عصر چند قطبی
علی حسین یوسف زاده
جهان سال هاست که با ظهور و رشد قدرت های اقتصادی جدید گذار به نظمی دیگر را آغاز کرده است اما با نزدیک شدن هرچه بیشتر به عصر نظام چند قطبی، فعل و انفعالات بین دولت ها، ملت ها، شرکت ها و افول یا تولد پیمان های چندجانبه تشدید می شود. بررسی مناسبات حاکم بر این مقطع جدید و خاص از مناسبات بین المللی که می بایست از آن به لحظه گذار و یا گلوگاه تغییر نظم جهان یاد کرد، ما را یاری خواهد داد تا الزامات کشور و مخاطرات ناشی از این تغییرات را به نحو بهتری دریابیم.
آمریکای دو قطبی
موقعیت امریکا در جایگاه ابرقدرت بلامنازع، به موازات رشد دیگر اقتصادهای بزرگ سیر افولی خود را تسریع نموده است. سهم این کشور در اقتصاد جهان طی ۵۰ سال اخیر از حدود۴۰ درصد به ۲۵ درصد تنزل یافته که این میزان نیز رو به کاهش است. مهم آنکه در تمام این چهل سال هیچ کشور دیگری به سهم بیشتر از تولید ناخالص جهان نرسیده است لکن طی ده سال پیش رو و آنگونه که رشد شتابناک چین نشان می دهد، این موقعیت قاطعانه از آن چین خواهد شد. از طرفی اگرچه امریکا برای سالیان متمادی برتری نظامی خود را حفظ خواهد نمود اما با افزایش سطح بازدارندگی سایر کشور ها و گره خوردن منافع آنها در یکدیگر، نقش قدرت نظامی در تحولات آینده رفته رفته کم رنگ می گردد. هم اکنون نیز تقابل در بعد نظامی در مقایسه با دیگر برهه های تاریخ به حداقل و در فاز اقتصادی به حداکثر و توام با پیچیدگی فراوان رسیده است. کوچکترین تنش در هنگ کنگ، مثبت شدن تست کرونای رئیس جمهور امریکا و یا لفاظی های پکن- واشنگتن، بازارهای مالی و سرمایه جهان را از غرب تا شرق متاثر می کند و سیاستمداران را در تصمیمات خود محتاط تر. در جنگ تجاری اخیر، امتزاج منافع دو طرف دعوی به گونه ای است که بیشترین فشار و چانه زنی از جانب شرکت های امریکایی در رفع تحریم ها علیه چین وارد می شود چه آنکه بازیگران اصلی نظم جدید همین بنگاه های کوچک و بزرگ هستند که رفتار دولت ها را منطبق بر منافع خود سازمان خواهند داد. لذا با عبور از بازدارندگی نظامی، فاکتور بازدارندگی اقتصادی با شدت هرچه بیشتر در روابط بین کشورها در حال تقویت است. در امریکا به دلایلی چون تغییر موقعیت این کشور در معادلات بین المللی، چرخش بخش بزرگی از کسب و کارها به سوی فناوری های نو، افول تجارت های پر رونق گذشته، افزایش نابرابری بین طبقات مختلف جامعه و کاهش روزافزون ظرفیت های رشد اقتصادی، نوعی دو قطبی داخلی شکل گرفته است که آثار آن در انتخابات اخیر به وضوح مشخص است. منافع صاحبان و کارگران معادن ذغال سنگ ویرجینیا که معاهده پاریس معیشت آنها را به نابودی می کشاند و شرکت ها و پیمانکاران تسلیحات نظامی که حیاتشان را وابسته به حفظ نظم قدیم تصور می کنند در تقابل با منافع شرکت ها و کارکنان سیلیکون ولی کالیفرنیا و غول های فن آوری مانند اینتل، ماکروسافت، اپل و گوگل که توسعه و رشد خود را در گرو ارتباط فراگیر و در هم تنیده با سایر کشورها می دانند و بسیاری تضاد منافع دیگر در طیف های مختلف جامعه امریکایی واجد مصادیق متعدد از این التهاب رو به تزاید است. ماهیت پر رنگ شدن دو قطبی ها متاثر از گذار جهانی به شرایط جدید و مقاومت قدرت ها و معیشت های وابسته به نظم قدیم در قبال این تغییر است. این تقابل دو رویکرد متفاوت و بعضا متضاد در عرصه اداره کشور و به تبع آن در مناسبات خارجی ایجاد نموده است که برای مدت طولانی و تا زمان تثبیت نظم جدید کماکان تنش زا خواهد بود چرا که به پشتوانه این مطالبه داخلی، بخشی از قدرت در آمریکا اصرار خواهد داشت تا از ظرفیت های باقیمانده خود در نظم قدیم استفاده کند ولو آنکه اجبار عجولانه دیگر کشور ها به تمکین از سیاست های واشنگتن روند کاهش سهم دلار از معاملات جهانی را تسریع نماید یا عوارض سوء دیگری را در تعاملات بین المللی ایجاد کند.
