اندیشه ورزی ، اما نه به هر قیمت
” نقدی بر دیدگاه های محمد قوچانی پیرامون سلفی گری و روشن فکری دینی “
مهدی معتمدی مهر
ماهنامه مهرنامه، شماره ۴۳
مرداد ۱۳۹۴
ای ایمان آورندگان ، هرگز نباید گروهی ، گروهی دیگر را مورد تمسخر قرار دهد ، چه بسا نسبت به آنان برتری داشته باشند. از یکدیگر عیب جویی نکنید و به القاب ( زشت ) یکدیگر را خطاب نکنید. یاد کردن (مردم) به زشتی، پس از آن که ایمان آورده اند. بد رسمی است و آنان که توبه نکنند ستمگرند. ( گزیده ای از آیه یازدهم سوره حجرات)
آقای محمد قوچانی سردبیر محترم نشریه وزین مهرنامه یادداشتی با عنوان “سلفی گری، فرزندخوانده روشنفکری دینی” منتشر کرده اند که از جهاتی چند، نیاز به بازخوانی و بررسی دارد.
نوشتار حاضر با آقای قوچانی هم عقیده است که « حصر روشن فکری دینی به دوگانه فکری شریعتی – سروش منطقی نیست.»۱ و همچنین موافق است که: « نقد غیرمنصفانه ی هر اندیشه ای و هر اندیشمندی از جمله آقای سید حسین نصر یا دکتر سیدجواد طباطبایی مقام نقد و اندیشه ورزی را فروکاسته و به سطح بیانیه نویسی یا صدورکیفرخواست سیاسی تنزل میدهد.»۲
نویسنده اما می اندیشد که این روش نادرست و غیرمنصفانه، اصولا نادرست است . حال می خواهد مخاطب و ضمیر آن هر کسی باشد. از این رو متاسفانه نقد آقای قوچانی بر روشن فکری دینی و رویکرد خاص ایشان به جریان مبارزه مسلحانه در نظام سابق و مشی چریکی را نیز دقیقا بر همین اساس مورد سنجش قرار می دهد .۳
با آقای قوچانی موافقم که بازخوانی و بازتولید هر اندیشه ای و از جمله اندیشه ی دینی در قالب های روشن فکرانه و نو اندیشانه نباید به عبور از مبانی و اصالت ها و هنجارهای بنیادین آن اندیشه بیانجامد که اگر چنین شد، تجدیدنظر طلبی۴ و نفی اندیشی پدید آمده است که البته در حوزه اندیشه، ایرادی بر تجدید نظر وجود ندارد و هرگز استحقاق تکفیر و ارتداد ندارد. اما لااقل می توان مطمئن بود که اندیشه جدید، دیگر در راستای اندیشه سابق قرار ندارد و از همین رو ” روشن فکر دینی غیر متدین “۵ به تعبیر آقای قوچانی، می شود مربع سهگوش.
و البته باید اذعان داشت که برخی نحله های روشن فکری دینی یا آثار قلمیِ برخی پژوهشگران متدین حوزه دین شناسی، عملا به چنین ورطه ای در افتاده اند. احتمالا دلایلی چند از جمله محور قراردادن عرفان، فلسفه ، زبان شناسی ، جامعه شناسی و . . . . به جای کلام قرآن از جمله دلایل این پدیده به شمار می روند.
علوم انسانی البته می توانست و می تواند در فهم عمیق تر و دقیقتر از دین و کلام الهی بسیار موثر باشد، هم چون بیولوژیستی که با استفاده از دستاوردهای روز و امکانات و تجهیزات مدرن ، نمونههایی از یک بافت بدن را مورد مطالعه قرار دهد. منتها مشکل از این جا آغاز میشود که فلسفه و عرفان و جامعه شناسی نه به عنوان امکانات پژوهش که گاهی به مثابه بنیانها و محورهای اندیشه ورزی دینی مورد استفاده قرار می گیرند. این ایراد در آثار مهندس بازرگان اگر نگوییم دیده نمی شود ، لا اقل می توان گفت که به حداقل می رسد. اتکای بیبدیل بازرگان و طالقانی به قرآن ، دلیل اصلی ویژگی یادشده به حساب می آید .
