مهندس بازرگان، آزادی و جمهوری دمکراتیک اسلامی
هاشم آقاجری
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت همه شنوندگان و بینندگان عزیز و با درود به سه بنیان گزار نهضت آزادی ایران مهندس بازرگان دکتر سحابی و پدر طالقانی و گرامی داشت یاد همه شخصیت ها و بزرگان در گذشتۀ نهضت آزادی ایران و تبریک به مناسبت شصتمین سالگرد تأسیس نهضت. نهضت آزادی ایران اساساً با مهندس بازرگان تداعی می شود، او با اینکه یکی از سه بنیان گزار نهضت بود اما نهضت بیش از همه تبلور بینش و روش و منش او بوده است. بنابراین سخن گفتن از مهندس بازرگان به نحوی سخن گفتن از نهضت آزادی هم هست.
عنوان سخن اینجانب در این فرصت کوتاه «مهندس بازرگان، آزادی و جمهوری دمکراتیک اسلامی»است. دال مرکزی در اندیشۀ مهندس بازرگان و به تبع نهضت آزادی ایران، «آزادی» است. آزادی در نظر بازرگان و نهضت او برخواسته از درک و دریافتی است که او از اسلام، قرآن و پیامبر داشت. پیامبر قرآن، پیامبر قدرت و اقتدارگرا نیست، پیامبر رحمت و رهایی است. در بینش قرآنی و به تبع بینش مهندس بازرگان، آزادی در دو ساحت جلوه گر می شود: یکی ساحت درونی، آزادی انفسی، آزادی subjective و دیگری آزادی بیرونی یا آزادی آفاقی و objective. ناظر به همین دو ساحت آزادی است که قرآن کریم وقتی پیامبر و پیروان او را معرفی می کند، در سوره مبارکه اعراف آیه ۱۵۷ می فرماید «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ» تا می رسد به اینجا که این پیامبر آمده است که «یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ» پیامبر آمده است که هم اصرها و بارهای سنگین و گران subjective و درون نفسی را بردارد و هم زنجیرهایی که از بیرون و به صورت عینی بر آنان بسته شده است. آزادی درهر یک از این دو ساحت به نوبه خود، همانگونه که برخی از فیلسوفان سیاسی گفته اند؛ هم شامل آزادی منفی یا سلبی و هم آزادی مثبت یا ایجابی می شود. آزادی هم به معنای آزادی «از»و هم به معنای آزادی «برای» است. آزادی «از» رفع همه موانع رشد و رهایی است و آزادی «برای» تحقق لوازم و مقتضیات و نهایتاً رشد و شکوفایی فرد و جامعه بشری است.
ایده و خواست آزادی از مشروطیت تا کنون یکی از ایده ها و خواستهای ایرانیان به ویژه منورالفکران و روشنفکران بوده است و بازرگان به عنوان فرزند مشروطیت یکی از مبارزان نامدار راه آزادی است. بازرگان به عنوان یکی از روشنفکران مذهبی البته، شاید دریک تیپ شناسی جریان روشنفکری ایران، ذیل تیپ منورالفکر مشروطه قرار بگیرد. اگر ما در تاریخ معاصر ایران از مشروطیت تا انقلاب بهمن ۵۷ بخواهیم تیپ شناسی بکنیم، به طور کلی روشنفکران را، از دو تیپ روشنفکر در تاریخ معاصر ایران می توان سخن گفت: یکی منورالفکران دوره مشروطه و یکی روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی و انقلاب بهمن ۵۷.
