صورتبندی از اصلاحطلبی جامعهمحور در ایران
حسین نورانی نژاد
انقلاب اسلامی در زمانی به پیروزی رسید که چهار سال از آغاز موج سوم دموکراسی در دنیا می گذشت. در حالی که تنها ۲۷ درصد کشورهای جهان در سال ۱۹۷۴ دموکراتیک بودند، این رقم در سال ۱۹۹۲ به ۵۳ درصد یعنی بیش از نیمی از کشورهای جهان رسید و این روند افزایشی در سال های بعد نیز ادامه یافت.
انقلاب ایران یک انقلاب ضد استبدادی بود که استقلال را دنبال میکرد و در این باره تقریباً میدانست چه میخواهد؛ رفع وابستگی به غرب. هدفی که تا حدی محقق شد اما تجربه نشان داد که در شرایط ضعف کشور، همین هدف چقدر در آستانه تهدید حتا از سوی کشورهای ضعیفتر میتواند قرار بگیرد.
میل به آزادی داشت و می دانست که می خواهد از بند چه کسی و شاید تا حدی از بند چه چیزی آزاد شود اما دقیقاً نمی دانست کدام آزادی را می جوید. آیا آزادی برای همگان و برابری حقوقی برای همه شهروندان؟ یعنی ایران برای همه ایرانیان؟ این چیزی است که حتی در سالهای اولیه انقلاب و به عنوان مثال قابل مراجعه، در مناظرههای تلویزیونی طرفهای موثر در انقلاب مشخص میشود که پاسخ آنها دقیقاً معلوم نبود، اگر نگوییم که برخی از آنها آگاهانه با هر عقیده عمیقی به آزادی و دموکراسی مساله داشتند.
و نهایتاً جمهوری اسلامی. مراد از جمهوری تا حدی گفته شد شبیه به سایر جمهوریهای مرسوم دنیا، اما این که کدام اسلامی، دقیقا روشن نشد. اسلامی که قید بر جمهوری است یا صفت جمهوری است به واسطه اکثریت مسلمان؟ در واقع در این زمینه، طرفداران هر دو دیدگاه فکتهایی دارند و رد پای هر دو دیدگاه نیز در قانون اساسی پیداست.
نتیجه این ندانستن ها و عواملی دیگر منجر به این شد که امروز در خوانش از موج سوم دموکراسی در جهان، از ایران به عنوان یکی از نمونههای شکست خورده یاد میشود که هرچند شاخصهای دموکراسی و انتخابات در سالهایی بسیار بهتر از زمان پهلوی شد ولی به مروز که جلوتر آمدهایم، به دلیل نظارت استصوابی ضعیف و ضعیفتر شدهاند تا نهایتا از نظر برخی محققان، از آن به عنوان گذار از دیکتاتوری به اقتدارگرایی یاد شود و نه گذار به دموکراسی.
این نقص، عامل شکل گیری جنبش اصلاح طلبی در سالهای بعد در ایران شد. به همین دلیل اصلاح طلبی را جز جنبشی با دال مرکزی دموکراسی نمیتوان فرض کرد. کسانی هم که خلاف آن را به بهانه ضرورت قدرت دولت، به سود اقتدارگرایی توجیه و تئوریزه میکنند، مصداق آن بخش از تهدیدهای گذار به دموکراسی هستند که مارینا اوتاوی در کتاب «گذار به دموکراسی یا شبه اقتدارگرایی» که در آن از ۵ تهدید صحبت میکند و اولین آنها ادغام شدن نیروهای تحولخواه درون حکومت در ساختار اقتدارگرایی موجود است. او یکی دیگر از تهدیدها را قطع ارتباط نخبگان با جامعه میداند و سومین تهدید را ضعف و ناتوانی نیروهای دموکراسیخواه در ایجاد یک بدیل دموکراتیک، حداقل درون خودشان که این ضعف موجب بی اعتمادی جامعه به آنها موجب میشود و نهایتا، در بهترین حالت اگر خود درون آن نظام اقتدارگرا حل نشوند، آن را به یک اقتدارگرایی جدید مبدل میکنند. تهدید چهارم این است که دموکراسیخواهان مشغول بازیهای اقتدارگرایی حاکم و رایج بشوند و از مشکلات ساختاری جامعه غافل شوند و آنها را نمایندگی نکنند. پنجمین و شاید نتیجه مجموع این تهدیدها، عبور از یک نظام اقتداگرا به یک نظام شبهاقتدارگرا است که اگر اصلاح نشود، میتواند همان وضعیت اقتدارگرایی کامل را بازتولید کند.