اما در مصاحبه ی یادشده از آقای قوچانی ، نکات دیگری هم دیده می شود که انگیزه اصلی این نوشتار ، طرح و نقد آن نظرات است :
۱-آقای قوچانی سوالی اساسی مطرح می کند که ” چگونه شد دینی که قرار بود اصلاح یا احیا شود در معرض سلفیگری قرار گرفت؟”۶
قوچانی توضیح می دهد که در مقاله ای دیگر بدین پرداخته است که ” چگونه میان روشن فکری دینی و بنیادگرایی دینی نسبتی برقرار می شود و از اصلاح دینی ، استبداد سیاسی سر بر می آورد و برخی گزاره های علی شریعتی و مجاهدین خلق با فداییان اسلام و اخوان المسلمین پیوند ایجاد می کند” ۷
آقای قوچانی در فراز دیگری از متن یادشده به نقل از استاد ملکیان می نویسد که « اصلاح گران دینی می گفتند باید برگردیم به” سلف” و می خواستند به سرچشمه پاک و پیراسته ای دسترسی پیدا کنند.»۸
سربرآوردن بنیادگرایی دینی و استبداد سیاسی [که گمان می کنم به دلیل برخی محظورات ، نظر ناگفته آقای قوچانی بر استبداد دینی بوده است ] و یا قوام گرفتن حکومت اسلامی از نواندیشی و روشنفکری دینی و آرای امثال شریعتی ، آن قدر عجیب و غیر متکی به دلایل واقعی و صرفا مبتنی بر داوریهای پوپولیستی، احساسی و هیجانی است که آدم را به یاد این عبارت بی قواره و غیرمسئولانه میاندازد که ” از دل اصلاح طلبی احمدی نژاد سربرآورد. “
همان گونه که احمدی نژاد فراورده ی فرصت طلبانه ی جریان محافظ کاری راست بود که با استفاده از منابع قدرت و حمایت های بیدریغ مالی و تبلیغاتی در شرایطی که ضعف بر اصلاح طلبان چیره و تحمیل شده بود و البته در سایه به هم ریختگی سازمانی جریان دمکراسی خواه بیرون آمد و هیچ ربطی به اصلاح طلبی یا دولت اصلاحات نداشت، برآمدنِ بنیادگرایان سلفی – نویسنده به دینی بودن این جریان اعتقادی ندارد- از درون سنت گرایان و اتفاقا جریان فقهی سنت گرای غالب در حوزه جغرافیای سیاسی کشورهای توسعه نایافته و حتی توسعه گریزِ عربِ اهلِ سنت، سر برآورد و همان گونه که آقای قوچانی اشاره دارد، ابن تیمیه که فقیهی سنتگرا بود در تدوینِ نوین اندیشه های این جریان بسیار موثر قلمداد میشود.
نو اندیشی دینی و روشنفکری دینی و سلفی کری هر دو محصول جریان اصلاح دین است. در :” روشنفکری دینی و چالش های جدید، در مقاله اول، که مصاحبه آقای یوسفی اشگوری با دکتر ابراهیم یزدی است، بدین نکته پرداخته شده است که از دو -سه قرن پیش،بیداری مسلمانان آغاز شده است. به تعبیری هنگامی که ناپلئون وارد قاهره شد و ابوالهول را به توپ بست، غرش توپخانه اش مسلمانان را از خواب قرون بیدار کرد. جنبش بیداری مسلمانان به سرعت ابتدا به جنبش احیای دین و سپس به اصلاح دیدن تبدیل شد. در این مرحله بود که دو نگرش اساسی در اصلاح دین شکل گرفت: بازگشت به صدر اسلام( هم در قالب و هم در محتوی) یا همان سلفی گری و دوم بازبینی و بازنگری باور های دینی و جریان نو اندیشی و سپس روشنفکری دینی، است، بنابراین بیان این که سلفی گری فرآورده روشنفکری دینی به هیچ وجه با فرایند طی شده جنبش اصلاح دین تطابق و هم خوانی ندارد.
بی اعتنایی به خاستگاه سیاسی شریعتی – نهضت آزادی ایران – و اکتفا به مبحث امت و امامت که شریعتی در مقام یک جامعه شناس سیاسی آن را پرداخته بود و نه ایدئولوگ سیاسی و آوار کردن تمام مسئولیت ها و قصورات حکومت ( جمهوری) اسلامی ایران بر سر او، افزون بر بی انصافی ، حکایت از نادیده گرفتن عوامل اصلی دارد.
واقعیت آن است که مرجع تقلیدی به عنوان رهبر انقلاب ایران از سوی مردم برگزیده شد که دلایل این انتخاب هرگز توجه و تمرکزی بر نقش شریعتی و روشنفکران دینی ندارد و بیشتر با جایگاه و نقش بی بدیل شبکه روحانیت در بسیج توده ها مرتبط به نظر می رسد.
