نهضت آزادی ایران و سازمان مجاهدین خلق
کاری از سردبیری آرشیو اسناد نهضت آزادی ایران
این یادداشت به مناسبت پنجاه و سومین سالگرد تاسیس سازمان مجاهدین خلق (اول شهریور ۱۳۴۴) و در پاسخ به این پرسش تهیه شده است که سابقه مواضع و ارتباط نهضت آزادی ایران با سازمان مجاهدین خلق در طول ادوار، چگونه رقم خورده است. این متن برگرفته از آرشیو اسناد نهضت آزادی، مواضع اعضای شناخته شده نهضت و سوابقی است که به دفعات منتشر شده است.
تلاش ما بر این بوده تا در این یادداشت، تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران (سازمانی که دوره اول آن تا قبل از سال ۵۴ مورد حمایت روحانیت نیز بود) و ارتباطش را با نهضت آزادی ایران از زبان سه دبیر کل نهضت بررسی شود. آن طور که مشخص است نهضت آزادی هیچ وقت از دوره سوم مجاهدین خلق نه تنها حمایت نکرده بلکه همیشه علیه رفتار سازمان موضع گیری کرده و افراد و جریاناتی که در طول سنوات پس از انقلاب اسلامی تلاش کردند تا نهضت آزادی را با سازمان مجاهدین خلق بعد از سال ۱۳۶۰ (دوره سوم) و حتی ۱۳۵۴ (دوره دوم) همسو و موید نشان دهند، غیرمنصفانه عمل کردند و هدفی جز جنگ قدرت نداشتند.
۱– تاریخچه مجاهدین خلق (مهندس محمد توسلی )(۱)
الف- دوره اول – از زمان تاسیس تا سال ۵۴ :
در دوره اول پایهگذاران سازمان مجاهدین خلق که از اعضای نهضت آزادی بودند از نظر اعتقادی به اسلام عقیده داشتند و از نظر سیاسی ـ اجتماعی معتقد به خط مشی مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه بودند. (۱)
بسیاری از اعضای نهضت آزادی و مبارزان مسلمان در طول سالهای ۵۰ تا ۵۴ از سازمان مجاهدین حمایت می کردند. این حمایت به صورت های مختلفی صورت می گرفت. به عنوان مثال در سال ۵۰ که جمع وسیعی از اعضای سازمان مجاهدین بازداشت شدند، برای کاهش فشارها به اعضای سازمان نامه ای از سوی مهندس سحابی به مرحوم قطب زاده نوشته شد تا در خارج از کشور از زندانیان سازمان حمایت شود که عامل ارسال آن نامه من بودم . همچنین آقای هاشمی رفسنجانی نامه ای مستقلا به خط خود برای آیت الله خمینی نوشت، تا آقای خمینی برای حمایت از زندانیان سازمان اقدامی انجام دهد .این نامهها در پاریس به دست ساواک افتاد و به همین دلیل من ،مهندس سحابی و هاشمی بازداشت شدیم. هاشمی به این دلیل که به انجام این کار اعتراف نکرد بعد از شش ماه آزاد شد. من به یک سال و مهندس سحابی به ۱۱سال زندان محکوم شدیم .(۲)
در آن زمان مدیریت مدرسه رفاه بویژه شهید رجایی و شهید دکتر باهنر و بسیاری از نیروهایی که امروز در هیات های موتلفه هستند به شیوه های گوناگون به سازمان مجاهدین خلق کمک می کردند، مثلا خانه های امن در اختیار آنها قرار می دادند ویا به لحاظ لجستیک به آنها کمک می کردند. حتی خود شهید رجایی و مرحوم طالقانی و هاشمی رفسنجانی هم به خاطر ارتباط و کمک به سازمان به زندان افتادند بنا بر این در این دوره همه گروههای مسلمان از سازمان مجاهدین خلق حمایت می کردند و تعداد زیادی از رهبران مذهبی به دلیل کمک های مالی به سازمان به زندان افتادند.(۲)
ب- دوره دوم – از سال ۵۴ ( تغییر مواضع مجاهدین) تا انقلاب
در مرحله دوم فعالیت سازمان مجاهدین خلق به دلیل تغییر مواضع ایدئولوژیک این سازمان شوکی به نیروهای مذهبی به خصوص دانشگاهیان و بازاریان وارد شد. در این زمان برای مبارزه با این شوک، حلقه ای با حضور مهندس میرحسین موسوی، مهندس عبدالعلی بازرگان و بنده تشکیل شد که نشریاتی تهیه می کردیم ودر داخل بطور محدود و برای خارج از کشور می فرستادیم و در آنجا در نشریه «پیام مجاهد» که ارگان نهضت آزادی ایران در خارج کشور بود، منتشر می شد.
متن این بیانیهها توسط دکتر یزدی در نشریه «پیام مجاهد» در آمریکا نیز به چاپ رسید: «در شرایط تخفیف ضوابط ایمانی برای داوطلبین عضویت در سازمان، هر آینه امکان رشد مارکسیسم و بالا آمدن مجاهدین خلق پیدا میشود و سازمان روش التقاطی به خود میگیرد. واضح است که چنین ترکیب نامانوس و نامتجانسی امکان رشد ندارد و بالاخره گسیخته میشود. در این آب گلآلود مارکسیستها با همان حیلههای همیشگی خود حداکثر استفاده را میکنند و وارث ناخلف شهدای مسلمان میشوند.» نهضت آزادی خارج از کشور نیز که دکتر یزدی عضو آن بود در مقالهای با عنوان «خیانت و انحراف» نوشت: «خط مشی نهضت آزادی ایران در برابر این انحراف، محکوم ساختن قاطعانه آن و طرد منحرفین بوده است که ابتدا و در مرحله اول سکوت موقتی و عدم انتشار نشریات آنها را در پیش گرفت و لذا نشریات جدیدی را که به نام مجاهدین منتشر میشد، تکثیر و توزیع ننمود و عدم شناسایی خود را از گروه مجاهدین خلق و خائنین نشان داد.»
