انتخابات، گذار به دموکراسی؟ (قسمت اول)
انتخابات با کدام استراتژی
برگزاری انتخابات مجلس در اسفند ماه سال جاری بار دیگر به بحث و گفت وگو در باره ماهیت انتخابات و کارکرد آن در ایران دامن زده است. در میزگردی با حضور آقایان محمد توسلی(دبیرکل نهضت آزادی ایران)، مصطفی تاجزاده (عضو شورای مرکزی حزب مشارکت) و سعید مدنی(عضو شورای فعالان ملی مذهبی)، رابطه بین انتخابات و جنبش اجتماعی به بحث و بررسی گذاشته شده است.
س: با تشکر از بزرگوارانی که دعوت ایران فردا را برای حضور در میزگرد پذیرفتند، اجازه دهید با این مقدمه شروع کنیم که ظاهرا همه نیروهای حاضر در ایران معتقدند ما در شرایط بحرانی قرار داریم و برای تغییر وضعیت، استراتژی های متفاوتی ارایه میدهند. به نظر شما انتخابات چه جایگاهی در یک استراتژی برای تغییر دارد؟
توسلی: به نظر من، این پرسش راهبردی و کلیدی است. همه ما قبول داریم که کشورمان شرایطی بحرانی دارد؛ نه فقط بحرانهای بینالمللی و منطقهای که پیامد سیاستهایی است که در این چهار دهه داشتهایم، بلکه بحرانهای داخلی که بر ما تحمیل شده است و ملموسترین آنها بحران معیشتی است که عموما مردم لمس میکنند. اما به نظر من بحران اصلی، بحران فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است که تمامی جامعه ما گرفتار آن است. برای خروج از این بحرانها به طور مشخص دو راهکار در سطح روشنفکران جامعه ما، هم داخل و هم در خارج کشور مطرح است. یک استراتژی این است که این مجموعه اصلاحپذیر نیست و هیچ راهکاری جز براندازی وجود ندارد. کسانی که منادی این استراتژی اند، از همان زمان بعد از انقلاب، این استراتژی را برگزیدند و در هر مقطعی که مناسب دانستند این استراتژی را مطرح کردند. رسانههایی که این راهبرد را تبلیغ میکنند امروز بسیار گستردهاند. استراتژی دوم، استراتژی اصلاحات است؛ من بعداً به چالشهای استراتژی قبلی برمیگردم. استراتژی اصلاحات بعد از انقلاب و بعد از دولت موقت شکل گرفت و در کنگره سوم نهضت آزادی ایران در تیر ماه ۵۹ در آن شرایط ملتهب مطرح شد که در اسناد نهضت قابل مراجعه است. آن هنگام با جمعبندی که انجام شد و با شناخت طبیعت انقلاب اسلامی و ویژگیهایی که انقلاب اسلامی دارد تنها راه را در مبارزه قانونی و علنی و مسالمتآمیز دیدند و انتخاب کردند. این مجموعه به خاطر آن نگاه راهبردی و تحلیلی که داشت احساس مسئولیت کرد که بایستی برای پاسداری از مطالبات تاریخی ملت ایران و آرمانهای مردم ایران در انقلاب ۵۷ بایستند وکوشش کنند تا نشان دهند انحراف از کجا و چگونه بوجود آمده است. با اتکا به همین نگاه اصلاح طلبانه بود که آن ایستادگیها در دهه۶۰ رخ داد و منجر به ایجاد زمینههایی در جهت ارتقاء آگاهی جامعه شد؛ بطوری که در دوم خرداد سال ۷۶ که انتخابات ویژهای برگزار شد، مردم به آقای خاتمی ۲۰ میلیون رای دادند. سوال اصلی این است که آیا این ۲۰ میلیون رای به شخص خاتمی بود؟ چند درصد مردم آقای خاتمی را میشناختند و چرا رای دادند؟ این سوال کلیدی است.
