خاطره ای آموزنده از زنده یاد مهدی بازرگان
ماهرو قشقایی
وِیژه نامه جرس
سال ۵۹ دو ماه بعد از جنگ رفتم منزل ایشان، دیدم حالشان خوب نیست. من که آن زمان سرپرست امور داوطلبان بیمارستان طالقانی بودم همراه همسرشان ایشان را به آن بیمارستان بردیم. در آنجا گفتند احتمالا ایشان ذات الریه دارند و مهندس بستری شدند. ایشان چنان نزد مردم محبوب بودند که خاطرم هست در بیمارستان، پرستارها پشت در اتاق مهندس برای پرستاری از ایشان قرعه کشی میکردند. در واقع خلق و خوی مهندس باعث شده بود محبتشان بر قلب همه بنشیند. در این یک هفته که در بیمارستان بستری بودند نظم ایشان قابل تحسین بود. در مقابل درد نیز تحمل زیادی داشتند و چیزی نمیگفتند. یکبار گفتم چرا نمیگویید که درد دارید؟ گفتند درد که چیزی بدی نیست، نشانه زنده بودن است. بعد از اینکه مرخص شدند برنامه ریختند که به عیادت مجروحین جنگی در بیمارستانها بروند، بعد من به همراه ایشان و دکتر سحابی مرتبا به عیادت مجروحین جنگی به بیمارستان شریعتی و طالقانی و سوانح سوختگی میرفتیم. معمولا در ملاقات بیمارستانها با هماهنگی مدیر بیمارستان ابتدا از کارکنان رده پائینتر مثل کارکنان آشپزخانه و مستخدمین بازدید و تشکر میکردند و بعدا به عیادت مجروحین و سایر بیماران میرفتند و میگفتند که این یکی از کارهای مورد علاقه من است. محبوبیت ایشان در میان مردم خیلی مشهود بود. در یکی از این بازدیدها دکتر ایرج فاضل که بعدها وزیر هم شد، وقتی مهندس بازرگان را دید پشتش را کرد و بیاعتنا رفت. بعد از اینکه داخل بخش شدیم یکی از مجروحین که تحت تاثیر رفتار دکتر فاضل قرار گرفته بود، وقتی مهندس حالش را پرسید، به صورت مهندس آب دهان انداخت، در حالیکه شوکه شده بودم، دیدم مهندس بازرگان آرام دستمالشان را درآوردند صورتشان را پاک کردند و همزمان دکتر سحابی هم اشکهای خودشان را پاک کردند؛ هیچوقت آن صحنه و مظلومیت مهندس بازرگان از خاطرم نمیرود. من خیلی ناراحت شده بودم اما مهندس بازرگان گفتند مردم بیگناهند این نتیجه تاثیرجوی است که ایجاد کردهاند.
(وقتی در بیمارستان بستری بودند) از مردم عادی تا شخصیتهای سیاسی نظیر مرحوم قطبزاده، مرحوم احمد خمینی، شهید رجائی و افراد بسیار دیگری به عیادت میآمدند. خاطرم هست آقای قطبزاده که خیلی در تلویزیون به مهندس و دولت موقت بد گفته بود، وقتی به عیادت مهندس آمد جلوی تخت ایشان زانو زد و دست ایشان را گرفت و مدام تکرار میکرد: «اوستا من را ببخش». من هم از این دورویی خیلی ناراحت شدم، گفتم شما وقتی سرپرست تلویزیون بودید هر سخن ناحقی بود گفتید، حالا میگویید ببخشید! مهندس بازرگان هم که ذات الریه داشتند و نباید صحبت میکردند روی کاغذ برای من نوشتند که «خانم قشقایی اذیتشان نکنید من بخشیدمشان!» مرحوم احمد خمینی هم از طرف امام آمد و در کنار تخت مهندس نشست و با حالت بغض از مهندس حلالیت میطلبید. نمایندههای مردم از شهرهای مختلف هم برای عیادت میآمدند قرآنی که از طرف مردم زنجان برایشان آورده بودند را آقای مهندس همان روز پشت نویسی کرده و به یادگار به من دادند. این قرآن همیشه همراه من است و از این طریق یاد آن مرد بزرگ برای من زنده میماند.
مدعی گوید که با یک گل نمیآید بهار
من گلی دارم که عالم را گلستان میکند
در روزهای آخر عمر ایشان بزرگترین غصه و غمشان، قربانی شدن اسلام، فلاکت مردم بدلیل رواج فساد و دروغ و ریا کاری، مشکلات اقتصادی کشور، افت فرهنگی و آثارجنگ خانهمان سوز، بیکاری، و فرار مغزها بود. در یک کلام درد یک جامعه مبتلا را داشتند.
منبع: وِیژه نامه جرس