ارتباط عمیق روحانیت ایران با مردم عامی و عادی یک سابقه دوهزار ساله دارد. در دوران قبل از اسلام هم بوده است. به همین علت در دوران قبل از اسلام قدرت در ایران دو رکن داشته است: پادشاه و موبد موبدان. در “نقش رستم” موبدموبدان تاج بر سر پادشاه می گذارد. بعد از اسلام این ارتباط گسسته شد. اما به تدریج که قدرت سیاسی متمرکز شد، دوباره حضور خود را نشان داد. نمونه آن در جنبش تنباکو بود.
۲- « بنیادگرایی دینی به معنای [ برساختن هویتی برای یکسان سازی رفتار فردی و نهادهای جامعه با هنجارهایی ست که برگرفته از احکام خداوند است و تفسیر آن ها بر عهده ی مرجع مقتدری است که واسطه ی خدا و بشریت است. ]۹
” سابقه ی تاریخی بنیادگرایی دینی در تمام طول تاریخ بشر وجود داشته است. اما تنها در سال های پایانی هزاره ی دوم میلادی است که { بنیادگرایان به عنوان سلفی گری} به عنوان منبع هویت ، به طور اعجاب آوری نیرومند و اثرگزار جلوه می کند.»۱۰
البته پیش از ابن تیمیه ، بنیادگرایان سلفی به نحوی تردید ناپذیر، تحت تاثیر بخشی از فقهای تندروی حنبلی مذهب بوده اند. «احمد ابن حنبل پایه گذار چهارمین مذهب فقهی اهل سنت ، از تبیین کنندگان اندیشه ای بود که بعدها سلفی گری را به وجود آورد. ابن حنبل ، قرآن [ ظاهر قرآن ] را بر عقل برتری می داد. بعدها ابن تیمیه از فقهای مکتب حنبلی در تحول و بازنشر سلفی گری تاثیر فراوانی داشت.
۳- میان “اصلاح گران دینی” و “روشن فکران دینی” ، رابطه ی عموم و خصوص مطلق برقرار است. بدین معنا که هر روشن فکر دینی مصلح دینی هم هست ، اما هر اصلاح گر دینی ، لزوما روشن فکر دینی نیست. بر همین مبادی است که چنان چه مفهوم بنیادگرایی را محدود به اصل قراردادن منبع وحی ( قرآن ) بدانیم و در قالب مکتب بازگشت به قرآن و احیای اندیشه دینی ، در میانه قرن نوزدهم میلادی و در واکنش به مدرنیزاسیون غربی و اعتراض به عقب ماندگی و اثر پذیری منفعلانه جهان اسلام وتحت تاثیر شخصیت هایی چون سید جمال الدین اسدآبادی قراردهیم، تنها به گفتن نیمی از حقیقت اکتفا کرده ایم که می تواند به کتمان واقعیتی تاریخی تعبیر شود . یادآوری می شود که به موازات این جریان و با تاخیری چند ساله ، گفتمانی ریشه دار و تحت تاثیر حنبلی ها با عنوان سلفی گری ظهور مییابدکه وهابیت نمونه ای از مصادیق آن به شمار می رود. نواندیشان دینی مانند سید جمال و بعدها بازرگان و شریعتی و سروش و ملکیان و . . . هرگز آن گونه که آقای قوچانی به نقل از استاد ملکیان می گوید ، قایل به بازگشت به “سلف صالح ” یعنی بازگشت به شیوه و زندگی و مرام سلف صالح که از نظر سلفی ها مترادف است با سنت حجاز، نبوده اند. ۱۱ و هرگز دستاوردهای فکری علوم انسانی مانند دمکراسی و حقوق بشر را مصداق بدعت نشمرده اند و حتی ضمن پای بندی به نظام دولت – ملت و تاکید بر حاکمیت ملی و استقلال سیاسی و اقتصادی کشورهای متبوع شان – بر خلاف سلفی ها که مروج نظام مدیریت واحد و متمرکز جهانی هستند – از سازگاری میان آموزههای اسلام و قرآن با دمکراسی و عدالت اجتماعی و آزادی و بعدها اعلامیه جهانی حقوق بشر می گفتند و می گویند و تصریح داشتند که اجرای حدود الهی یا تقیدات مذهبی باید در چهارچوب رعایت حقوق ملت و قانون اساسی موضوعه مجری می شود.