س: نکتهای را در اول صحبتتان فرمودید؛ اینکه جریاناتی بودند که نظام را اصلاحناپذیر میدانستند و قائل به استراتژی براندازی بودند و در مقابل جریاناتی مثل نهضت آزادی که به استراتژی اصلاحات رو آوردند. آیا نهضت قائل به این بود که ساختار اصلاح پذیر است؟
توسلی: این نکته کلیدی دیگری است که باید به آن بپردازیم. چرا نهضت آزادی و مهندس بازرگان استراتژی اصلاحات را انتخاب کردند؟ کمی برگردیم به عقب، در سال۵۷ چرا انقلاب شد؟ پیشینهی تاریخی کاملا روشن است؛ جنبش اجتماعی ایران به یک اجماعی رسیده بود که در شعارهای مردم در راهپیماییهای سال ۵۷ کاملا برجسته است. مهندس بازرگان هم تواتر این شعارها را در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» آوردهاند. بیشترین شعار مردم «مرگ بر شاه» بود یعنی ما استبداد نمیخواهیم، آزادی میخواهیم. اگر هم شعارهای بعدی «نهضت ما حسینی رهبر ما خمینی» را در نظر بگیریم، شعاری است که در همراهی با راه امام حسین که «آزادی» است و همان چشم اندازی بود که آیتالله خمینی در ۱۱۸ روز در نوفل لوشاتو برای آینده جمهوری اسلامی ایران معرفی کرده بودند. این شعارها یک وحدت و انسجامی را در جامعه آن روز نشان می دهد. بنابراین پیام اصلی مطالبه و انسجام ملی این بود که ما خواستار «آزادی» هستیم و «استبداد» نمیخواهیم. در جریان انقلاب، علاوه بر همه ملت ایران، دو گروه نقش اصلی داشتند که در اسناد تاریخی بطور تفصیلی آمده است. از سال ۵۴ رهبران نهضت آزادی و روشنفکران در مدیریت انقلاب در داخل نقش اصلی داشتند، ضمن آنکه روحانیت مبارز هم به رهبری آیتالله خمینی نقش موثر در انقلاب داشتند. بنابراین تعامل روشنفکران دینی و روحانیت مبارز و همکاری همه گروهها و ملت ایران منجر به پیروزی انقلاب ۵۷ شد. در پی فضای سالهای ۴۱ به بعد و با این تعامل تعالیبخشی که بین رهبران نهضت آزادی و روحانیت مبارز وجود داشت و سوابق آن در اسناد تاریخی موجود است؛ روحانیت مبارز به رهبری آقای خمینی وارد عرصه عمومی میشود و در مقابل استبداد سلطنتی میایستد و زمینههای واقعبینانه پیروزی انقلاب را فراهم میکند. یعنی نه روحانیت به تنهایی میتوانست چنین اقدامی را انجام دهد و نه روشنفکران جامعهی ما میتوانستند مشکل اصلی جامعه ما که استبداد سیاسی هست را از پیش روی ملت ایران بردارند. این مقدمه را از این منظر عرض کردم که در پیروزی انقلاب همه ملت ایران حضور داشتند اما تعامل تاریخی روشنفکران دینی و روحانیت مبارز به رهبری آقای خمینی در کنار هم زمینه انقلاب را فراهم کردند. اما مهندس بازرگان و دوستان ما چه نگاهی به انقلاب داشتند؟ و چرا این استراتژی اصلاحات را آن موقع انتخاب کردند؟ ببینید آقای مهندس بازرگان که به نوفل لوشاتو رفتند با همان نگاهی که داشتند با آقای خمینی گفتگو میکنند اما واکنش مهندس بازرگان در آن دیدار کاملا متفاوت بود. همه کسانی که به نوفل لوشاتو رفتند به نوعی بیعت کردند و رهبری آیت الله خمینی را پذیرفتند، بجز مهندس بازرگان که چنین اقدامی را موکول به مشورت با دوستان نهضت در ایران میکند. موضوع در شورای نهضت مطرح شد و جمع بندیاش که طی بیانیهای اعلام شد این بود که چون اکثریت ملت ایران رهبری آیت الله خمینی را پذیرفتهاند ما هم رهبری ایشان را میپذیریم. مجموعه رویدادهایی که اتفاق افتاد، چه در نوفل لوشاتو و چه در زمان دولت موقت و نیز شناخت تاریخی که مهندس بازرگان از روحانیت داشت به این جمعبندی رسید که نگاه آقای خمینی و روحانیت یک نگاه غیر دموکراتیک است و ما باید با ایستادگی کار آگاهی بخش انجام بدهیم. ایشان حتی بعد از استعفا از دولت موقت با سیاست قهر نکردند، با نگاه راهبردی که داشتند میدانستند که راه طولانی آمدهاند و راه طولانی تری پیش رو دارند. از این رو، در شورای انقلاب همکاری کردند و در مجلس اول شرکت کردند. بعد از آن هم در آثارشان تا سال ۷۳ ریشه های انحراف را منعکس و آگاهی بخشی کردند.
