“همچنان اصلاح اصلاحات”
اصلاحطلبی پس از دیماه ۹۶
عماد بهاور
روزنامه سازندگی (ویژهنامه سال ۱۳۹۸)
پس از دیماه ۱۳۹۶، دیگر هیچ چیز شبیه قبل نبود. همان زمان هم میشد حدس زد که انتخابات ۹۸ سرنوشت دیگری در مقایسه با دورههای قبلی انتخابات خواهد داشت. این را بسیاری گفته بودند. من نیز در جلسهای عمومی که برای بررسی حوادث دیماه تشکیل شد، بیان کردم که این میدان، میدان بازی ما (اصلاحطلبان) نیست؛ وقتی واقعه رخ داد، دیگر گوش کسی بدهکار سخنان اصلاحطلبانه نخواهد بود. ما اگر میخواستیم کاری کنیم باید پیش از واقعه میکردیم.
چند ماه بعد، یعنی در خرداد ۹۷، نامهای از طرف ۱۰۰ نفر از جوانان خطاب به سید محمد خاتمی منتشر شد که بازتاب دغدغههای آن روزها درباره اصلاحات بود. در آن نامه که «اصلاح اصلاحات» نام گرفت، به صراحت گفته شده بود که ساختار و سازمان اصلاحطلبی دیگر نمیتواند همچون گذشته به راه خود ادامه دهد و جریان اصلاحطلبی خود به اصلاحات ساختاری نیاز دارد.
آنچه در دیماه ۹۶ رخ داد (و در آبان ۹۸ گسترش پیدا کرد،) تغییر صحنه منازعه سیاسی بر سر منابع قدرت بود. پیش از آن، صحنه سیاست، عرصه رقابت دو جریان اصلاحطلب واصولگرا برای راهیابی به ساختارهای رسمی دولت بود. اصلاحطلبان راه تغییر را اصلاح ساختار بروکراتیک دولت و حکومت میدانستند و بر سر ورود به حاکمیت، با تنها جریان جدی رقیب، یعنی اصولگرایان، در تنها عرصه رقابت، یعنی انتخابات، به منازعه برمیخاستند. تنها منبع قدرت اصلاحطلبان نیز نیروی مردم بود که با بسیج آن با شعار تغییرخواهی، به سادگی بر نیروهای محافظهکار پیروز میشدند. مردم به وضع موجود معترض بودند و تنها نیروی تغییر را اصلاحطلبان میدانستند. بنابراین، در این میدان بیرقیب، اصلاحطلبان همیشه برنده بودند.
اگر بخواهیم مسئله را درست تعریف کنیم، روی گردانی مردم از اصلاح طلبان نه لزوماً به دلیل عملکرد اقتصادی یا مدیریت دولتی یا فساد اندکی از آنها و نه به دلیل حذف سیستماتیک ایشان از طریق نهادهای نظارتی حاکمیت، بلکه به دلیل ظهور جریان جدیدی بود که خود را پرچمدار تغییر معرفی میکرد. ظهور یک جریان سوم برانداز در عرصه منازعه سنتی اصلاحطلب-اصولگرا به معنای این بود که از آن پس اصلاحطلبان نه تنها باید بر سر منابع قدرت دولتی با اصولگرایان رقابت کنند، که از آن مهمتر، برای بسیج منابع اجتماعی نیز باید با براندازان به رقابت بپردازند.
مردم دیگر اصلاحطلبان را نیروی تغییر نمیدانستند، یا حداقل فهمیده بودند که آنها توان ایجاد تغییرات موثر و ملموس را ندارند. در خلاء وجود یک نیروی تغییر جدی، هم اصولگرایان در پوشش «عدالتخواهی» تلاش کردند که آلترناتیو آن باشند و هم برخی فعالین بریده از اصلاحات، تحت عنوان ابهامآمیز «تحولخواهی» به دنبال معرفی جریان جایگزین در برابر اصلاحطلبان بودند. اما آنچه از آن خلاء، در «اذهان» بخشی زیادی از مردم «عینیت» یافت، (مانند هرآنچه در عالم خیال از هیچ پدیدارمیشود و در عالم واقع عینیت مییابد و تاثیر میگذارد،) جریان مجهولی بود با عنوان براندازی که در این دنیای مجازی شده، وجود خارجی نداشت اما به خوبی میتوانست بازی سنتی اصلاحطلب و اصولگرا را به نفع اصولگرایان برهم زند.