سه ویژگی اصلی منور الفکری دوره مشروطه عبارت است از علم یا علم خواهی، قانون یا قانون طلبی و آزادی یا آزادی خواهی؛ که تیپ روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ با خودویژگی های دیگری در عرصۀ سیاسی و فکری ایران به کنشگری پرداختند و در مقابل آن سه ویژگی منورالفکری مشروطه،روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ با سه ویژگی ایدئولوژی، انقلاب و عدالت به معنای سوسیالیزم در واقع مشخص می شوند. و در این میان بازرگان عمدتاً ذیل تیپ نخست قرار می گیرد با این افزوده که از مکتب دکتر مصدق و تجربه نهضت ملی هم عبور کرده و نفی استعمار و سلطۀ خارجی، که وجه دیگری از آزادی است، یعنی آزادی ملی از دیکتاتوری و سلطۀ خارجی. بازرگان در واقع به همین دلایل بود که در سال ۱۳۴۰ هنگام تأسیس نهضت آزادی، او و دیگر بنیانگذاران و اعضای نهضت اعلام کردند که ما مسلمانیم، ایرانی هستم و مصدقی هستیم. البته مهندس بازرگان و به تبع او نهضت آزادی به خصوص نهضت آزادی داخل کشور در دهۀ ۴۰ و ۵۰ با اولویت بخشی به نفی استبداد به جای استعمار و امپریالزیم در واقع تا حدودی خود را از روشنفکری دهه ۴۰ و ۵۰ متمایز میکرد. به یاد بیاورید که بازرگان شاگرد ابوالحسن خان فروغی بوده و می توان گفت که در واقع ما در شخصیت بازرگان در اواخر قرن بیستم به نوعی می توانیم شخصیت میرزا یوسف خان مستشار الدوله نویسنده «یک کلمه» در عصر مشروطه را تا حدودی تشخیص دهیم. تجدد خواهی قانون بنیاد و آزادی گرا در بازرگان در مقایسه با سایر روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ ایران در واقع بسیار چشمگیر است. طالقانی به عنوان یکی دیگر از بنیانگذاران نهضت به رغم اتصال به مشروطیت از طریق «تنبیه الامه و تنزیه المله» نائینی اما به گمان من بیشتر ذیل تیپ روشنفکری دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی قرار می گیرد. با ویژگی های برجسته ای همچون ضد امپریالیزم بودن و گرایش های عدالت خواهی معطوف به سوسیالیزم.
اما در عین حال هم طالقانی و هم بازرگان هم چون نائینی آزادی را از مبنای توحید برمی کشیدند. با این تفاوت که آزادی در طالقانی در وجه نظامند و سیستماتیک سیاسی با دمکراسی شورایی که وجه اجتماعی و سیاسی آزادی است تبارز و تشخص پیدا می کرد. در حالی که در مهندس بازرگان آزادی در یک نظام جمهوری و دموکراتیک و پارلمانی معنا و مفهوم پیدا می کند. در عین حال تکیه ای که مهندس بازرگان بر حقوق بشر می کرد باز یکی از خود ویژگی های تمایز بخش بازرگان به عنوان روشنفکری در ذیل منور الفکری مشروطه از بسیاری از روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ است. بیاد بیاورید که در دهه ۴۰ و ۵۰ اساساً گفتمان حقوق بشر در فرهنگ سیاسی و انقلابی آن دوره یک مقوله بورژوایی تلقی می شد. در گفتمان روشنفکری دهه ۴۰ و ۵۰ ما کمتر با چیزی به عنوان حقوق بشر مواجه هستم.
در میان متفکران سیاسی و اجتماعی آن دوره، چه در ردۀ روشنفکران مذهبی و چه در ردۀروشنفکران غیر مذهبی یا مارکسیست، شاید به ندرت افرادی را ما داشتیم در دهۀ ۴۰ و ۵۰ که بر حقوق بشر تکیه می کردند و آزادی را در ربط با حقوق بشر می دیدند. کسانی مثل مرحوم دکتر گلزاده غفوری از این جمله بودند که کتابی هم در این زمینه همان موقع نوشتند و سعی کردند که در واقع حقوق بشررا با اسلام به نحوی سازگار بکنند. و البته مهندس بازرگان نه تنها در عرصه نظری و تئوریک بلکه حتی در عرصه عملی؛ ما شاهد بودیم که مهندس بازرگان در اواخر عمر رژیم گذشته در سالهای ۵۵ و ۵۶ از جمله بنیان گذاران جنبشی بود به نام «جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر».
