سنت نقد قدرت
یادداشت سید امیرخرم، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران درباره مرحوم هاشمی رفسنجانی
نکته اول: درباره مرحوم هاشمی رفسنجانی سخن بسیار گفته اند. از کسانی که از سجایای اخلاقی او سخن می¬گویند. از سوابق مبارزاتی، اعتدال در سیاست ورزی یا توان مدیریتی آن مرحوم تا کسانی که او را قدرت طلبی با خلق و خوی اشراف زادگی، از جمله مسئولان کشتار سال شصت و هفت، بانی سرکوب نیروهای سیاسی در زمان تصدی مدیریت اجرایی کشور و ….. می¬دانند. هرکدام نیز برای اثبات نظر خویش مصادیقی از زندگی او را دستاویز قرار می¬دهند. اما من در این نوشتار کوتاه قصد دارم از زاویه دیگری به منش مرحوم هاشمی بپردازم.
لازمه دموکراسی در هر کشور، نقد قدرت است. قدرتی که مورد نقد قرار نگیرد، ظرفیت فراوانی برای آلوده شدن به فساد خواهد داشت. حاکمانی که دیگران تنها به تکریم آنها بپردازند، ناخواسته به سمت و سویی خواهند رفت که تنها به حفظ ساختار موجود قدرت بی اندیشند و هرگونه نقدی را به تندی و عتاب پاسخ دهند. در چنین ساختاری اندک اندک کاسبان قدرت در جای ناصحان خدمت خواهند نشست و فرصت طلبان جای منتقدان را خواهند گرفت.
در این میان اندک اند کسانی که هزینه نقد ساختار قدرت را به جان بخرند و حاضر شوند از آنچه دارند بگذرند تا حتی اگر اندکی، از انحراف نظام سیاسی مطلوب خود جلوگیری کنند.
در سالهای پس از انقلاب شاید بتوان سه نفر را به صورتی نمادین که در مقطعی از زندگی سیاسی خویش به قدرت پشت کردند و هزینه هایی گزاف نیز پرداختند، نام برد.
نخست مرحوم بازرگان بود که اولین نخست وزیر نظام جمهوری اسلامی شد و در شرایطی که کمتر کسی سابقه مبارزاتی، معرفت دینی و دانش سیاسی او را داشت، قطعاً می¬توانست اولین رییس جمهور در نظام سیاسی بعد از انقلاب شود. اما آنگاه که احساس کرد انقلاب در حال انحراف از مسیر خود است، زبان به اعتراض گشود، از ساختار قدرت خارج شد و تا پایان عمر نیز در جایگاه مخالف رفتارهای حاکمیت، دست از نقد دلسوزانه حاکمان برنداشت. نه تنها عطای قدرت را به لقای آن وانهاد، بلکه پذیرفت که از این پس دمی را به آرامی نخواهد گذراند و لحظه ای از آزار و اذیت صاحبان قدرت در امان نخواهد ماند.
دومین کس مرحوم منتظری بود که قرار بود دومین رهبر جمهوری اسلامی شود. لیکن وقتی احساس کرد که دیگرانی حفظ نظام را توجیهی برای حفظ قدرت خویش(بدون آنکه به مشروعیت ابزارهای بکار رفته در این راه بی اندیشند)، قرار داده اند، زبان به اعتراض گشود و نصیحت مشفقانه را بر سکوت خائفانه ترجیح داد و خلع از مقام قائم مقامی رهبری و حصر خانگی را با طیب خاطر پذیرفت اما حاضر به پذیرفتن آنچه اخلاقی نمی دانست و منافی ارزشهای انقلاب می پنداشت، نشد.