رابطه نهضت آزادی خارج از کشور با سازمان مجاهدین خلق به کلی قطع شد(۳)
پ – دوره سوم – از انقلاب به بعد:
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی که مجاهدین از زندانها آزاد شدند، به دلیل مواضع خاص آنها با ستاد استقبال از امام حاضر به همکاری نشدند. سازمان مجاهدین در سالهای اول انقلاب هم با دولت موقت مشکل داشتند وهم با نهضت آزادی چرا که آنها به دنبال قدرت بودند و با هر که در قدرت بود، مشکل داشتند. به خصوص در سال ۵۹ که نهضت آزادی تجدید سازمان کرد و مبارزه قانونی و مسالمت آمیز را استراتژی خود قرار داد، این اختلافات بیشتر شد. در این سال که سازمان مجاهدین با حاکمان درگیر بود، مهندس بازرگان نامه ای نوشت و در آن هر دو طرف را مخاطب قرار داد و گفت شما که هر دو به دنبال خشونت هستید، هر دو هم می گویید مسلمانیم دست از خشونت بردارید باهم مذاکره کنید و اینقدر پدر خود و این ملت را در نیاورید. (۳)
در تیرماه سال ۱۳۵۹ و در شرایطی که نشانههایی از برخورد با طیفی از نیروهای متولی انقلاب اسلامی به چشم میخورد، کنگره نهضت آزادی ایران تشکیل و در آن، مرامنامه و اصول برنامههای آتی آن تصویب شد. این کنگره در شرایطی برگزار شد که در میان نیروهای سیاسی دو نگاه وجود داشت. یک نگاه، نگاه کسانی بود که به دنبال قدرت بودند و بنابراین، راهبرد نظامی را انتخاب کردند. مثال مشخص این رویکرد، سازمان مجاهدین خلق بود که قصد داشت با تحرکات نظامی، قدرت را از حاکمان جمهوری اسلامی بگیرد. نگاه دوم اما معتقد بود که به هر شکل، انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی از فرآیند یک انقلاب مردمی شکل گرفته و در این فضا، راهبرد واقعبینانه حضور در عرصه اجتماعی و استفاده از ابزار انتخابات ـ بعنوان بهترین فرصت برای حضور مردم و اعمال حق حاکمیت آنان بر سرنوشت خویش، در راستای انجام فریضه امربمعروف و نهی از منکر ـ است (۳)
در سال۱۳۶۰ با شروع جنگ مسلحانه سازمان مجاهدین خلق و بعضی از سازمانهای غیر مذهبی با حاکمیت جمهوری اسلامی و حذف بنی صدر، این سازمانها تبلیغ وسیعی راه انداختند که تنها راه، درگیری مسلحانه با جمهوری اسلامی است ولی کسانی چون مهندس بازرگان، مهندس سحابی و… با خط مشی قانونی با این امر مخالفت کرده و راه نقد و اصلاح طلبی را پیش گرفتند(۴)
نهضت آزادی از آن زمان تاکنون همواره مواضع و عملکرد سازمان مجاهدین خلق را محکوم کرده است. کسانی که نهضت آزادی را مانند سازمان مجاهدین خلق التقاطی میخوانند کاملا اشتباه می کنند چراکه آثار مهندس بازرگان ،مرحوم طالقانی و نهضت از بدو تاسیس تا امروز روشن است. همچنان که مهندس بازرگان در سال ۴۰ گفت : «ما ( نهضت آزادی ) مسلمان ،ایرانی و مصدقی هستیم .مسلمان به این معنا که اتکایمان به قرآن و معارف اصیل اسلام است. ایرانی به این دلیل که هویت ایرانی داریم و مصدقی هستیم چرا که اندیشه سیاسی مصدق یعنی آزادی و حاکمیت ملی همیشه سرلوحه برنامه های ماست».نهضت آزادی به استناد مبانی قرآنی و تجربه بشری هیچ گاه به مبانی اقتصادی مارکسیسم معتقد نبوده است(۵)
۲– ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ( مهدی معتمدی مهر)(۶)
نخست: تعارض ایدئولوژیک
سازمان مجاهدین خلق ایران هنوز هم اصرار دارد تا خود را واجد بینشی توحیدی و به عنوان سازمانی اسلامی / سیاسی معرفی کند و هنوز هم آیهای از قرآن را بر فراز پرچم خود حفظ کرده است – و فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما – ادعایی که راهبرد سرنگونیطلبی، لااقل به زعم نویسنده، اصالتش را سخت به تردید میبرد. البته شاید تاکید سازمان بر هویت اسلامی و اعتقادیاش، نوعی مرزبندی تاریخی با جریانی است که در سال ۱۳۵۴ مارکسیست شد و بیشتر حاوی ابعادی سیاسی است تا طرح مبانی معرفتشناختی.
از تعبیر «تعارض» بهره گرفتم، چرا که گویاتر میتواند به نوعی دوگانگی اشاره کند. سازمان از یک سو همچنان خود را مقید به مرام اسلامی میداند، اما از تعهد به ادبیات قرآنی سر باز میزند و راه خودش را میرود. ادبیات خشن، تهاجمی و افتراآمیز سازمان به مخالفان سیاسیاش، بیشتر به سنت احزاب چپ از نوع استالینی میماند. بکارگیری سخاوتمندانه اصطلاحات و تعابیر دینی و ارزشی در مواضع سیاسی نیز اصولاً روشی بنیادگرایانه است و نه لزوماً انقلابی و در تقابل آشکار با دستورات اکید قرآن قرار دارد:
ای ایمانآورندگان، هرگز نباید گروهی دیگر را مورد تمسخر قرار دهید. از یکدیگر عیبجویی نکنید و به القاب زشت یکدیگر را خطاب نکنید. یادکردن [مردم] به زشتی، پس از آنکه ایمان [آوردهاید] بد رسمی است و آنان که توبه نکنند، ستمگرند. (حجرات، آیه ۱۱)
منطق قرآن، حتی دشنام به بتها را نیز بر نمیتابد:
به معبودانی که به جای خدا به نیایش میخوانند، دشنام ندهید که آنان هم با انگیزه تجاوز [از حق] و از سر جهالت، خدا را مورد ناسزا قرار دهند. (انعام، آیه ۱۰۸)
قرآن مجید حتی با آنکه تصریح بر طغیانگری فرعون دارد، اما به موسی (ع) توصیه میکند که با او به کلام نرم سخن گوید تا مگر مؤثر باشد.