با این مقدمه و شناخت در سال ۵۹ نهضت آزادی استراتژی اصلاحات را مطرح میکند که ما وظیفهمان آگاهی بخشی است. همه کسانی هم که از فردای انقلاب به دنبال براندازی بودند و به طریق اولی امروز هم هستند به نظرم استراتژی واقع بینانهای ندارند. البته ما باید برای دیدگاه همه شهروندان احترام قائل باشیم بالاخره آنها ایرانی هستند و نگاه خود را دارند. اما با تحلیل و نگاه ما آن گفتمان در ایران ابتدای انقلاب که هرگز قابل اجرا نبود، در شرایط امروز نیز اگر به فرض با کمک بیگانگان امکان پذیر شود، پیامدش نه فقط براندازی جمهوری اسلامی که فروپاشی جغرافیایی ایران است و تمامیت ارضی ما از بین میرود و نمی تواند در راستای منافع ملی باشد. بنابراین به نظر ما کسانی که حتی نگاه مثبت هم به جمهوری اسلامی ایران نداشته باشند هرگز آب در آن آسیاب نمیریزند و این بلوغ را جامعه ما پیدا کرده است که خلاف منافع ملی اقدامی نکند. درخرداد سال ۷۶ مردم بلوغشان را نشان دادند به آقای خاتمی رای دادند، میفهمیدند به چه کسی باید رای منفی بدهند. سال ۹۲ هم همین طور، سال های ۹۴ و ۹۶ هم اکثریت مردم با بلوغ خودشان در انتخابات شرکت کردند و به هرحال امیدوار هستیم که به رغم تمام سختی ها و مشکلات و فشارهای بیگانگان و رسانهها اگرچه مشکلات زیادی داریم اما باز هم راهکار ما برای خروج از بحران ها «اصلاحات جامعه محور» است که در باره آن توضیح خواهم داد.
سوال: آقای مدنی، شما چه استراتژی را مرجح میدانید و انتخابات در آن استراتژی چه جایگاه و کارکردی دارد؟
مدنی: در واقع سوال شما دو جزء دارد و یک پیش فرض. یک وجه آن استراتژی هست و اینکه نیروهای اجتماعی در جامعه ایران چه استراتژیهایی دارند؟ و جزء دوم این است که متناسب با آن استراتژی موضعشان در انتخابات چیست؟ انتظار میرود هر نیروی سیاسی متناسب با استراتژی سیاسی خود موضعاش را درباره کنشی مانند انتخابات تعیین کند. بنابراین هر نیروی سیاسی اگر استراتژی سیاسیاش را روشن کند آن وقت میتواند به این سوال که در برابر انتخابات چه باید کرد پاسخ دهد و جایگاه جنبش اجتماعی را نیز براساس آن توضیح دهد. اما اجازه دهید قدمی به عقبتر برویم و به این سوال پاسخ دهیم که مبنای انتخاب استراتژی چیست؟ مبنای استراتژی تحلیل از شرایط است. در اینجا فرصت آن نیست تا وارد تحلیل شرایط موجود شویم، اما براساس شواهد موجود میتوان سه تحلیل عمده از شرایط ایران را توضیح داد. تحلیل اول این است که نظام سیاسی ایران دچار بحرانهای ساختاری است. این بحرانهای ساختاری لاینحلاند ، نظام هم هیچ قابلیتی برای اصلاح ساختاری ندارد . بنابراین دیر یا زود نظام به یک رویارویی جدی با ملت میرسد. بر اساس این تحلیل استراتژی اینها حذف یا براندازی نظام است. آنها مدعیاند در آینده منازعهای شکل میگیرد که تنها یک برنده دارد. بنابراین ادعا میکنند راهحل بحرانهای موجود جز نابودی نظام کنونی و جایگزینی نظامی دیگر نیست به تعبیری اینها استراتژی انقلابی را برگزیدهاند یعنی پذیرفتهاند راه بحرانهای موجود انقلاب است. انقلاب به معنای بسیج تودهای برای از بین بردن