رادیکالیسم بیریشه!
عماد بهاور،روزنامه ایران
مورخ شنبه ۱۱ اسفند ماه ۱۳۹۷
با گسترش خشونت در سطح جامعه و شورشهای گاه و بیگاه که اکثراً با خشونت همراه است، مسئله رادیکالیسم از نظر نیروهای میانهرو و عقلگرا به عنوان «تهدیدی برای دموکراسی» تلقی میشود. مهم این نیست که نیروهای رادیکال به دموکراسی باور دارند یا نه، بلکه شیوه دستیابی به دموکراسی و مسیر گذار به دموکراسی حائز اهمیت است. تمام بحث بر سر «روش» است نه آرمانها و اهداف. بنابراین، وقتی اینجا از رادیکالیسم صحبت میشود، منظور اقدام رادیکال است نه آرمان رادیکال.
رادیکالیسم قاعدتاً به معنای ریشهیابی است و رویکرد آن نگاه به ریشههاست. این البته به لحاظ معرفتی اشکالی ندارد اما وقتی از رادیکالیسم در روش صحبت میکنیم، آنچه نمود پیدا میکند «ساختارشکنی» است. نام قبلی ساختارشکنی در دورهای که ایدئولوژیهای فراگیر و فراروایتهای بزرگ رواج داشت، «انقلاب» بود. ایدئولوژیها که افول کردند، دوره انقلابها نیز تمام شد. اکنون هرکس نسخهای برای اقدام رادیکال و ساختارشکن بنویسد، نتیجهاش به شرط ثمردهی، «فروپاشی» است نه انقلاب. فروپاشی و انقلاب تفاوتهای زیادی دارند؛ یکی اینکه فروپاشی به دلایل متعدد، لزوماً به استقرار یک نظام جایگزین منجر نخواهد شد. لذا دورهای از نابسامانیها، جنگها و تنشهای داخلی آغاز میشود که با رقابت قدرتهای خارجی برای تسلط بر سرزمین تشدید میشوند.
نتیجه آنکه، اقدام رادیکال یا ساختارشکنی به فروپاشی میانجامد و نتیجه فروپاشی هرچه باشد، دموکراسی و رفاه نیست. لذا چنانچه در ابتدای یادداشت هم گفته شد، رادیکالیسم از نظر نیروهای میانهرو و اصلاحطلب، تهدیدی برای دموکراسی تلقی میشود نه راهی برای رسیدن به دموکراسی. در فرهنگ سیاسی، اگر کسی برای رسیدن به آرمان دموکراسی نسخه ساختارشکن بپیچد، به او تندرو میگویند چرا که به قول مهندس بازرگان همه چیز را زود و با زور میخواهد و علاقه دارد زود به مقصد برسد. اولین و سادهترین راه حلی هم که به ذهنش خطور میکند تغییر سریع فرم و ساختار نظام سیاسی است. تغییر ناگهانی فرم لزوما به تغییر محتوا نمیانجامد و ما قبلاً این موضوع را در عمل تجربه کردهایم. امروز در ایران، نوعی از رادیکالیسم بیریشه در جریان است. نیروی پیشبرنده رادیکالیسم، نه ایدئولوژیهای انقلابی و نه حتی آرمان دموکراسی، که «استیصال» است. استیصال نقطه آغاز فروپاشی است. همانطور که در روانشناسی فردی، کسی که خود را در بن بست و مستاصل از هرگونه بهبودی میبیند و برای رهایی از این شرایط اقدام به خودکشی و از بین بردن بدن (فرم و ظاهر) خود میکند، در روانشناسی اجتماعی نیز، ملتی که مستاصل است و خود را در بنبست احساس میکند ممکن است دست به خودکشی جمعی بزند؛ یعنی اقدام به نابودی ساختارها و نهادهای سیاسی و اجتماعی به قیمت نابودی یک کشور و تحمیل هزینههای جانفرسا به یک ملت.
امروز تمام تلاش نیروهای ساختارشکن و برانداز در راستای رساندن مردم به نقطه استیصال و شکست است. آمارهای موجود از پایینترین سطح اعتماد مردم به نهادهای سیاسی و مدنی خبر میدهند. ناامیدی از تمام مکانیسمهای رسمی و داخلی برای تغییر و حل مشکلات معیشتی، راهی جز گام برداشتن به سمت شورش جمعی را پیش پای افراد نمیگذارد و این وضعیتی ایده آل برای تمام رقبای خارجی و دشمنان سرزمینی ایران است. رساندن مردم به لحاظ تحلیلی به این نقطه که امکان تغییر اوضاع از طریق مکانیسمهای قانونی و مسالمتآمیز مانند انتخابات وجود ندارد، زمین سیاست را در اختیار نیروهای رادیکالی میگذارد که یا خشونت، شورش جمعی و خشم مقدس را تئوریزه کنند یا در صدد توجیه جنگ و مداخله نیروهای خارجی برآیند. اینکه نظام سیاسی تا چه حد توان و امکانات مادی و انسانی برای کنترل و سرکوب رادیکالیسم نضج گرفته در اذهان را دارد و اینکه آیا ناامیدی ذهنی مردم از تغییر از طریق مکانیسمهای قانونی، در عمل به اقدام جمعی رادیکال منجر میشود یا خیر، موضوعاتی ثانویه است و نیاز به تحلیل جداگانه دارد. آنچه در وهله اول باید بدان پرداخت این است که آیا نیروهای داخلی و نظام سیاسی، جمعبندی مشترکی از بنبست پیش آمده دارند و آیا میتوانند راه حلی اساسی در سطح ملی برای خروج از این وضعیت پیشنهاد دهند یا تنها به مکانیسمهای کنترلی و راه حلهای موقت و کوتاه مدت بسنده میکنند. در این صورت، تشدید رادیکالیسم سرنوشت محتوم این سرزمین خواهد بود.