کارنامه بازرگان و البته حزب و تشکیلات او تا سال ۵۷ کارنامۀ مبارزه علیه استبداد سلطنتی و دیکتاتوری شاه است. مبارزه برای آزادی، همان طوری که آقای مهندس توسلی تا حدودی به تفصیل آن تاریخچه را گفتند. در همان دوره مسألۀ دو گانه استبداد و استعمار یکی از مسائل روشنفکری ایران بود و می دانیم که بازرگان بر خلاف گفتمان مسلط که تقدم و الویت را به مبارزه ضد امپریالیزمی و ضد استعماری می داد بازرگان تقدم را به استبداد می داد. او استبداد را زمینه ساز استعمار می دید و نه بالعکس و به همین دلیل توجه وافری به عوامل داخلی استبداد، علل تاریخی، فرهنگی و روان شناختی او داشت. بی دلیل نیست که او در ادامه سنت خلقیات نویسی جمال زاده در مقدمه ای که بر کتاب «روح ملتها» زیگ فرد می نویسد، به روح ایرانی و سازگاری این روحیه و ریشه های تاریخی که زمینه های استبداد تاریخی را در ایران ساخته، توجه می کند. اما نقطۀ عطف در زندگی بازرگان گزار از نهضت به نظام است. گزار از در واقع دوران رژیم سلطنتی با انقلاب ۵۷ به نظام بعد از پیروزی انقلاب است. در اینجا مسأله نظام جایگزین، یکی از مسائل مهم است که در واقع در کارنامۀ فکری و عملی بازرگان نقطۀ عطفی بشمار می رود. بازرگان در کنار روشنفکران دینی و اعضای در واقع شورای انقلاب، کسی است که به صراحت از جمهوری دمکراتیک اسلامی سخن می گوید. البته او در واقع علاوه بر باوری که به چنین سیستمی داشت،سیستمی که به گمان او می توانست آزادی را محقق بکند، در عین حال جزو اصول اساس نامه ای بود که در واقع شورای انقلاب آن دوره پذیرفته بود. با این تفاوت که بقیه اعضای شورای انقلاب در هنگامی که بحث رفراندم نظام مطرح شد، شاید جز معدودی شاید جز کسانی مثل شادروان مهندس عزت الله سحابی، بقیه اعضای شورای انقلاب، به خصوص اعضای روحانی آن، متأسفانه همراهی نکردند با مهندس بازرگان و مهندس بازرگان در آن عرصه تنها ماند و به همین دلیل هم مورد آماج حملات رهبر انقلاب قرار گرفت.
و در عین حال مهندس بازرگان در مرحلۀ تبدیل قانون اساسی نیز، این دغدغه نسبت به آزادی و اصلی که یک عمر برایش مبارزه کرده بود، در ایستادگی نسبت به اصل ولایت فقیه از خودش نشان داد. شاید آن موقع برای بنده و امثال بنده که جوانان بیست و چند سالۀ بدون تجربه ای بودیم، این مخالفت چندان قابل قبول و معنا دار نبود. من اینجا فرصت نیست که از تجربه زیستۀ خودم در قبال موضوعی و اصلی به نام «ولایت فقیه» سخن بگویم، تجربه ای که از دوران دبیرستان من شروع شد، با خواندن جزوه «ولایت فقیه» که سخنرانی یا درس آیت الله خمینی در نجف بود و به صورت قاچاق به ایران رسیده بود، تا بعد مراحل گوناگونی که تا سال ۶۶ و۶۷ نهایتاً، به صورت ولایت مطلقه فقیه از زبان آیت الله خمینی فرمول بندی وحاکم شد. اما بازرگان ونهضت آزادی در طول سالهای پس از انقلاب نشان دادند که میان جمهوریت و روحانیت نمی توان تأکید کرد. آزادی در سیستم سیاسی زمانی محقق می شود که اصل در حکومت بر وکالت باشد و وکالت با ولایت قابل جمع نیست. و اینجا است که در واقع مهندس بازرگان به دلیل ایدۀ بنیادی و کانونی آزادی تمام رنج ها و سختیها را تحمل می کند، در طول سالهای بعد از انقلاب تا هنگام درگذشتش، و همچنان ایستادگی می کند بر این ایده. بازرگان به گمان من همچون دکتر مصدق، یکی از معدود سیاستمدران با پرنسیب ایران است،سیاستمدارانی که نان را به نرخ روز نخوردند، سیاستمدارانی که نه تسلیم قدرت سیاسی حاکم شدند، نه دولت زده شدند، و نه هم در عین حال عوام زده شدند.
