کدام استراتژی؟ کدام اصلاحطلبی ؟
مجید شیعه علی
ما چه می توانیم کرد؟
در امواجی که در طی دو سال اخیر فضاى سیاسی کشور را تحت تاثیر خود قرار داد این سوال که “ما چه می توانیم کرد؟” رونق دوباره گرفته است و جوابهای متعددی به آن داده شد در این مطلب میخواهم به بررسی مسیری که تا کنون پیمودیم و مسیرهای پیشنهادی پیش رو بپردازم.
به همین جهت در پاسخ به این سوال ابتدا بیان میکنم که برای ۴ عنصر مبنایی از بخشهای مختلف سوالی که مطرح شد چه تعریفی در ذهن دارم. ضرورت ذکر اینها به جهت تعدد و اهمیت استفاده می باشد:
١.”ما” را مجموعه افراد، احزاب، گروه ها و انجمنهایی می دانم که خارج از بلوک قدرت ایستاده و به دنبال گذار به دموکراسی است.به عبارت دیگر ما اپوزیسیون دموکراسی خواه هستیم.
٢.به موجب آنچه در اصل سوال مستتر هست و آنچه در “ما” تعریف گردید نیاز به تبیین “گذار به دموکراسی” هست “گذار” را نه صرفاً از ساختار غیر دموکراتیک موجود بلکه به “دموکراسی لیبرال” و نه صرفاً استقرار بلکه تثبیت آن می دانم. بدیهی است که گذار از ساختار سیاسی موجود به معنای براندازی آن نیست بلکه به معنای اصلاح ساختارهای حقیقی آن به صورت دموکراتیک می باشد.
٣.طبیعتاً با توجه به اینکه هدف “ما” دموکراسی است بنابراین هرگونه اقدام خشونت آمیز، غیردموکراتیک و ناگهانى وسیله هایی نامطلوب هستند که با این بهانه که در مسیر دموکراسی ضروری ست توجیه نمیشوند چرا که اصولاً تجربه نسل سوم گذار نشان می دهد میزان عدم خشونت و موفقیت در گذار رابطه مستقیم دارد همچنین دموکراسی سازی امری زمانبر و غیر قطعی است علاوه بر اینها استفاده از چنین ابزارهایی نقض قرض است چرا که دموکراسی خود در پی تحقق حقوق شهروندان یک جامعه است و مستقلاً ارزشی ذاتی ندارد از آن جمله حقوق شهروندی، امنیت و … بوده که ابزارهای فوق الذکر نافی این حقوق است. پس تمام روشهایی که فاقد این سه مولفه هستند را مطلوب می دانم و استفاده از هر کدام از ابزار های مطلوب در صورت ترجیح سیاسی بر سایرین به عنوان تاکتیکی برای رسیدن به هدف مورد پسند خواهد بود.
۴.طبیعتاً آن “ما”یی که تعریف کردم فعال ما یشاء نیست و آنچه میتواند کرد صرفاً تلاشی است برای هدف که در جمع با تلاش سایر جریان های سیاسی برای سایر اهداف برآیندی را می سازد که ممکن است برای “ما” مطلوب یا نامطلوب باشد. پس “ما” مامور به وظیفه ایم و نه نتیجه.
با این اوصاف فارغ از اینکه هر کدام از نظریات “گذار به دموکراسی” چه میزان از واقعیت را نمایندگی میکنند در مجموع توصیه های کلی که از تمامی این نظریات می توان جمع بندی نمود که در آن “ما” می توانیم به ایفای نقش حداقلی یا حداکثری بپردازیم. در اینجا توصیه ها را ذکر خواهم کرد.
١.فرهنگ سیاسی متناسب با دموکراسى
پر واضح است که بخشى از این فرهنگ سازى به “ما” مرتبط بوده و با تبلیغ روشنفکرى دینی از سویی به تقویت پلورالیسم پرداخته و از سوی دیگر مبانی نظری استبداد دینی را تخریب کرده و از حاکمیت استبدادی مشروعیت زدایی میکنیم. همچنین با تبیین مفهوم دموکراسى در میان عمومیت مردم آن را به عنوان مطلوب معرفی میکنیم و از سوی دیگر به تقویت جامعه مدنی پرداخته و سرمایه اجتماعی مبتنی بر نهادهای غیر سیاسی دموکراتیک را افزایش میدهیم.
٢.تقویت جامعه مدنی
صرف داشتن جامعه مدنی قوی، سازمان یافته و دموکراتیک، احتمال گذار به دموکراسی افزایش می یابد و از بیم “سوریه ای شدن ایران” یا “بازتولید استبداد” میکاهد یا در بدترین حالت ممکن به گذار در آینده دور کمک می رساند.