انقلاب ۵۷ یک انقلاب کاملا مردمی بود که «گذار از» مشخصی داشت. گذار از سلطنت پهلوی. اما “گذار به” مشخصی نداشت، چون اگرچه جامعه در آن محور بود اما نخبگان سحر شده، گاه پوپولیست و توده زده، یا به «گذار به» و هدف فکر نمیکردند یا شجاعت بیان آن را نداشتند و شد آن چه شد.
جنبش اصلاح طلبی برای رفع این نقیصه بود. به همین دلیل آن را در امتداد جنبش مشروطه، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی میدانند. در جریان ملی شدن نفت، نخبه ها می دانستند که چه می خواهند اما در سازماندهی مردم برای پیشبرد و حفظ دستاوردها ناکام بودند. اما در انقلاب ۵۷ هرچند مردم بودند و سازماندهی انقلابی داشتند ولی نخبهها و رهبران فکری انقلاب به جز معدودی از جمله مهندس بازرگان ظاهرا نمیدانستند که چه میخواهند و در نتیجه ناکام شدند، به جز روحانیت انقلابی مدافع اداره حکومت بر مبنای اسلام فقاهتی و ولایت فقیه.
اصلاحات به دلیل همین تجارب سعی کرد که پایی در نخبگی و پایی در توده داشته باشد و به بیانی دیگر، پایی در حکومت و پایی در جامعه.
در این بین و پس از بحران دستاورد و در جا دویدن اصلاحات، بحث از جامعه محوری پررنگ شد. نقطه آغاز پررنگ شدن این مفهوم، مقاله ای از آقای حجاریان در سالهای فترت اصلاحات بود با نام اصلاحات مرد زنده باد اصلاحات.
اصلاحاتی که آقای حجاریان خبر مرگش را میداد، اصلاحات صرفاً نخبه گرا، از بالا و منقطع از جامعه بود و از اصلاحاتی دفاع کرد که جامعه محورش خواند و البته اصرار داشت بر اینکه پیش از جامعه محوری، از واژه سیاستورزی استفاده کند؛ سیاست ورزی اصلاحطلبانه جامعه محور. چه، سیاست نباید در جذابیتهای گفتمانی جامعه محوری گم شود.
اما نمیتوان کتمان کرد که با وجود سالها گذشت از بحث درباره جامعه محوری، بسیاری از افراد درباره آن صرفاً اشتراک لفظی دارند و مفهوم آن، چنان که باید و شاید تبیین نشده است.
اگر مرور گذرا بر تبیین هایی که طی این سالها در باره جامعه محوری شده است داشته باشیم می توان به این صورت بندی رسید:
1– جامعهمحوری نهادگرا: این مدل مبتنی بر ارتباط سیاستمداران با نهادها و جامعه مدنی است. مطالبات و پیشنهادات در تعامل با نهادهای مدنی شکل میگیرد، تبدیل به فشار از پایین شده (یعنی با جامعه و جنبشها کار دارد، با آنها در ارتباط است و آنها را نفی نمیکند یا نادیده نمیگیرد) و در چانهزنی از بالا دنبال میشود. یعنی که این مدل البته نیاز مبرم به حضور نمایندگانی در قدرت دارد چیزی شبیه مدل “جا به جایی” یا Transplacement در نظریات گذار به دموکراسی که هانتینگتون ذیل اشکال و شیوههای دموکراتیزاسیون مطرح کرده است. (دو فرایند دیگر از نظر هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی، تغییر شکل یا Tranformation است و دیگری، فروپاشی یا Replacement)
2– جامعهمحوری مبتنی بر ارتباط با اقشار مرجع: در این مدل تلاش میشود مطالبات دموکراسیخواهانه در تعامل با اقشار مرجع همچون هنرمندان، فرهنگیان و روشنفکران و با زبان آنها به جامعه منتقل شود. این مدلی نخبهگراست که البته تنافری با سایر انواع سیاست در این حوزه ندارد و میتواند به موازات دنبال شود و از آنجا که هنوز باور به “جای مردان سیاست بنشانید درخت” باور قوی و رایجی است، به کار سیاستمداران میآید.
