نشریه پیام، ارگان نهضت آزادی ایران، شماره ۵، اسفندماه ۱۳۵۷
دستاوردهای انقلاب را نگه داریم
وَعَدَاللهُ الَّذینَ آمَنوا مِنکُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِیالارضِ کَمَا استَخلَفَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم وَ لَیُمَکِنَنَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذی ارتَضی لَهّم وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمنا، یَعبُدونَنی لایُشرِکونَ بیشَیئاً وَ مَن کَفَرَ بَعدَ ذلِکَ فَاولئِکَ هُمُ الفاسِقونَ. (نور/ ۵۵)
خدا بدان کسان از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته و به جا انجام دادند وعده داده است که حتماً آنان را در زمین به جانشینی رساند همچنانکه افرادی را پیش از آنان به جانشینی رسانید، و امکان برقراری و گسترش دینی را که برایشان برگزیده است فراهم سازد، و آنان را به جای ترس و هراسی که داشتند به امنیتی شایسته رساند. راه هموار مرا بپوئید، هیچ چیزی را با من شریک نسازید، و هر کس که این نعمتها را نادیده انگاشت همان کس از منحرفان از راه تکامل است.
خراب کردن آسان، ساختن به جای آن مشکل و نگهداری آن بسی مشکلتر است.
ملت مسلمان ایران در طی هیجده ماه مبارزه بیامان و متکامل به جهان نشان داد که اگر اراده و عزم خلق در جهت و مسیر مشیت خالق قرار گیرد، معجزهها به دست آید و معیارهای ظاهری در هم فرو میریزد و ناظران به شگفتی دچار شوند.
ببینیم در این میدان، مردم با چه موانعی روبرو بودند، چه مقدار از آنها را رفع کردند و چه اندازه از آنها باقی مانده است. اکنون در چه مرحلهای قرار داریم و چه مسیری را باید ادامه دهیم. کوشش ما بر این است که در این تحلیل مختصر سیمایی از گذشتهها، تصویری از حال و طرحی برای آینده نشان داده شود:
بزرگترین سد و مانع حرکت آزادانه مردم به سوی تکامل، استبداد ریشهداری بود که در تمام شؤون سیاسی، اداری، اقتصادی، اجتماعی و فردی مردم رسوخ کرده در این اواخر برای حفظ تثبیت خود با انواع استیلاهای خارجی ساخته و پرداخته بود و همه آنچه را داشتیم بدان ارزانی میداشت تا نظام ضدانسانی او و منافع خویش را چند روزی بیشتر حفظ و حراست کنند و با هر وسیلهای شده به سرکوبی نهضتهای ضداستبدادی و ضداستعماری دست یابند.
اقداماتی که از هر دو سو انجام میگرفت، به دور از نوامیس آفرینش و بر طبق الگوهایی بود که در گوشه و کنار جهان ابراز میشد. گروههای مبارز پیوسته خواستار آن بودند که شرایط و اوضاع لازم برای مبارزه و نبرد آنچنانکه در فلان منطقه یا کشور به وقوع پیوسته است ـ در اینجا نیز فراهم گردد و از آنجا که همه شرایط بطور کامل به دست نمیآمد و یا همه آنها با شرایط موجود انطباق نداشت، تلاشها و مجاهدتها به نتیجه مطلوب و تعیینکننده نمیرسید و به دنبال آن فریاد گلهها و شکایتها از سستی و ناآگاهی مردم به آسمان بلند میشد و یاس و دلسردی همه جا را فرا میگرفت و نظام طاغوتی مسلطتر از پیش و مغرور به پیروزی ظاهری، پایههای قدرتش را مستحکمتر میساخت و مزدوران کوراندیش و تنگنظرش هم آنها را به حساب حسن تدبیر و حسن عمل خویش میپنداشتند و در جهت سراشیبی ضدمردمی و ضدتکاملی سریعتر حرکت میکردند.
قدرتهای جهانی نیز برای ادامه تسلط و تداوم غارتگریهای خویش به همان شیوههای سنتی دست میزدند، ولی هر روز با تکنیکی تازهتر و ابزار شکنجه و تخریبی مدرنتر. غافل از آنکه مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین.
از آن هنگام که خلق مسلمان ایران، با توجه به تجربیات و دستاوردهای مبارزات گذشته خود و دیگران، خویشتن خویش را باز یافتند و به سوی خالق روی آورده و با جان و دل فریاد لا اله الا الله و بانگ الله اکبر را با تمام وجود و به معنی درست آن سر دادند و عملاً روی به پروردگار کرده خطاب به او ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتند و به اثبات رسانیدند که تنها او را میپرستند و برای پیمودن و هموار کردن این راه تنها و تنها از او یاری میجویند، هر روز به پیروزی تازهای دست یافتند و با دستاوردی جدید به سوی مراحل بعدی مبارزه و بالاخره به سوی مراحل انقلاب رهسپار گردیدند. خلقهای جهان نخست با ناباوری بدین نهضت مینگریستند، ولی این ناباوری به تدریج به سختباوری و بالاخره به باوری شگفتانگیز تبدیل شد.
استعمار جهانخوار و نیروهای ضدتکاملی و استبداد دستنشانده آنان هم قدم به قدم عقبنشینی کردند. پندار رژیم استبدادی چنین بود که این عقبنشینیها فرصتهایی در اختیارش میگذارد تا با یک اقدام متهورانه و ضربتی، مردم میلیونی را به جای نخست خویش بازگرداند و این بار با نقشهای نو و عاقلانه پایههای نظام ضدخلقیش را راسختر سازد. در این میان نه فریادهای انقلاب را میشنید و نه تذکرات و هشدارهای اربابان خود را که روشنبینتر از او بودند، مینیوشید و با هر اقدامی تیشه محکمتری به ریشه دو هزار و پانصد سالهاش میزد.
بالاخره مردم مصمم و انقلابی، بدون هیچ حسابگری و بیم و هراسی، تنها با قدرت ایمان و ایمان عمیق به قدرت خویش و با الهام از رهبر خردمند و واقعبین و قاطع خود امام خمینی، سنگرها را یکی پس از دیگری فتح کردند و نماینده نظام طاغوتی و عامل قدرتهای ضدانسانی را بیرون راندند و برای ویران کردن بقایای ظلم و فساد آستین همت بالا زدند و با وحدت کلمه و همبستگی همهجانبه با تمام نیروها، یک شبه پایه اصلی رژیم را درهم کوبیدند و ثابت کردند که خون بر شمشیر پیروز میشود اگر این خون در راه مردم و برای خدا و با سلاح ایمان باشد!
در این میان توجه به چند نکته کمال ضرورت را دارد:
۱ـ فتح پادگانهای نظامی به معنی ضعف برادران ارتشی ما نیست، بلکه دلیل بر ایمان سربازان و درجهداران و افسران به نهضت و هدف مقدس مردم بود و عدم اطاعت آنان از امیران وابسته و پوسیدهای که جز منافع شخصی و یا یک شخص چیز دیگری نداشتند و همبستگی و همکاری آنان با مردم.