اینجا شاید لازم باشد اشاره شود که: اولا روشنفکر دینی با نواندیش دینی متفاوت است. روشنفکر در تعریف، دغدغه تغییر جامعه را دارد. روشنفکر دینی در راستای دغدغه تغییر جامعه دو نقش اساسی را ایفا می کند: اول آموزه های بنیادین دینی را از قالب های سنتی بیرون می کشد و برای آن ها قالب های جدید، مطابق با شرایط ویژه زمانی و مکانی می سازد. به عبارت دیگر قران می فرماید ما پیام خود را به هیچ ملتی جز به زبان خودشان نفرستادیم. این انتقال پیام به “زبان مردم” امروز هم صادق است. در شرایط کنونی جهان، انتقال پیام به نسل کنونی باید به زبان همین نسل باشد نه به زبان اصحاب کهف. کما این که انتقال پیام به مردم آمریکا باید با زبان( ذهنیت) مردم آمریکا باشد. نقش دیگر روشنفکر دینی، استخراج مبانی کلیدی مدرنیته و ایرانیزه و اسلامیزه کردن آن هاست. این دو از عهده روشنفکران غیر دینی یا از سنت گرایان و سلفی ها بر نمی آید.
بنیادگرایان سلفی به هیچ رو متعهد به چنین فهمی از بنیادگرایی نیستند و این سابقه تاریخی تنها متضمن اشتراکی لفظی از کاربرد این تعبیر – بنیادگرایی – قلمداد می شود.
سلفی ها در برخی مقاطع تاریخی تحت حمایت دولت های استعماری و اکنون قدرت های غربی قرار داشته و دارند . نقشی که انگلیسی ها در تکوین و تثبیت حکومت وهابی ها در عربستان داشتند و همچنین آموزش نیروهای القاعده توسط سازمان های نظامی و امنیتی دولت ایالات متحده امریکا به منظور ستیز با شوروی سابق غیر قابل انکار است و همچنین حمایت هایی که امریکایی ها در ابتدای نبرد خانگی سوریه از سلفی های مستقر در این سرزمین به خرج دادند را نمی توان فراموش کرد. بر اساس برخی منابع، داعش دست پرورده محافل خاصی در آمریکا بوده است.
سلفی ها موید و زمینه ساز نظریه امنیتی – سیاسی ” ستیز تمدن ها ” و دلیل اصلی تبلیغات اسلام هراسانه بوده اند و در مقابل، روشن فکران دینیِ مسلمان، مولدان و ناشران نظریه ” گفت و گوی تمدن ها ” و بنیان گزاران توسعه در جهان اسلام بوده اند.
۴- درست است که هم روشن فکران دینی و هم سلفی ها از بازگشت به سرچشمه های اصیل وحی می گویند ، منتها روشن فکران دینی از تمسک به بنیادهای نخستین و اصیل دین ( قرآن ) مبتنی بر رهیافتی مستنبط از عقل متعارف بشری و امکان سازگاری دین و عقل و دستاوردهای عقلی و وجدانی علوم انسانی نظیر آزادی ، عدالت و توسعه می گویند و در مقابل ، بنیادگرایان سلفی ، با تبیین تنگ نظرانه و اکتفا بر برداشت صرفا ظاهری از آیات قرآن، هر نوع تحول و بهبود اندیشه انسانی را بدعت می نامند و مستحق شدید ترین کیفرها میدانند .