3– جامعهمحوری شبکهای و هستهای: در این مدل، به جای تمرکز بر ارتباط با نهادهای مدنی، گفتمانسازی و مطالبهپروری در دل شبکههای اجتماعی و جامعه شبکهای با قدرت خلاقیت بیشتر شکل میگیرد و تبدیل به کنشهای مختلف اعتراضی یا مطالباتی میشود. در واقع، این مدل شکل بسطیافته و پسامدرن مدل نهادگرا، و متشکل از اجزایی خردتر از آن است.
4– کنشگری اجتماعی: این مدل که اوایل نضج گرفتن مفهوم جامعهمحوری داغ شده بود، به سیاستمداران توصیه میکند که به جای کار سیاسی، به فعالیتهای اجتماعی عامالمنفعه بپردازند تا با بازگشت این گونه به جامعه، دوباره مرجعیت خود را پیدا کنند و از جنس مردم شوند. در واقع تعطیلی سیاست.
5– جامعهمحوری تودهگرا یا سیاستورزی راستین: این مدل که پشتوانه نظری اندیشمندانی چون رانسیر را در بین چپهای اروپایی دارد، مبتنی بر جنبشهای جدید است که بیسر و بیسازمان، با اصالت دادن به اعتراض و نفی نهادها و احزابی که آنها را موجب تبعیض در سیاست میدانند، شکل میگیرد. در این مدل، هر فرد یک رهبر، یک رسانه و یک سخنگو است و از برابری آحاد جامعه در امر سیاست دفاع میشود. این رویکرد البته بیشتر در کشورهای دموکراتیک و توسعهیافته جواب میدهد که دولتها ناگزیر از هضم و حل مطالبات درون خود هستند، اما در کشورهای در حال توسعه، صرفا برای اعتراض به کار میآید و نه تغییر. چون چنین جنبشهایی، رهبر یا دست کم بازوی سیاسی مذاکرهکننده و تعیینکننده حدود مطالبات و فیصلهبخش را در تعامل و ارتباط با نهاد قدرت ندارد. مگر این که به مرور رهبری خود را بسازد که خود ورود به اَشکال دیگر جنبشهاست. این مدلها با اصالت زیادی که به اعتراض میدهند، در موضع سلبی قدرتمند، امکان “گذار از” قویتری دارند تا مدیریت و کنترل «گذار به»، به خصوص در جوامعی که جامعه مدنی و سازمانیافتگی سیاسی ضعیفی دارند و در نتیجه استعداد تودهای شدن بالایی دارند. حال توجه کنیم به نظریه هانتینگتون بر مبنای تجارب تاریخی گذار به دموکراسی و نقش توده ها که میگوید «توده ها ممکن است انقلاب کنند و رژیم را سرنگون کنند ولی این نخبگان هستند که با اعمال، روش ها و پیمانهای خود میتوانند یک رژیم دموکراتیک را برپا دارند.» او معتقد است که سازش میان اجزای نخبگان، قلب تپنده گذار به دموکراسی است. به خصوص اگر این دیدگاه را با شرایط کشور خودمان تطبیق دهیم.