در ادامه میتوان به ضرورت تقویت اپوزیسیون دموکراسی خواه ( “ما” یا به عبارتی پرستوهای اپوزیسیون) در برابر اپوزیسیون برانداز رادیکال (بازهای اپوزیسیون) که عملاً به بازتولید استبداد خواهند پرداخت تاکید کرد. توفیق نسبی ما در برابر براندازها امکان گذار را بیشتر حواهد کرد.
پر واضح است که امکان تقویت جامعه مدنی خود نیازمند شرایط حداقلی در جهت کنشگری سیاسی است و در شرایط امنیتی امکان این اقدام منتفی می گردد.
🔸️٣.تقویت پرستوهای حکومتی در برابر بازهای حکومتی و تقویت شکاف میان این دو
بدیهی است که هر حکومت استبدادی فارغ از نوع ساختار سیاسی آن در میان خود شکافهایی را داراست و طبیعتاً اصلیترین شکاف میان بخشی از حاکمیت است که اصرار بیشتر به حفظ حکومت با ابزارهای خشن و سرکوب دارد(بازهای حکومتی) با بخش دیگر آن که به دنبال آزادسازی نسبی به عنوان استراتژی جهت حفظ حکومت هست (پرستوهاى حکومتی) .آنچه نظریات گذار به “ما” توصیه میکند تقویت پرستو ها در مقابل بازهاست.پر واضح است تنها محل حضور و ورود پرستوهای حکومتی بخشهای انتخابی حاکمیت است پس باید هرچه بیشتر به وسیله این ابزار به تقویت این بخش پرداخت.
۴.رشد طبقه متوسط متاثر از رشد اقتصادی و صنعتی شدن کشور
بسیاری از متفکران طبقه متوسط جدید را حاملان دموکراسی می دانند و رشد اقتصادی را به جهت تقویت این طبقه و تغییر مناسبات در حاکمیت و… از عوامل گذار نام می برند. تنها محلی که “ما” میتوانیم به صورت حداقلی به گشایش اقتصادی کمک کنیم انتخاب مدیرانی مبتنى بر عقلانیت جهت اتخاذ راهکار اقتصادی مناسب و حل منازعات با دنیاست.
در مجموع شاید بتوان در پى تلاشهای مداوم ما شرایطی را فراهم آورد که در بزنگاه سیاسی مناسب گذار انجام شود. پرواضح است که ریز تاکتیک های مورد استفاده در موقعیت گذار از جمله بسیج سیاسی در خیابان یا در پای صندوق یا در تحریم صندوق یا … مسئله ثانویه است و در بزنگاه سیاسی باید بهترین تاکتیک را انتخاب نمود.
پس مجموع استراتژی که انتخاب گردید در سه عبارات “فرهنگ سازی سیاسی، تقویت جامعه مدنی ، اثرگذاری بر حاکمیت از طریق انتخابات” خواهد بود که البته دو مورد اول نیاز به فضای سیاسی مناسب دارد که احتمال تامین آن در صورت استفاده از ابزار انتخابات بیشتر است.البته این استراتژی جدید نیست. پس از یکی ، دو دهه آفاتش نیز مشخص گردیده پس آفات آن را ذکر میکنیم:
١.با وجود حفظ فاصله از پرستوهای حاکمیتی خواه ناخواه عملکرد ایشان به پای “ما” نوشته خواهد شد و به جهت تمایز فکری به مسیری برخلاف آنچه بدان دعوت کرده ایم خواهند رفت که این به اعتبار سیاسی ما لطمه وارد کرده و در نتیجه آن شاهد لطمه به اقدامات فرهنگی ، ناتوانی در تقویت تشکلاتی و در پی آن تضعیف اپوزیسیون دموکراسی خواه در برابر اپوزیسیون رادیکال خواهیم بود.
٢.استراتژی تقویت پرستوهای حکومتی در مقابل بازها به جهت کوچک و ناتوان بودن بخش انتخابی ساختار حاکمیت، خواه ناخواه منجر به نتیجه نمیشود و همیشه توفیق بخش انتصابی حفظ میگردد و به هر بار بخش انتخابی ضعیفتر و ناتوانتر میشود.
٣.این مسئله که بخش انتخابی حاکمیت دست پایین را دارد خود باعث عدم تعدیل در سیاست خارجه و تصمیمات اقتصادی گردیده و از طرفی امید به تقویت و گسترش طبقه متوسط در پی رشد اقتصادی را منتفی می گرداند. و از سوی دیگر عدم کارآمدی پرستوهای حاکمیت هم زمینه حذفشان از درون حاکمیت را فراهم کرده و به دنبالش به اعتبار اپوزیسیون دموکراسی خواه نیز ضربه خواهد زد.