مرحوم مطهری قبل از انقلاب می گفت: روحانیت ما یک ضعفی که دارد این است که عوام زده است،بر خلاف روحانیت کشور های اسلامی دیگر که دولت زده است. هرچند که بعد از انقلاب این روحانیت نیز دولت زده شد، ضمن اینکه عوام زده بودنش نیز ادامه پیدا کرد. اما مهندس بازرگان از معدود سیاستمدارانی بود که نه عوام زده بود نه دولت زده و به همین دلیل بود که توانست در طول مبارزات خودش از دوران نهضت ملی تا انقلاب اسلامی و تا زمان درگذشت، روی اصول و پرنسیبهای خود، و در کانون این پرنسیبها، اصل آزادی خواهی تکیه بکند. بازرگان استبداد را نفی می کرد و این سنتی بود که از نائینی و مشروطه و منورالفکران و روشنفکران دوره مشروطه به ارث رسیده بود. استبداد چه در وجه سیاسی اش و چه در وجه دینی اش. اما در این فرصت کوتاه می خواهم نکته ای را بیافزایم؛ فکر می کنم که در باب نهضت آزادی و مهندس بازرگان و نسبت شان با ایده آزادی چه در تئوری و چه در پراتیک به اندازه کافی سخن گفته شده است. من اینجا می خواهم بر ضرورت تعمیق آزادی و جامعیت در واقع مفهوم آزادی تکیه بکنم.
در بازرگان و روشنفکران و منورالفکران دینی همواره از مشروطیت به بعد، آزادی با توحید ارتباط دارد. بر خلاف شیخ فضل الله نوری و سنت گرایان و بنیاد گرایان که از درون توحید، اقتدارگرایی، استبداد، ولایت شخصی اِعمال شده از بالا، و تبعیت و تسلیم توده ها را می طلبیدند و می طلبند،منور الفکران و روشنفکران دورۀ مشروطه تا سال ۵۷، از توحید و توحید وجودی هستی شناختی و اگزیستنسیال سخن می گفتند و توحید را تقلیل نمی دادند به توحید عددی خدای کسردو نیست. و از این توحید هستی شناختی و اگزیستنسیال، توحید انسانی، اجتماعی و طبقاتی را استنباط می کردند. از این توحید مبارزه به نام خدا اما برای خلق، که در گفتار مهندس بازرگان و نهضت آزادی فراوان دیده می شود که انگیزه مبازره ما، انگیزه الهی است، انگیزه معنوی است، برای انجام یک وظیفه دینی مبارزه می کنیم، اما برای مردم و در خدمت مردم. مبارزه به نام خدا و برای خلق، مبارزه با بت و بت وارگی، بت در تمامی مظاهر و جلوه های آن، در تمام مظاهر درونی یا subjective آن، همان اصرهایی که رسالت پیامبران این بوده که از درون انسان را آزاد بکنند و هم بت های بیرونی همان اغلال و غل زنجیرهایی که بر دست و پای انسانها در طول تاریخ نهاده شده! بت سلطه، بت استثمار، بت استحمار، مبارزه با دشمنان آزادی! دشمنان آزادی البته شناخته شده ترین شان استبداد سیاسی است، ولی دشمنان آزادی تنها منحصر به استبداد سیاسی نمی شود. دشمنان آزادی بسیار متنوع و رنگارنگ هستند. اگر از آزادی این تلقی را داشته باشیم که عبارت است از نوعی خودشکوفایی انسان، عبارت است از مسیری برای تکامل انسان، و تکامل فرد و در عین حال تکامل جامعه و وابستگی این دو تکامل به هم به قول مارکس. در واقع جامعه ای که تکامل فرد شرط تکامل جامعه است و تکامل جامعه شرط تکامل فرد است. در این تلقی تقابل بین فرد و جامعه، تقابل بین امپریالیزم لیبرالی مدرن با کولکتیویزم سوسیالیستی اساساً بلاموضوع و بی معنا می شود.