متاسفانه باید گفت با توجه به مقاومت شدید علیه دموکراسیخواهی از سویی، میزان پایین انسجام ساختاری جناحهای تشکیلدهنده نخبگان حاکم، همین طور میزان همبستگی ارزشی پایین میان آنها، بعلاوه نارضایتی تودهای بسیار بالا و در نهایت نگرش منفی نیروهای نظامی به فرایند گذار، زمینه خشونت آمیز شدن بالایی در صورت نادیده گرفتن قدرت سلطه و استیلای حاکم وجود خواهد داشت.
مهندس بازرگان کدام یک از اینها بود؟ آیا اصلاً او را میتوان جامعه محور دانست یا او هم جزو قائلان به آرامش در پایین، چانه زنی در بالا و تمرکز محض بر اصلاح از بالا و پارلمانتاریسم می توان دانست؟
به عقیده من بازرگان از جمله سیاستورزان اصلاح طلبی است که نزدیکی بیشتری به دسته نخست، یعنی نهادگراها دارد. تنها مروری بر نهادهایی که او در تاسیس آنها مشارکت داشت یا خود موسس آنها بود این رویکرد را نشان میدهد. انجمن اسلامی دانشجویان، کانون مهندسین ایران، شرکت یاد، انجمن اسلامی مهندسین، مدرسه کمال، شرکت سهامی انتشار، انجمن اسلامی بانوان، انجمن اسلامی معلمان، موسسه اسلامی نارمک، هنرستان کارآموز، جبهه ملی دوم، جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر، نهضت مقاومت ملی، جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت و از همه مهمتر، نهضت آزادی ایران از این جمله اند.
او متوجه این نکته بود که گذار به آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در ایران مسیر تک ساحتی و خطی نیست. او به این دلیل مورد وثوق انقلابیون بود که خشم و استیصال آنها و در نتیجه مبارزه و انقلابیگری آنها را درک میکرد اما هرگز با عمل بر مبنای خشم و نفرت همراهی نکرد. او تمام تلاشش را برای اصلاح در دوره پهلوی به کار برد و آنگاه که راه دیگری نماند و مردم به گزینه انقلاب رسیدند با انقلاب همراهی کرد اما انقلاب را هدف ندانست. او یک تکلیفگرای محض نبود و به نتیجه عملش نیز توجه داشت. او نخبهای دردمند و دغدغهمند مردم بود که در این راه از عوام زدگی پرهیز داشت و راه بر عقلانیت نمی بست و آنچه را خطا می دانست خیرخواهانه می گفت و تاریخ نیز به درستی بسیاری از آن مواضع مهر تایید زد.
بازرگان همچنین سند ابطال نظری است که قضاوت بر تاریخ را غیرممکن میکند و به نام درک شرایط زمانی و مکانی، تا حدی تودهزده و شاید مسوولیتگریزانه، چشم بر اشتباهات نخبگان میبندد و نسبت به خطاهای سرنوشت ساز آنها، سهلگیری و توجیهگری ناموجه میکند. در حالیکه قضاوت تاریخ و آیندگان یکی از راه های ایجاد مسئولیت پذیری برای امروز نخبگان و مردم است.
و مراجعه به همین تاریخ پر فراز و نشیب است که راه آزادی و دموکراسی و حتی توسعه را تنها با جدیت در استفاده از همه ابزارهای تقویت این جریان نشان میدهد که بخشی از آن در دل جامعه است و بخش دیگر در دل قدرت و حکومت. مگر این که هدف، دخالت مسوولانه در سرنوشت و تقلیل مرارت مردم نباشد و جای آن را اهداف دیگری چون نشان دادن تنزهطلبانه فهم از حقیقت و صرفا مرزبندی با سیاهیها بگیرد. یا هدف عافیت طلبی برای امروز و به جا گذاشتن چند رد پای بی اثر و بی رنگ و بو برای توجیه خود در مقابل افکار عمومی و تاریخ باشد که هم پاسخی برای آیندگان و شاید وجدان خود دست و پا شود و هم از فواید مشارکت در قدرت بی نصیب نماند.