[خطاب به موسی و هارون]: به سوی فرعون بروید که سر به طغیان برداشته است و با نرمش با او سخن گویید، بسا که بپذیرد و یا از خدا بترسد. (طه، آیات ۴۳ و ۴۴)
این توصیه حکایت از بینشی امیدوار به نفس بنیآدم دارد که حتی فرعون نیز میتواند در معرض بازگشت و اصلاح قرار گیرد. ادبیات تحقیرآمیز سازمان نسبت به مخالفانش، لزوماً محدود به منتقدان بیرون از سازمان نیست و بلکه بسیاری از اعضای پیشکسوت و باسابقه سازمان که مشی و فرزانگی رهبری سازمان را به نقد کشیدهاند نیز از این تعابیر بدگویانه مصون نماندهاند. اطلاق واژگانی مانند «بریده»، «سرکرده»، «عامل»، «مزدور»، «جنایتپیشه» و… به منتقدین رهبری و مخالفان قرائت رسمی سازمان از مبارزه، ضمن آنکه آشکارا نوعی رفتار واکنشی به نظر میرسد که تحت تأثیر ادبیاتی است که او را «منافق» مینامد، حکایت از بینشی مطلقگرا و مأیوس از اثرگذاری بر افکار و باورهای مخالفان و دگراندیشان دارد.
تاکید بر سرنگونیخواهی و اوجب واجبات دانستن تغییر حکومت و ارتقای آن به مثابه یک اصل راهبردی، دقیقاً در تعارض با بینش توحیدی قرآن و جهتگیری بعثت انبیاء دارد. قرآن، برانگیختن مردم به قیام برای عدالت را جهتگیری اساسی بعثت برمیشمارد و نه سرنگونی فرعونها و نمرودها و قارونها را. هر قیامی که به سوی عدالت و کرامت بشر باشد، توحیدی است. عدالت امری ایجابی است و سرنگونی، سلبی. سرنگونی ممکن است نتیجه قیام باشد، اما نه هدف و جهتگیری آن. «رسولان خویش را با نشانههای روشن فرستادیم و همراهشان کتاب و میزان [تشخیص حق از باطل] نازل کردیم تا مردم را به قیام برای عدالت برانگیزانند. – لیقوم الناس بالقسط – (حدید، آیه ۲۵)
راهبرد اساسی سرنگونیطلبی سبب میشود که در سازمان، همه چیز و هر آرمان و عملی در ذیل آن قرار گیرد و تعریف شود.
دوم: آرمانگریزی
آرمان فلسطین در سازمان، تنها یک مساله عربی و اسلامی نبود. آرمانی انسانی بود که در گستره امپریالیسمستیزی، جهتگیری کلان سازمان را در عرصه سیاستهای بینالمللی ترسیم میکرد. سازمان در اوج مبارزات خود علیه نظام پهلوی با اعزام نیروهایش به ظفار و فلسطین، پیگیر مبارزه با اسرائیل و آمریکا بود و با گروهها و شخصیتهای معتبر فلسطینی مانند «الفتح» و یاسر عرفات ارتباطات ویژه و مستحکمی برقرار ساخته بود.
تکیه بیش از حد بر سرنگونیطلبی و اصلی تلقی کردن براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران و فرعی شمردن سایر آرمانها و اولویتها، سبب شد تا سازمان پس از انقلاب، یک سره از آرمانها و جهتگیریهای سابق دست بکشد و بلکه ارتباطات سیاسی خود را به حکومتهای مرتجع عرب، حزب بعث عراق، صدام حسین، نئوکانها و سناتورهای جمهوریخواه آمریکایی منتقل کند که یکی [صدام] نزدیک به دو دهه میزبان و حامی مالی و نظامی سازمان بود و دیگری، میهمانان همیشگی نشستهای سازمان شدند.
سوم: ابتلاء به ارادهگرایی و تقابل با سمتگیریهای مردمی
شاید نخستین بار دکتر ابراهیم یزدی بود که در گردهمایی دانشجویان در پاریس (نوفللوشاتو) با بهرهگیری از فرمایش امام علی(ع) خطاب به مالک اشتر که گفته بود: «ای مالک از خشم مردم بترس که نمونهای از خشم خداوند قهار است» در تبیینی انقلابی از «خشم» آن را ترکیبی از «خمینی، شریعتی و مجاهدین» بیان میکند. مرحوم دکتر بهشتی نیز میگفت که انقلاب را «خشم» به حرکت آورد. «م» بر گرفته از «مجاهدین» بود. شاید این عبارت کمی اغراقآمیز باشد، اما یقیناً مجاهدین از جمله محرکهای انقلاب مردمی ۱۳۵۷ بودند. اینک سالهاست که سازمان مجاهدین راه خود را از جریان اصلی و اکثریت اثرگذار مردم جدا کرده و به جماعات محفلی پیوسته است. سالهاست که اکثریت مردم ایران نشان دادهاند که ضمن اعتراض به وضع موجود و طرح مطالبات بهبودخواهانه، کنش سیاسی مسالمتآمیز و روشهای در چارچوب نظام را بر سایر گزینهها ترجیح میدهند. اما متاسفانه مجاهدین با گزینش و ابتلاء به ارادهگرایی و راهبرد سرنگونیطلبی راهی دیگر میروند.
سرنگونیطلبی اقتضا دارد که مجاهدین خلق به نتایج هیچ یک از آرای عمومی ایران متعهد نباشند، حتی اگر ۷۰ درصد مردم در خرداد ۷۶ به یک نفر رأی داده باشند. آنان انتخابات میلیونی را نمایشی، فرمایشی و مهندسی آراء مینامند و البته خود با برگزاری انتخابات در حیطه چند صد نفره، فردی را رئیسجمهور «برگزیده» میخوانند، بیآنکه نیاز به پاسخگویی در برابر ملت ایران برای خود قائل باشند که اصولاً منتخب سازمان، برگزیده کدام «جمهور» است؟
زمانی که سرنگونی هدف غایی است، هرچه مانع آن باشد «شر» تلقی میشود. از همین روست که صلح، نامبارک و گزینه نظامی، مطلوب سازمان است. پیشتر و در کشاکش بحران سوریه نیز سازمان مشوق و موید حمله نظامی آمریکا به سوریه بود؛ با این گمان که زیر پای جمهوری اسلامی خالی و روند سقوط فراهم خواهد شد.
چهارم: زیست پادگانی در برابر مشی مدنی
سازمان مجاهدین خلق اگرچه از ابتدا علاقهمند به مشی مسلحانه و مبارزات چریکی بود، اما تا پیش از انقلاب، برخلاف گروههای مائویستی هیچ رغبتی به کوهنشینی و جنگلگزینی و راهاندازی حرکتهای تودهای از قلعههای نظامی نشان نمیداد و درست برعکس، مجاهدین تمایل به مبارزه بر اساس شیوههای جنگ چریک شهری داشتند و در میان مردم زندگی میکردند.
