ایران، گزینه و گذار به دموکراسی: آنچه دکتر ابراهیم یزدی برای آن تلاش میکرد
مهدی نوربخش
هفتهنامه صدا، شماره۷۸
بحثهای مختلفی در غرب پیرامون گذار به دموکراسی مطرح شده است. بیشترین کارهای تحقیقی در این حیطه از سالهای شصت میلادی شروع شده که عمدتا تمرکز اینگونه تحقیقات برروی توسعه سیاسی و اقتصادی بود. در این مطالعات، جامعه های سنتی از غیر سنتی تفکیک داده شده و اصولا باور بر این بود که اگر جامعه ای عزم بر توسعه دارد باید از سنتهای عمومی خود گذر نماید. این گونه تحقیقات بزودی نقاط ظعف خودرا در عالم مطالعه در این حیطه عیان نمودند. در تحقیقات بعدی، نشان داده شد که اصولا بین سنت که شامل دین هم میشود با توسعه تضادی وجود ندارد. با بحث سموئل هانتیگتون و تمرکز بر موج سوم، حیطه این تحقیقات وارد فاز دیگری شد. بعد از سالهای ۷۰ میلادی، بنابود بسیار از کشورها استبدادی در دنیا به مرحله گذار به دموکراسی رسیده و آرام آرام نهادسازی دموکراتیک در این کشورها شروع گردد. با ایجاد دولتهای دوگانه (Hybrid) بعد از سالهای ۷۰ میلادی، دو نوع مطالعه در غرب شروع گردید. گروهی پایه تحقیقات خودرا بر طبیعت و چگونگی دولتهای دوگانه گذاشتند و گروهی دیگر با در نظر گرفتن پیدایش دولتهای دوگانه به مطالعه مراحل گذار به دموکراسی پرداختند. کارل و اشمیتر (Karl and Schmitter 1991) اعتقاد دارند که طرق گذار به دموکراسی (Modes of Transition) در هر کشوری محدود است و بطور مطلق بستگی به اتخاذ استراتژی فعالان سیاسی در آن کشور دارد. آنها نقش بسیار زیادی برای بازیگران سیاسی در این پروسه قائل هستند. مشکل تحلیل انها اینست که نمیگویند که مکانیسم انتخابات یک استراتژی بهینه چیست و چرا انتخاب یک استراتژی بر استراتژی دیگری ترجیح پیدا میکند. نگاه دیگر در گذار به دموکراسی توسط تامپسون(Thompson et al., 1990) عرضه شده است. او با تمسک به تئوری فرهنگها (Cultural Theory)، نقش مؤثری برای فرهنگ یک جامعه در پروسه گذار به دموکراسی قائل است. روش سومی هم توسط یونی ادروادسن (Unni Edvardsen, 1997) پیشنهاد شده است که دو مدل پیشین را در هم ادغام کرده و طرح جدیدی را پیشنهاد میکند. بسیاری در غرب نظیر دال(Dahl)، هانیتگتن(Huntington)، اشمیتر(Schmitter)، دیاموند(Diamond)، او دانل(O’Donell)، لینز (Linz) و اسکالار (Sklar) برروی گذار به دموکراسی تحقیق و نظرات خودرا ارائه داده اند. اودانل و اشمیتر وقتی صحبت از گذار به دموکراسی میکنند، بیشترین تمرکز آنها روی تغییر رژیم سیاسی گذشته به نظم جدید است. انها میگویند نظام جایگزین که دموکراسی است باید هم بر نظام گذشته قابل ترجیح (Preferrable) و هم ایجاد آن امکان پذیر (Feasible) باشد. بدنبال این بحث، دو مکتب در گفتمان گذار به دموکراسی در غرب شکل گرفته است؛ مکتب اول حول حوش ساختار اجتماعی (Structuralist) بنیان گرفته و دومی بر عامل و بازیگر سیاسی (Actor) تمرکز داشته است. آنهاییکه پیرامون ساختار سیاسی یک جامعه بحث کرده اند، بیشتر بر اقتصاد، بافت اجتماعی، فرهنگ، مذهب و چهارچوبهای بین المللی و منطقه ای تکیه کرده اند. اینگونه روش و مدل در مورد گذار به دموکراسی در سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی توسط الموند، وربا و لیپست بسیار توجیه تئوریک پیدا کرده بود اما بزودی با انتقادات زیادی خصوصا بعد از سالهای ۱۹۷۰ میلادی روبرو گردید. مشکل این برخورد اینبود که گذار به دموکراسی را منوط مطلق به ساختار اجتماعی میدید و نقش آنچنانی برای بازیگران سیاسی قائل نبود.
