عماد بهاور و بهاری که می آید
۲۳ اسفند , ۱۳۹۲
فرزانه بذرپور
آمدن به سیاست آنگونه که عماد بهاور آمد، اتفاقی نبود که “انتخاب” بود. در پس این انتخاب فرصت یابی به طمع قدرت هم نبود که نهضت، سالیان درازی است از منصب و حکومت به دور بوده و مانده است. سیاستی که عماد می دید رنج داشت و سختی بسیار و شاید به گمان خیلی ها ثمره اش بی حاصلی و رفتن عمر به تباه بود.
اما آنچه بهاور می خواست گام برداشتن در راهی سنگلاخ است، به امید رسیدن به دشت آزادی و کشیدن نفسی آسوده از استبداد. این جستجو و رفتن به شعار نبود که عماد نه اهل شعار بود و نه از اهالی نمایش و شهرت. انتخاب نهضت آزادی برای عمل سیاسی، نشان می داد که عماد راهکار اصلاحی و انذاری قدرت را می پسندد و هر جا که می نشست و با هر کس که سخنی از سیاست می گفت نه از باب گروه گرایی که نوای وحدت داشت و برای رسیدن به وضعیتی دموکراتیک در حکومت تلاش می کرد.
عماد بهاور رییس شاخه جوانان نهضت آزادی و عضو ستاد میر حسین موسوی، پل ارتباطی شده بود میان نهضت و احزاب اصلاح طلب از مشارکت گرفته تا کارگزاران.
شاخه جوانان نهضت از دهه شصت به این سو و با تشدید فضای امنیتی علیه نهضت و پلمپ دفتر سیاسی و بازداشت سران به سکون و رخوت گرفتار شد و جوانانش میانسالانی شده بودند چون مهندس امیر خرم که او نیز اکنون در زندان است؛ در دهه هشتاد با بازگشت دکتر ابراهیم یزدی به ایران و برقراری جلسات هفتگی تفسیر قرآن و جلسات عمومی نهضت در مناسبت های گوناگون دانشجویان و جوانان علاقمند، محفلی برای شناختن نهضت و آرمانهای بنیانگذاران و رهبرانش یافتند و به تدریج جمعی شکل گرفت که می خواستند ایرانی، مسلمان ومصدقی باشند و خواهان فعالیت تشکیلاتی در نهضت شدند . جایی که محفل پیران آزموده بود و ریش سفیدان سیاست ورزِ اخلاق مدارِ آزادیخواه؛ که جوانان را به شناخت راه طی شده و دیدن بینهایت کوچک ها رهنمون می شدند تا بیاندیشند و بیاندیشند و باز یاندیشند که در راه آزادی ثمره ی نیست جز رنج و توشه ای ندارند جز استقامت و پایداری. عماد از آن جوانان بود که هم راه را می شناخت و هم توشه اش سنگین بود و به زودی مورد اعتماد و وثوق بزرگان نهضت قرار گرفت و سکان کشتی جوانان به دست.
در میانه سال ۸۵ با عماد در جلسات نهضت آشنا شدم دکتر یزدی او را “جوان خوشفکر و مومن” معرفی کرد و خواست که در جلسات جوانان شرکت کنم. جمع تازه پا گرفته بود و دوستی ها عمیق نبود و عماد سعی می کرد تا با صمیمیت رفتار جمعی و مشاوره و گفتگو را در جلسات حاکم کند و از آن مَنیت ها و خود محوری ها که شاید میان همسالان عارضه است به دور بود. خوب می شنید و خوب گفتگو می کرد و برای گفتن مطالعه داشت. منظم بود و کوشا در شرکتی مهندسی در تهران کار می کرد و در شهری شمالی علوم سیاسی می خواند. علارغم مسئولیت در دفتر سیاسی و ارتباط مستمر با احزاب اصلاح طلب؛ جلسات جوانان را به تاخیر نمی انداخت و حضور فعال و مستمر داشت. این میان تازه داماد هم بود و مریم، نوعروسش هزار امید و آرزو به او داشت.
بهاور سیاست را کشت دیم نمی دانست و عملی تجربی که تنها باید در قدرت یا مبارزه آموخت، از همین بود که رشته ی علوم سیاسی را برای کارشناسی ارشد برگزید. او که لیسانس فنی داشت، این نیاز را می دید که اگر بخواهد به سیاست بپردازد، باید دیدگاهی علمی به ساختار قدرت داشته باشد و شاهد این مدعا لحنِ آکادمیک نوشته های عماد است که سعی دارد به حلاجی اتفاقات سیاسی بپردازد و از نگاهی تئوریک و نه حتی حزبی ، راهکاری ارائه دهد.
