سالی که گذشت ؛ سالی که می آید…
احسان شریف ثانوی
در انتهای سال و چند گام دیگر باقی مانده که سال جانکاه ۹۸ را پشت سر بگذاریم.در حالی که این روزها ذهنیت افکار عمومی و اقدامات عملی ساخت سیاسی تماما منعطف به پاندومی تمام عیار کروناست.مجال مغتنمی است که در این سطور به آسیب شناسی ساختاری_رفتاری ساخت سیاسی و ساخت اجتماعی مان در سالی که گذشت؛ بپردازیم.سالی که تکثر بحران ها و انباشت مساله ها شاید به زودی آن را نقطه ی عطفی در تاریخ معاصرمان کند.سالی که در ساحت ساخت سیاسی مان بزرگترین بحران انسداد سیاسی تمام عیاربود؛ و در ساحت ساخت اجتماعی مان هم دیالکتیکی از خشم و ناامیدی جمعی را به شکلی گسترده تر و فراگیر تر از قبل تجربهکردیم.در این یادداشت ابتدا آسیب شناسی ساختار سیاسی در سالی که گذشت را به زعم خود انجام خواهم داد.در مرحله ی بعد به بررسی کلان مساله های کانتکس اجتماعی خواهم پرداخت.سپس با مرور مصداقی رئوس اصلی اتفاق های سپری شده در سال ۹۸ از افق های ممکن و پیش بینی های محتمل برای سال ۹۹ از منظر خود سخن خواهم گفت.پیش فرض من برای طی این مسیر فرآیندی دیدن اتفاق ها نه فراورده نگری و تکیه بر زیربناها به جای توجه به روبناها خواهد بود.بنیاد های گفتمانی این تحلیل برآمده از گفتمان تحول خواهی و دموکراسی خواهی است.ایده ی پشتیبان این تحلیل شکلی از اصلاح طلبی جامعه محور ،با تاکید به اصلاح طلبی روشمند نه اصلاح طلبی هدفمند است. …. کلان راهبردهای آن نظر به گذار به دموکراسی و شکلی از سکولاریسم سیاسی به عنوان گذار اصلی مد نظر دارد…تاکتیک هایی که در این تحلیل محوریت دارند؛استوار بر اصول حفظ تمامیت ارضی،نفی خشونت و رادیکالیسم کور،رواداری در نظر ومدارای در عمل و باورمندی به کثرت گرایی سیاسی است….سازمان و نیروهایی که میتوانند از طی این مسیر و در دل این مکانیسم سیاسی و دینامیسم اجتماعی تعریف شوند؛گستره ای شامل از نیروهای تحول خواه است؛ که به شکل موقت برای گذار مدنظر به شکل جبهه ای در کنار هم فعالیت خواهند کرد با موضوعیت ایران به معنی عام،گسترده و فراگیرشبدون هیچ انحصار،تمامیت خواهی و حذفی. با نگاهی دقیق و موشکافانه به وضعیت فعلی ساختار سیاسی میتوان آسیب شناسی دقیقی از خروجی عملکردی و به تبع آن انسداد سیاسی فعلی داشت.عملکردی که ریشه در شاکله بندی ساختاری ،ایدئولوژی پشتیبان،مسیرهای طی شده ی تاریخی و نمایندگی ها و عاملیت های اصلی دارد.با داشتن نگاهی تاریخی و بررسی دقیق روندی میتوان ترکیبی از بافتار شناسی عاملیت محور و ساختار محور را پیرامون مسیر طی شده ی ساخت سیاسی انجام داد.در حال حاضر به گمان من ساخت سیاسی ما با یک کلان مساله و دو ابر بحران اصلی روبروست.اتفاق های دو سال گذشته شیب تبدیل بودی این آسیب ها را به نمودهای قابل شناسایی و لمس به شدت بالا برده است.مساله ی اصلی ساخت سیاسی ما بحران ناکار آمدی است.بحران ناکار آمدی که خود علت مادر و بنیادین بسیاری از مساله ها و بحران های بعدی دو ساحت سیاسی_اقتصادی و ساحت اجتماعی_فرهنگی ماست.بحران ناکار آمدی که ریشه در بنیان های ساختاری فشل،کلان الگوهای انحصاری تولید و بازتوزیع قدرت ، سومدیریت و فقدان های سیستماتیک ، قدسی سازی و نگاه تئولوژیک به تمامی امور زمینی، چرخه ی معیوب و سیکل بسته ی رانتی در آمد و شد عاملیت ها ،اقتصاد غیر شفاف و تماما نفتی و….دارد.اینها رئوس عواملی هستند که هم زمانی آنها وضعیت بغرنج مساله ی ناکارآمدی فعلی ساخت سیاسی را رقم زده است.