لینز، اودانل و اشمیتر تعاریف و مفاهیم جدیدی را برای گذار به دموکراسی ارائه داده اند. آنها بر نقش عامل و بازیگر در تحولات اجتماعی تکیه میکنند. آنها اعتقاد دارند که بازیگران سیاسی با اتخاذ رهبر، استراتژی و…میتوانند نهادهای اجتماعی نظیر بافت اجتماعی را برای تغییرات لازم دگرگون کنند. شاید یکی از بهترین مثالها در این رابطه پروسه انقلاب سال ۱۳۵۷ در کشور ما ایران باشد. رهبران انقلاب و استراتژی انقلابی توانست بسیاری از محدودیت اجتماعی را برای یک بسیج عمومی (Mobilization) دگرگون کند. آنها اعتقاد دارند که رهبری و استراتژی میتوانند به ساختار اجتماعی گذشته بشکلی پایان دهند مفهومیکه بآن عدم قطعیت محدودیتهای ساختاری (Structural Indeterminacy) میگویند. این گروه با مطالعات میدانی باور دارند که گذار به دموکراسی زمانی شکل میگیرد که یکی از این چهار راهکار بکار گرفته شود. اول؛ نخبگان درون نظام سیاسی کشور شرایط کشور را خوب درک نموده و تن به تغییرات لازم دهند. نمونه اینگونه تغییرات را اسپانیا و ارگوی میدانند. دوم؛ نخبگان سیاسی درون نظام به زور متوسل شده و مخالفین تغییرات در درون حاکمیت را سرکوب میکنند تا راه را برای تحولات مورد قبول هموار کنند. نمونه اینگونه تغییرات را روسیه میدانند. سوم؛ مردم بخاطر عدم قبول تغییرات لازم توسط نظام غالب، دست به انقلاب زنند. چهارم؛ مردم از پایین دست به تشکیل یک جنبش وسیع اجتماعی زنند و اصلاحات را بر نظم موجود تحمیل میکنند. اما بدون یک بسیج اجتماعی در سطح یک جنبش اجتماعی چنین تغییراتی امکان پذیر نیست. نمونه اینگونه تغییر را چکسلواکیا میدانند. آنها اعتقاد دارند که انقلابات لزوما به دموکراسی ختم نمیشوند و فقط در شرایط خاصی بعد از یک انقلاب میشود نهادهای دموکراتیک را در کشوری ایجاد نمود. اما مشکل این برخورد با گذار به دموکراسی اینست که نمیتواند پیشبینی کند که چه کشوری برای کدام نوع عمل برای گذار به دموکراسی آماده است. باز اینگونه چهارچوب نمیتواند پیشبینی کند که چرا نخبگان سیاسی در درون یک نظام انتخاب یک استراتژی را بر دیگری ترجیح میدهند. سئوال بعدی اینست که چرا الیت سیاسی تصمیم میگیرد که در درون نظام برای تغییرات مذاکره کند و متوسل به زور در مقابله با بخش دیگری از الیت سیاسی نشوند.