راهبرد سرنگونیخواهی و ترجیح آن بر هر اصل بنیادین دیگر، دلیل اصلی تصمیم سران سازمان به اعزام نیرو به عراق را میتواند توضیح دهد. مسعود رجوی در نامهای که در سال ۱۳۶۴ خطاب به زندهیاد مهندس بازرگان مینویسد و از او دعوت به همراهی و همکاری میکند، به مهندس بازرگان توصیه میکند که به «جغرافیای جمهوری اسلامی» بازنگردد. اتخاذ همین رویکرد سبب میشود تا خود، «جغرافیای صدام حسین» را فضایی بهتر برای تنفس و مناسب فعالیت تشخیص دهد و هرگز نیازی نبیند تا به تبیین دلایل این گزینش تاریخی بپردازد. بازرگان اما در همان سفر [آلمان] به خبرنگاران میگوید که تا به ایران برنگردد، به هیچ سؤالی پاسخ نخواهد داد و به دیگر سخن میگوید که تنها مبارزات مردم در داخل را به رسمیت میشناسد، چراکه بازرگان به دنبال اصلاح از درون است و نه سرنگونی از خارج.
آقای رجوی البته اصولاً نه عادت به پاسخگویی در قبال عملکرد و تصمیماتش دارد و نه نیازی به این کار میبیند. رهبری سازمان در صفحه دهم همان کتاب «استراتژی قیام و سرنگونی»، بیهیچ پردهپوشی به یاران خود به طور عام اعلام میدارد: «در پاسخ به سؤالهای استراتژیک مربوط به قیام و سرنگونی، از اول روشن باشد که از بسیاری وجوه در حال حاضر نمیتوان و نباید به آنها جواب داد یا بیهوده به دنبال جوابهای موهوم و ذهنی گشت که پاسخ دادن به آنها موکول به واقع شدن و تحقق چیزهایی است که هنوز واقع نشده است. باید بر اساس شرایط مشخص، تحلیل مشخص ارائه شود. یعنی اگر شرایط هنوز مشخص نیست یا ما نمیتوانیم مشخص بودن آنها را فهم کنیم، باید قبل از هر چیز به فهم آن شرایط و خاصهها بپردازیم.»
به عبارت دیگر، رهبری سازمان هر نوع پاسخگویی پیرامون عملکرد و مشی سازمان را موکول و منوط به شرایطی میداند که همانا تحقق سرنگونی است و تا آن زمان میخواهد در سایه تلقی بحرانی از شرایط و تحمیل نوعی حکومت نظامی بر افکار و اذهان، فارغ از هر نوع نظارت و پاسخگویی دستش باز باشد.
مسعود رجوی ادعا میکند تلاش برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق او را به همکاری و همنشینی با صدام تشویق کرد. صدام فرد ناشناختهای نبود به ویژه برای سازمان و شخص آقای رجوی. سالها پیش از انقلاب ۱۳۵۷ تعدادی از نزدیکترین دوستان مسعود رجوی که به عراق پناهنده شده بودند، به دستور صدام زیر شدیدترین شکنجهها قرار گرفته بودند. بر فرض که در مقطع جنگ، ادعای رهبری سازمان را بپذیریم، دلایل ماندگاری در عراق پس از پایان جنگ و همکاری نظامی در رفع غائله کردهای عراق، آن هم به مدت حدود دو دهه با کدام تحلیل پذیرفتنی است؟ سازمان با پناه بردن به عراق و همکاری با صدام، از یک عنصر بنیادین ملی در فرهنگ ایرانی – عنصر ضدیت با یورش و استیلای قدرتهای بیگانه – غفلت کرد یا به آن پشت پا زد.
تنها سرنگونیطلبی و ارتقای آن به عنوان اصل راهبردی و بنیادین سازمان است که میتواند این همکاری را توجیه کند. حیات پادگانی سازمان، با مشی اسلامی و ایدئولوژیک سازمان نیز تعارض دارد. پیامبر اسلام، حتی در اوج جنگ با قریش مکه، جز یکی دو مقطع کوتاه و آن هم در زمان جنگ، دور مدینهالنبی حصار نکشید و به مدنیت و روابط آزاد تجاری و تبلیغی معتقد بود. صلح حدیبیه نماد این ترجیح است. امام حسین(ع) نیز سرنگونی حکومت یزید را به عنوان اهداف قیام مطرح نمیکند، بلکه از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان هدف قیام نام میبرد. فریضهای که مبتنی بر گفتوگو با دشمن و پذیرش مسئولیت اجتماعی است. حتی یک سند تاریخی وجود ندارد که نشان دهد امام حسین میخواست کوفه را به شهری نظامی نظیر «اشرف» بدل کند تا از آنجا به فعالیت نظامی علیه حکومت یزید دست بزند.