ساختار موجود و جایگزین کردن یک ساختار نو که این بحرانها را ندارد. از این دیدگاه انتخابات طبیعتا موضوعیتی ندارد. کسی که معتقد است درمانی جز نابودی نظام کنونی برای بحرانهای ساختار موجود وجود ندارد طبیعی است که از هم اکنون تکلیفش را با ساز و کارهای درون نظام از جمله انتخابات روشن کرده است. تلاش خود را مصروف رویارویی نهایی کند و به دنبال بسیج تودهای برای انقلاب آینده باشد. شعار “رای بی رای” نوعی بیان لطیف و آرام و بروز شده این استراتژی است. میگوید انتخابات اصلا موضوعیت ندارد. تصور نهایی این نیرو هم این است که با توجه به بحرانی بودن شرایط و با توجه به نارضایتی بسیار بالایی که وجود دارد تمام تلاش باید مصروف تقلیل هر چه بیشتر مشروعیت نظام از طریق پایین آوردن نرخ مشارکت یا بالابردن نرخ عدم مشارکت شود. تحلیل دیگر از شرایط کنونی این است که مشکل بحرانهای موجود مدیریتی است یعنی مجموعهای از آدمها کشور را مدیریت میکنند که توانایی، قابلیت یا صلاحیت و سلامت لازم را ندارند. در نهایت برای بهبود وضع جاری و حل بحرانها بهترین گزینه اینکه این است که آدمهای خوبی جایگزین آنها شوند. پس به این اعتبار، در همین ساختار میتوان وضع را به گونهای مدیریت کرد و از بحران خارج شد. به نظر من آنچه که تحت عنوان اصلاحطلبی نامیده شده این نگاه را دارد. برای همین مثلا میگویند برویم مجلس را فتح کنیم و مجلس بشود یک مجموعه اصلاحطلب از طریق قانونگذاری از طریق نظارت و سایر کارکردهایی که مجلس دارد بتوانیم تغییراتی ایجاد کنیم و بحرانهای کنونی را حل کنیم. در گام بعدی نیز، قوهی مجریه را فتح میکنیم تا دریچههای ورود ما به ساختار موجود باشد و از این طریق تلاش میکنیم در تعاملی با قدرت مسلط آن را متقاعد کنیم تا اصلاحاتی انجام دهد و وضع را بهبود بخشد. طبیعتا با نگاه از این زاویه مشکلات موجود ساختاری نیستند چرا که اگر ساختاری بودن بحرانهای کنونی را بپذیرند بلافاصله در مقابل این سوال قرار میگیرند که قوهی مقننه یا مجریه بخشی از ساختاری هستند که میگوییم فساد ساختاری است ناکارآمدی ساختاری است نابرابری ساختاری است، بسیار خوب افرادی که وارد یک ساختار سراسر بحران میشوند خودشان هم گرفتار همین ساختار میشوند. بر اساس این تحلیل از وضعیت یعنی اینکه مشکل، مشکل مدیریتی است استراتژی میشود اصلاحطلبی یا همان رفرمیسم. بر همین اساس هم از نگاه این گروه انتخابات ساز وکاری است برای ورود به ساختار به منظور وضعیت و خروج از بحران بدون اصلاح ساختار. در اینجا جنبش اجتماعی به مفهوم متعارفش موضوعیت جدی ندارد. در واقع برای موفقیت رفرمیستها در انتخابات نیاز به یک بسیج تودهای است و متقاعد کردن جمعیت برای اینکه پای صندوق رای برود. بیشتر از این انتظاری از بدنه اجتماعی و جامعه مدنی نیست! چرا؟ چون در واقع فقط با نوعی متقاعدسازی ساختار و نیروهایی که دست بالا را در ساختار دارند باید مشکل حل شود. اینها به ساختار میگویند اجازه بدهید با تقسم قدرت بین مردم نظام و اصلاحطلبان وضع را بهبود ببخشیم. این استراتژی در دوره آقای خاتمی و مجلس ششم آزموده شد. اما تحلیل سومی هم از شرایط وجود دارد. در این تحلیل بر وجود بحران ساختاری صحه گذارده میشود و تایید میشود که نظام دچار بحران ساختاری است. منظور از بحران این است که اختلال عمدهی سیستم یا نظام را در برگرفته و امکان کارآمدی و اثربخشی را از آن ساقط کرده و آن را با مشکلات جدی مواجه و بقای آن را به خطر انداخته است. بحرانها را به چهار دسته تقسیم کردهاند. اول “بحران متعارف”. مثلا ساختمان پلاسکو آتش میگیرد شرایط به طور متعارف بحرانی میشود. دوم “بحران غیر منتظره” است مثل همهی بلایای طبیعی رخ میدهند . سوم “بحرانهای سرکش و دیر مهار” مثلا تورم و نابرابری در ایران. نوع چهارم “بحران بنیادین” است که عمیقترین شکل بحران است. یعنی مجموعهای از عوامل مختلف مثل ناکارآمدی، عدم مشروعیت، فساد، نابرابری، فقر و… وضعیتی بحرانی را ایجاد می کند. که در چارچوبهای متعارف و تعریف شده در یک نظام قابل کنترل و حل نیستند. این بحران بنیادین است. از این دیدگاه ساختار دچار بحران بنیادین است و راه حل آن اصلاح ساختار است. ادامه بحران بنیادین فروپاشی است یا انقلاب. در برابر چنین شرایطی استراتژی دموکراسیسازی (دموکراتیزاسیون) و گذار دموکراتیک مطرح میشود. منظور از گذار دموکراتیک فرایند تغییرات سیاسی در جهت دموکراتیک سازی رژیم اقتدارگرا یا نیمه اقتداگرا است و شامل سه مرحلهی ۱) عقبنشینی رژیم اقتداگرا و شروع مذاکره با مخالفان۲) شروع گذار دموکراتیک و ۳) تحکیم دمکراسی است. در گذار دموکراتیک از یک طرف به نیروهای بینابین درون نظام سیاسی که تا حدی شرایط خطیر کنونی را درک میکنند و متمایل به تغییرند، برای اصلاح ساختار و عقبنشینی نظام مستقر فشار وارد میآید. اما از آنجا که این نیروها اغلب دست پایین را در ساختار دارند، قادر به عقب راندن نیروهای مقاوم در برابر تغییر نیستند، از این رو، نیاز به نیرویی سومی در خارج از ساختار قدرت است تا تعادل نیروها را به سود حامیان تغییر دگرگون کند. بر این اساس برای گذار دمکراتیک باید نیروی اجتماعی یا همان جنبش اجتماعی در جامعهی مدنی شکل گیرد تا با فشار به ساختار، آن را وادار به عقبنشینی کند و قبل از اینکه ملت بخواهد وارد فاز انقلاب بشود یا نظام وارد فاز فروپاشی شود، تلاش کند تا از طریق فشار اجتماعی و مشی غیرخشونت آمیز، نظام را متقاعد کند که عقبنشینی کرده و اصلاحات را بپذیرد. از این دیدگاه جنبش اجتماعی نقشی مهم و استراتژیک در تغییر دارد. از منظر این استراتژی همهی تحولات و حوادث سیاسی بر پایهی تاثیرشان در وقوع و شکلگیری جنبش اجتماعی ارزیابی میشوند. پس رویکرد حامیان گذار دموکراتیک به انتخابات جنبشی است و انتخابات را ساختار فرصت سیاسی قلمداد میکنند. در گذار دموکراتیک جنبشهای اجتماعی جدید به دنبال فرصت سیاسیاند. فرصت سیاسی یعنی بزنگاهی که میتوان جنبش را هم ترویج و هم تقویت کرد و هم میتوان نیروی آن را برای فشار بیشتر به منظور اصلاح ساختار به کار گرفت. در هر نظام سیاسی فرصتهایی وجود دارد که ریسک فعالیت سیاسی و اجتماعی را کاهش میدهد و به همین دلیل امکان بسیج اجتماعی را بالا میبرد.