۲ـ همه کسانی که از موضع روشنفکری و تجردگرایی و تحلیلهای علمی و فرمولی به قضایا مینگریستند و دستور میدادند و توصیه میکردند، از جنبش یکپارچه و اقدام مردم عقب افتادند و اکنون برای توجیه خود با روحیه فرصتطلبی، باز هم به دستورهایی خلاف نظر رهبری و ادعاهای خودخواهانه و تنگنظرانه پرداختهاند، گویی مردم خونها دادند و شهیدها عرضه کردند تا آنان به مقام و موضعی تازه رسند و بر سر تقسیم غنائم به چک و چانه نشینند.
۳ـ مردمی که با مشتهای گره کرده در این مدت به جنگ توپ و تانک و گلوله و سرنیزه رفتند همان توده مسلمانی هستند که انگیزه و هدفشان بسی روشن است، و اکنون نیز با همان انگیزه و هدف به حفظ و ادامه دستاوردهای انقلابی ادامه میدهند و هیچ راه انحرافی و کوره راهی را گردن نمیدهند.
۴ـ رشد سیاسی و انقلابی همین مردم، بدانان حکم میکند که در این مرحله حساس و تعیینکننده دستورهای رهبری مورد اطمینان خود را گردن نهاده در جهت سازندگی و ادامه انقلاب تا پیروزی نهایی مجاهده بیشتری از خود نشان دهند.
اکنون که این مانع بزرگ یعنی ساخت سیاسی نظام استبدادی پوسیده از میان رفته است، ببینیم چه سد و مانع دیگری در پیش رو داریم.
درست است که نظام سیاسی دستگاه استبداد درهم ریخت، ولی بیشتر حامیانش هنوز مترصد فرصت هستند تا بلکه آن بساط را به شکل دیگری بگسترانند و به امتیازات و منافعی که داشتند، دوباره دست یابند. مردم ما باید با هوشیاری هرچه بیشتر به پاسداری در برابر این دشمن بزرگ بپردازند و کوچکترنی خللی در صفوف متحد خود ایجاد نکنند که دشمن از راه آن نفوذ کند.
نظام اقتصادی و فرهنگی و بسیاری از روابط ضدتکاملی رژیم یا دستنخورده و یا با بیشترین مقدار باقی است، باید کوشید تا با جهاد اکبر و تلاشی همهجانبه در این نظامها نیز انقلاب کنیم.
اکنون که تا اندازهای به موقعیت حاضر خود پی بردیم، مختصری هم درباره طرحی سخن به میان آوریم که باید برای آینده جامعه خویش بریزیم تا حفظ و حراست دستاوردهای انقلابیمان را هرچه بیشتر تضمین کند.
پیش از هر چیز باید این واقعیت را بپذیریم که حرکت انقلابی ما به پیش، بدون یک سازمان و تشکیلات درست، امکان نخواهد داشت و این سازمان و تشکیلات باید در همان جهتی باشد که خلق مسلمان ایران تاکنون از آن سو حرکت کردهاند و در آینده نیز باید از آن مسیر به حرکت تکاملی خود ادامه دهند.
در این مرحله سازندگی و موقعیت کنونی همه اختلاف سلیقهها و مسائل شخصی را کنار گذاشته در کمال جدیت، هر یک به سهم خود امور کشور را متعلق به خود بدانیم و با تمام وجود و همه امکانات در ساختن شرکت کنیم. همگی خود را سرباز این جامعه بدانیم، ولی نه سربازی ناآگاه و چشم و گوش بسته که به عنوان آلتی بیاراده فقط فرمان برد و نداند چه میکند، بلکه همچون سربازی از ارتش چریکی خلق که با ایمان و آگاهی از رهبر مورد اطمینان خویش به سختی اطاعت میکند و از هر فداکاری و اقدامی دریغ نمیورزد.
مردم ما به خوبی میدانند که تا محو کامل آثار استبداد و استیلا و تا رسیدن به جامعه توحیدی و قسط اسلامی فاصلهها دارند.
اگر میخواهیم آنچه را تاکنون به دست آوردهایم بیهوده از دست ندهیم؛
اگر عزم ما بر آن است که نسلهای آینده نیز همچنان راه ما را ادامه دهند؛
و اگر امید جهان را که به انقلاب ما بسته است، نمیخواهیم ناامید کنیم و دشمن را امیدوار به بازگشت سازیم؛
باید بدانیم که یک لحظه غفلت امکان دارد به فاجعه تبدیل شود و تمام تلاشهایمان از دست برود یا به جهت دیگری منحرف گردد. وظیفه داریم که کار را تمام شده نپنداریم، روحیه انقلابی خود را از دست ندهیم، برای تحمل مشکلات بیشتری آماده باشیم، دستاوردهای خود را هر روز از پیش بیشتر کنیم و تا رسیدن به مقصد نهایی که آزاد ساختن کامل خود و آزاد کردن خلقهای دربند جهان است، از پای ننشینیم و برای تحقق این وعده حتمی خدا که مستضعفان آگاه گردند و امکان یابند تا عوامل استضعاف را از میان بردارند و پیشتاز و پیشوا گردند و تمام امکانات و بهرههای زمین را وارث گردند و قسط اسلامی را در جامعه توحیدی برقرار سازند، دست از جهاد برنداریم. الا ان وعدالله حق
جهانبینی چیست؟ (۵)
خلقت(۲)
در شماره گذشته، پس از بحث درباره خلقت جهان و بیان تفاوت میان خلقت و جعل و انشاء و تکوین، گفته شد که خلقت خود مباحثی فرعی نیز به دنبال دارد. این مباحث اگرچه به ظاهر فرعی است و در دنباله مبحث خلقت میآید، ولی در واقع اهمیتی کمتر از اصل موضوع ندارد و مجموع این گفتهها مبحث خلقت را تکمیل میکند.
تذکر این نکته نیز مجدداً لازم است که این فصلهای فرعی همه مباحث مربوط و مکمل خلقت نیست، بلکه تعدادی از آن است که طرحوار و به اختصار نقل میشود، خواننده خود میتواند با تلاوت دقیق قرآن و متون اصیل اسلامی، مباحث و موضوعات دیگری بیابد و بحث را تکمیل یا تصحیح کند. بخصوص نهجالبلاغه که منبع پرغنایی است در این زمینه و مفسر آیات قرآن، که به علت کمی جا و فرصت، در اینجا مورد استفاده قرار نگرفتند.
حقانیت خلقت
نخست لازم است حق و حقانیت تعریف شود: حق عبارتست از: «ظهور و بروز آن چیزی که در ذات هستی نهفته است و باید بشود».
آن چیزی که در ذات هستی نهفته است همان «حقیقت» است، و «باید بشود» قانون جبری حاکم بر جهان است که آن را به «شدن» درمیآورد.
کسی که «شدن» را تحقق میبخشد و به بروز و ظهور درمیآورد و فاعل مستتر فعل است، مدبر ذیشعور هستی یعنی آفریدگار است.