در فاز مشروعیت لازم برای ادامه حیات هر ساخت سیاسی وضعیت ما هنوز در فضای بحرانی قرار دارد.مشروعیت سیاسی از دل امکان های انتخابی اجتماعی و سهیم بودن خواست اکثریت بر تدوین استراتژی های کلان و به عبارت بهتر سرنوشت خودشان حاصل میشود.در حال حاضر وجوه انتخابی ساخت سیاسی ما در تضعیف شده ترین و بی اعتبار ترین وضعیت ممکن خود قرار دارند.وضعیتی که بخشی از آن ناشی از فقدان ها،خلا ها و انحصارهای ساختاری در وجوه انتخابی است.بخشی ریشه در الگوهای توزیع قدرت و سهم غیر قابل مقایسه وجوه انتصابی با وجوه انتخابی دارد.و بخشی هم ناشی از ضعف عملکردی عاملیت های انتخابی در این چند سال بوده است.کنش گری انتخابی سلبی فعالین تحول خواه خروجی که امیدواری جمعی و به تبع آن مشروعیت سیاسی ساخت سیاسی را ممکن نماید، به دنبال نداشته است.از طرف دیگر ساخت سیاسی هم اولویت و ترجیحی برای تغییر سیاست ها در این حوزه ها و به تبع آن امکان مدیریت و کاستن ازبحران مشروعیت خود را در سر نداشته است.بحران نهایی ساخت سیاسی ما از هم گسیختگی طبقه حاکم ساخت سیاسی ماست.تعارض در منافع و جنگ قدرتی که در عالی ترین و بالاترین سطوح در جریان است.همبستگی و یکدستی لازم برای یکپارچگی ساختاری و به تبع آن کارآمدی عملکردی در میان رئوس و بخش های اصلی قدرت به چشم دیده نمیشود.بحرانی که بیشترین نمودهای ممکن را با بررسی مصا
دیق میتوان از آن دریافت نمود.ساخت سیاسی ما صرفا در ساحت قوه قهریه با خوانشی واکنشی،برخوردی و اقتداری در فضای بحرانی به سر نمیبرد.البته که این توانمندی هم صرفا در مواجهه با بحران هاق عمیق اجتماعی آنهم نه با رویکرد مدیریتی بلکه با وجهه برخوردی و سرکوبی نمود داشته است.باز هم بررسی مصادیق به ویژه با محور قرار دادن کلان مفهوم امنیت ملی در این حوزه هم به ما نتایجی ناکافی و مخدوش خواهد داد.مجموعه ی این مساله و بحران ها در کنار هم بروندادی به نام انسداد سیاسی تمام عیار در فضای فعلی ایران را رقم زده است.انسدادی که ناشی از یک حرکت عرضی کلی از چند سالاری به اندک سالاری و از اندک سالاری به یکه سالاری است.
در ساحت جامعه به گمان من نمیتوان با تقلیل گرایی تحلیلی رفتار ها را صرفا برشمرد و از ریشه ها غافل بود.کلان مساله ی اصلی حل نشده ی اجتماعی ما توسعه نیافتگی فرهنگی ماست.توسعه نیافتگی که خود ناشی از تقلیل گرایی گذار دورانی فرهنگی به انقلاب های سیاسی عصری ناشی میشود.ما کماکان جامعه ای در فضای تعلیق تئوریک و اعوجاج پراتیک در میانه ی مدرنیته و سنت هستیم.ظرفیت های روانی انسان مدرن هنوز در ذهنیت جمعی ما شاکله بندی نشده است.و به تبع آن از این توسعه نیافتگی فردی ذهنی_روانی،به فقدان ها،بحران ها و ابر مساله های جمعی رفتاری_عملکردی رسیده ایم.کماکان در حوزه ی اجتماع نیاز اصلی مان را رنسانس فرهنگی و رفرماتوری دینی میدانم.البته که این نگاه به معنای لزوم و ضرورت حرکت دیالکتیک وار تعالی فرهنگی و توسعه سیاسی است.در هر حال جامعه ای که در عصر ارتباطات آزاد،بمباران اطلاعات و هژمونی فضای دهکده جهانی مجازی از طرفی و از سمت دیگر سیاست ها و رفتارهای تحمیلی عمدتا حذفی،انحصاری و محدود کننده ی حاکمیتی از سوی دیگر قرار دارد.و همان طور که در بالاتر عنوان شد دچار حل نشدگی تاریخی مسائل دورانی و ماندن در فضاهای بینابینی جهان بینی های متضاد و متعارض قرار دارد؛ و از سمت دیگر بسترهای آموزشی متناسب با نیازها و ظرفیت هایش را دریافت نمیکند.