گو این که چندان معلوم نیست توجیه سلفی ها در مواجهه با آیاتی که ناظر بر وجوه رحمانیت و عقلانیت محسوب می شوند و رفتار مسالمت آمیز و حتی سلام گفتن را از جمله موجبات کفایت دین داری و ایمان مردم می دانند، چیست ؟ و بر چه مبنا و اساسی ، مردم را به اتهام ارتداد و بی دینی گردن می زنند و زنده زنده در قفس می سوزانند؟
_ نسا ،آیه ۹۴
ای ایمان آورندگان هنگامی که در راه خدا به سفر جنگی می روید- در مورد دشمن – تحقیق کنید که – مبادا کسی را به خطا از پای درآورید- و به آن کسی که به شما ابراز مسالمت کرده است – سلام می گوید- در طلب بهره زندگی دنیا ، نگویید ایمان نیاورده ای ؟
۵- مطلق بینی و خود حق پنداری ، تبیعض و نابراری انسانی و مدیریت متمرکز جهانی – خلیفه گری – از جمله اصول ناظر بر بنیادگرایی سلفی به شمار می روند. « آدمیان از نظر بنیادگرایان به دو دسته تقسیم می شوند : کسانی که الگوهای ایشان را می پذیرند و خودی محسوب می شوند و کسانی که مخالف آن ها هستند و بنابراین غیرخودی اند . که البته باید تا حد ممکن حذف شوند . تا جامعه یک دست اسلامی – البته با قرائت بنیادگرایانه – تحقق یابد. در همین نقطه است که بنیاد گرایان، واژه های قرآنی نظیر “کافر” یا “مرتد” را در مفهوم سیاسی و البته غیر ما وضع له ، به منظور تسویه حساب با افراد و جریاناتی که حاضر به همکاری با آن ها نیستند را سخاوتمندانه به کار می برند. »۱۲
در مقابل، روشن فکری دینی بر پلورالیسم مبتنی است. اگر چه روشن فکر مسلمان به اصالت و حقانیت آموزه های قرآن باور دارد، اما حق انتخاب را از سایر آحاد سلب نمی کند. آزادی عقیده و بیان نه تنها اساس مطالبات سیاسی و اجتماعی روشن فکران دینی بوده است که زیر بنای انسان شناسی روشن فکری دینی نیز به حساب می آید . مروری بر آثار شریعتی، بازرگان، ابراهیم یزدی، سحابیها (پدر و پسر) طالقانی و سروش و …. این مدعا را تایید می کند. قرائت و برداشتی که این روشنفکران از آیات خلقت و تکوین انسان در قرآن بیان می دارند کاملا با چنین فهمی همخوانی دارد . روشن فکران دینی ، اختیار و آزادی در پذیرش عقیده را مهم ترین رکن ایمان و دین داری معرفی می کنند ( لا اکراه فی الدین ).
۶- یکسان سازی باورها و افکار و همچنین خشونت گرایی و اعمال سیاست ” النصر بالرعب ” راهبردهای اصلی سلفی گری به شمار میروند. « بنیاد گرایی سلفی اصولا بر تبیین و تحول و کنترل تام عالم و آدم نظر دارد و لذا برای یکسان سازی افکار، سلایق و سبک زندگی آدمیان بر اساس تبیین واحد و تام خود و همچنین کنترل سیستماتیک پروژه “منطبقسازی”، اعمال هر گونه بی رحمی و اجبار تجویز می شود تا به جای مشارکت متکثر مدنی ، مشارکت واحد توده ای و البته اشتیاق اجباری اتباع قرار گیرد. »۱۳
روشن فکران دینی در مقابل امواج خشونت همواره موضع داشته اند . بازرگان حتی در اوج گفتمان انقلابی و مشی مسلحانه این روش را سودمند نمی دید و به آگاهی بخشی و مبارزه فرهنگی متعقد بود . در سالیان پس از انقلاب و حتی جنبش سبز و وقایع اعتراضی انتخابات ۸۸ ، نیز روشنفکران دینی مانند کدیور،سروش، ابراهیم یزدی، عزت الله سحابی و غیره از ترویج هر نوع خشونت نگران بودند .
۷- بنیادگرایی سلفی نه تنها یک جریان اصیل و معتبر دینی ارزیابی نمی شود و الگوی زیست اجتماعی و ساختار فکری سلفی گری با نص صریح آیات قرآن تعارض دارد و بیشتر در قالب الگوی زیست بادیه نشینی مطرح است که به شدت مورد اعتراض و داوری منفی قرآن پیرامون این جماعت قرار می گیرد و از همین رو می توان گفت که اصولا بنیادگرایی سلفی، دغدغه های معرفتی دینی و حتی اخلاقی ندارد . « بنیادگرایی سلفی در جامه ی دفاع از حضور کامل دین در ساختارهای سیاسی و دولتی تمنای دیگری دارد و آن احیای دولت توتالیتر است، همان طور که دفاع اش از سنت موقفی دیگر برای بازسازی اتوپیای اقتدارگرایانه آن است و نه کوششی برای احیای ارزش های سنتی در جهان اسلام که سنت گرایان در پی آن هستند . بنیادگرایان بر خلاف سنت گرایان محصول قهریِ فرآیند نوسازی اند و لزوما دل درگرو سنت ندارند . آنان نگاهی کاملا سیاسی به دین دارند و این برای آنان به مثابه یک ایدئولوژی سیاسی و نه هویت مومنانه صرف برای تثبیت، تکثیر و توسعه ی هژمونی است.»۱۴
۸- خواه با نظر آقای قوچانی موافق باشیم که: « از نظر اجتماعی به نظر می آید که در دنیای امروز نه تنها روشنفکری دینی که اصل روشن فکری محل تردید است. »۱۵ و روشن فکری دینی به خاتمه رسیده است . و « امری عظیم تر از نبوت نیست که به خاتمیت رسید.»۱۶ و خواه با او موافق نباشیم که البته نیستیم؛ کسی نمی تواند انکار کند که در حوزه ی اجتماعی و سیاسی، مهم ترین پرژه ی روشن فکری با وجود تمام تفاوت نحله ها، سازگاری و انطباق دین با آزادی، کرامت بشر و حاکمیت قاون بوده است . روشن فکران دینی همواره از حکومت دمکراتیک در مفهومی عرفی دفاع کرده و اندیشه خود را بر این مبانی استوار کرده اند .