جنبش اجتماعی فرصتی ایجاد میکند تا نیروهای اجتماعی همدیگر را بشناسند تا بعنوان یک نیروی موثر در فرایند تغییر نقش ایفاد کنند. تمایزها و تفاوتهای این سه استراتژی روشن است؛ استراتژی اول که تکلیفش روشن است . حامیان این استراتژی نیروهای اجتماعی را در جهت انقلاب و براندازی فعال میکنند. بدیهی است که در صورت عدم پاسخگویی نظامهای سیاسی به مطالبات مردم دیر یا زود آنها با چالشهایی جدی مواجه میشوند و شرایط عینی- ذهنی برای انقلاب فراهم میشود. اما فعالان سیاسی برحسب ارزیابیشان از نتایج وقوع انقلاب ممکن است در انتظار آن روز باشند و در مسیر آن تلاش کنند یا به عکس، اگر ارزیابی مثبتی از وقوع انقلاب نداشته باشند بعنوان کنشگر تلاش میکنند قبل از رسیدن عصر انقلاب، نظامها را وادار کنند با اصلاحات ساختاری و پاسخ به مطالبات، مردم و جامعه را از ورود به فاز انقلابی دور کنند. دو استراتژی اصلاح طلبی و گذار دموکراتیک دیدگاه دوم را دارند. اما میان دو رویکرد گذار دموکراتیک و اصلاح طلبی، در انتخابات تفاوتهای جدی وجود دارد. رویکرد اصلاح طلبی ناچار است براساس استراتژی خودش تلاش کند تا نیروهایش را وارد مجلس کند، برای اینکه قوانین خوبی تصویب کنند مانع از تصویب قوانین بد شوند و بر امور نظارت داشته باشند. کارکرد قانونی مجلس که در قانون اساسی بر آن تصریح شده همین است یکی قانونگذاری و دیگری نظارت. آیا ساختار اجازهی چنین کارکردی را به چنین نیروی تحول خواه و تغییرطلبی میدهد؟ تجربه این است که نظام مقاومت میکند. ساختارها مانند شورای نگهبان و نظارت استصوابی مانع از تغییر توسط رفرمیستها میشوند. در مقابل در گذار دموکراتیک به دلیل تحلیل ساختاری از بحران، اساسا حضور یک گروه در مجلس برای قانونگذاری یا نظارت موضوعیتش را از دست میدهد، اما از سوی دیگر تلاش میکند از فرصت انتخابات برای طرح مطالبات، شکلگیری یک جنبش اجتماعی و نیروهای فشار در حوزه عمومی برای اصلاحات ساختاری بهرهبرداری کند.
سوال: آقای مهندس دوگانهی براندازی- اصلاحات را تبیین کردند و استراتژی اصلاحطلبانه را برگزیدند. اما آقای مدنی دامنهی بحث را باز کردند و سه گانهی براندازی – اصلاحات رفرمیستی – جنبش اجتماعی را مطرح کردند. نظر شما چیست؟
تاجزاده: تشکر میکنم از فرصتی که در اختیارم گذاشتید و استفاده کردم از صحبت عزیزان. انقلاب موقعی رخ میدهد که مردم رژیم را نخواهند و خواستار تغییرش باشند و رژیم هم اداره و توان دفاع از خودش را نداشته باشد. اگر این تعریف را اجمالا بپذیریم انقلاب تا اطلاع ثانوی در ایران منتفی است. علت از همه مهمترآن است که بخش زیادی از مردم امید و چشمانداز روشنی ندارند که اگر این رژیم تغییر کند جای آن یک رژیم دموکراتیک پاسخگوی کارآمد خواهد گرفت. تصور عمومی این است که محتملترین جایگزین جمهوری اسلامی هرج و مرج است. بنابراین ضمن اینکه بسیاری از ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی هستند اما به هیچ وجه به دنبال براندازی آن نیستند. بویژه آنکه حکومت میان قشرهایی از مردم پایگاه دارد، . هنوز آنقدر توان دارد که از خود دفاع کند یعنی هنوز ارادهی بقاء دارد. بنابراین تا وقتی که این دو اصل محقق نشود انقلاب منتفی است. از سوی دیگر، براندازها دو دستهاند: یکی کسانی که این واقعیات را میدانند و به همین دلیل از مردم و ارادهی آنان برای تغییر رژیم ناامیدند و میگویند مردم تغییر حکومت میخواهند اما زورشان به رژیم