براندازان، یک نیروی واقعی سیاسی در داخل کشور نبودند و نمیتوانستند به صورت ایجابی تغییرات مستقیم در عرصه سیاسی پدید آورند. اما مهمترین کارکرد مجازی آنها که اتفاقاً با استقبال اصولگرایان هم مواجه شد، جذب بخش عمدهای از پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان بود که تغییر میخواستند. (همان درصدی که اتفاقاً در هر انتخابات ضامن پیروزی اصلاحطلبان بودند.) براندازان با هوشمندی، اصلاحطلبان را «استمرارطلب» نامیدند و با جعل این عنوان، این پیام را به جامعه منتقل کردند که اصلاحطلبان نه تنها توان ایجاد تغییر ندارد بلکه حتی خواهان استمرار وضع موجود هستند. میتوانستند بگویند اصلاحطلبان، محافظهکار شدهاند، اما واژه «استمرار» در برابر «تغییر» بیشتر در اذهان عمومی تاثیر میگذارد.
از دیماه ۹۶، وجود یک جریان برانداز که خود را پرچمدار تغییر و آلترناتیو اصلاحطلبی معرفی میکرد، مهمترین چالش اصلاحطلبان در عرصه سیاسی کشور بود. اصلاحطلبان در رقابت انتخاباتی مهارت داشتند اما از بازی در عرصه اجتماع تقریبا هیچ نمیدانستند. از دید ایشان، نیروهای اجتماعی فقط کمپینرهایی بودند که در ستادهای انتخاباتی فعالیت میکردند و مردم، «رایدهنگان» نام داشتند. اصلاحات بیشتر «دولتمحور» بود تا «جامعهمحور»؛ بنابراین، بسیج اجتماعی تنها در انتخابات معنی داشت و آنهم زمانی که رقیب جدی برای تسهیم پایگاه اجتماعی مطرح نبود. براندازان که ظاهر شدند و راه حلهایی برای تغییر (هرچند ناآزموده، پرریسک و برضد منافع ملی) مانند شورش خیابانی و فشار خارجی را مطرح کردند، اصلاحطلبان حرف جدیدی برای گفتن و راه حل جدیدی برای طرح نداشتند. بازهم راه حل، همان راه حل قدیمی یعنی رای تاکتیکی و رای سلبی به عنوان یک مکانیسم بازدارنده برای جلوگیری از پیشروی اصولگرایان تندرو بود. در حالیکه همانطور که گفته شد، بعد از دیماه ۹۶، دیگرهیچ چیز شبیه قبل نبود.
نویسندگان نامه صد نفره به خاتمی میدانستند که شرایط تغییر کرده و باید طرحی نو درانداخت؛ باید اصلاحات را اصلاح کرد، هم با اصلاح ساختار سازمان و تشکیلات آن و هم با نوسازی گفتمان آن. باید بازی را در عرصه اجتماع پیش برد چون رقابت جدی ازین پس در آنجا رقم میخورد. طرح «اصلاحطلبی جامعهمحور» ناظر بر همین امر بود. رویکردها باید جامعهمحور میشد، چه رویکرد دولتمردان اصلاحطلب، چه رویکرد فعالین سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی آنها. اینجا، نگاه به جامعه شرط است. در اصلاحطلبی جامعهمحور، چه در دولت باشید و برای ورود به حاکمیت تلاش کنید، چه در سازمانهای اجتماعی و سیاسی فعالیت کنید، باید نگاهتان به جامعه باشد. در واقع بحث بر سر اولویتهاست: اولویت حفظ کرسی در حاکمیت یا اولویت حفظ پایگاه اجتماعی. وقتی تعارض واقعی بین این دو به وجود آید، طبیعتاً گزینه دوم ارجح است.