طبیعتا دچار گستره ای از بحران های متکثر و تو در توی جمعی خواهد بود.من با ترسیم و تحلیلی از اندامواره ی رفتاری_تاریخی جامعه در چهل سال گذشته رئوس بحرانهای اجتماعی مان را به شکل زیر میبینم.
۱.اتمیزه شدن جامعه؛جامعه بر مبنای هژمونی رفتاری تحمیلی ساخت سیاسی به شکلی از اتمیزه شدن و بخش بخش شدن روندی و فرآیندی رسیده است.یعنی در پوینت های گسسته معنای کاملی از جمع بودگی را ارائه ولی در روندها و فرآیندها با فقدان حافظه تاریخی، عدم بهم پیوستگی لازم رفتاری و سیاست های حذفی حاکمیتی به شکلی از اتمیزه شدن و پراکندگی رسیده است.
۲.بحران به رسمیت نشناختن؛بحرانی است ناشی از فقدان کثرت گرایی سیاسی،خلا سکولاریسم سیاسی در ساخت سیاسی و نبود مبناهای رواداری در نظر و مدارای در عمل در ساخت اجتماعیمان.نمودهای این بحران از تعارضات و تقابل های گروه های مختلف جامعه در برابر هم تا به رسمیت نشاختن سبک زندگی و امکان های انتخابی شخصی و فردی از سمت حاکمیت را شامل میشود.
۳.نا امیدی اجتماعی،این بحران بیشترین نمود را در کوتاه مدت تاریخی فعلیمان داراست.و عمدتا ریشه در به بن بست رسیدن و نتیجه نگرفتن از نمودهای امیدهای جمعی مان در شرایط فعلی دارد.خوشبختانه این ناامیدی بیشتر مساله ای در کوتاه مدت و نمودهاست تا در بودهای ناخودآگاه جمعی و تاریخی ما.
۴.انباشت خشم ذهنی و خشونت رادیکال جمعی؛جامعه به علت هم افزایی و تکثر بحران ها و نبودن افقی ممکن برای زیست حداقلی به یک حالت انفجاری انباشت خشم به شکل ذهنی رسیده است.انباشتی ذهنی که در بزنگاه های خاص ۹۸ متاسفانه تبدیل به اکت های خشونت آمیز رفتاری رادیکال کور هم منتج شد.
۵.بی اعتمادی به ساخت سیاسی؛رفتار متقابل جامعه و ساخت سیاسی مبتنی بر صداقت و مسئولیت پذیری متقابل نیست.پنهان کاری ها و فقدان صداقت و شفافیت جامعه را به نوعی قطعیت و افراط در بی اعتمادی به ساخت سیاسی رسانده است.
۶.توده واری و بی ریختی جامعه،جامعه به علت فقدان بنیان های لازم آگاهی بخشی پایدار جمعی به نوعی از توده واری و بی ریختی ساختی_رفتاری رسیده است.مساله ای که بخشی از آن روندی تاریخی و نشات گرفته از ژئوپولوتیک خاص ما است؛ و بخشی دیگر هم ناشی از فرآیندهای جهانی شدن و خاصیت های ذات گرایانه ی ساختارهای سیاسی.
۷.بی تفاوتی جامعه؛بخش جدی از جامعه با توجه به پاسخ های دریافتی از حاکمیت نسبت به کنش های جمعی به قطعیت ذهنی بی اثر بودن این کنش ها رسیده و بخشی دیگر هم به یک جنون منفعت گرایی فردی رسیده اند و اینها در کنار هم یک بی تفاوتی اجتماعی اسفناک را شکل میدهد.