حقیقت و واقعیت ـ تفاوت میان واقعیت و حقیقت در همان تعریف بالا نهفته است: واقعیت آن وضع یا چیزی است که هماکنون وجود دارد و صورت وقوع یافته است. وضع موجود اجتماعی، حالت شخصی کنونی کسی و یا آنچه در جریان است واقعیت میباشد، اگرچه ممکن است حقیقت نداشته باشد یعنی نمیبایستی چنین میشده است. مثلاً واقعیت کنونی جامعه مسلمانان در ایران یا کشور اسلامی دیگری، رکود و عقبماندگی است و حال آنکه حقیقت یک جامعه اسلامی، یا فلسفه وجودی آن، حرکت و پیشرفت است و باید بدین حالت درآید.
حقانیت یک پدیده یا سنت یا موضوع، در جلوه ظاهری آن نهفته نیست، بلکه در نتیجهای است که از آن گرفته میشود.
با این تعریف از حق و حقانیت، باید گفت که همه پدیدههای خلقت بر پایه حق آفریده شده، براساس حق جریان دارند و به نتیجه حقی هم خواهند رسید. به عبارت سادهتر: تمام موجودات آنچنانکه باید و بر موازینی که آفریدگارشان نهاده است به وجود آمدهاند، در مسیر تعیین شده حرکت میکنند و به چنان نهایتی هم که باید برسند، میرسند. یک مثال عینی مطلب را مفهومتر میکند: یک خودکار با معیارهایی مشخص و مصالحی معین و اندازه و ابعاد و جنسی که لازمه کاربرد آن است، ساخته شده، از این قلم خودکار، برای نوشتن استفاده میشود، و با این استفاده مطالبی بر روی کاغذ میآید که قابل خواندن است. ساختمان خودکار به حق است، زیرا بر طبق معیارهای مخصوص به خود آفریده شده است، مورد استفاده نوشتن قرار گرفتن آن هم حق است، زیرا برای منظور دیگری از آن استفاده نمیشود، و نوشته خواندنی بر روی کاغذ هم حق است، چون نتیجهای را که ما از قلم خودکار انتظار داشتهایم به دست آمده است. پس حقانیت خودکار در بلندی یا کوتاهی، پلاستیک یا فلزی بودن و دیگر جلوههای ظاهری آن نیست، بلکه در نوشتههایی است که از آن برجای میماند.
حال به چند آیه در این زمینه توجه فرمایید:
هُوَالَّذی جَعَلَ الشَّمسَ ضِیاء وَ القَمَرَ نوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعلَموا عَدَدَالسِنینَ وَالحِسابَ، مَا خَلَقَ الله ذلِکَ اِلّا بِالحَقِّ، یُفَصِّلُ الایاتِ لِقَوم یَعلَمونَ. یونس/۵.
او کیست که خورشید را به عنوان پرتوی قرار داد و ماه را به عنوان نوری نهاد و آن را منزلهایی برای تعیین اندازه زمان گذاشت تا شماره سالها و حساب را بدانید. این نهادها را خدا جز بر پایه حق نیافریده است، نشانهها را جزءبهجزء بیان میکند برای گروهی که دانش خود را به کار میگیرند.
در اینجا، حقانیت در نهاد خورشید و ماه و تعیین منازلی برای ماه از طرف الله بیان شده است. و توضیح تفصیلی این حقیقت برای اهل دانش که حرکت ماه به دور زمین در جایگاههای مختلف آن بر یک اساس منطبق با موازین خلقت و بر پایه معیارها و سنت الهی تعیین شده و نتیجه این آفرینش و جعل به جا و به میزان است که شما زمان را تقسیمبندی میکنید و کمیتهای زمانی را دریافتهاید. ساختمان آنها، حرکتشان و نتیجه این حرکت، همگی حق است و استفادهای هم که از گردش آنها میشود در صورتی حق است که در جهت حساب و تعیین زمان باشد. ولی اگر برای کارهائی نادرست و نا به جا و خرافی مورد استفاده قرار گیرد ناحق و باطل است.
اَلَم تَرَ اَنَّ اللهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَالَارضَ بِا لحَقِّ؟ ابراهیم / ۱۹
آیا ندیدهای که خدا آسمانها و زمین را بر پایه حق آفریده است؟
در این آیه، حقانیت خلقت جهان را بدیهی و آشکار دانسته است، این استفهام انکاری گویای این حقیقیت است که اگر ساختمان و آفرینش آسمانها و زمین، یا در واقع جهان، آنچنانکه باید باشد نبود و نقص و انحرافی در آن وجود داشت، حرکت آنها هم باطل میشد و در اساس از هم میگسست. همان باقی ماندن و ادامهاش خود دلیلی روشن برحقانیت آن است و حجتی بر وجود سازندهای مدبر و با اراده که خود ذات حقیقت است.
ما خَلَقَ الله السَّماواتِ وَ الَارضَ وَ ما بَینَهُما اِلّا بِالحَقِّ وَ اَجَل مُسَمی. روم / ۸
خدا آسمانها و زمین و آنچه را میان آنها است (سراسر جهان هستی را) نیافریده است مگر به حق و سررسیدی نامیده شده.
در این جا، علاوه برحقانیت آفرینش سراسر جهان هستی، نهایت از پیش تعیین شده آنهم بیان میگردد، و این نهایت نیز در نتیجه همان حقانیت میباشد، یعنی اگر آفرینش جهان بر همین پایه و ساختمان و حرکت که باید باشد نبود، به یک نهایت از پیش تعیین شده هم نمیرسید و همان آفریدگاری که آن را بدین خصوصیت آفریده پایان معین آن را در ذاتش گذاشته و آن پایان هم همان چیزی است که باید بشود، یعنی حق!
تسلیم قانون بودن:
این جهان که بر پایه حق ساخته شده است، در حرکت خود به پیش از قانونی پیروی میکند و تسلیم قانونی است که این تسلیم نیز به علت همان حقانیت آن میباشد.
اَوَلَم یَرَوا مَا خَلَقَاللهُ مِن شَی یَتَفَیَّؤا ظِلالُهُ عَنِالیَمینِ وَالشَّمائِِلِ، سُجَّداً لِله وَ ُهم داخِرون. وَ لِلّه یَسجُدُ ما فِیالسَّماواتِ وَ مَا فِیالَارضِ مِن دابَّه وَالمَلائِکَه وَ هُم لایَستَکبِرونَ. نحل /۴۸ و ۴۹
آیا و هرگز ننگریستهاند بدانچه خدا خلق کرده است که سایهاش از راست و چپ میگردد و این گردیدن تسلیم محض برای خداست، در حالیکه آنها همه سر به فرمانند. و هر جنبدهای در آسمانها و در زمین است و همه فرشتگان و نیروهای موجود در جهان در برابر خدا سر به فرمان مینهند و هیچیک در این جهت احساس برتری نمیکنند و خود را بزرگ نمیشمرند؟
سجده یا سر به خاک نهادن، کمال تسلیم در برابر قانون و قانونگذار است و گردیدن سایهها، قرار گرفتن در همین نظم و سیستم میباشد. چون همه پدیدهها و نیروها و روابط میان آنها به حق گذاشته شده است، در مسیر حق نیز به گردش در میآیند و بدان جایی میرسند که باید برسند. موجودات ذاتاً سر به فرمان هستند و هیچیک استکبار نمیورزند، یعنی خود را بیش از آنچه هستند نمییابند و هر یک در موضع حق خویش قرار دارند.