این تعارض ایدئولوژیک، لاجرم سازمان را به پذیرش انقلاب ایدئولوژیک ناگزیر ساخت. به عبارت دیگر، آنچه انقلاب ایدئولوژیک نام گرفت، پیامد مستقیم به طول انجامیدن زیست پادگانی سازمان بود و نه به واقع، تبیینی معرفتی و ایدئولوژیک. سازوکار موسوم به انقلاب ایدئولوژیک، پاسخی نه چندان دوراندیشانه به ضرورتهای ناشی از تداوم راهبرد سرنگونیطلبی به شمار میرود. زندگی پادگانی، امکانی برای تداوم زندگی زناشویی ندارد. نظم پادگان مختل میشود. هیچ پادگانی در سراسر جهان مهیای زندگی و روابط خانوادگی نیست. چریکی که دست فرزندش را بگیرد و به کودکستان و مدرسه و پارک ببرد، چریک نیست و از چابکی و فراغالبالی برخوردار نخواهد بود و بنابراین طبیعی است که باید جداسازی اجباری کودکان از خانوادهها و طلاق دستهجمعی در دستور کار قرار گیرد. اما مشکل جایی بروز میکند که این کار نه بر اساس دستوری تشکیلاتی بلکه با پوششی دینی صورت میپذیرد؛ اختیاری که به روایت قرآن، حتی پیامبر اسلام(ص) نیز از آن برخوردار نبود. «ای پیامبر، چرا چیزی را که خدا بر تو حلال شمرده است، به خاطر خشنودی همسرانت بر خود حرام فرض میکنی؟ در حالی که خدا آمرزگاری است، مهربان.» (تحریم، آیه ۱)
پنجم: رویکرد بنیادگرایانه
تداوم مشی پادگانی و اصلی دانستن راهبرد سرنگونیطلبی به طور طبیعی به نوعی بروزات بنیادگرایانه در سازمان میانجامد. «بنیادگرایی دینی به معنای برساختن هویتی برای یکسانسازی رفتار فردی و نهادهای جامعه با هنجارهایی است که برگرفته از احکام خداوند – فرا بشری – است و تفسیر آنها بر عهدهٔ مرجع مقتدری است که واسطه خدا و بشریت است.» (مانوئل کاستلز: عصر اطلاعات، اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ترجمه محسن چاووشیان، انتشارات طرح نو، چاپ ششم ۱۳۸۹، ص۳۰)
در غیاب نهاد روحانیت و تاکید سازمان بر «اسلام منهای آخوند»، رهبری سازمان این کارکرد را به عهده میگیرد. نهاد روحانیت نفی میشود، اما کارکرد اصلی آن به عنوان مرجعی مقتدر، متمرکز و کاریزماتیک باقی میماند. مسعود رجوی و کادر رهبری بالاترین مرکز تصمیمگیری سازمان است. سازمان هرگز انکار نمیکند که رأی مسعود با کل آرای سایرین برابری میکند و بلکه اولی و دارای اعتباری قابل مقایسه با برداشتهای غالی از مفهوم امامت در میان اسماعیلیه است. مسعود، حلقه وصل و حاضر و ناظر بر تمامی رنجهایی دانسته میشود که اعضا متحمل میشوند. عیسایی متجسد در کالبد اوست که با رنج و اندوه فداییان سازمان روندی روحانی و تعالیبخش را طی میکند. در «فروغ جاویدان» مسعود نه تنها به خاطر تصمیمات تکروانه و برنامهریزی نادرست نظامیاش مسئول شناخته نمیشود که اساساً مورد سؤال هم قرار نمیگیرد. در مقابل، رهبری سازمان از موضعی بالا و طلبکارانه، تقصیر را متوجه اعضاء و دلبستگی آنان به نفسانیاتشان میداند و از «تنگه چهارزبر» نفس یارانش گلایه میکند. درست بر خلاف روحیات شهید حنیفنژاد که پیش از اعدام، مسئولیت ضربه به سازمان را شخصاً به عهده میگیرد.
یکسانسازی رفتاری، ظاهری، گفتار تقلیدی و به سبک مسعود و مریم سخن گفتن و حتی پوششهای یکسان برای زنان و مردان و ممنوعیت زنان از آرایش کردن و تکیه بر عناصر زنانگی، اگرچه در چارچوب حیات پادگانی امری قابل فهم و حتی شاید ضروری باشد، اما یادآوری نوعی بروزات بنیادگرایانه نیز به نظر میرسد.
ششم: مطلقبینی، مطلقگویی و مطلقخواهی
بکارگیری گزارههای مسلم و مؤکد، شیوه عام تمامی خودکامگان در طول تاریخ بوده است، اصولاً خودکامگی جایی رخ میدهد که کسی فکر و باور و عمل خویش را مطلق درستی و کمال بیانگارد و به خود حق داوری و حکومت مطلق و بیچون چرا بر دیگران دهد. آیه ۲۳ سوره کهف با صراحت از پیامبر(ص) میخواهد که در هیچ موردی با قطعیت مگو که فردا چنین خواهم کرد و آیه ۲۴ همین سوره توصیه میکند که پیامبر در آغاز هر کاری، انشاءلله بگوید و بدینگونه، بر عوامل گوناگون هستی ورای تشخیص و اراده افراد، ولو آنکه «پیامبر» باشد، تاکید میکند. مطلقگویی از مطلقبینی سرچشمه میگیرد و به مطلقخواهی میرسد. ادبیات و تحلیلهای سازمان مملو از تعابیر کلیگرایانه، مطلقگرایانه و تحقیرآمیز است؛ تعابیری که نشانه حضور قدرتمند و مؤثر رسوبات فرهنگ استبدادی است. بینش سازمان تنها گویای یک حقیقت مسلم است، مبنی بر آنکه نظام [رژیم] منشاء مطلق نگونساریها و مصائب مردم است. تنها راه رهایی، جنگ مسلحانه و در نهایت سرنگونی است؛ نسخهای عام و کلی برای درمان همه دردها.
در این راستا هر آنچه به ماندگاری نظام [رژیم] میانجامد، مطلق «شر» و هر آنچه به سرنگونی بیانجامد، مطلق «خیر» تلقی میشود. رشد علمی و کسب موفقیتهای علمی و ورزشی جوانان ایرانی، نامطلوب و مصداق «شر مطلق»، اعتیاد، جنگ، گسترش فقر، تحریم و همکاری با نئوکانها و صدام و… در راستای «خیر مطلق» داوری میشود، چرا که به سقوط رژیم میانجامد.
هر جریان و اندیشه سیاسی اصلاحطلبانه، از آنجا که به تداوم حیات نظام کمک میکند، از نظر سازمان سیاه و مخدوش است. اما هر پدیده و هر آن کس که به سقوط نظام مدد رساند، مظهر خوبی است و قابلیت همکاری دارد. گویی در جهانبینی سازمان، خاکستری و نسبی دیدن قضایا جایی ندارد. مطلقگرایی، زمینه اساسی حضور «ماکیاولیسم» و توجیه به کارگیری هر نوع وسیله برای دستیابی به هدف را فراهم میکند.
مطلقانگاری، خودشیفتگی و تمامیتخواهی، عناصر عمده بینش، گفتار و رویکرد اصلی رهبری سازمان را توضیح میدهد. مسعود رجوی با ارسال پیام سراسری به کلیه علاقمندانش یادآور میشود که: «نگذارید کسی که یک صدم، یک هزارم، یک ده هزارم و یک صد هزارم مجاهدین، بها و خونبهای آزادی و رنج و شکنجه دمکراسی را نپرداخته است، برای ما ابوعطا و لغز دمکراتیک بخواند و به جای درس گرفتن، به ما درس آزادی عقیده و بیان و حقوق زنان دهد.» (همان کتاب، صفحه ۱۳)
هفتم: الیناسیون
الیناسیون، به معنای از دست دادن یا قطع ارتباط با هویت انسانی است. الیناسیون نتیجه تقسیم کار افراطی به حدی است که کرامت و هویت فردی در «جمع» گم میشود و قابل شناسایی نیست. سازمان در سالیان اخیر به شدت با تهدید ازخودبیگانگی اعضا و هواداران روبرو بوده است.