اصلاحطلبان باید میپذیرفتند که مشکل را در درون خود جستجو کنند. اگر مردم در آرزوی تغییر به جریان موهومی به نام براندازی دل بستند، مشکل از خود اصلاح طلبان بوده است که نتوانستند پرچم تغییرخواهی را در دستان خود حفظ کنند. مسئله اما به این سادگیها هم نیست. نمیشود یک نسخه یکشبه برای اصلاحات پیچید و از فردا جامعهمحور شد! این هم نمیشود که با یک دستور هرآنچه از نیروی اصلاحطلب و سازمان و تشکیلات آن موجود است را به دریا ریخت و همه چیز را از نو بنا کرد. اصلاحات باید اصلاح میشد نه ساقط.
اصلاح اصلاحات باید از جایی شروع میشد. طبیعتاً تغییر نیروهای سیاسی باید اولویت میداشت. بدون نیروهای خلاق و گفتمانساز نمیتوان جریانی جدید با رویکردی جدید (جامعهمحور) ایجاد کرد. اما ساختار و سازمان اصلاحطلبان ظرفیت جذب چنین نیروهایی را نداشت: سازمانی مملو از بروکراتهای پیر و ساختارهای غیردموکراتیک کهنه. پس ابتدا باید سازمان اصلاح طلبی و سازوکارهای جذب و ارتقای نیروها اصلاح میشد. اینکار نیاز به زمان داشت تا فعالان اصلاحطلب به تدریج آمادگی پذیرش تغییرات را بدست آوردند. تحولات سیاسی و فشارهای حاکمیت نیز البته پذیرش تغییرات را در این جریان تسهیل کرد. سامانه رایسنجی اصلاح طلبان (سرا) با هدف دموکراتیک کردن ساختار سازمانی اصلاحات طراحی و در شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان مصوب شد.
تا به اینجا، اصلاح طلبان همچنان از تحولات اجتماعی عقب بودهاند. با وجود مشاهده نشانههای مثبت از درون اردوگاه اصلاحطلبان از پدید آمدن ظرفیت پذیرش تغییر و اصلاح درونی، اما سیل حوادث و رخدادهای سلسهوار، کار را به غایت برای اصلاحطلبان و اصلاحطلبی دشوار کرده است. حال که اصلاحطلبان از انتخابات مجلس کنارهگیری کردند و به مردم این پیام را دادند که در کنارشان ایستادهاند، اگر همه چیز به صورت عادی پیش میرفت و ما از حوادث جان سالم به در میبردیم، باید با استفاده از سازوکارهای ازپیش طراحی شده، ساختار سازمانی اصلاحات، دموکراتیک شده و در ساختار جدید، نیروهای جوانتر و خلاق جذب می شدند. ساختار جدید و نیروهای جدید، رهبران جدید نیاز داشتند و باید کسانی جایگزین میشدند که گفتمان اصلاحطلبی و دموکراسی خواهی را نمایندگی کنند. نیروهای جدید باید با دعوت از گروههای اجتماعی مختلف به تولید اندیشههای نو و نوسازی گفتمانی اصلاحات میپرداختند. باید از درون افکار نو، راه حلهای تازه و جذاب برای تغییر پدید میآمد و به مردم ارائه میشد. در آن صورت، اصلاحات دوباره پرچم تغییر را در دست میگرفت و با تکیه بر جنبش های اجتماعی اصلاحجو، تغییرات ملموس را در قالب پروژه دموکراتیزاسیون پیش میبرد. همه اینها اتفاق میافتاد اگر ما از این حوادث جان سالم به در میبردیم …