اَفَغَیرَ دینِاللهِ یَبغونَ وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِیالَّسماواتِ وَالَارضِ طَوعا وَ کَرها وَ اِلَیهِ یُرجَعونَ. آل عمران / ۸۳
آیا پس خواستار چیز دیگری جز دین خدا هستند؟ در حالیکه همه کسانی که در آسمانها و زمین وجود دارند، خواه و ناخواه، تسلیم برای اویند و به سوی او باز میگردند.
برای توضیح این مطلب بهتر است که عین جملات مجاهد بزرگ آیتالله طالقانی در تفسیر همین آیه آورده شود:
«آیا پس از تبیین روش پیمبران و میثاق آنان و پیروانشان، میشود که جز دین خدا را بجویند و جز آن مطلوب و مقصودی داشته باشند؟ همان پیغمبرانی که دارای کتاب و حکمتاند و تعلیم و دعوتشان همین کتاب و حکمت است تا همه ربانی شوند و از آنان میثاق گرفته که رسالت را یاری دهند و بدان ایمان آرند، و رسول مصدق و مکمل دعوت و میثاق آنان است. پس همه اینها در طریق دین خدا و اقامه آنند… دین خدا چیست؟ همان که سراسر آفرینش و عناصر و نظامات آن، پیرو و نمودار آنند. چگونه؟ همینکه همه خواه و ناخواه تسلیماند: و له اسلم… طوعا و کرها.
فعل ماضی اسلم تحقق تسلیم را مینمایاند. من، به جای ما، شعور تکوینی و یا مسیری و نهایت کمال را نشان میدهد. ظرف فیالسماوات، نیروی درونی و نهادی را که محرک و منشاء تحولات و شکلدهنده و تنظیمکننده و پیشبرنده است که در تغییرات ظواهر و نمودها نمایان میشود. و کرها «به جای اوکرها» عطف پیوستگی تسلیم طوعی و کرهی را در همه مینمایاند، نه تقسیم و دو دستگی را که قسمی طوعاً و قسم دیگر کرهاً تسلیم شده باشند: همه از آن رو که به سوی کمال میگرایند و میل تکوینی و طبیعی و غریزی در جهت ارادی و عقلی دارند که از آن ناشی شده و تنزل یافتهاند. طوعاً و از جهت محکوم و مقهور نخستین اراده قاهر و قوانین ناشی از آن، کرها، و همین که در مسیر تکامل در آمدند، یکسره طوعاً…»(۱)
اندازه و قانونمندی در خلقت
آفرینش برپایه قانون و اندازهای به وجود آمده است و این اندازه و قانون نیز یکی دیگر از حقانیت هر وجودی است، یعنی چنین اندازه و قانونی که پروردگار در نهاد هر چیزی نهاده و موجب به وجود آمدن آن گردیده است و در غیر این صورت، نقص یا انحراف پیدا کرده از میان میرود:
اَلَّذی لَهُ مُلکُالسَّماواتِ وَالَارضِ وَ لَم یَتَّخِذ وَلَدا وَ لَم یَکُن لَهُ شَریک فِیالمُلکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیء فَقَدَّرَهُ تَقدیرا. فرقان/۲
همان کسی که مالکیت آسمانها و زمین (سراسر هستی) او را است و در عین حال هیچ فرزندی (برای یاری گرفتن جهت نگهداری این ملک) اتخاذ نکرده است و هیچکس با او در ملک شریک نبوده است و هر چیزی را آفرید و به نوعی خاص اندازه داد.
همه اجزای این آیه به هم ارتباط دارند و ارتباط آنها با یکدیگر ارگانیک و منسجم است: مالکیت و دارندگی جهان هستی ویژه او است، هر مالکی برای حفظ و ادامه مالکیت خودش زن و در نتیجه فرزندی انتخاب میکند تا بعد از خودش این املاک به دست شاخه دیگری از درخت بشریت نیفتد، اما او که خلود محض و جاویدان مطلق است، نیازی به گرفتن زن و فرزند ندارد و به شریک هم محتاج نیست و اصولاً هرچیزی را او آفریده است و آفریدگار واحد همه چیزها نیازی به یاری و شریک ندارد و هر چیزی را آفرید به اندازه و بر طبق ضوابط و معیارها و حسابهای خاصی که در ذات آن چیز نهفته است آفرید، آن هم چه اندازه دادنی، که چون همان اندازهها و ارزها موجب به وجود آمدن شیء گردیدهاند، هیچ اختلاف و اشتباهی در آن یافت نمیشود.
اِنّا کُلَّ شَیء خَلَقناهُ بِقَدَر. قمر/۴۹
ما هر چیزی را به اندازه معینی آفریدیم.
هیچ موجودی نمیتواند بدون داشتن اندازه آفریده شود و اصولاً آفرینش بیاندازه و قانون صورت میپذیرد و به انجام نمیرسد، و حرکتی که در چیزها نهفته شده خود دلیل بر اندازه و قانون نهفته در ذات آن است. (بقیه در شماره آینده)
۱۴ اسفند
و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل والله لایحب الفساد.
دوران اختناق و دیکتاتوری بیست ساله رضاخان، پرده ستبر و سیاهی بر شبستان ایران گسترد و به مصداق آیه فوق آن منافق مردم فریب و دشمنخوی همینکه به حکومت و سلطنت دست یافت در تمام گوشه و کنار ایران فتنهجویانه به راه افتاد تا بذرهای فساد را در این سرزمین بپاشد و آبادی و آبادانی را ویران سازد و شخصیت و نژاد را یکباره به هلاکت رساند و از میان بردارد، در حالی که این جریان برخلاف مشیت و اراده خداوند است و خدا فساد و تباهی را دوست ندارد.
در آن دوران سیاه که قلمها را شکستند و زبانها را در کام بریدند و لبها را دوختند، تنها فریادی که در میان هیاهوی غوغائیان خریده شده به گوش میرسید، فریاد دکتر مصدق بود که به بانگ بلند اعلام کرد: «شاه باید سلطنت کند نه حکومت»! و مدرس بود که به هیچ صورتی به زیر بار بازیهای استعمار و استبداد نمیرفتند، اما استعمارگران انگلستان به هر قیمتی بود باید بر اوضاع ایران مسلط میشدند لذا دو فریاد خلق را از تهران تبعید کردند و در سالهای آخر، مدرس بزرگ را به شهادت رسانیدند و مصدق تنها شخصی بود که از این دوران سیاه باقی ماند و پس از شهریور بیست و در دوران دوم دیکتاتوری پرچم ضداستعماری را بر دوش گرفت و بزرگترین امپراطوری استعماری آنروز یعنی انگلستان را در منطقه از پای در آورد و از آن پس بود که کشورهای گرفتار در چنگال استعمار یکی پس از دیگری را مبارزه با دشمن را در پیش گرفتند.