تکیه بیش از حد بر رهبری سازمان که به جای همه میاندیشد و به جای همه انتخاب میکند، یعنی کیش شخصیت، در کنار بزرگنمایی هدف جمعی – سرنگونی – و تعمیم آن بر هر خواسته و تحمیل هویتی جمعی – سازمان – بر افراد و نظام سلسله مراتب پادگانی، از جمله دلایل و عواملی هستند که هر موجودیتی جز سازمان و هر آرمان و هدفی جز سرنگونی را فرعی قلمداد میکند و ناگزیر به تربیت و آموزش نیروهایی موسوم به «رزمنده» شده است که هیچ انقیاد و الزامی به آموزش سیاسی و عقیدتی ندارند.
در سالیان اخیر، در میان اعضا و هواداران سازمان افراد زیادی یافت میشوند که تحلیل منسجمی از عملکرد سازمان ندارند و از کمترین آمادگی برای مباحثه و دفاع نظری از مشی و مرام سازمان برخوردار نیستند. احساسیگری در سالیان اخیر مهمترین عامل جذب افراد، اعم از عضو یا علاقهمند بوده است. احساسی که عموماً متأثر از دلبستگیهای خانوادگی به افرادی بوده است که در دهه نخست انقلاب اعدام یا متحمل حبسهای سنگین شدند.
آنچه گفته شد، پارهای از پیامدهای سرنگونیطلبی در سازمان مجاهدین خلق است. به نظر میرسد که اتخاذ و تداوم این راهبرد، افزون بر آنکه تاکنون هیچ سودی برای سازمان در پی نداشته، زمینه گرفتاریهای عدیدهای نیز بوده است. امید است که این نوشتار به گفتوگویی دو جانبه با علاقهمندان کنونی سازمان یا ارائه پاسخ مقتضی از سوی ایشان بیانجامد.
۳– پاسخ مهندس بازرگان به اتهامات وارده بر حمایت از مجاهدین خلق بعد از انقلاب:
یکی از اتهاماتی که نسبت به منهدس بازرگان زده می شود حمایت ایشان از مجاهدین خلق است حتی یکی از دلایل رد صلاحیت ایشان در سال ۱۳۶۴ برای کاندیداتوری ریاست جمهوری همین مورد بود.بعدها هم سایت های محافطه کار برای ارتباط دادن مجاهدین با نهضت از مواردی اینچنین زیاد بهره بردند.یکی از این موارد و جوابیه مهندس بازرگان را نسبت به این ادعا قرار می دهیم:
“. پس از انتخاب بازرگان و یزدی در مرحله اول انتخابات مجلس اول دبیرکل نهضت آزادی در بیانیهای از مسعود رجوی (سرکرده گروهک مجاهدین خلق و تنها نامزد راه یافته این گروهک به دور دوم انتخابات) به عنوان «معرف جناح پرشوری از جوانان با ایمان» یادکرد و از مردم خواست که به او رأی دهند ” (۷)
جوابیه مهندس بازرگان :
“در رابطه با گروه مجاهدین خلق، پس از بیان مقداری خاطرات و جنایات که ارتباط با مسئله ریاست جمهوری و نهضت آزادی و شخص بنده ندارد، ادعا کردهاند که بنده گفتهام به «مسعود رجوی» رأی بدهید. این ادعا کذب محض و تحریف حقیقت بوده تطبیق با اطلاعیهای که در این زمینه در سال ۵۹ مقارن با دور دوم انتخابات تهران داده بودم و خوشبختانه در روزنامه کیهان منتشر شده است، نمینماید. همچنین خطاب «فرزندان من» که آن را همدلی و همگامی بنده با مجاهدین خلق گرفته ذَنبِ لایُغْفَر شمرده و کافی برای سلب صلاحیت ریاست جمهوری دانستهاند، استنباطی غلط و بدون تردید برخلاف دستور اسلامی ضَع اَمر اَخیکَ علی اَحْسَنِهِ میباشد. البته بنده در آغاز درگیریهای خشونتانگیز جوانان پرشور، در یک مقاله روزنامه میزان مورخ ۱۲/۳/۱۳۶۰ برای هر دو دسته مجاهدین و مکتبیها عنوان «فرزندان من» را به کار برده بودم ولی نه آنکه ابراز ارادت به آنها و تأیید افکار و اعمالشان را نموده باشم. بلکه صریحاً نوشته بودم شما فرزندان ناخلفی هستید که با ستیزهجوئیهای نابرادرانه، هم خودتان را بیچاره و هلاک میکنید و هم پدر مملکت و والدینتان را در میآورید! به علاوه مگر پدرِ (تنی یا روحانی و تعلیماتیِ) کسی بودن و او را در مقام ملامت و دلالت به فرزندی خواندن سند مشارکت و مسئولیت در جرم میشود؟ یک فقیه خطیب دینی آیا باید استدلال و اظهاراتش چنین دور از منطق و تقوی باشد؟! (۸)
۴– دکتر ابراهیم یزدی: چمران به مجاهدین اعتماد نداشت (۹)
مصاحبه دکتر ابراهیم یزدی در مورد مجاهدین خلق(ماهنامه نسیم بیداری – شماره ۱۲)
سوال: شما کی و چگونه از فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق اطلاع یافتید؟
ج- ما سه یا چهار سال قبل از آغاز عملیات نظامی مجاهدین در سال ۱۳۵۰ ، از تشکیل سازمان باخبرشدیم. آقای دکتر رضا رئیسی طوسی که با ما در مصر دوره های اموزشی مخصوص را گذراتده بود به تهران آمد. توسط یکی دیگر از اعضای گروه ما در خارج ازکشور، که او هم دوره های اموزشی را گذرانده بود. مجموعه ها آموزشی، بخصوص در باره سازماندهی مخفی را با جا سازی در چمدان خود از آلمان به ایران آورد و دراختیار آقای طوسی قرارداد. اولین خانه امن سازمان بر اساس اصول سازماندهی مخفی در نارمک تهیه شد.
سازمان چه نسبتی با شاخه خارج از ایران نهضت آزادی داشت؟
نهضت آزادی ایران در خارج از کشور هیچگونه وابستگی تشکیلاتی با سازمان در داخل ایران نداشت.
