالبات ملی مردم تردید کند. میرزای شیرازی بانی قیام مردمی تنباکو بود اما به رغم دعوت صریح برخی کنشگران سیاسی معاصر او، هرگز حاضر نشد بر کرسی ناصرالدین شاهی بنشیند. آیتالله طالقانی نیز به اهمیت نهاد اجتماعی روحانیت در ایران واقف بود و چه بسا باور داشت که این نهاد رسالت دارد افزون بر پالایش دین و ارایه دین حقیقی به مردم، در تقویت جنبش اجتماعی و ارتقای مطالبات اساسی مردم در سپهر عمومی نقشآفرین باشد و بدیلی هم برای این نهاد تاریخی و اجتماعی وجود ندارد اما برای این که بتواند این رسالت عظیم را به انجام رساند، لاجرم باید در میان مردم باشد و نه در حوزه حکومت و رو در روی مردم. قدرشناسی ویژه حافظه تاریخی ایرانیان از امثال زندهیادان طالقانی یا منتظری نیز از همین منظر میتواند ارزیابی شود که روحانیونی مانند ایشان، تبلور آمال و انتظارات مردم از نهادی است که انتظار میرود تا مظهر اخلاق، معنویت و دینداری باشد و به عنوان یک «گروه مرجع اجتماعی» قلمداد شود. این تحلیل نشان میدهد که مردم از روحانیت رویگردان نیستند، مردم معترض به عملکرد نهادی اجتماعی است که مبتلا به تبعیض شده و از رسالت اصلی خویش دور افتاده و در چالشهای عظیم جامعه کنونی ایران سهمی به سزا دارد. اگر که مهندس بازرگان را «پدر روشنفکری دینی» و آیتالله خمینی را «پدر فقه سیاسی» در دوران معاصر بنامیم، آیتالله سید محمود طالقانی را میتوان «پدر روحانیت مسلمان ِ ایرانیِ مردمگرا» نامید که کرامت بشر و پاسخگویی به نیازهای مردم را در کسوت روحانی ِ آزادیخواه و آخوند مهراندیشِ اهل مدارا دنبال میکرد. الگوی حکومت فقها در طول چهار دهه گذشته موفق نبوده است و چالشها و ابربحرانهای جامعه کنونی ایران ریشه در همین عدم کامیابی دارد. مردمگرایی طالقانی، الگویی برای ارتقای جایگاه مرجعیت اجتماعی نهاد روحانیت شیعه ایرانی در چارچوب فرآیندی درون حوزوی و ظرفیتی است برای گذار بهبودگرایانه حوزههای فقهی در راستای پاسخگویی به نیازهای روز جامعه ایران. راهش پر رهرو و نامش زنده باد.