۴.بحران موجود در جامعه مدنی چنین است که جریانات دموکراسی خواه حقیقی اندک و متفرق هستند و فربه ترین جریانی که ادعای دموکراسی خواهی را دارد (جبهه اصلاحات) اکثریتش را بیشتر میتوان در ذیل پرستوهای حکومتی تعریف کرد که به دنبال حفظ حاکمیت و کسب قدرت و صرفاً آزاد سازی سیاسی به عنوان استراتژی هستند تعریف کرد.
با توجه به این اوصاف به نظر می رسد استراتژى فوق الذکر مسدود شده و نیاز به اتخاذ استراژى جدید احساس میگردد. بیم آن میرود با یک پارچه شدن حاکمیت در اثر عدم حضور یا عدم توفیق پرستوهای حکومتی در انتخابات های پیش رو و از طرفی بی اعتباری “ما” به عنوان بخش دموکراسی خواه اپوزیسیون، هم در حکومت و هم در اپوزیسیون بازها برتریت مطلق را کسب بنمایند و در سناریوهای گوناگون ناشی از این شرایط یا به بازتولید استبداد پرداخته شود ( در سناریوهایی مثل انقلاب سلطنت طلبها یا کودتای سپاه و یا… ) و یا به وقوع برخورد نظامی چه از نوع داخلی چه از نوع خارجی آن منجر شود
پس حال با دقت و حساسیت بیشتر دوباره باید پرسید. “ما چه میتوانیم کرد؟”فکر میکنم این سوال اکنون ماست و البته جریان دموکراسی خواه پس از بر خوردن به این بحرانها ۵ استراتژی مختلف را پروراند:
١. مدیریت براندازى
با توجه به قطعیت فروپاشی نظم موجود و محتمل بودن وقوع انقلاب “ما” باید با رادیکال کردن گفتمان به بازهای اپوزیسیون بپیوندیم تا بتوانیم انقلاب را تا حد امکان خشونت پرهیز و دموکراتیک بکنیم تا در حاکمیت بعدی شاهد حکومت دموکراتیکتری باشیم.
نقد این استراتژی:
فارغ از اینکه این استراتژی با مبانی ما که ذکر آن در ابتدا مطلب رفت در تضاد است دو نقد اساسی به این استراتژی وارد است:
١.به تاکید و تایید تمامی نظریات گذار، دموکراسی از طریق انقلاب در نسل سوم گذار اتفاق نیفتاده است و این تجربه منطقاً به ما توصیه می نماید از تکرار این ریسک بپرهیزیم.
٢.با توجه به عدم وجود رهبری، تشکیلات و ایدئولوژی منسجم و وجود تجربه های ناکام در منطقه نه تنها امکان وقوع انقلاب با هر نتیجه ای منتفی است بلکه بیم “سوریه ای یا لیباییی شدن ایران” را تشدید می نماید.
٢.جریان سوم
این جریان دو نوع دیدگاه وجود دارد نخست به مانند اصلاح اصلاحات سعی در مدیریت اصلاحطلبان توسط اپوزیسیون دموکراسی خواه دارد با این تفاوت که در یک حرکت انقلابی به نیت بازیابی اعتبار اجتماعی و نیز تخریب ساختارهای رانت محور سابق تحت عنوان اصلاحطلبی که مدعی دموکراسی خواهیست جریانات پراکنده و ضعیف اپوزیسیون دموکراسی خواه را به هم پیوسته و با تشکیل یک جبهه جدید سعی در مدیریت فضای سیاسی دموکراسی خواهی داشته باشند و اصلاحطلبان حکومتی نقش تبعی بیابند. و در دیدگاه دیگر این جبهه جدید نه تنها دموکراسی خواهان حقیقی را از پرستوهای حکومتی متمایز می نماید بلکه به دنبال ایجاد و استفاده از فضاهای جنبشی توسط این جریان خواهد بود.
نقدهای این استراتژی:
به دو جهت تشکیل جبهه جدید امری است زمانبر که در کوتاه مدت حاصل نخواهد گردید:
١.با توجه به فضای سیاسی کشور ایجاد چنین جبهه ای برای حاکمیت خطری امنیتی شمارده میشود و به همین جهت در صورت اقدام باید گام به گام به سمت آن حرکت نمود.
٢.با توجه به سالها سرکوب سیاسی اپوزیسیون بسیار متفرق بوده و حل این امر نیز خود به زمان نیازمند است.
پس این امر حداقل در کوتاه مدت حلال مشکل نخواهد بود و از سویی با توجه به عدم تمایل حمایت از پرستوهای حکومتی در انتخابات توسط این استراتژی عملاً با امنیتی تر شدن شرایط کاملاً ناممکن میگردد.