نفت ایران به دست توانای رهبر نهضت ملی ایران به ملت بازگشت، و البته مساله تنها به نفت مربوط نبود، بلکه این ملی شدن عملی سمبلیک بود به معنی قطع سلطه استعمار از تمام شوؤن و سرنوشت این مردم و حاکمیت ملت بر کشور و بر امور خود.
اما فقدان یک تشکیلات منسجم و نیرومند و پراکندگی نیروها، استعمار را به طمع انداخت که با همدستی عوامل درونیش و به یاری سازمان «سیا» و با استفاده از منافقین و دگماتیستها، ضربهای قطعی بر پیکر نهضت ملی ایران وارد سازد و کودتای ننگین ۲۸ مرداد را به وجود آورد.
سالهائی سیاهتر از پیش در ایران شروع شد. فرزندان این مملکت به بند کشیده شدند و جلادان شکنجهگر به زندان و سوختن و کشتن مبارزان و آزادیخواهان پرداختند.
خیمه شببازی مسخرهای به نام بیدادگاه نظامی برای محاکمه دکتر مصدق به راه انداختند. دکتر مصدق دادگاه را صالح ندانست و گناه خود را چنین بیان کرد:
تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم…»
سرانجام بیدادگاه فرمایشی دکتر مصدق را به سه سال زندان محکوم کرد و پس از آزادی ظاهری از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۵یعنی تا آخر عمر یکسره در احمدآباد تحت نظر قرار داشت و در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ جهانی به زیر خاک رفت، اما اندیشه والای او جاودانه باقی ماند و چراغ راه رهروان گردید.
دکتر مصدق ایمان عمیقی به دموکراسی و عشقی آتشین به مردم داشت و معتقد بود که مردم خود آزادانه باید سرنوشت خویش را بسازند و به دست گیرند. در مجلس چهاردهم در سال ۱۳۲۲ درباره دیکتاتوری رضاخان شصتتیر گفت:
«… هیچ ملتی در سایه استبداد به جایی نرسیده است. آنها که دوره بیست ساله را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیدهایم مقایسه میکنند و نتیجه منفی میگیرند، در اشتباهند، زیرا سالها لازم است که به عکسالعمل دوره بیست ساله خاتمه داده شود.»
«دیکتاتور شبیه پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود اولادی بیتجربه و بیعمل بگذارد، پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شود…»
از جمله اقدامات دکتر مصدق این بود که به هنگام مطرح کردن مساله نفت ایران در سازمان ملل متحد، یکی از روزها با عاشورا مصادف بود، دکتر مصدق طی نطقی امام حسین و هدف او را به جهانیان معرفی کرد و گفت به احترام چنین شخصیتی پیشنهاد میکنم امروز را تعطیل کنید و همه نمایندگان، آن روز را تعطیل کردند.
پیش از نخست وزیری دکتر مصدق، به محض اینکه دارودسته صهیونیستها در فلسطین دولتی تشکیل دادند، به وسیله دولت وقت ایران به رسمیت شناخته شد و دولت دکتر مصدق آن شناسائی را پس گرفت. روانش شاد و تجربیاتش فرا راه انقلابی ما.
عکس بالا که به هنگام آزادی دکتر مصدق گرفته شده است یاد مبارزات یک آسیایی سالخورده و جسور را برای رهائی ملت خود از یوغ فرمانروائی غرب زنده مینماید. وی اولین سیاستمداری است که در منطقه ستمکشیده خاورمیانه و نزدیک علیه قدرت امپراطوری بزرگ قد علم نموده و منابع نفتی کشور خویش را ملی ساخت. با اینکه ملت ایران از آنچه وی انجام داد و همه چیز خود را در راه بدست آوردنش فدا نمود کمتر نصیبی برد اما قیام دلاورانه وی باعث شد که سایر صاحبان اصلی نفت تقاضای شرایط مناسبتر و سهم بیشتری از شرکتهای زورمند بینالمللی بنمایند و توفیق یابند……
نقل از انتر پریز ـ کراچی ۱۴ اوت ۱۹۵۶
(۱) پرتوی از قرآن، ج ۵، ص۲۲۰
نامه منتشر نشدهای از مصدق بزرگ
مصاحبه با یاسرعرفات
یکی از شیوههای سنتی استعمار جهانخوار این است که خلقها را از یکدیگر جدا سازد و با ایجاد تفرقه به حکومت و تسلط هرچه بیشتر خود ادامه دهد. از سال ۱۹۱۷ که بالفور وزیر امور خارجه وقت انگلستان به دارودسته صهیونیستها وعده داد که آنان را در سرزمین مردم فلسطین جای دهد، مردم فلسطین دریافتند که تحقق این وعده به بهای آوارگی و دربهدری آنان تمام خواهد شد و مبارزات ضداستعماری خود را از سال ۱۹۱۸شروع کردند. این مبارزه تا سال ۱۹۶۴ به اشکال مختلف ادامه یافت و هیچکس در جهان به آن وقعی نمینهاد. تا اینکه فرزندان راستین فلسطین در آن سال راه درست مبارزه را بازیافته به تشکیل سازمان آزادیبخش فلسطین «الفتح» دست زدند و راه نبرد مسلحانه را در پیش گرفتند، از آن هنگام به بعد، دیگر آنان را آوارگان فلسطینی نمینامیدند، آنان را ملتی بیعرضه نمیگفتند که به رهبران عرب چشم دوختهاند تا سرزمینشان را برای آنان آزاد سازند، بلکه ملتی زنده و بیدار بودند که حرفشان از لوله مسلسل بیرون میآمد و میخواستند با سلاحها و ایمان خویش سرزمینشان را مسترد دارند.
انظار جهانیان به سوی فلسطین و خلق رزمنده فلسطین جلب شد و نام ابوعمار بر همه زبانها افتاد. بدیهی است که مردم مسلمان و حقطلب ایران نیز نظرشان بدان سوی کشیده شود و دست برادری خود را به طرف آن مردم دراز کنند، اما دشمنان انسانیت و دستنشاندگان مزدورشان از رسیدن دو دست به یکدیگر به شدت مانع شدند و از آگاهی و آشنایی مردم مبارز ایران نسبت به مبارزات و حقانیت مردم استعمارزده ولی مجاهد و انقلابی فلسطین جلو گرفتند. و این ارتباط در سخترین شرایط و با استقبال انواع خطرها انجام میگرفت، تا اینکه ملت مبارز ایران با الهام از تعلیمات انسانساز اسلام، مواضع طاغوتی را از میان برداشت و دیوارهایی را که میان خودش و ملت انقلابی فلسطین، میان دو برادر، بالا برده بودند از بیخ و بن برکند و ناگهان برادر ابوعمار را در آغوش خود دید و اشک شوق از دیدگان هر دو برادر جاری شد.