ممکن است جریان روشنفکری در غرب به انتهای خط رسیده باشد و به آنچه می خواسته است رسیده باشد. مسئله برای روشنفکران در غرب پایان پذیرفته است اما نه در ایران و نه در کشور های در حال توسعه.
بررسی مقایسه ای(comparative) یک یک مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر با آیات قرآن توسط آیت الله سید ابوالفضل زنجانی و توجه بسیار عمیق و صریح مهندس بازرگان به اعلامیه جهانی حقوق بشر که از نخستین آثار مکتوب او ( راه طی شده) و هم زمان با صدور اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ و در همان سال یعنی ۱۳۲۶ خورشیدی آغاز می شود، با تاسیس نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۰ ادامه می یابد و در مرامنامه نهضت برای نخستین بار در تاریخ سیاسی معاصر ، اعلامیه یاد شده از جمله مبادی عالیه اعتقادی نهضت آزادی اعلام شده و بعدا نیز نخستین جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر در سال ۱۳۵۶ توسط آن زنده یاد و جمعی از فعالان اجتماعی و سیاسی پا میگیرد.
این فعالیت ها صرفا مطالبات سیاسی یک جریان سیاسی نبوده است. و از بنیان های عقیدتی و خوانش های معرفت انگارانه دینی که با دمکراسی و آزادی و حقوق بشر سازگاری و هم خوانی داشته است ، حکایت دارد.
نکته دیگر آن که به رغم تعریفی که آقای قوچانی از مفهوم روشنفکری دارد و آنان را به نخبگان عصر روشنگری تقلیل میدهند ۱۷ که به نام عقل ناب با خرافات می جنگید، قرائت های معتبر دیگر از روشن فکری نیز مطرح است که اتفاقا حوزه های فکر و عمل روشن فکر را نه به فضاهای نخبگی و بلکه به تعامل و اثرگزاری بر اذهان توده ها و افکار و و جدان عمومی جامعه ارتقا می دهد.
روشن فکران ، تنها تولیدگران اندیشه اجتماعی به گونه نخبگان آکادمیک نیستند و بلکه مبلغان ارزش های جامعه مدرن در عمق جامعه هستند و روشن فکر ، خواه دینی یا غیر دینی واجد رابطه اجتماعی با مردم خود است. بر اساس چنین تعریفی، استاد مسلم ادبیات فارسی دکتر خانلری چه بسا روشن فکر تعبیر نشود اما شاعر مردم گرای ایران احمد شاملو روشن فکر است.
این وجه از روشن فکری دینی در راستای رسالت انبیا الهی قرار دارد. درست است که نبوت انبیا خاتمه یافته است ، اما رسالت آنان همچنان پا برجاست. بنابراین افول ستاره روشن فکر و از جمله روشن فکری دینی لااقل تا زمانی که ضرورت کارکرد دارد، چندان واقعی به نظر نمی رسد.
۹- با آقای قوچانی موافقم که شیوه رایج و آثار قلمی بسیاری از روشن فکران دینی، خطابه ای ، خطابی، منبریِ مدرن و فاقد ارجاع است، اما با تعبیر ایشان مبنی بر آخوند مدرن نامیدن بسیاری از روشن فکران دینی هم نظر نیستم.