اسرائیل و عادی سازی روابط
شرایط برای اسرائیل نیز به سرعت در حال تغییر است. در طول شش دهه و خصوصا پس از جنگ ۱۹۷۳، دولت های اسرائیل در موارد متعدد بازوی پیاده سازی سیاست های امریکا در منطقه و جهان و گاها راهی برای دور زدن کنگره محسوب می شده اند. یک نمونه آن ماجرای مک فارلین است که قرار بود با پول فروش اسلحه به ایران از طریق اسرائیل، شورشیان کنترای نیکاراگوئه تامین مالی شوند حال آنکه اگر دولت ریگان به شکل رسمی قصد انجام چنین معامله ای را داشت با مخالفت کنگره مواجه می گردید. به عکس تصور بسیاری که امریکا را تحت مدیریت لابی های صهیونیست می دانند، باید توجه کرد که ماهیت شکل گیری این لابی وابسته به اجرای خدمات مورد نظر امریکا توسط دولت های اسرائیل بوده و دراثر یک تعامل مستمر و خدمات متقابل، نفوذ لابی ها به ساختار سیاسی- اقتصادی امریکا صورت پذیرفته است. اما همین لابی های قدرتمند در تحصیل بسیاری از منافع خود ناتوان بوده اند که مهمترین آن، ناکامی در حل مسائل اسرائیل با گروه های فلسطینی به هر روش قهری یا صلح جویانه پس از بیش از ۸۰ سال مناقشه مستمر است. لکن در نظم جدیدی که در حال شکل گیری است اسرائیل دیگر آن جایگاه سابق را نخواهد داشت. ساختار سیاسی امریکا برای تاب آوردن به سرنوشت همه ابر قدرت های پیشین دچار خواهد شد و احتمالا به نوعی سوسیال دموکراسی اروپایی متمایل می گردد و به تبع آن مواضع بین المللی این کشور به تعامل و مماشات سوق خواهد یافت. همه اینها در آینده ای نه چندان دور بروز می کند و به تناسب آن اسرائیل نقش گذشته خود را از دست می دهد. با چنین چشم اندازی، برای بسیاری از سیاستمداران اسرائیلی این سوال مطرح است که در نتیجه سالها خوش خدمتی، ترور دستوری، نفوذ نیابتی در ساختارهای سیاسی دولت ها و احزاب عربی چه چیزی جز بی ثباتی و تنش نصیبشان شده است؟ لذا یک حرکت هماهنگ در درون امریکا و اسرائیل شتاب گرفته است تا موقعیت بین المللی و منطقه ای اسرائیل را در زمانی که هنوز از هژمونی امریکا کار بر می آید تغییر دهد و بهبود ببخشد. طرح کوشنر و فشارهایی که به کشورهای منطقه در جهت عادی سازی رابطه اعراب و اسرائیل وارد می شود در مسیر تحقق چنین هدفی است.