در اولین فرصت خود را بدانجا رساندیم و در میان گرفتاریهای شدید برادر ابوعمار دو سه سئوال مختصر کردیم، و او که خود را برای پاسخ این پرسشها آماده کرده بود، با علاقهای تمام و با روی خوش همیشگی به ما پاسخ داد:
سئوال ـ تاثیر انقلاب ما در انقلاب فلسطین چیست؟
یاسرعرفات ـ انقلاب ایران متعلق به ملت ایران تنها نیست، بلکه انقلابی است متعلق به تمام منطقه، انقلاب امت اسلام است، انقلاب همه مستضعفین، همه محرومین و همه مجاهدین است. ملت ایران با انقلاب خود به رهبری امام بزرگ آیتالله روحالله الموسوی الخمینی دام ظله معجزه عصر جدید را برای سرتاسر منطقه تحقق بخشید. ملت ایران این اعجاز قهرمانانه را علیه نیرومندترین امپراطوری در منطقه اعمال کرد.
انقلاب ایران نه تنها در همین کشور اثر گذاشت بلکه همه منطقه را نیز در بر خواهد گرفت چه استعمار بخواهد و چه نخواهد، و چه امپریالیسم و صهیونیسم دوست داشته باشند و چه نداشته باشند، این امت پیروز خواهد گردید. مجاهدین قهرمانی که با آموزشها و تربیتهای انقلابی امام آیتالله خمینی در این انقلاب به پیش رفتند در مسیر انقلابی خود از قدس شریف نیز خواهند گذشت و بیتالمقدس را از وجود پلید صهیونیسم و امپریالیسم و استعمار پاک خواهند کرد:
وَ لِیَدخُلوُا المَسجِدَ کَمَا دَخَلوُهُ اَوَّلَ مَرَّه وَ لِیُتَبِّروا مَا عَلَوا تَتبیراً. (اسراء / ۷)
(و بدون شک به مسجد درآیند همچنانکه نخستین بار وارد آن گردیدند و آنچه خود را برتر دانسته است به سختی درهم شکنند و ویران سازند.)
سئوال ـ اثر انقلاب ایران در منطقه چگونه میبینید؟
یاسر عرفات ـ همچنانکه گفتم، انقلاب ایران. انقلاب محرومان و مستضعفان و استثمارشدگان علیه ستم و دیکتاتوری و علیه بردگی است. این انقلاب طلوع فجر جدیدی برای همه انسانیت است. این انقلاب پرتوی است که پیوسته از پشت کوهساران همه عصرها سرزده است و همچنان به تابیدن ادامه میدهد.
سئوال ـ انقلاب ما را از جهت اسلامی بودنش چگونه میدانید؟
یاسر عرفات ـ انقلاب شما درخشندگی و روشنایی و اصالت و عزت اسلام را بدان برگرداند.
اسلام و استراتژیهای تغییر در جامعه (۴)
قبل از بیان چگونگی ترکیب و ارتباط متقابل ابعاد فوق در استراتژی تغییر در اسلام، لازم است با استفاده از قرآن و روایات، بررسی و بحث حاضر را استحکام بیشتری دهیم. تاکید و تایید اسلام بر ضرورت و اهمیت بعد علمی در جریان تغییر زایدالوصف است. کتاب و پیامبرش طلب و کسب دانش را از گهواره تا گور بر همگی امر میکند (اطلب العلم من المهد الی اللحد)، طلب علم را فریضهای برای هر مرد و زن مسلمان میداند (طلب العلم فریضه علی کل مسلم)، به قلم قسم میخورد، و مداد دانشمندان را از خون شهیدان با ارزشتر میداند و آنان را جاویدان میخواند (العلماء باقون مابقی الدهر). اهمیت یکساعت تفکر را بیش از هفتاد سال عبادت (بدون تفکر) میداند. و قرآن کلمات و مفاهیم مربوط به دانستن و تعقل و تفکر را، بعد از نام خداوند، بیش از کلمات دیگر بکار میبرد. علاوه بر نکات فوق، کسب دانش را یک موضوع فردی تلقی نمیکند و هر مسلمانی را موظف میداند که آنچه را آموخته است احتکار نکند، بلکه آن را به دیگران بیاموزد. معلم و شاگرد هر دو را در اجر و پاداش شریک میداند و هر معلمی را شاگرد، و هر شاگردی را به نوبه خود معلم میداند.
و اما اهمیت بعد اقتصادی در فرآیند تغییر در جامعه اسلامی.
همانطوریکه قبلاً یادآور گردید نقش اجتماعی این بعد تولید و توزیع وسائل و منابع لازم برای ایجاد تغییر است. این وسائل عبارتند از کالاها و خدمات مورد نیاز افراد و جامعه در مسیر تکامل آنها. کار و تولید و کسب روزی و تولید وسایل و خدمات مورد نیاز از دیدگاه اسلام مورد توجه کافی است ـ قرآن وسائل و اموال و ثروت را برای بر پاداشتن و بقاء جامعه لازم میشمرد (نساء/۵) بر مولد بودن و دوری از اسراف تاکید دارد و تمرکز مال و سرمایه و احتکار و تکاهل و ربا را نهی میکند. کار و زکات و انفاق و بخشش را مصراً امر میکند. پیامبرش(ص) میگوید آنکس که بار معیشت خود را بر مردم تحمیل کند لعنت شده است و یکی از اجزاء هفتگانه عبادت را کسب روزی حلال معرفی میکند (العباده سبعه اجزاء افصلها طلب الحلال) و سفارش میکند که در آبادی و عمران جهان اگر نهالی در دست دارید و ناگهان قیامت فرا رسد، از کاشتن آن منصرف نشده، نشاندن نهال را به پایان برسانید. آنقدر به کار و تولید و کسب روزی حلال اهمیت میدهد که میگوید کسی که در جستجوی مال حلال سر خود را با خستگی بر بالین نهد، آمرزیده است.
بدیهی است آیات و روایت اصول و معیارهای اساسی اقتصادی و بازرگانی را بیان میکنند و این وظیفه امت و علما و روشنفکران مجاهد است که با شناخت مسائل و پیچیدگیهای روابط اقتصادی ـ سیاسی عصر مافوق صنعتی این قرن و سلطه و گسترش سرمایهداری از طرق مختلف، منجمله شرکتهای عظیم چندملیتی، راههایی براساس معیارهای اسلامی برای حل آنها و استقرار روابط عادلانه اقتصادی و جلوگیری از استثمار مستقیم و غیرمستقیم یافته و به مرحله اجراء گذارند.
بعد اخلاقی استراتژی تغییر در اسلام، تحت عنوان عبادات قابل بررسی است. آنچه معمولاً عبادات خوانده میشود بیشتر به منظور تهذیب اخلاق یا رفع تضادها، و در مقابل آن برانگیختن مردم برای کمک به یکدیگر و خدمت به خلق میباشد. نماز، روزه، حج، زکات، خمس، امر به معروف و نهی از منکر و جهاد همگی علاوه بر اینکه تضادها و کششهای نفسانی را تحت تسلط فرد قرار میدهند، توجه به اجتماع و رفع تضاد و ایجاد وحدت بین اعضاء جامعه نیز دارند. به عنوان مثال نماز جماعت ارزش بیشتری نسبت به نماز انفرادی دارد. حج علاوه بر منافع اقتصادی آن برای اقوام به صورت یک کنگره عظیم اسلامی به منظور آشنایی اقوام و ملل مختلف و برای ایجاد حسن ارتباط بین آنها است. خمس و زکات هزینههای عمومی اجتماع به وسیله حکومت را تامین میکند. امر به معروف و نهی از منکر باعث بهبود و تعالی فرد و جامعه و مانع انحراف امت میگردد، و بالاخره جهاد برای دفع موانعی است که راه رشد و تعالی فرد و جامعه را سد میکنند.