روش شناسی پژوهشی در عموم آثار اندیشمندان حوزه ی علوم انسانی در ایران به چشم نمی خورد و اختصاصی به روشن فکران دینی ندارد. همین ویژگی کمابیش بر آثار جناب دکتر سیدجواد طباطبایی نیز دیده می شود. از دکتر طباطبایی نام بردم ، چون ظاهرا الگوی کنونی مورد نظر جناب قوچانی هستند.
علت اصلی این کاستی می تواند به عدم امکان حضور این اساتید در محیط های دانشگاهی بازگردد. با توده های مردم نمی توان با روش شناسی محض علمی رابطه برقرار کرد. شریعتی استاد دانشگاه بود اما عمده فعالیت ها و سخن رانی های او در نهاد عمومی حسینیه ارشاد صورت گرفت. بازرگان هم در دانشگاه دروس فنی را آموزش میداد و نظرات اجتماعی اش در انجمن های اسلامی و نهضت آزادی ایران صورت می پذیرفت، اما با تمام این ها نمی توان روشن فکران دینی را آخوند مدرن نامید. ماهیت خطابه های ایشان، درس/گفتار است و اگر چه فهرست ( پلان) دقیق جزیی نگر ندارند و فاقد منابع و مستندات دقیق و مصرح اند . اما کلی گویی نیز نبوده و مورد تایید علوم اجتماعی هستند . ” سازگاری ایرانی” که پژوهشی جامعه شناسانه به قلم مهندس بازرگان است، از جمله این آثار به شمار می رود.
۱۰- و اما نکته ی آخر به اتخاذ تیترهای جنجالی و البته غیر دقیق و در مواردی کاملا خطا باز می گردد که آقای قوچانی از آنها متاسفانه سخت دفاع می کند. بخشی از این مطلب ، در صدر نوشتار حاضر و توجه به آیه یازدهم سوره حجرات عنوان شد است.
البته از سویی، آقای قوچانی به لحاظ قانونی و حتی عرف رایج در مطبوعات زرد می توانند هر تیتری را مطرح کنند که به افزایش تیراژ نشریه تحت مدیریت وی کمک کند. اما مسلما با وجه اندیشه ورزی قوچانی که خودش نیز در کنار ژورنالیسم به آن اهمیت می دهد، در تعارض است و از اخلاق حرفه ای در شان نشریه ای وزین مانند مهرنامه به دور می نماید. علی الخصوص که ایشان تاکید دارند که ” مهرنامه ، ماه نامه ی علوم انسانی و اجتماعی است که می کوشد روشن فکری را به مرتبه ی دانشوری ارتقا دهد” ۱۸
استفاده از تیترهایی مانند ” تراژدی پروتستانیزم اسلامی ” ۱۹ ” سلفی گری ، فرزندخوانده ی روشن فکری دینی ” ۲۰ که در جایی دیگر می شود ” سلفی گری ، فرزند ناخواسته ی روشن فکری دینی ” ۲۱ یا اطلاق ” روشن فکران تروریست ” بر عاملان و باورمندان به مشی چریکی در دهه های چهل و پنجاه خورشیدی ، “استالینیست مهربان برای صمد بهرنگی “۲۲ و یا تعابیری کلی، خشن و بیرحم نظیر ” بی شک نمی توان از تاثیر صمد در خوانش آن جریان هیستریک گذشت” ۲۳ و . . . واقعا تا چه حد دقیق ، کاربردی و البته اخلاقی انتخاب شده اند؟ زمانی که ” دندان تیز کردن آقا روباهه برای کندن کلک خروس زری” ۲۴ خشونت معرفی می شود ،آیا این تیترها مصادیق بازتولید خشونت به حساب نمی آیند؟
آقای قوچانی نیک می داند که آزادی بیان ، هرگز به معنای آزادی اهانت نیست و اهانت، یعنی به کارگیری هر لفظ و معنا که مفهومی توهین آمیز داشته باشد. تروریست از جمله همین مفاهیم است.