نمیرسد . بنابراین باید یک نیروی خارجی بیاید جمهوری اسلامی را تغییر دهد. رژیم خارجی هم یعنی امریکا. به همین دلیل به ترامپ دل بستند و فکر میکردند او میتواند کار رژیم را تمام کند غافل از اینکه ترامپ به سود اقتدارگراهای ایرانی عمل کرده است و خواهد کرد. ترامپ ظاهرا به سرنگونی خواهان خدمت میکند در حالی که عملکردش به سود و در جهت تقویت انسدادگراهای وطنی بوده است. سخن من با اینها این دسته این است که به مسئله از منظر منافع ملی نگاه کنید نه از موضع لجبازی و کینه و نفرت. ببینید در همسایگی ایران امریکا هم طالبان را ساقط کرده و هم صدام را اما نتیجه آن چه بوده است؟ گذار به دموکراسی، در عین تامین رفاه و امنیت بوده؟ یا در یکی هفده و دیگری چهارده سال کشت و کشتار ادامه پیدا کرده است و بنیادگرایی در هر دو کشور به صورت جدی تقویت شده است. جامعه هم دوقطبی شده است و آیندهی روشنی هم ندارند مگر اینکه دوباره به گفتگوی افغانی- افغانی، عراقی-عراقی بپردازند و بکوشند و با گفتگو مشکلاتشان را حل کنند. یعنی تازه بعد از دو دهه به این نتیجه میرسند که هیچ کس دیگری را نمیتواند حذف کند. پس باید همدیگر را تحمل کنند. این آن روشی است که ما برای ایران توصیه میکنیم. که راهی جز به رسمیت شناختن یکدیگر و گفتگو نداریم. در نهایت ما باید به “همه باهم” برسیم. البته براندازهای مستقل و ملی هم داریم که از موضع دریوزگی با ترامپ صحبت نمیکنند و میگویند خود مردم باید جمهوری اسلامی را ساقط کنند اما با تعریفی که از انقلاب کردم این راه را منتفی میدانم اگرچه بروز هرج و مرج ممکن است یعنی اینها خیلی که موفق بشوند ایران را به شورش میکشانند. زیرا این توهم است که مثلا با چند تظاهرات سراسری بتوانند جمهوری اسلامی را زمین بزنند. هنوز نظام میتواند در سراسر ایران میلیونها نفر را در دفاع از خودش به خیابانها بکشاند. کاری که مبارک و بن علی نمیتوانستند انجام دهند. اما دوگانهی دیگری که مطرح شد انتخابات یا جنبش اجتماعی است. من این دوگانه را غلط و حتی خطرناک میدانم و پیشنهاد میکنم اصل را بگذاریم بر گذار به دموکراسی و در این مسیر از هر پدیده و جریانی که بتواند به آن کمک بکند استقبال و استفاده کنیم. اگر جنبش اجتماعی را مقابل انتخابات قرار دهیم که بعدها قرار است یک جنبش مردمی راه بیاندازیم یا راه بیفتد. توجه شود که جنبشهای اصلاحی در ایران فرزند انتخاباتاند نه مادر آنها. دستکم از دوره جنبش ملی و تاسیس جبهه ملی توسط دکتر مصدق تاکنون چنین بوده. به همین دلیل هم هست که اصلاحگران از بعد از مشروطه تاکنون از مدرس، مصدق، تا بازرگان و خاتمی به محض اینکه فرصت می یافتند و در انتخابات شرکت میکردند و اساساً یکی از اصلیترین مطالبات و شعارهایشان آزادی انتخابات بوده است. زیرا تنها با انتخابات میتوانستند اصلاحات فوری و تاثیرگذار انجام دهند. پیشنهاد من این است که دموکراسی خواهان دوگانه “اصلاحات اجتماعی یا اصلاحات انتخاباتی” را کنار بگذارند و از گزارهای استفاده کنند که همه در آن توافق دارند و حتی کسانی که با جمهوری اسلامی نیز مخالفاند با این خواست و شعار بتوانند موافق باشند. به بحث بپردازیم که برای ” گذار به دموکراسی” چه کارهایی باید و یا میتوانیم انجام دهیم، مستقل از اینکه اعتقادمان به جمهوری اسلامی چه باشد. مهم نیست که درباره گذشته اختلاف نظر داشته باشیم مهم آن است که در مورد آینده به اشتراک نظر برسیم و ائتلاف کنیم.