حال به نقش هنر از دیدگاه اسلام در جریان تکامل فرد و جامعه اشاره خواهیم کرد. هنر نیز در این فرآیند جایگاه ویژهای دارد، زیرا همانطوریکه قبلاً اشاره شد به حرکت و تحول استمرار میبخشد و مانع سکون و توقف میگردد. هر چند بیان دقیق موضع واقعی هنر در زندگی اجتماعی انسان امروز از دیدگاه اسلام نیازمند مطالعه و مقاله جداگانهای است و هر چند چنین مطالعهای برای تمایز هنر حلال از هنر حرام لازم است، ولی برای اینکه کلیه جنبهها و عوامل لازم برای ایجاد تغییر از دیدگاه اسلام مورد توجه قرار گرفته باشد، در این مورد نیز اشارهای میشود.
از روایات نبوی است که خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد. (از فرمایشات پیغمبر: الله جمیل و یحب جمال) بیان قرآن نیز از زیبای و آهنگ موزونی برخوردار است. یکی از مشخصات داوود(ع) صدا و آوای خوش بود. بیان فصیح و زیبای محمد(ص) مورد تایید او بود بطوریکه خود را افصح العرب میخواند. استفاده از بعضی آلات موسیقی مخصوصاً در جنگهای اسلام متداول بود. از این رو میتوان چنین استنباط کرد که هنر نیز دارای جایگاه راستینی در استراتژی تغییر اسلام است. با توجه به جهانبینی اسلام به نظر میرسد که هنری ارزنده است که حرکت و تحول انسان و جامعه او را به طرف کمال تهییج و تشویق کند و هنری که موجب تکاهل، توقف و یا سقوط گردد مبتذل و حرام است. بر این اساس شاید یک شعر انقلابی که ظلم و فساد را محکوم کند، و یا سرودی که مردم را در حقطلبی و مبارزه با ظلم و استبداد برانگیزد، و یا تابلوی نقاشی که جدایی اجباری مادری را از طفل شیرخوارش بوسیله مامورین و زور سرنیزه نشان دهد، نه تنها باعث تلطیف روح میگردد، بلکه روحیه استقامت و پایداری را در جامعه استحکام میبخشد. نثر مسجع زیبای سعدی و بعضی از نوشتههای ادبی شریعتی و یا اشعار لطیف ولی انتقادی پروین اعتصامی، سرودهای مجاهدین در راهپیماییهای تاسوعا و عاشورای اخیر، تابلوهای نقاشی گویا (GOYA) نقاش اسپانیایی، و بعضی از سمفونیهای معروف بتهوون را شاید بتوان بهعنوان مثال ذکر کرد.
عوامل و ابعاد فوق که از دیدگاه اسلام در جریان تغییر فرد و جامعه لازمند، روشنگر این واقعیت است که روش تغییر در اسلام یک بعدی نیست بلکه کلیه عوامل مربوط برای ایجاد تغییر را که مجموعاً شرط کافی را فراهم میآوردند برای تقرب به خداوند (از طریق بهشت) در نظر داشته است. به عنوان مثال بعد اخلاقی یکی از جنبههای لازم و مهم در ایجاد تغییر به شمار میرود، و در مقوله تغییرهای اخلاقی که قبلاً تحت عنوان عبادات ذکر شد جهاد یکی از عوامل لازم و پراهمیت است. بنابراین استراتژی نظامی که به عنوان یکی از روشهای عمده تغییر در قسمت اول مقاله مورد بررسی قرار گرفت، از دیدگاه استراتژی تغییر در اسلام یکی از عوامل تشکیلدهنده بعد تغییرات اخلاقی به شمار میرود. عامل امر به معروف و نهی از منکر نیز به عنوان عامل سیاسی استراتژی تغییر است، زیرا کار سیاست و حکومت حکم کردن و عمل حاکمیت و به عبارت دیگر امر و نهی است. در جوامع استبدادی امر و نهی فقط از یک نقطه و بطور یک طرفه از حاکم مستبد به طرف مردم صورت میگیرد. در جوامع دمکراتیک تمرین امر و نهی از طرف مراجع قانونی انجام میپذیرد. در صورتی که در نظام اجتماعی اسلام که آن را اعلی و ادنا قائل نیست و همه در مقابل خداوند مساویند، امر و نهی از طرف وسعت به هر کس میتواند صورت پذیرد و خود یک کفالت اجتماعی است. آنقدر امر به معروف و نهی از منکر مهم است که اهمیت آن در مقابل سلطان جائر، از طرف هر کس بالاتر از هر جهادی میداند و هیچ فردی را علیرغم مقام و شهرت و ثروت و محبوبیت و علمش، از فکر و کمک گمنامترین و ظاهراً کم اهمیتترین عضو جامعه بینیاز نمیداند نهجالبلاغه خطبه ۲۰۷ـ
و لیس امرو و ان عظمت فیالحق منزلته و تقدمت فیالدین فضیلته، بفوق ان بعان علی ما حمله الله من حقه و لیس امرو ان صغرته النفوس و اقتحمته العیون بدون ان یعین علی ذلک ان یعان علیه.(۱)
و جامعهای که در آن امر به معروف و نهی از منکر از بین رفته باشد را محکوم به فنا و انحطاط میداند. این نتیجه امروز برای ما بدیهی است، زیرا جامعهای که نظام سیاسیاش ساقط شده باشد، مانند پیکر انسان زندهای است که مغزش از کار افتاده باشد.
در پایان این قسمت از بحث میتوان چنین نتیجه گرفت که هر یک از استراتژیهای تشریح شده در قسمت اول مقاله در استراتژی تغییر اسلامی فقط مربوط به یکی از ابعاد تغییر میشود، و برای ایجاد تغییر دائمی در جهت کمال فقط یک عامل مانند تغییر بعد اخلاقی و یا اقتصادی کافی نیست، بلکه حداقل باید بر چهار عامل مختلف ولی مرتبط تاکید داست. اصرار و پا فشاری بر یکی از ابعاد فوق از اعتدال و راه سیستم اسلام بدور است. انحراف است و انحراف کار شیطان.
انشاءالله در ادامه مقاله به ارتباط متقابل ابعاد و عوامل فوق و بیان زندگی علی (ع) بهعنوان نمونه زندهای از استراتژی تغییر در اسلام خواهیم پرداخت.
نقدگونهای از دکتر شریعتی بر دو کتاب مهندس بازرگان
آنچه ملاحظه میشود، قسمتهائی از متن نامهای است که معلم محبوبمان «شریعتی» حدود ۱۰سال قبل به یکی از برادرانمان نوشته است و ما اکنون به یاد گرامیاش در این صبح پیروزی برای اولین بار آن را چاپ میکنیم و جایش را خالی میداریم و تلاشها و روشنگریهایش را قدر مینهیم و از خدایش رحمت واسعه مسئلت مینمائیم.
