در باره آن غایبِ حاضر
نوید بازرگان
اکنون چند روزیی است که از پرواز آن مرغِ نادره تکرار میگذرد. همیشه درکنار آنها که رفتهاند درسهایی است برای آنها که ماندهاند. شجریان چگونه به این اقبال و ارتفاع دست یافت؟ به این چَکاد، که مسلمانَش به زمزم شُست و هندویش بسوزانْد. شنیدهایم که رودکی، آن شاعر محبوبِ خراسانی، مُلتَقای سه فضیلت بود: شاعری ، نوازندگی و آواز خوانی. این سه خصیصه او را به کمال حرفهی خنیاگری رسانده بود. گفتهاند که او در سفری از بخارا به هرات همراه امیر نصر سامانی بوده است. اقامت سلطان در تفرجگاه ِهرات برخلاف تصور از هفتهها به ماهها و سپس به سال ( و شاید سالها) میکشد. همه لشکریان که دلتنگ خانه و کاشانه خوداند راه بازگشت موکبِ سلطانی را در نفوذِ رودکی میجویند. شعر “بوی جوی مولیان” در وصفِ رودِ پرخروشِ آموی و زیباییهای تختگاهِ بخارا- پایتخت سامانیان – در اینجا تولد میابد. شعر، آواز و آهنگی که چنان سلطان را به شوق آورد که بیدرنگ و برهنهپا، بر اسب نشست و آهنگِ بخارا و بازگشت به پایتخت کرد و برای همیشه تمثیلی از اعجازِ “شعر و آواز” برجای نهاد. در شجریان نیز فضایل برجستهای بهم رسیده بود. استاد موسیقی ایرانی بود و در این هنر تا منتهای کمالِ خویش راهی سخت و پرمشقت سپرده بود. اما او تنها آوازه خوانی با حنجرهای تربیت شده و سحر آمیز نبود، شعر فارسی را با سلیقهیی سخته گزینش میکرد. رفت و آمد او بیشتر با نخبگان و بزرگان فرهنگ و ادب بود و آنها در شکل گیری طبعی پخته و پرمایه در او مددکار بودند. دو بال شعر و موسیقی در او همزمان نیرو گرفته بود. بمرور روشن شد که انتخاب اشعار در قطعات و تصنیف ها، توسط او اغلب با نوسانات سیاسی، رنجهای اجتماعی و آرزوهای ملی هم نوا است. شجریان بمرور توانست به زبان یک ملت تبدیل گردد. زبانی مایه گرفته از ادبیاتی فاخر که با آوازی سحرآمیز و موسیقی درخشان گره خورده بود و تا عمق جانِ مخاطب نفوذ میکرد. او خود سرودی ملی شده بود. باید گفت او با اعتدال و درایت در کشاکشهای سیاسی نیز در مکانی درست ایستاد. نمایندگی یک ملت شجاعت و صراحتی بارز به او بخشیده بود. مردم در او بلوغِ هنر و فرهنگی غنی را میدیدند که در برابر حکومتی بیرحم و بیفرهنگ با ظریفترین و پرطعنهترین زبان ایستاده است. افسوس که ترنّم دلکش او در روایت از بهار و عارف و عشقی و در روایتِ از ظلمِ ظالم و جورِ صیّاد و بیداد و بیرسمیهای زمانه نتوانست امیرانِ نظام را پادر رکابِ بازگشت به بخارا کند. بازگشت به وطن . بازگشت به مردم .بازگشت به راستی و درستی.. او با چنین حسرتی از کنج قفس پرکشید.