ترورریسم یعنی ایجاد وحشت در جامعه که می تواند مادی یا معنوی صورت پذیرد. مجاهدین خلق اولیه و چریک های فدایی در کدامیک از فعالیت ها و اقدامات مسلحانه شان که البته محدود به حذف فیزیکی چند ساواکی و نظامی و مستشارامریکایی بود، جامعه ایران را دچار احساس ناامنی و وحشت کرده بودند که ما تروریست خطابشان کنیم ؟
البته بی تردید این جانب قصد دفاع از مشی مسلحانه را ندارم ، اما از یاد نبریم که خوانش تاریخ از آخر نیز نه عاقلانه است و نه اخلاقی. در فضایی که سرکوب ساواک چنان جو سنگینی ایجاد کرده بود که شایع بود از هر سه نفر که دور هم مینشینند، یکی با ساواک در ارتباط است و کم ترین تحرک سیاسی بی معنابود، آیا جز همین آرمان گرایانی که مهرنامه اینان را تروریست می نامد، فردی یا جریانی ، امکان رویارویی و شکستن این فضا را داشت؟ توجه نهضت آزادی خارج از کشور به مشی مسلحانه و حضور در لبنان و مصر در همین راستا قابل توجه است. آن چه در آن روزگار مردم ایران را به مخاطره و وحشت انداخته بود ، سایهی حکومت وحشت و ساواک و گفتمان جهانی مبارزه مسلحانه برای مقابله با آن بود و نه ترور آن ها.
بی تردید این نوشتار در صدد توجیه کاستی ها و معایب مبارزه مسلحانه در هر زمانی نیست، اما نمی توان غیرمنصفانه حکم کلی داد و کسانی را که پیشگامان جسارت و بیپروایی در مبارزه با استبداد و استعمار و استثمار بودند را چنین مورد بی لطفی و گزند و ترور معنوی قرار داد. علی الخصوص که نویسنده ای چون قوچانی باشد که خود را مفتخر به لیبرالیسم می داند و افزون بر ژورنالیسم در حوزه اندیشه تحلیلی نیز جایگاهی در خور برای خویش قائل است.
دفاع از لیبرالیزم با زبان استالین بی معناست ، همان گونه که نقد جریان چریکی با ادبیات ساواک توجیه ناپذیر است. مهم ترین توجیه آقای قوچانی آن است که : «ما نگفته ایم روشنفکران آدم کش و گفته ایم روشن فکران تروریست» ۲۵
آقای قوچانی نیک می داند که در هر زبانی، کلمات ، افزون بر بار معنایی ، بار ارزشی نیز دارند و البته اطلاق تروریست از هر دو وجه مذموم و بار منفی دارد. همه میدانیم که یکی از وجوه حرفهای شغل روزنامه نگاری، معیشت از این راه و گرفتن مزد در برابر فعالیتِ قلمی است، اما تعبیر “قلم به مزد” هرگز با این معنا همراستا تلقی نمیشود و واجد بارِ اهانت آمیز است، زبان فارسی از این ظرایف بسیار دارد. به هر قیمتی نمی توان اندیشه ای را بسط داد ، همان گونه که هدف، وسیله را توجه نمیکند.
۱۳ تیر ماه ۱۳۹۴
پا نوشت ها :
- قوچانی، محمد: سلفی گری، فرزندخوانده ی روشن فکری دینی، مهرنامه، تیرماه ۹۴ ، شماره ۴۲ ، صفحه ۵۱
- منبع پیشین ، صفحه ۵۹
- قوچانی ، محمد : نقد تروریسم ، چرا و چگونه؟ ، مهرنامه ، شماره ۴۲
- قوچانی ، محمد : سلفی گری . . . .همان منبع، صفحه ۶۰
- منبع پیشین ، همان صفحه
- منبع پیشین ، همان صفحه
- منبع پیشین ، صفحه ۶۱
- منبع پیشین ، همان صفحه
- کاستلز ، مانوئل : عصر اطلاعات ، اقتصاد ، جامعه و فرهنگ، جلد دوم، ترجمه محسن چاووشیان ، انتشارات طرح نو ، چاپ ششم ، ۱۳۸۹ ، صفحه ۳۰
- منبع پیشین ، همان صفحه
- ویکی پدیا، ذیل مدخل سلفی گری
- حکم پور ، محمد: اعتدال در قرآن ، نشر نگاه معاصر ، چاپ اول ۱۳۹۳ ، صفحه ۱۱
- منبع پیشین ، صفحه ۱۱
- منبع پیشین : صفحات ۹ و ۱۰
- قوچانی ، محمد : سلفی گری و . . . .، همان منبع، صفحه ۶۰
- منبع پیشین ، همان صفحه
- منبع پیشین ، همان صفحه
- منبع پیشین ، صفحه ۶۳
- منبع پیشین ، صفحه ۶۱
- منبع پیشین ، صفحه ۵۸
- مهرنامه ، شماره ۴۱
- یزدانی خرم ، مهدی: استالینیست مهربان یا چه گوارای داستان نویس، مهرنامه ، شماره ۴۲ ، صفحه ۱۹۶