تامپسون نظریه پرداز دیگری برای گذار به دموکراسی اعتقاد دارد که فرهنگ یک جامعه بخودی خود میتواند عامل تعیین کننده و موثری برای گذار به دموکراسی باشد. اگر فرهنگ را مجموعه ای از ارزشها و اعتقادات مردم در یک جامعه بدانیم، اینگونه فرهنگ نتنها میتواند بر جهت گذار به دموکراسی تاثیر گذارد که باعث ایجاد رابطه اجتماعی (Social Relations) و محصول ذهنی (Mental Product) در یک جامعه میگردد. در چهارچوب اندیشه ای تامپسون میتوان بافت فرهنگی جامعه را بدینگونه تعریف نمود. اول؛ فرهنگ فرد گرا (Individualism) که به افراد هویتی میدهد که برای خود بر سر منابع و حقوق اجتماعی منفردا وارد مذاکره شوند. در این فرهنگ، افراد زمانی برای قدرت (Authority) احترام قائل میشوند که برای آنها فرصت برای رقابتهای اجتماعی قائل گردد. دوم؛ فرهنگ برابری خواه (Egalitarian) فرهنگیست که بجای فردگرایی بر عضویت در گروه و بها دادن به بیک جمع تکیه میکند. مردم در این فرهنگ و در گروه، با رضایت داوطلبانه به اشتراک در هدف تن میدهند. آنها به شرایط عادلانه در جامعه که همگان را در برمیگیرد رضایت میدهند. سوم؛ فرهنگ جمع گرای سلسله مراتبی و از بالا به پایین (Hierarchical Collectivism) است. در این نوع از فرهنگ افراد از حقوق خود بنفع جامعه میگذرند. انها برای حقوق فردی خود در مقابل حقوق اجتماع سخت محدویت قائل میگردند. چهارم؛ فرهنگ بی طرفی و یاس (Fatalism) است. در درون جامعه وقتی مردم در شرایط سخت اجتماعی قرار میگیرند، به جبری بودن سیر تحولات اجتماعی اعتقاد پیدا میکنند و در صحنه سیاست و اجتماع کاملا بی طرف میشوند. مشکل اینگونه برخورد با فرهنگ در این تئوری و چهارچوب اینست که راهی برای تعاریف متعدد دیگری برای فرهنگ باز نمیکند و اصولا فرض نمیکند که در جوامع مختلف امکان وجود هر چهارنوع فرهنگ بطور همزمان وجود دارد.
محققین غربی در مقالات مختلفی پیرامون فرهنگ و نقش آن در گذار به دموکراسی بحثهای متنوعی کرده اند. نهایتا ویلداوسکی (Wildavsky) و گروه دیگری بر این باور شدند که سه فرهنگ فردگرایی، جمع گرایی سلسله مراتبی و بی طرفی ویاس، زمانی با همکاری یکدیگر و زمانی منفردا با داشتن اکثریتی در جامعه، به پایداری نظامهای استبدادی کمک کرده اند. شاید بتوان گفت که یکی از اقدامات نظامهای استبدادی هم ایجاد یاس و نهایتا بیطرفی و گوشه گیری سیاسی در جوامع مختلف بوده است. فرهنگ جمع گرایی سلسله مراتبی، امکان دستیابی به فاشیسم را فراهم میاورد. از چهارنوع برخورد با تغییرات، در تمام تحقیقات، نوع اصلاحات برای گذار به دموکراسی، بهترین شیوه برای ایجاد و ازدیاد توانهای اجتماعی برای تغییرات دموکراتیک و نهادینه کردن دموکراسی قلمداد شده است.
در ایران، مردم ما بیش از صد سال است که بدنبال ایجاد یک نظام دموکراتیک بوده اند. مبارزه با استبداد بعنوان یک آفت بزرگ در نظم سیاسی کشور، از زمان میرزا تقی خان امیر کبیر شروع شد. در جنبش مشروطیت، مقابله با استبداد و همچنین فراهم آوری زمینه برای سیاست مشارکتی جزو اهداف این حرکت فراگیر که طیفهای مختلف اجتماعی را بخود معطوف مینمود قرار گرفت. زنده یاد محمد مصدق در جنبش ملی کردن صنعت نفت هم استبداد، هم سیاست مشارکتی و هم استقلال سیاسی کشور را هدف قرار داد. انقلاب اسلامی ایران باز استبداد، دموکراسی و استقلال کشور را در اهداف خود جای داد. اما بعد از انقلاب، این انقلاب با طبقه ای روبرو شد که رهبری روحانی آن با یک توجیه دینی به کسب قدرت مطلق همت گماشت. در طول تاریخ بیش از دو هزار ساله کشورما، نظام سلطنتی با ایجاد قدرت مطلق، و روحانیان با سلسله صفویان، به نفوذ در قدرت سیاسی کشور دست یافتند. سلطنت