خلاء قدرت و نگرانی اعراب
با رشد روز افزون تولید و مصرف انرژی های پاک و همچنین کشف منابع متعدد نفت و گاز در سایر نقاط دنیا و توسعه فن آوری های نوین استخراج، ارزش خاورمیانه برای کشورهای توسعه یافته رو به کاهش و برای کشورهای در حال توسعه رو به افزایش است. از این رو، اگرچه تعادل نظامی همسایگان جنوبی ایران بر اساس نظم مبتنی بر نفوذ سنتی غرب بنا شده است و این یعنی همان نظمی که در نتیجه حمله عراق به کویت، به سرعت یک ائتلاف غربی را علیه عراق وارد عمل می کند اما کاهش روزافزون نقش غرب در نتیجه فرآیند گذار به نظم جدید، آن ائتلاف ها را در قبال حمله گسترده به آرامکو با تخمین پانصد میلیارد دلار خسارت منفعل نگاه می دارد. بنا براین تلاش عمومی دولت های منطقه برای خرید تسلیحات نظامی از هر منبع ممکن و حتی شرط محرمانه امارات برای عادی سازی روابط خود با اسرائیل در خصوص خرید جنگنده اف ۳۵ در همین چارچوب قابل تحلیل است چراکه آنها در خلاء قدرت ناشی از گذار به نظم جدید با توان برتر منطقه ای ایران و نیز تهدیدهای سنتی اعراب علیه یکدیگر تنها مانده اند و تلاش می کنند تا به سطح جدیدی از بازدارندگی نظامی متناسب با نظم جدید دست یابند.
بازتولید ترامپیسم و محور فشار
ایران از حیث زمانی و مکانی در حساس ترین موقعیت از فرآیند تغییر نظم جهان قرار دارد. توافق برجام دست خوش آسیب های ناشی از تضادهای یاد شده در منافع گروه ها، شرکت ها و مردم امریکا شده است. شکاف هایی که دیگر توافقات مهم را مانند توافق تجاری نفتا به رغم مصوب کنگره بودن لغو یا تغییر داد. لذا اگرچه در آینده نزدیک بازگشت امریکا به برجام محتمل است لکن بازتولید ترامپیسم و عزم دوباره برای خروج از هر توافق احیا شده ای وجود خواهد داشت.
ایران که به زعم اسرائیل بزرگترین مانع در بستن پرونده مناقشات تاریخی خود با فلسطین، لبنان و دیگر کشورها به هر روش قهری یا صلح جویانه قلمداد می شود، مشمول یک پروژه مهار با همکاری مشترک امریکا و اسرائیل شده است که هدف آن تضعیف قدرت اقتصادی، نظامی و نفوذ منطقه ای ایران و عادی سازی روابط اسرائیل در خاور میانه است.
از سوی دیگر، برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس با توجه به سابقه کشمکش های شیعی-سلفی از محدوده افغانستان و پاکستان تا بحرین و یمن و عراق و سوریه، توان برتر نظامی ایران را در شرایط خلاء پشتیبانی قدرت های نظم قدیم بر نمی تابند. مهم آنکه در سال های اخیر اشتراک منافع طیفی از گروه های سیاسی امریکا و دولت های عرب با اهداف اسرائیل منجر به هم افزایی در تقابل با ایران گردیده است. در چنین شرایطی، دوره زمامداری بایدن می تواند فرصتی باشد که زنجیره هم افزایی بشکند اما بازسازی این محور تقابلی به سرعت قابل انجام است. بنا بر این در فرصت کوتاه و محتملی که فراهم خواهد شد با تمام قوا می بایست تلاش گردد تا از انگیزه اتحاد مجدد محور یاد کاسته شود. این انگیزه ها در امکان سرمایه گذاری بر روی شکاف ملت و حاکمیت، تحریم پذیری اقتصاد ایران و چالش های فی مابین ایران و کشورهای منطقه خلاصه می شود که تدبیر اجتناب از آنها در تنش زدایی، ترمیم اعتماد عمومی از طریق بازگشت به حاکمیت ملت و توسعه همه جانبه روابط سیاسی و تجاری در عرصه منطقه ای و بین المللی آنهم در مدت زمانی کوتاه است.