اما سومین کسی که در این مسیر گام نهاد، همانا مرحوم هاشمی بود. هاشمی قطعاً می توانست رهبر بعدی جمهوری اسلامی باشد. کسی بود که تمامی ارکان نظام برای او اعتباری در حد دومین شخص نظام قائل بودند. در میان عالمان دینی از احترام خاصی برخوردار بود.از معدود روحانیون باقیمانده ای بود که پیش از انقلاب طعم زندان را چشیده بود و وارد مبارزات سیاسی شده بود. پس از انقلاب نیز همواره در بالاترین سطح، قبول مسئولیت کرده بود. امین رهبر انقلاب بود. زبان دیپلماسی را خوب می دانست و بازی سیاست را به نحوی مطلوب بلد بود. مجموع این خصوصیات، از او فردی در حد و اندازه سومین رهبر جمهوری اسلامی ساخته بود.
اما پس از وقایع سال هشتاد و هشت، مرحوم هاشمی حاضر نشد برخلاف آنچه بدان اعتقاد داشت، سخن گوید. او بخوبی می دانست برخلاف مسیر حرکت کردن، میتواند هزینه هایی سنگین برای او بدنبال داشته باشد. یکسو همرنگ شدن با جماعتی بود که به زعم او منافع خویش را بر مصالح انقلاب مُرجح می دانستند و حفظ قدرت به هر شکل و با هر وسیله برای ایشان، تنها اصل بود. سوی دیگر حفظ ارزشهای انقلاب بود و نقد ساختار قدرت و پرداخت هزینه هایی سنگین همچون حبس فرزندان، مورد طعن و دشنام بدخواهان قدرت طلب قرار گرفتن و از دست دادن نفوذ در لایه های قدرت و به نوعی خانه نشینی سیاسی تن دادن.
سخت است انتخاب میان این دو راه، آنگاه که جمیع شرایط برای ماندن در ساختار قدرت و منتفع شدن از منافع کلان آن مهیاست و پا نهادن بر وساوس درون و در مقابل پذیرش دشواریها، تنگناها و محرومیت هایی که شاید تا پایان عمر، تورا رها نکنند. اما اینان هر سه تن درآن هنگام که بایست، در نفی آنچه اخلاقی نمی دانستند، تردید نکردند. مگردر این سالها کم بوده اند کسانی که مدح قدرت را بر ذکر حقیقت ترجیح دادند و یا دامن خویش از معرکه بیرون کشیدند و بنام تقیه سکوت پیشه ساختند و دم فرو بستند. نکته دوم: اگر نیک بنگریم حضور میلیونی مردم در مراسم تشییع مرحوم هاشمی نشان از عمق شکاف دولت- ملت داشت. بگونه ای که انگار هر دولتمردی به میزانی که مغضوب حکومت گردد، برای ملت عزیز خواهد شد و نیز به میزانی که موید حکومت باشد، منفور مردم می شود. اگر مرحوم هاشمی در سالهای قبل از هشتاد و هشت چشم از دنیا فرو می بست، قطعاً مراسم تشییع ایشان شکل دیگری بخود می گرفت که چندان مطلوب نبود. کافی است این مراسم با مراسم تشییع کسی مانند مرحوم مهدوی کنی در مقام ریاست مجلس خبرگان مقایسه گردد تا صحت و اعتبار این تحلیل اثبات شود. این شکاف قطعاً نه برای منافع ملی مطلوب است و نه برای امنیت ملی. حمایت از جناب خاتمی، درخواست رفع حصر محصورین ثلاثه و نفی عملکرد صدا و سیما که بصورت گسترده در شعارهای کثیری از مردم در روز تشییع مطرح گردید، نشان از یک خواست عمومی دارد که عنایت بدانها از سوی تصمیم گیرندگان نظام، قطعاً در کاهش این شکاف موثر خواهد افتاد. شرایط سیاسی چه در منطقه و در سطح بین المللی اقتضا می کند که رابطه مردم با حکومت ترمیم یابد. مردم آمادگی خود را جهت ترمیم این شکاف و مرزبندی با نیروهای برانداز نظام از طریق حضور در چند انتخابات اخیر و نیز تجلیل از مرحوم هاشمی نشان دادند، اینک نوبت مردان حکومت است که نشان دهند پیام مراسم تشییع مرحوم هاشمی را دریافت کرده اند.