دشمنان آزادی علاوه بر استبداد، استعمار، توسعه نیافتگی، وابستگی، فقر، جهل… ترس، فقر و جهل و ترس، سه دشمن بزرگ آزادی هستند. بی دلیل نیست که خداوند در قرآن کریم عبادت را گره می زند به رفع گرسنگی و ترس «لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ، إِیلَافِهِمْ رِحْلَهَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ، فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَاالْبَیْتِ» (قریش ۱و ۲) اما برای اینکه رب این بیت عبادت بشود، لازمۀ عبادت، رفع ترس و رفع گرسنگی است «الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ» (قریش ۳) فقر و گرسنگی و استثمار طبقاتی نافی ایمان و عبادت است؛ «کاد الفقر ان یکون کفرا» بسط و تعمیق آزادی، نه فقط آزادی از استبداد سیاسی، بلکه آزادی از سلطۀ طبقاتی و نژادی و جنسیتی، آزادی از سیستم پاتریالکال، هم در نظر، هم در عمل، هم در فقه سنتی که متأسفانه فقه مبتنی بر تبعیض است، فقه مبتنی بر نرینه محوری و پدر سالاری است، فقه مبتنی بر تبعیض سیستماتیک است، تبعیض سیستماتیکی که ما امروز در جامعه ایران در تمام ابعاد و وجوه شاهدش هستیم. آزادی، آزادی از این تبعیض سیستماتیک هست. تبعیض سیستماتیک مذهبی، اتنیکی و قومی؛آزادی مثبت ایجاب می کند که ما از نظام های تبعیض ساز و تبعیض آفرین، نظام هایی که فقر و فاصله طبقاتی و استثمار را بر آدمیان تحمیل می کند، نظام هایی که انسان ها را از خود بیگانه می کند و همه ارزش ها، از جمله ارزش آزادی را تبدیل می کند به کالا؛ آزادی و فرا روی از نظام سرمایه داری، گزار به یک جامعه پسا سرمایه داری، مبارزه با کالایی شدن، کالایی شدن علم،کالایی شدن نیروی کار، کالایی شدن ارزشهای انسانی، کالایی شدن محیط زیست؛ پدیده که متأسفانه در ایران امروز هر روزه شاهدش هستیم. لذا مبارزه برای حقوق بشر و آزادی در معنای وسیع و عمیق خودش، جدای از مبارزه برای استیفای حقوق فردی و اجتماعی آدمیان، در همۀ سطوح نیست. مبارزه برای آزادی مستلزم مبارزه برای حق نان آدمیان است، حق کار است، حق مسکن است، حق بهداشت است، حق آموزش است، حق کرامت است. آزادی از استخفاف و تحقیر است، آزادی و رهایی از مثلث زر و زور و تزویر است، و در یک کلمه آزادی و رهایی از استضعاف است.
به گمان من تداوم و تحول تجربه و به تبع آن تئوری بازرگان، بر اساس دال آزادی، در آن تئوری و تجربه در هیأت یک نظام سیاسی قابل تحقق است که منطقاً حتی از ایده جمهوری دمکراتیک اسلامی که بازرگان در سال ۵۷ پیش می نهاد، فراتر برود. زیرا که پسوند اسلامی همواره این نگرانی ایجاد می کند، به دلیل تجربه ۴۲ ساله یی که داشته ایم، که متولیان اسلام به خودشان این حق را بدهند که تبدیل به یک مرجعیت و اقتداری بشوند، تا به نام سخن گوی اسلام، اسلام را دوباره در همین جمهوری دمکراتیک، به گونه ای معنا بکنند، که یک سیستم تبعیض آمیز دیگری باز تولید بشود.
آزادی جدای از عدالت نیست و عدالت با سیستم تبعیض قابل جمع نیست. برای اینکه ما در یک نظام سیاسی تبعیض را نفی بکنیم و همۀ قید و شرط هایی که آدمیان را و به خصوص اعضای ملتـ دولت ایران را از حقوق انسانی شان محروم می کند، بر اساس مذهب، بر اساس دین، بر اساس جنسیت، بر اساس طبقه، بر اساس قومیت و نژاد، فکر می کنم که اگر مهندس بازرگان هم زنده بود، با توجه به این تجربه، ایده جمهوری دمکراتیک اسلامی را تکامل می بخشید، و از ایدۀجمهوری دمکراتیک عرفی سخن می گوید. لائیسیته به معنای جدایی نهاد دین از نهاد قدرت، به معنای کوتاه کردن دست روحانیت که عملاً جمهوری را تبدیل می کند به یک نظام کیلیریکال، به یک نظام روحانی سالار، چنانچه مردم ایران در این ۴۲ سال همواره شاهدش بودند، به خصوص که اوج این کیلیریکالیزم که اصل ولایت مطلقه فقیه است، که در واقع قدرت مطلق خدایی پیدا می کند، و همه چیز و همه کس را می تواند نادیده بگیرد و اراده شخصی خود را حاکم بکند.