دوبار در کشور ما در مقابل سیاست مشارکتی کودتا نمود یکبار بعد از جنبش مشروطیت با کودتای نظامی رضا شاه و دیگری با کودتای محمد رضا شاه پهلوی بر ضد دولت محمد مصدق. هزینه کودتای دوم بسیار بالا بود بخاطر اینکه یک جنبش دموکراتیک و همزمان استقلال طلب در نطفه خفه شد. روحانیون، آن قطب دیگر نفوذ سیاسی در ایران، بعد از انقلاب بشکل دیگری از رشد جنبش دموکراسی خواهی ، که یکی از مطالبات انقلاب اسلامی ایران بود، و از طریق ایجاد نظام ولایت فقیه جلوگیری بعمل آوردند. لذا حد اقل در سه فاز در تاریخ ما دستهایی باشکال مختلف از ایجاد و رشد نهادهای دموکراتیک در کشور ما جلوگیری بعمل آورده اند. شاید بتوان گفت تا انقلاب اسلامی کشور ما با دو مشکل اساسی روبرو بوده است. اول؛ فرهنگ سیاسی کشور هنوز برای ایجاد یک نظم دموکراتیک آماده نبود. نخبگان سیاسی کشور نمیتوانستند مردم را بدلائل مختلف با گفتمان سیاست مشارکتی خود همراه کنند. دوم؛ بازیگران سیاسی در عرصه سیاست کشور بیشتر در طبقه نخبگان خلاصه میشدند و سیاست پایگاه اجتماعی بسیطی نداشت. بعد از انقلاب، فرهنگ سیاسی کشور با هویت جدیدی که نظام روحانیون بآن شکل میداد روبرو گردید و اصولا بسیاری از بازیگران صحنه سیاست کشور که خود هویتشان بشکلی با این هویت جدید رنگ میگرفت، از هدف تغییر رژِیم به نظامی دموکراتیک غافل ماندند. ایدئولوژیک شدن صحنه سیاست کشور به بخش عظیمی از بازیگران سیاسی کشور اجازه نداد تا به ملزومات گذار به نظمی دمکراتیک تعهد سپارند.
اما تلاشهای زنده یاد دکتر ابراهیم یزدی برای نهادینه کردن و گذار به دموکراسی در چهارچوب بحثهای تئوریک بالا در کجا قرار میگیرد؟ مرحوم دکتر یزدی بعنوان یک کنشگر سیاسی که از زمان جنبش ملی ایران برهبری زنده یاد محمد مصدق و بسن جوانی وارد عرصه سیاست کشور شده بود، از ابتدا جذب دو شخصیت کلیدی در تاریخ اصلاح گری در ایران شده بود؛ زنده یادان محمد مصدق و مهدی بازرگان. او نمایندگی دانشجویان نهضت مقاومت ملی ایران را در دانشگاه تهران بعهده داشت. در طول سالهای فعالیت سیاسی در درون و بیرون کشور، و اصولا در غالب حزب نهضت آزادی ایران، مبارزه با استبداد و جایگزینی نظام سلطنتی با یک نظام دموکراتیک فکر او را بخود معطوف داشته بود. زنده یاد دکتر یزدی در مورد فرهنگ جامعه ما اصولا بر این باور بود که فرهنگ ما یک فرهنگ فردگرا و استبدادیست. او باره ها در سخنان خود باین نکته اشاره کرده بود که ما ایرانیان کمتر بکار جمعی دل میبندیم ووقتی بکار دسته جمعی میرسیم، آداب تلاش گروهی را نمیدانیم. او سخت به فعالیت حزبی بعنوان یک چهارچوب برای کار دسته جمعی و همچنین زمینه ای برای ایفای نقش عمده برای بازیگران سیاسی تکیه داشت. بعد از برگشت به ایران از پاریس، نمیخواست به ساخت دولت برگشته بلکه تمایل داشت در جامعه بماند و تشکیلات حزبی نهضت آزادی ایران را سامان داده و قدرتمند نماید. در مورد فرهنگ باره ها میگفت که درون ما بلحاظ فرهنگی یک شاه خوابیده است و زمانیکه فرصت پیدا کنیم فردگرایی و استبداد را رویه عمل خود میکنیم. در طول سالهای اقامت در ایران و غرب نتنها در موسسات مختلف به کار دسته جمعی خو گرفته بود که سازمانهای متعددی را نیز در چهارچوبهای مشارکتی اجتماعی و اجماع سازی در خارج ایجاد نمود؛ از انجمنهای اسلامی دانشجویان برای فارسی زبانان و انگیسی زبانان گرفته تا نهضت آزادی ایران در خارج و سازمان و فعالیتهای حقوق بشری با کسانیکه در غرب و خارج صاحب نامی بودند. لذا او نتنها منتقد فردگرایی در فرهنگ کشورما بود که سخت بکار جمعی برای فراهم آوری زمینه برای بازیگری و انتخاب استراتژی برای حرکت و کار سیاسی اعتقاد داشت.