۸.هویت کاذب،آخرین بحران در حقیقت اصلی ترین بحران پایدار اجتماعی این روزهای ما در ۱۱۰ سال گذشته است.هویت فردی و شخصی ما یک هویت چهل تکه و پر از تعارضات ویران گر ذهنی و روانی است.آبشخور شکل گیری این هویت یک گستره ی طول
انی و متعارض از بنیان های سنت گرایی عرفی تا مبناهای بنیادگرایی فقهی،از نوعی ناسیونالیسم رادیکال شوونیسمی تا شکلی امت گرایی دینی افراطی.مجموعه ای از فاکتور ها و عامل های متعدد و متکثر مفصل بندی این هویت کاذب را به سرانجام رسانده اند.
برای بررسی تیتری اتفاق های اصلی سال پر از حادثه ی ۹۸ ابتدا به اعتراضات آبان ماه نگاهی می اندازیم.اعتراضاتی که پس از تصمیمی گرانی بزنین شروع و به شکل عجیبی و با سرعت بسیار بالا فراگیر شد.بحران ناکار آمدی ساخت سیاسی در این اعتراض ها به اوج خود رسید.از آن سمت هم یک رادیکالیسم کور جمعی شکل گرفت.هم آوردی این دو یک زنگ خطر بسیار جدی بود برای هر کسی که خواهان توسعه ی صلح آمیز سیاسی و دموکراسی سازی بومی بود.
حادثه ی بزرگ بعدی ترور سرلشکر سلیمانی بود.اتفاقی که موجبات همدلی اجتماعی نسبتا فراگیر و بی سابقه ای را در سراسر کشور فراهم کرد؛ولی خیلی زود با کشته شدن چندین نفر در تشییع جنازه شهید سلیمانی و بعد خطای انسانی عجیب اصابت موشک ها به هواپیمای مسافربری داخلی تبدیل به یک بحران تمام عیار اجتماعی پیچیده و تودرتو شد.
اما انتخابات مجلس،رد صلاحیت های گسترده ی عجیب و درصد بسیار پایین مشارکت بطوری که در شهرهای بزرگ مشارکت زیر سی درصد حاصل شد،بحران مشروعیت ساخت سیاسی و ناامیدی و بی تفاوتی ساخت اجتماعی را تماما هویدا و مشخص نمود.
در انتهای این حجم بی سابقه ی مسائل و بحرانها هم در دل پاندومی تمام عیار ویروس ناشناخته کرونا مجددا تقریبا تمامی بحرانهای ساخت سیاسی و بخش جدی از بحران های اجتماعی مشخص و پدیدار هستند.
سال ۹۸ یک سال تماما بحرانی برای ما بودسالی که از بحرانهای طبیعی تا بحرانهای سیاسی ما را زیر فشار مواجهه با خود گذاشتند.سالی که فرصتی برای بازگشت به زندگی طبیعی فراهم نمیشد و ما از دل بحران و حادثه ای به میانه ی بحران عظیم و حادثه ای سترگ تری پرتاب میشدیم.سالی که بیشتر از قبل مفهوم زیست سیاسی برای ما بازتعریف و پدیدار شد.
اکنون پس ازطی شدن فاز تحلیلی وبرشمردن تیتری حادثه های اصلی سال ۹۸ در فضای تجویزی در سه سطح پیشنهاداتی عرضه خواهم کرد.
۱.ساختار سیاسی
ساختار سیاسی ما دریافت مشخص و روشنی از وضعیت انسداد سیاسی و بن بست عملکردی خودش در حوزه های مختلف در سال ۹۸ تجربه و دریافت کرده است.اگر نتوانیم دلخوش به قوه عقلانی ساحت اصلی حاکمیتی باشیم باید گوشه ی چشمی به اراده ی مشترک و نهفته ی حفظ و غریزه ی ناخودآگاه بقا در ساختارهای سیاسی داشته باشیم.امیدواریم هر چه قدر هم اندک که با فعال شدن این اراده و تجمیع آن با عقلانیت، حاکمیت به شکل خودآگاه و خویش فعال به یگانه راه برون رفت از شرایط فعلی یعنی پارادایم شیفت دست بزند.مساله ای که با رفرم های سطحی ساختاری و تغییر استراتژی های کوتاه مدت تفاوت های بنیادین دارد.پارادایمشیفت یعنی پذیرش تغییران بنیادین ساختاری،استراتژیک و رفتاری.
