«به مجاهد پیر»
این چه شوریست در جهان بینم | شورِ محشر به هر کران بینم
صبحگاهی نژند و ماتمخیز | درد پرورد و غمنشان بینم
بامدادی چو شامگاهِ خزان | حسرتانگیز و تیرهسان بینم
از زن و مرد کوی و برزن را | پر غم و ناله و فغان بینم
سربهسر کشوری خروش و عزاست | چشمها جمله خونفشان بینم
همهجا شور و غلغل و غوغاست
گوشها پر زِ بانگِ واویلاست
همه گویند صدهزار افسوس | آه از این مرگِ جانشکار، افسوس
گو گرامی مجاهدِ نستوه | مردِ میدانِ کارزار، افسوس
کو گرانقدرِ عالمِ تفسیر | پارسا مردِ حقشعار، افسوس
کو امامِ جماعتِ نهضت | خطبهخوانِ بزرگوار افسوس
کارزاری چریکِ پیر که گشت | بعد از او کارِ خلق، زار، افسوس
آنکه غمخوار و مصلحِ ما بود
نامش آرامبخشِ دلها بود
ای گرانمایه طالقانی ما | ای رهآموزِ کاروانیِ ما
ای شده ارتجاع را دشمن | مترنم به همزبانیِ ما
ما مقصر زِ پاسداریِ تو | تو مکمّل به پاسبانیِ ما
ای سراپا تعهد و اخلاص | بهرِ ارشادِ جاودانیِ ما
ای همه جنب و جوش و پویایی | بهرِ اصلاح زندگانیِ ما
از برِ مخلصان کجا رفتی
سوی دیگر سرا، چرا رفتی
مگر از جمله اولیا بودی | که همی با حق آشنا بودی
مردِ تاریخِ انقلابِ وطن | نه هماکنون که سالها بودی
سالها با شکنجه در زندان | به دوصد رنج، مبتلا بودی
تربیت کرده بس مبارز را | با همه یار و همنوا بودی
پرتوان همچو آهن و پولاد | در برِ زخمِ اشقیا بودی
جنگ جستی همیشه با طاغوت
تا شکستیش قدرت و جبروت
ننگریم از چه رو لقایت را | آن قد و قامتِ رسایت را؟
جایِ تو در میان ما خالیست | چون تهی بنگریم جایت را؟
زیرِ این گنبدِ کبود چرا | نشنویم آشنا صدایت را؟
سخنانت به مرده جان میداد | جان به قربان نوای نایت را
انقلاب از دمِ تو یافت جلا | کی تحمّل کند جلایت را؟
ما تو را جمعِ دوستدارانیم
در رهت جمله رهسپارانیم
یاد دارم که از قضا یکچند | به قزلقلعه بودمت همبند
محضری داشتی بسی شیرین | سخنانت قرین شکّرخند
گفتهات کز زبانِ ایمان بود | بود خاطرنواز و جانپیوند
بودی الهامبخش من در شعر | شعرِ ضحاکسوزِ کاوهپسند
خواندمت طرفه شعرها زین دست | به تعهّد مقید و پابند
اینک آوخ که سوگوارِ توام
مرثیتگوی و اشکبارِ توام
سرودهی شادروان ادیب برومند در سوگ شادروان آیتالله طالقانی برگرفته از جلد دوم دیوان اشعار استاد برومند، انتشارات نگاه.