پس از انتخاب آقای خاتمی در خرداد ماه سال ۱۳۷۶، نهضت آزادی و دکتر یزدی در جوی زندگی میکردند که اثرات رادیکالیسم بعد از تسخیر سفارت هنوز در جامعه به قوت خود باقی مانده بود. اگرچه فکر میشد که با انتخاب آقای خاتمی، که نیروهای ملی-مذهبی و نهضت هم در آن تاثیر گذار بودند، شرایطی ایجاد شود تا همه گروههای اجتماعی بگرد هم آمده و زمینه هایی برای وحدت بین گروههای اصلاح طلب فراهم آید، اما چنین نشد. بخش رادیکال در جنبش اصلاح طلبی که حامی دولت آقای خاتمی بود حاضر به نقد گذشته خود و دادن دست مودت به نیروهای ملی و مذهبی نشد. مفهوم خودی و غیر خودی به ایجاد یک چهارچوب فکری جدیدی منتهی شد که اجازه نداد تا حرکت اصلاح طلبی موثر تر به پیش قدم گذارد. با انتخاب آقای خاتمی نیاز به ایجاد یک جنبش اجتماعی فراگیر حول گفتمان دموکراسی خواهی بسیار ضروری بنظر میرسید، اما ضرورت آن توسط گروهی از اصلاح طلبان قابل فهم نبود. مرحوم دکتر یزدی برسم گذشته خود بسیار تلاش کرد تا وفاقی در این چهارچوب ایجاد گردد اما موفق نشد. بسیاری از اصلاح طلبان انتخاب خاتمی را شروع یک دوره در صحنه سیاست کشور میدانستند و حاضر نبودند که از سنت اصلاح طلبی بازرگان و کنش ضد استبدادی او در صحنه سیاست کشور بهره گیرند. آنها نهایت کوشش خود را نمودند تا شروع حرکت اصلاح طلبی را از گذشته که بازرگان نقشی در آن ایفا نموده بود جدا کنند. لذا تلاش برای یک حرکت متحد و یا ایجاد یک جنبش اجتماعی میسر نشد.
انتخابات سال ۱۴۰۰ در ایران، صفحه جدیدی را در صحنه سیاست بعد از انقلاب گشود. محافظه کاران افراطی کرسی قدرت دولت را بدست گرفتند. انتخابات حتی از چهارچوبهای رقابتی محدود گذشته نیز خارج گردید. اینکه محافظه کاران معتدل نتوانستند کاندیدی در این انتخابات داشته باشند، حکایت از یک گردش در سیاست نظم موجود در کشور داشت. بعید بنظر میرسد که این نظام روزنه ای برای اندیشیدن و نهادسازی دموکراتیک باز کند، اما تمام مختصات اجتماعی کشور منجمله میزان تحصیل و سیاسی شدن جامعه ای جوان بما میگوید که با گرایشات درون گرا و ملی میتوان مطالبات دمکراسی خواهی را دنبال نمود. ایدئولوژِی غرب ستیز بپایان خود نزدیک میشود زیرا هم عمری از رهبران ایدئولوژِیک گذشته و هم سیاستهای ایدئولوژیک نتوانسته اند به خیر جامعه و بهبود اوضاع اجتماعی و اقتصادی آن کمک کنند. سیاستهای ایدئولوژِیک با پایان عمر مائو در چین به انتها رسیدند و همه کسانیکه در آن سالها حامی انگونه سیاستها در این کشور بودند یا در صحنه سیاست آن کشور بی اعتبار شدند و یا با رهبرانی جدید بکنار گذاشته شدند. ایدئولوژِیک فکر کردن در زمان بیماری کرونا در کشور، بوضوح شکست و کاستیهای خودرا بنمایش گذاشت. اگرچه با این دولت یکدست شدن قدرت هدف بوده است، اما این قدرت یکدست جوابگوی مشکلات پیچیده کشور نخواهد بود. اعضای کابینه دولت جدید بخوبی نشان میدهد که رئیس جمهور فعلی کشور دوست دارد در بافت قدرت بر ایدئولوژِی تکیه زند، اما برای امروز ایران اینگونه چینش در نظم سیاسی کشور میتواند بسیار مشکل ساز باشد. اگر باور داشته باشیم که اصلاحات بنیادین و تحول در ساختار سیاسی بهترین راه برای گذار به دموکراسیست، حرکت اصلاح طلبی در کشور ما باید بیک جنبش اجتماعی تبدیل شده و حول و حوش گفتمانی که میتواند مورد اعتماد قرارگیرد، راه را برای تغییرات مورد نیاز هموار نماید.
ششم شهریور ۱۴۰۰