ارزیابی شما از فعالیتهای سازمان تا قبل از تغییر ایدئولوژی چیست؟
فعالیت سازمان در دوره اول، یعنی از بدو تاسیس تا قبل از تغییر ایئولوژی را مثبت ارزیابی می کنم. سازمان اسطوره ساواک را در ذهن بسیار از مبارزان شکست و نشان داد که برغم امکانات وسیع ساواک و کنترل های گسترده ای که داشت، یک گروه مصمم میتواند فعالیت کند وبه ساواک و نیروهای امنیتی استبداد سلطنتی ضربه بزند. ویژگی اسلامی سازمان موجب یک جهش قابل توجه در گرایشات اسلامی جوانان، بخصوص دانشجویان در آن زمان شده بود. بطوری که همه قرائن و شواهد نشان دهنده وحشت ساواک از سازمان یود. در این دوره سازمان مجاهدین مورد پذیرش تقریبا تمام گروه ها و جناح های سیاسی بود. برخی از روحانیون، نظیر آقای هاشمی برای سازمان کمک های مالی جمع آوری می کردند.
بعد از تغییر ایدئولوژی، سازمان و نهضت چه نسبتی داشتند؟ آیا ارتباطات کاملا قطع شد؟ محدود به برخی شد؟ و…
بعد از تغییر ایدئولوژی ارتباط با سازمان مجاهدین قطع شد.
تحلیل شما از دلایل تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق چه بود؟
موسسین اولیه سازمان با شخصیت های برجسته روشنفکری دینی، مهندس بازرگان، آیتالله طالقانی و سایرین در ارتباط نزدیک بودند و هرگاه به یک مشکل فکری بر می خوردند می توانستند با آنها مطرح و مشورت کنند اما اعضای بعدی رهبری سازمان چنین آشنایی و امکانی را نداشتند. و اگر خوشبین باشیم و تغییر ایدئولوژیک را به نیروهای امنیتی نسبت ندهیم این رهبران کم تجربه و کم مطالعه نتوانستند ابهامات ذهنی فکری خود را راسا حل کنند.
به نکته مهمی اشاره کردید. شما اتفاقات این مقطع را چقدر ناشی از نفوذ ساواک و برنامهای از پیش تعیینشده و مهندسی شده میدانید؟
اطلاعات ساواک، از طریق تخلیه اطلاعاتی بازداشت شدگان و اسنادی که از خانه های امن بدست آورده بودند، از رویداد های درون سازمان بیش از هر یک از رهبران سازمان بود. ساواک در فرایند تغییرات درون سازمان به احتمال اثر گذار بوده است.
موضع کسانی چون آیتاله طالقانی و مرحوم چمران درباره اتفاقات سازمان چه بود؟ آیا آنان هم مانند خیلی انقلابیون نسبت به باقیمانده اعضا، نگاهی تردیدآمیز داشتند؟
درمورد آیت الله طالقانی چون در تماس نبودم نمی توانم اظهار نظر کنم. اما بی تردید ایشان با تغییرات درون سازمان موافق نبوده اند. دکتر چمران به شدن مخالف بودوبه مجاهدین خلق اعتماد نداشت.
رجوی چه ویژگیهایی داشت که توانست رهبری سازمان و بچههای مسلمانمانده را عهدهدار شود؟
من هیچگاه از نزدیک با رجوی آشنا نبوده ام و نمیتوانم در این مورد نظری بدهم. احتمالا آقای مهندس میثمی بتوانند در این مورد پاسخ دقیق تری به شما بدهند. باید در نظرداشت که مسعود رجوی یکی از باقی ماندگان اعضای اولیه سازمان بود.
بعد از پیروزی انقلاب، چه دیدگاههایی درباره سازمان وجود داشت؟ نگاه شما به آنان چگونه بود؟
بنظر می رسد بعداز انقلاب رهبری سازمان نتوانست مطابق با شرایط ویژه پس از انقلاب فعالیت کند. ذهنیت رهبری سازمان هنوز در فضای پیش از انقلاب مانده بود. ارزیابی آنها از قدرت و امکانات شان واقع بینانه نبود. اعلام جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی اوج ذهنیت غیرواقع بینانه رهبری سازمان را نشان داد. رفتار سیاسی آنان بگونه ای بود که حتی مرحوم آیت الله طالقانی هم حمایت خود را از آنان متوقف کرد.
مسئله سازمان با دولت موقت چه بود وچرا این مسائل حل نشد؟
در تمام انقلاب های جهان انقلابیون پس از پیروزی دچار پدیده ای بنام فانتزی انقلابی می شوند. به این معنا که تصور می کنند چون انقلاب پیروز شده است باید انقلاب را به دنیا صادر کنند. برخی هم به جای استقرار انقلاب در یک محدوده جغرافیایی به جهانی شدن یا جهانی کردن انقلاب می اندشند. اولین نظریه پرداز انقلاب جهانی تروتسکی از رهبران بلشویک های روسیه بود. در ایران هم عده ای همین نظر را داشتند، که من آن ها را تروتسکیست های اسلامی خوانده ام. برخی هم پس از پیروزی انقلاب انتظار داشتند که در ظرف مدت کوتاهی تمام اهداف انقلاب فوری و بلا درنگ تحقق پیدا کند. بسیاری از این نیرو ها ازجمله سازمان مجاهدین به رهبری رجوی همین توقعات را از دولت موقت داشتند. این نگرش با نگرش واقع گرایانه سیاست گام به گام و تغییرات تدریجی مهندس بازرگان در تعارض بود. سازمان هم نظیر سایر گروه های چپ با این سیاست بازرگان مخالف بود و همه چیز را بقول بازرگان زود و با زور می خواستند. سیاست بازرگان مبتنی بر نگرش قرآن در آفرینش وضعیت جدیدبود. در قرآن هرکجا بحث از تخریب و تدمیرشده است تغییرات شدیدو انفجاری و سریع است اما در بعد ایجابی و خلقت همه جا گام به گام است. صرف نظراز قدرت عامل تغییرات ، سازندگی تدریجی است. خداوند قادر متعال است و خلقتی را اراده کند می گوید باش پس هست. اما همین خدای قادر متعال در قرآن می فرماید خلقت جهان طی چند دوره صورت گرفته است.