همه به این نتیجه برسیم که برای گذار به دموکراسی، مثلا لازم است این ده گام را برداریم و دربارهی چگونگی مواجهه با مطلقه و غیرپاسخگو شدن قدرت نیز به توافق برسیم. پیشنهاد من البته این است که ریاست جمهوری و رهبری ادغام شوند و فرد منتخب دو دورهی پنج یا شش ساله با اختیارات محدود و پاسخگو به مجلس و افکار عمومی مسئولیت بپذیرد. شرط اجتهاد را برداریم. اگر مجتهدی مایل بود نامزد شود و با رقبای غیرمجتهد رقابت کند به این ترتیب مهم نیست که نظر اشخاص راجع به ولایت فقیه در سال ۵۷ چه بود؟ خوب معلوم است که آن موقع ما تلاش زیادی کردیم که آن را وارد قانون اساسی کنیم کسانی هم آن موقع مخالف بودند. مهم آن است که همه به این نتیجه رسیدهایم که آن طرح شکست خورده است و راس هرم قدرت باید با اختیارات محدود و مشخص و نیز پاسخگو باشد. بنابراین مهم این که درباره حال و آینده به اشتراک نظر برسیم. اینکه در سال ۵۷ من اشتباه میکردم یا شما یا هر دومان بیرون از دایرهی بحث میماند. هرکس نظر خودش را دارد و قضاوت با مردم است. مهم این است که راس قدرت نتواند دائمالعمر و با اختیارات مطلق باشد و باید به نمایندگان مردم و افکار عمومی پاسخگو باشد. بنابراین بکوشیم در مورد آینده به تفاهم رسیده و ادبیات ضدخشونت را تقویت کنیم و اینکه گذار به دموکراسی با توجه به واقعیات جمهوری اسلامی با چه روشها و تصمیمها و مولفههای ممکن است؟ یکی میگوید شرکت در انتخابات بیشتر نقش دارد و دیگری بگوید اگر نامزد یا حتی رای ندهیم اثر بیشتری دارد. گفتگو میکنیم و در هر حال رای دادن یا ندادن را هویتی نمیکنیم که به هر قیمت باید در انتخابات شرکت کنیم یا در هر شرایطی نباید رای دهیم.
ببینید من تا سه روز قبل از انتخابات ۹۲ نمیخواستم رای بدهم. اما به محض اینکه آقای عارف به نفع آقای روحانی کنار رفت پیغام دادم به همسرم که شناسنامهام را بیاورد زندان چون احساس کردم میتوانیم انتخابات را ببریم و نشان بدهیم که اکثریت هستیم یا در انتخابات مجلس هفتم و مجلس نهم رای ندادم و از کار خودم دفاع میکنم میخواهم بگویم رای دادن یا ندادن اصلا هویتی نیست که مثلا هر که رای بدهد اصلاح طلب است و اگر رای ندهد اصلاح طلب نیست. خیر، من خودم را اصلاحطلب میدانم و در همین انتخابات امسال ممکن است رای ندهم که به عوامل زیادی بستگی دارد و اینکه انتخابات چقدر باز برگزار شود. نکته مهم دیگر اینکه یک زمانی ما با تعریف آقای مدنی در انتخابات شرکت میکنیم که مثلا در مجلس دو قانون خوب بنویسیم یا جلوی تصویب شدن دو قانون بد را بگیریم و یک تحقیق و تفحص خوب بگذارنیم. این انگیزهای با ارزش است و توجه دارم که بشر هنوز آلترناتیوی برای حاکمیت مردم بر سرنوشت خود جز از راه انتخابات پیدا نکرده است. اما این حد از انتظار در شرایط کنونی برای قشرهای ناامید جوابگو نیست به ویژه که مشکلات ساختاری مهمی هم داریم. البته مجلس افزون بر قانونگذاری و نظارت، نقش سوم بیان مطالبات مردم را هم دارد که مهم است. هدف ما باید احیای پارلمان باشد به میزانی که در قانون اساسی تصریح شده است. پس باید مجلس را یگانه مرجع قانونگذاری کنیم که برهمهی ارکان حکومت اعم از انتخابی و انتصابی نظارت دارد و نقش سخنگویی برای ملت را هم ایفاد میکند (بیان موضوعات از زبان نمایندگان مجلس، پژواک به مراتب بیشتری در جامعه دارد).