سه خاطره از دکتر ابراهیم یزدی
داروساز سیاستمداری که در روز داروساز درگذشت
سوم بهمن ۷۳ روز سوم ختم مهندس بازرگان بود. به اتفاق دکتر لقمان ستوده برای شرکت در مراسم به حسینیه ارشاد رفتیم. حسینیه مملو از جمعیت بود و در لابلای آن چهره ها و شخصیتهای سیاسی را می شد دید. برای ما دو دانشجوی جوان جدید الورود دیدار نامداران عرصه اندیشه و سیاست در عصر ماقبل اینترنت و در فضای سیاسی بسته آن سالها، فرصتی مغتنم بود. مواجهه حضوری با کسانی که پیشتر تنها نامشان را در کتابها و نشریات دیده و یا از رادیو و تلویزیون شنیده بودیم. لحظاتی بعد سخنرانی معروف دکتر سروش در نعت بازرگان شروع شد؛ آنکه به نام بازرگان بود نه به صفت! این سخنرانی و بخصوص عنوان آن بعدا شهرتی تاریخی یافت. اما سورپرایز واقعی برای ما پس از پایان مراسم رخ داد. دم در حسینیه خانواده و دوستان متوفی و اعضای دولت موقت ایستاده و شرکت کنندگان را بدرقه می کردند. در میان آنها سید حسن کلیجی، همشهری پاکدل و فرهیخته مان را شناختیم که به نشانه سوگواری کراوات مشکی بسته بود. کلیجی در دولت بازرگان معاون ابراهیم یونسی استاندار کردستان بود. جلو رفتیم و خودمان را معرفی کردیم. کلیجی به عادت مالوف گرم گرفت و ما دو نفر را به جمع شناساند. یزدی، فروهر، سحابی، صباغیان، بسته نگار و پسران مهندس بازرگان و .. پس از آنکه فهمیدند از کردستان آمده ایم، به گرمی پذیرایمان شدند. هنگامی که وارد خیابان شریعتی شدیم، هوا تاریک شده بود و جمعی شعار عزا عزاست امروز محمد مصدق صاحب عزاست امروز را سرداده بودند. سرخوش از دیدار اتفاقی با آشناترین چهره های منتقد وقت سرمای سوزناک آن شامگاه زمستانی را فراموش و محو تماشای جمع شدیم!
پنج سال پس از این تاریخ احتمالا در شبی پاییزی دبیرکل فقید نهضت آزادی به تبریز آمد. ما دو نفر هنوز دانشجو بودیم و باز راهی وعده گاه شدیم. پنج سال از دیدار قبلی گذشته ولی فضای سیاسی به اندازه ۵۰ سال تغییر کرده بود! دوران اصلاحات بود و بایکوت رسانه ای سابق تا حد زیادی از روی سیاستمداران و روشنفکران منتقد برداشته شده بود. به عبارت بهتر دیدار یزدی دیگر تابو و یا سورپرایز شمرده نمی شد، اما سخنانش به اعتبار حضور موثر و بی بدیل در حساسترین فرازهای انقلاب همچنان شنیدنی و جالب توجه بود. خاطرم هست دانشجویی از سرنوشت صادق قطب زاده پرسید، یزدی در پاسخ به کتاب کا.گ.ب در ایران اشاره و بر روایت این کتاب درباره پایان کار قطب زاده صحه نهاد. روایتی که البته مخالف تاریخنگاری رسمی در اینباره است. من پیشتر این کتاب را خوانده و در جلسه فوق الذکر نام الکساندر کوزیچکین دیپلمات روسی در ایران که سال ۶۱ به بریتانیا پناهنده شد را به خاطر یزدی آوردم. کوزیچکین که دو سال پیش درگذشت نوشته که قطب زاده قربانی پاپوشی شد که دستگاه جاسوسی شوروی سابق به جهت مواضع ضد روسی برایش دوخت. یزدی در توضیح آن گفت که شورویها در دوره وزارت خارجه قطب زاده می خواستند در مشهد و تبریز کنسولگری داشته باشند. وزارت خارجه ایران هم در قبال آن خواستار تاسیس کنسولگری در شهرهای مسلمان نشین باکو و عشق آباد شده بود، اما آنها نمی پذیرفتند و شهرهای لنینگراد و مینسک را پیشنهاد داده بودند. این امر منجر به تیرگی روابط و مغضوب شدن قطب زاده شد که از قبل هم به داشتن مواضع ضد کمونیستی شهره بود. در هر صورت الصدق علی الراویان!
دیماه ۸۴ بود. ما در مهاباد هفته نامه پیام کردستان را در می آوردیم. رویکرد این نشریه بازخوانی مسائل کردستان بر مبنای تزها و نظریات علوم اجتماعی بود. صفحه ای ۸هم بنام گفتگو داشت که در آن با سیاستمداران و روشنفکران مرکز از همه طیفها درباره کردستان گفتگو می شد. دکتر یزدی تازه از سفر پاریس آمده بود. به منظور شرکت در جشن صدمین سال تاسیس حزب سوسیالیست فرانسه و همزمان کنگره آن حزب به فرانسه رفته بود. چند ماهی قبل از آن فرانسه شاهد یک رشته اعتراضات و ناآرامیها در حاشیه پایتخت و شهرهای بزرگ بود که نسل دوم مهاجران و اقلیتها موتور محرکه آن بودند. تقریبا همزمان با آن کردستان نیز شاهد ناآرامیهایی با تمی مشابه بود. این نکته دستمایه گفتگویی جاندار میان یزدی و پیام کردستان شد. تحلیل یزدی از اعتراضات فرانسه و نیز مسائل کردستان و تسلط رشک برانگیزش بر عمق مطلب علیرغم اختلاف نظرها و تفاوت زاویه دید، به جهت قوت استدلال و منطق استوارش حیرت انگیز و مثال زدنی بود. به گونه ای که مشابه آن را در کمتر کسی دیده ام. بیشتر شبیه کسی بود که سالها به صورت بین رشته ای در علوم انسانی کسب فیض کرده، نه یک دانش آموخته داروسازی که از قضا در روز داروساز جان به جان آفرین تسلیم کرد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.