حکومت روحانیون و فقیه سالار، حکومت مبتنی بر تبعیض و برابرتر بودن برخی در یک جامعه برابر،مستلزم گزار به یک نظام عرفی و سکولار است. نظامی که با قطع نظر از هر گونه قید و شرطی اعم از دین و مذهب و ایدئولوژی و جنیست و قومیت، حداقل آزادی و آزادی حداقلی را تحقق ببخشد. آزادی حداقلی یعنی برابر حقوقی، و البته قطعاً تئوری آزادی و استراتژی آزادی نسبتی با هم دارند. در تئوری آزادی ما از تمامیت و جامعیت تئوریک آزادی باید سخن بگویم، هرچند که در استراتژی آزادی مرحله ای بودن و نسبیت استراتژیک آن مورد نظر هست. یعنی در واقعیت، ما ناگزیر، از آزادی حداقلی شروع می کنیم. آزادی حداقلی یعنی آزادی حقوقی، یعنی آزادی مبتنی بر برابری اعضای برابر حقوق یک جامعه ملی در برابر قانون. این حداقل آزادی است که امروز متأسفانه در ایران حتی این هم وجود ندارد. اما آزادی که به واقع راهی برای خودشکوفایی و راهی برای تکامل فردی و اجتماعی، نهایتاً آزادی حداکثری است. علاوه بر آزادی حقوقی آزادی حقیقی است، یعنی فراهم آمدن زمینه های عینی اجتماعی، اقتصادی که هیچ انسانی آزادی اش را نفروشد، هیج انسانی شخصیت و آزاد آفرینی الهی خودش را مجبور نشود در پای فقر، در پای گرسنگی، و در پای نداشتن مسکن و بهداشت و کار و نیاز بفروشد. هیچ انسانی دچار استخفاف نشود، که استخفاف بدترین نوع استضعاف است. اگر استضعاف در استثمار و استبداد و استحمار و ابعاد گوناگون دیگر جلوه گر می شود،بدترین نوعش استخفاف است. و البته نظام استبدادی نظامی است که اساساً ابتداء استخفاف می کند، و بعد بر اساس این استخفاف، که آدمیان را از شخصیت خودشان بیگانه کرد، بر اساس این استخفاف که مهمتر از جهل فقر و ترس است، و بر اساس این استخفاف هست که فرعونیتش را تحمیل می کند! بی دلیل نیست که قرآن کریم در باب فرعون می گوید فاستخف قومه و اطاعه یعنی وقتی فرعون قومش را استخفاف کرد، در آن صورت قدرتش تبدیل به یک هژمونی شد، که حتی بدون آنکه از بیرون، با سر نیزه و شمشیر و زندان و دار و درفش مردم را به زیر سلطه خودش بیاورد، خود مردم از درون، بر اساس آن شخصیت زدایی و کرامت زدایی بر اساس آن استخفاف نهادینه شده در آنها، اطاعت می کنند از فرعون و نظام فرعونی.
من امیدوارم که نهضت آزادی و راویان راه مهندس بازرگان با تأمل در تجربۀ ۴۲ ساله، در واقع در کنار مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی به عنوان یکی از بنیانگذاران نهضت را، البته مهندس بازرگان با آیت الله طالقانی در بسیاری از موارد با هم اشتراک نظر دارند، ولی فکر می کنم که در آیت الله طالقانی یک سویه هایی بود که این سویه ها، سویه های مؤکدی بود بر جنبه های عدالت خواهانه، ضد استثماری، ضد طبقاتی و همین طور بر جنبۀ آزادی و دمکراسی شورایی. با این ابعاد بتوان میراث بازرگان را تکامل بخشید و فراتر از یک نظام مبتنی بر تبعیض سیستماتیکی که ما در ایران می بینیم و صریحاً از یک جمهوری دمکراتیک سکولار و عرفی سخن گفت.