در این کوشش برای دموکراسی ، عماد بهاور حتی در زندان هم دچار احساسات نمی شود، آخرین نوشته ی عماد درباره ی سیاست به روزهای قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ بازمی گردد و آن وقت که هنوز معلوم نبود هاشمی رد صلاحیت می شود یا نه و بهاور فارغ از اینکه پیروزی در انتخابات با چه کسی است ، عالمانه می نوشت که باید از انتخابات به عنوان یک جنبش اجتماعی بهره گرفت و نه مانند اصلاح طلبان کلاسیک آن را تنها به عنوان شرکت و بودن در نظام تعبیر کرد بلکه باید با اجماع بر سر نامزدی که مشهور نیست و فارغ از گذشته ی آن نامزد، کنشی اجتماعی را شکل داد.
شاید همین نگاه استراتژیک عماد بهاور و اینکه خوب می توانست زنجیر وحدت را میان گروههای اصلاح طلب و نهضت متصل کند، بازجویان اطلاعات را واداشت تا جوانی متواضع و صبور را بارها بازداشت کنند و ناتوانی شان را در شکستن عماد و ساختن یک اعتراف تلویزیونی از او در حکم سنگینی بازتاب دهند که به دست قاضی دست آموزی دادند.
بهاور از نسل اصلاحات است و از جوانان معتدل، پاک سیرت، متفکر و دوراندیش که به خاطر نقد بی تدبیری ها و عقل گریزی های حاکمیت به حکمی ده ساله گرفتار شد. عماد گرچه جوان است اما جوانی کمتر کرده است و در عرصه سیاست وقتی پیران، خام و طمع جویانه شتاب می گرفتند عماد پیرانه سر همچنان تغیر گام به گام را نه تاکتیک که استراتژی می دانست. سالهای زندان نیز عماد را جسور نکرد تا تندرویی پیش کند و تحملش را تاب، کمتر نامه ای را امضا کرده یا در اعتصابی همراه شده مگر آنکه آن را در راستای منافع ملی ایران و یا تظلم خواهی از حق مظلومی دانسته باشد. جمهوری اسلامی و دولت روحانی به عماد و امثال او مدیون است اگر بداند.
عماد بهاور این بهار که بیاید پنجمین سال زندان را آغاز می کند، زندانی که تا به حال با انواع و اقسام آزار و اذیت همراه بوده است. عماد بارها به انفرادی رفته و بازجوها ساعت ها با بدترین و گزنده ترین دشنام ها سعی کرده اند تا از جوانِ صبور و مودب نهضتی اعترافی بگیرند.
اطلاعاتی ها هر چه در توان داشتند کرده اند تا زندگی بر خانواده عماد و به ویژه همسر بردبارش مریم تنگ و تلخ شود. مریم در این پنج سال که با عماد ازدواج کرده تنها یکسال آزادانه زندگی کرده و اینک چهار سال است که همسرش را به بند می بیند. بهار می آید و بهاور در چهار سالی که گذشت تنها پنج روز به مرخصی آمده است و همین.
اما عماد در زندان گویا به نگاهی تازه رسیده است، در نامه ای به مریم شرح می دهد که تنهایی و انفرادی چگونه گوهر وجودش را تابان کرده و در زندان شکسته است. عماد، زندان را حاصل انتخابش می داند و پشیمان نیست و به همسرش می گوید که این دیوار و دوری یک توهم است و باید در درون آزاد بود و آنگاه می توان دستها را چنان باز کرد که نه زندانی بماند و نه زندانبانی.
عماد در زندان به درک لحظات زندگی رسیده است و می گوید که بازجو می خواهد تا وجود زندانی را از زمان حال و لحظه خالی کند و خلایی بسازد که در آن خدا نیست. بازجو دائما زندانی را در حسرت گذشته و آینده می اندازد تا لحظه ی اکنون را بگیرد، جایی که زندانی وجود دارد و نفس می کشد و بازجو می خواهد همین نفس را بکشد اما نمی تواند اگر زندانی بهاور باشد که عاشقانه زندگی را بی کینه دوست می دارد و حتی از بازجو نفرتی ندارد.
بهار که بیاید پنجمین سال زندان است و بهاور همه ی زندان را توهم می داند و بهارِ زندان را سبز می کند.