٣.یکپارچه سازی حاکمیت
توصیه ی این استراتژی چنین است که با توجه به انسداد استراتژی گذشته باید در جهت یکپارچه سازی حاکمیت دست به عدم مشارکت در انتخابات بزنیم به این امید که حاکمیت در آینده ملزم به اخذ تصمیم سخت تغییر سیاستها به موجب بحرانهای موجود خواهد بود و عملاً آزادسازی سیاسی و تقویت طبقه متوسط نه توسط پرستوهای حکومتی بلکه توسط بازها انجام میگیرد. و در طی این زمان جامعه مدنی سعی در حفظ هسته ها و حلقه های دموکراسی خواه و به عبارتی حفظ پتانسیلش دارد این حفظ پتانسیل در جهت امکان انجام اقدام مناسب در بزنگاه ناشی از آزادسازی بازها خواهد بود.
نقدهای این استراتژی:
بزرگترین ریسک آن این است که دقیقاً به عکس خود تبدیل شود و با یک پارچه سازی حکومت و سکوت پرستوهای اپوزیسیون عملاً در هر دو سوی ماجرا بازها توفیق مطلق به دست اورده و به یکی از دو نتیجه شوم بازتولید استبداد یا سوریه ای شدن ایران منجر گردد.
و این تجربه که حکومت در طی دولت احمدی نژاد موفق به حل هیچ کدام از بحرانهایش نشد و به بحران آفرینی نیز پرداخت نقد مذکور را مدلل تر میکند.
۴.حفظ اعتبار در لحظات ناگوار
این نگاه نه در جهت گامی به پیش بلکه بخاطر حفظ حداقلهای موجود ارائه گردیده با این پیش فرض که مسیر دموکراسی خواهی دچار انسداد کامل شده است و از سوی دیگر به جهت افتراق در اپوزیسیون برانداز و توانمندی حاکمیت یک پارچه در سرکوب و به محاق رفتن اپوزیسیون دموکراسی خواه، این احتمال می رود که دومینوی خشونت طلبی بجایی برسد که نه تنها باعث فروپاشی نظام بلکه ایران نیز خواهد شد و به همین سبب بهتر است با موضعگیری های رادیکال و عدم حمایت از جریانهای داخل حکومت به دنبال حفظ اعتبار سیاسی در آن بزنگاه های خطرناک باشیم.تا حداقل به حفظ ایران کمک کنیم.
نقدهای این استراتژی:
این مورد نیز به مانند استراتژی نخست. منطبق با مبنای ما نیست و در درجه بعد نه تنها باعث انفعال سیاسی نمیگردد بلکه خشونت و بازتولید استبداد را محتوم دانسته و هیچ تلاشی در رفع این مسئله شوم نمی نماید و قافل از این نکته است که در زمان وقوع این شرایط اصولاً جامعه مدنی و جریان دموکراسی خواه نقشی در این بازی نمی تواند ایفا نماید.
۵. اصلاح اصلاحات:
در این استراتژى به دنبال این هستند که اپوزیسیون دموکراسی خواه به مدیریت بهتر پرستوهای حکومتی پرداخته تا از اقدامات محافظه کارانه، منفعت طلبانه، پر فساد آنان جلوگیری به عمل آید این اقدام با دموکراتیک سازی روند تصمیم گیری در ساختار اصلاحات و سپردن این مهم به پایگاه اجتماعی ایشان انجام میگردد این استراتژی باعث تعدیل بحرانهای مربوط به کارآمدی پرستوهای حاکمیت و در نتیجه عدم تخریب اعتبار پرستوهای اپوزیسیون میگردد. و البته سایر بحرانها مسکوت می ماند ولیکن امید است تحولات بعدی جامعه باعث تغییر توازن و به همین جهت رفع سایر بحرانها گردد.
نقدهای این استراتژی:
این استراتژی تغییراتی حداقلی در مسیر پیموده شده را میخواهد اعمال بنماید و بسیاری از آفات استراتژی قبل را مسکوت می گذارد و آینده ی دقیقی را ترسیم نمی نماید.
با توجه به ۵ استراتژی مطرح شده موارد ١و ٣ و ۴ داری حد بالایی از ریسک بوده و از سوی دیگر استراتژی جریان سوم هرچند به عنوان یک استراتژی بلند مدت در کنار اصلاح اصلاحات مطلوب است اما به عنوان استراتژی مستقل امکان حصولش در کوتاه مدت نیست. و به همین جهت ترکیبی از اصلاح اصلاحات به عنوان استراتژی کوتاه مدت و ایجاد جریان سوم به عنوان استراتژی بلند مدت حالت مطلوب و ممکن می باشد.