۲.عاملیت های سیاسی
روی سخن در اینجا با عاملیت هایی است که در دو گزاره مشترک هستد:ایران برای آنها مساله ی اصلی است و در وهله ی بعد خواهان نوعی از گذار مسالمت آمیز به دموکراسی هستند.به گمانمشرایط حساس فعلی نیازمند تشکیل هر چه سریع تر جبهه ی فراگیر ملی نیروهای تحول خواه است.نیروهایی که با تکیه بر چند اصل مشترک مثل: در رفتار و عمل دور از خشونت ماندن،حفظ تمامیت ارضی و استقلال ملی و در هدف خواهان گذار مسالمت آمیز به دموکراسی، میتوانند جبهه ی شامل و گسترده ای از نیروهای تحول خواه را تحت عنوان جبهه ملی نیروهای تحول خواه به عنوان آلترناتیو اصلی عاملیت های وابسته،جزم اندیش،سلطنت طلب،خشونت زا و تمامیت خواه ارائه نمایند.
۳.جامعه مدنی
روی سخن با آن بخشی از جامعه مدنی است که در چند سال گذشته با تخصص گرایی به شکل نظری و عملی در حوزه های مختلف اجتماعی زمینه ساز کنش ها ،تغییرات و بهبودهای پایدار فرهنگی_اجتماعی بوده اند.شبکه ای نامتشکل و پراکنده که در زمینه های مختلف کنش گری تخصص گرایانه ی اجتماعی را ارائه کرده اند.اینها فصل مشترک تغییر از سوی جامعه با داشتن امتیاز انحصاری آگاهی و تجربه توامان تغییر خواهند بود.در حقیقت نیروی اصلی کنش گری فضاهای بینابینی برای شکل گیری جنبش های اجتماعی نتیجه بخش و نوینی که تجربه ی آن را قبل از این نداشته ایم.کنشگری مرزی این فعالین،سمن ها و نهادها میتواند زمینه ساز ایجاد تغییرات بنیادین پیوسته و پایدار از پایین به بالا باشد.کافی است که این شبکه به شکل نامرئی و صرفا بر مبنای اشترکات عملکردی در بزنگاه های خاص به سمت و سوی هویت یابی آرمانی،مفصل بندی هدفی و مکانیسم های عملکردی لازم برای برونداد دینامیسم جمعی جنبش های اجتماعی نوین حرکت نماید.
در انتها با دست شستن از نگاه تحلیلی و برداشتن عینک تدقیق سیاسی میخواهم از آنچه که به شکل فلسفی و شاید متافیزیکی باور دارم کوتاه سخن به میان آورم.فکر میکنم این روزها روزهایی ثمر بخش برای آینده ی جمعی ما باشد.روزهایی که از دل آسیب ها،گزندها و زخم هایش زایش و تولدی نو سر بر خواهد آورد.از انتها و پایان هر زوالی میتوان چشم به میلادی و آفرینشی دوخت.ما به انتهای مسیر طی شدن و انتقال از دوران به دورانی دیگر نزدیک هستیم.جامعه ی ما ظرفیت های لازم روانی برای این گذار و تبادل بین الدورانی را پیدا کرده است.به ویژه نسل جدیدی که از آفت های پر شمار فضای هژمونیک انقلابی گری و جنون خط زدن هر آنچه غیر خود است؛تماما به دور است.فقط کافی و لازم است از امیدهای واهی دست بشوییم.والتر بنیامین برای این روزهای ما سخت به جا گفته است که:خوبی نداشتن امید این است که انسان هرگز نا امید نخواهد شد.ما دیکر نیاز به امیدهای جعلی و کاذب نداریم.اتفاقا باید چشم در چشم مغاک های بی پایان روبرومان بندازیم.و هشدار نیچه را هم باید مدام تکرار کنیم که اگر دیری در مغاک چشم بدوزی؛مغاک هم در تو چشم خواهد دوخت.باید تاریخ را به مثابه ی یک راهنمای زنده و پویا که مسیر را به ما نشان خواهد داد؛در کنار داشته باشیم.سالی که گذشت سال سقوط، زوال و اشک بود؛سالی که می آید میتواند سال زایش،آفرینش و لبخند باشد….
پ.ن:این یادداشت در آخرین روزهای سال ۱۳۹۸ به رشته تحریر در آمده است.