هر انقلابی دو فاز دارد: فاز سلبی وفاز ایجابی. با پیروزی انقلاب فاز سلبی تمام شد. اما جماعتی، از جمله رهبری سازمان با شیوه های دوران سلبی می خواستند در دوران سازندگی رفتار کنند. این یک تعارض در سیاست ها و رفتار های همه گروه های چپ و افراطی و یا هیجان زده انقلاب بود.
چرا سازمان و نظام جمهوری اسلامی دائما فاصله بیشتری پیدا کردند؟
بزرگ شدن فاصله میان سازمان با جمهوری اسلامی طبیعی بود. رهبری سازمان درک واقع بینانه ای از شرایط بعد از انقلاب نداشت. ازطرف دیگربعد از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان در شهریور ۱۳۵۴ در گیری های تند و تلخی میان برخی از زندانیان سیاسی وابسته به جریان های سنتی اسلامی و بقایای مجاهدین رخ داد که بعد از انقلاب ادامه پیدا کرد و در برخورد با سازمان مجاهدین و تشدید درگیری ها و ایجاد فضای خشونت موثر بود.
چرا نهضت به عنوان پدر معنوی سازمان نتوانست آنان را آرام کند و مانع حرکت مسلحانه آنان نشد؟
به همان دلایلی که مولایمان علی نتوانست خوارج را، که شیعیانش یا به قول شما پدر معنوی آن ها بود، آرام کند. کسانی که مجاهدین را فرزندان نهضت آزادی و مهندس بازرگان می خوانند وملامت می کنند، یا از تاریخ بی اطلاع اند یا غرض ورزی می کنند. برغم رفتارخشونت آمیز خوارج با پدر معنوی خودشان، علی (ع) و ترور ایشان، هیچکس در تاریخ، نه دوستان و دشمنان علی (ع) او را به خاطر رفتار خوارج ملامت نکرده است.
اماباید بگویم رهبری سازمان برای فعالیت های خود از نهضت آزادی دستور نمی گرفت که انتظار دارید نهضت مانع حرکت مسلحانه آن ها می شده است. دو یا سه سال قبل در مقاله ای که در مجله چشم انداز چاپ شد گفتگو هایی را که مسعود رجوی همراه خیابانی و صدیقی، قبل از خرداد ۱۳۶۰ با من داشتند شرح کامل داده ام به آن گفتگو رجوع کنید. در این گفتگو آن ها را از هرگونه اقدام نظامی و خشونت بار برحذر داشته ام.
۵– سخن پایانی:
آنطور که در این یادداشت بررسی کردیم مجاهدین خلق را باید در سه دوره تاریخی تقسیم بندی کرد و رابطه این سه دوره را با گروه های مختلف سیاسی اعم از نهضت آزادی بصورت جداگانه بررسی کرد. ” سازمان مجاهدین خلق در دوران اولیه اش آرام آرام داشت به یک سازمان فراگیر تبدیل می شد،ولی با حوادث درونی سازمان،آن هم از دست رفت” (۱۰) بعد از آن نهضت آزادی همیشه مواضع سازمان مجاهدین خلق را یعنی دوره دوم و سوم نفی کرده و به قول شادروان دکتر ابراهیم یزدی هنوز هم سازمان نمی تواند عملکرد و رفتارش را دهه شصت و بعد از آن توجیه کند.(۱۱)
دکتر ابراهیم یزدی در پنجم شهریور در ازمیر ترکیه و عبدالرضا نیکبین رودسری (عبدی نیک بین از موسسین سازمان مجاهدین خلق) در اول مرداد ۹۶ در تهران؛ هر دو از سرطان. اولی تا آخر عمر نهضتی ماند و دومی مدتی عضو نهضت آزادی بود و فقط در مقطع پایهگذاری مجاهدین ردی از خود گذاشت و رفت پی زندگی.
نیکبین سه سالی بیشتر دوام نیاورد و راهش را از مجاهدین جدا کرد؛ اما دکتر یزدی ۵۵ سال( از ۱۳۴۱ تا ۱۳۹۶) بر مدار نهضت ماند و دبیرکلی را به محمد توسلی واگذار کرد؛ یکی از امضاکنندگان بیانیه «مسلمانان آگاه». تفاوت راه یزدی و عبدی را در درگذشت آنها میتوان دید؛ یکی با شعار «یزدی، بازرگان، نهضت ادامه دارد» هوادارانش تشییع شد و دیگری با سکوت اسلافش بدرقه شد.(۱۲)
منابع:
۱– گفت و گوی محمد توسلی رئیس دفتر سیاسی نهضت آزادی با نوروزنیوز ۱۷ تیر ۸۶ – اسناد نهضت آزادی ایران جلد سی و هشتم سال ۱۳۸۶
۲– نهضت آزادی ایران از تاسیس تا انشعاب – انتشارات صمدیه
۳– گفت وگوی منتشر نشده اعتماد با مهندس محمد توسلی – محمد جواد روح – ۲۳ بهمن ۱۳۸۶
۴– سخنرانی آقای دکتر حسین رفیعی در مراسم پنجمین سالگرد مرحوم دکتر یدالله سحابی- حسینیه ارشاد-۲۳/۰۱/۱۳۸۶ – اسناد نهضت آزادی ایران سال ۱۳۸۶
۵– گفت و گوی محمد توسلی رئیس دفتر سیاسی نهضت آزادی با نوروزنیوز ۱۷ تیر ۸۶ – اسناد نهضت آزادی ایران جلد سی و هشتم سال ۱۳۸۶
۶– پیامدهای راهبرد سرنگونیطلبی بر آرمان و عمل سازمان مجاهدین خلق – مهدی معتمدی مهر – شهریور ۱۳۹۵ – سایت تاریخ ایرانی
۷– سایت hadana.ir بخش مربوط به تاریخچه نهضت آزادی
۸– نامه مهندس بازرگان به روزنامه کیهان در مورد سخنان آیتالله خزعلی – اسناد نهضت آزادی ایران سال ۱۳۶۴
۹– ماه نامه نسیم بیداری شماره ۱۲- سال ششم- شهریور ۱۳۹۴ – سایت ندای آزادی
۱۰– مصاحبه دکتر ابراهیم یزدی با مجله چشم انداز ایران –شماره ۸۹ – دی و بهمن ۱۳۹۳
۱۱– تاریخ آنلاین – نوبت سوم – مصاحبه حسین دهباشی با دکتر ابراهیم یزدی – آبان ۱۳۹۵
۱۲– سایت تاریخ ایرانی – سرگه بارسقیان ۸ مهر ۱۳۹۶