در آن زمان پیشنویس رساله «سازگاری ایرانی» که مقالهای تحلیلی اجتماعی بود برای مطالعه و اظهار نظر ایشان به مشهد فرستاده شده بود و ما متن جواب ایشان را بخاطر ریز بودن خط ماشین کردهایم و تنها بخشی ازآن را بهعنوان سند ارائه دادهایم.
اما درباره این مقاله مثل همه نوشتههای ایشان من جز اعجاب آمیخته با لذت از هوشیاری شگفت و قدرت خلق و ابتکار و تالیف و بخصوص نتیجهگیری و بکار گرفتن ماهرانه همه دانستنیهای گونهگون برای رسیدن و رساندن به مقصود دلخواه هیچ نظری نمیتوانم بدهم و به خود چنین حقی نمیدهم که رحمالله امراء عرف قدر نفسه. جز اینکه در دو اصل من تردید دارم و آن یکی اینست که آیا در مسائل انسانی و به خصوص جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی که ترکیب پیچیدهای از مسائل انسانی است میتوان به عامل تام FACT DOMINANT قائل شد و اگر آری میتوان قاطعاً گفت که این عامل «سیستم معیشت و طریقه ارتزاق است»؟
من شخصاً بیشتر میل دارم که در جامعهشناسی به شیوه گورویچ به «تعدد عواملی که در هم تاثیرات متقابل دارند»تکیه کنم و به قول او به SCOLOGIE DIFFERENTIELLE در صورتیکه در این تحقیق یک نوع تعلیل توحیدی جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی ایران است و یافتن علتالعلل یا علت غالب آن در عین حال که «سیستم معیشت و طریقه ارتزاق» عنوان شده است ولی از لحن بحث و توجیه چنین بر میآید که بیشتر عامل جغرافیائی عامل تام گرفته شده است و سیستم معیشت و طریقه ارتزاق البته به گونهای توجیه شده است که مستقیماً و منحصراً معلول عامل جغرافیائی است و این خود یک مکتب جامعهشناسی است که مبنای آن را محیط جغرافیائی جامعه میداند و از ابن خلدون تا ایولاکست معاصر گروهی برآنند.
آنچه در اینجا مطرح میشود اینست که آیا اگر بجای ماها بربرهای شمال آفریقا در ایران ساکن بودند درست همین حال و حالات را داشتند که ما داریم؟ آیا در دیگر کشورها به میزانی که دارای وضع جغرافیائی مشابهی با ما هستند از نظر روحی و اجتماعی نیز با ما شبیهاند؟ و گذشته از آن اختلاف شدیدی که از نظر خصائل و خصائص میان اقوام مختلف ساکن ایران وجود دارد در چیست؟ و نیز بنابراین باید میان مردم شمال ایران کمترین شباهتی با مردم جنوب البرز نباشد.
مساله دیگر ضعف احساس ملیت در ایران یکسره معلول تفرق نواحی مزروعی و مسکونی و عدم ارتباط عنوان شده است در صورتیکه من دو عامل دیگر را مؤثر میدانستم یکی اسلام که هم یک مذهب خارجی است (از نظر ملیت ایرانی) و هم روحی جهانی و بینالمللی دارد و بخصوص مخالف صریح و جدی ملیت است و بالاخص که یک امت بزرگ و پایدار تشکیل داد که ملیتهای مختلف از جمله ایران را در خود حل کرد و دیگری تسلط پیاپی عناصر بیگانه بر این مملکت است که از نظر قدرت و تاثیر و مدت بر حکومتهای ایرانی نژاد برتری داشتهاند. عوامل دست دوم یکی هجوم پیاپی اقوام همسایه و ورود و حلول آنها در متن جامعه و بخصوص فئودالیسم سیاسی که شکل سیاسی غالب دورههای تاریخی ما بوده است و هر یک از این ملوکالطوایف بر قسمتی از ایران و قسمتی از اراضی و بلاد مجاور خارج ایران حکومت داشتهاند و بنابراین مرزهای ملی در مرزهای سیاسی که کمتر بر هم منطبق بودهاند محو میشده است و یکی دیگر نیز همان شرایط خاص جغرافیائی و پراکندگی زندگی که عوامل مربوط به بعد از اسلام است و تاریخ نیز شاهد است که پیش از اسلام احساس ملیت در ایران بسیار قوی بوده است و قویتر از مذهب.
مساله دیگری که در زمینه بحث و بخصوص شیوه بحث طرحش بسیار بجا است تکیه بیشتر بر روی مسالهای است که R.GROUSSET آن را در La Facedel Asie درباره ایران آورده است (و این یکی از کتابهائی است که مثل کتاب پرتو توجهش برای این رساله بیفایده نیست) و آن توجه او است به موقعیت جغرافیائی ایران در عالم که آن را «چهارراه تاریخ» خوانده است و معبر دائمی اقوام گوناگون و افکار و مذاهب و … چنانکه گوئی ایران با همه اقوام و تمدنهای عالم قدیم همسایه است و چهارراه و مرکز همه آنها. آیا توجه به همین اصل معبر بودن و چهارراه بودن بسیاری از خصوصیاتی را که استاد تنها از وضعیت کشاورزی و روستائی ایران استنباط کردهاند تعلیل نمیکند؟ نمیگویم این عامل بجای آن عامل ولی «در کنارآن»؟
این کیفیت جغرافیائی در طول تاریخ به مردمی که همواره در رهگذر دیگران و مردم و مذاهب رنگارنگ بودهاند یک نوع رفتار و اخلاق و روحیه شهرهای زواری و توریستی و قهوهخانههای سرراهی را نمیدهد؟ بیتفاوتی در برابر حوادث، بیتعصبی، انطباق با هر چه پیش آید، سازگاری، رنگ عوض کردن، نان به نرخ روز و مشتری خوردن، دروغ و چاپلوسی و ذلت و نداشتن غرور و اصالت و… توجه به خواست و مزاج دیگران و محو شخصیت خود و… که غالباً اینها صفاتی است که در مردم «سرگذر» بیشتر دیده میشود تا مردم دهاتی مستقل و مستغنی از غیر.
در پایان بحث، مسائلی که بهعنوان طرحها و گامهائی برای جبران این نقائص روحی و اجتماعی مطرح شده است، در عین حال که درست است و پذیرفتنی، ولی به نظر من از نظر شدت و تاثیر با لحن و بحث متن نمیخورد. از خواندن متن رساله خواننده قانع میشود و معتقد که این ضعفهای اخلاقی و روانی که در ما هست صفاتی سطحی و گذرا و عوارضی موقتی نیست بلکه معلول جبری و قطعی علل ریشهدار و محکم اجتماعی است و بنابراین نه زخمهائی سطحی است که بتوان التیام داد و یا جراحی کرد بلکه زائیده مزاج و اقتضای سرشت و ساختمان این اجتماع است. بنابراین در حالیکه انحرافها و ضعفها اینچنین عمیق و ریشهدار و جدی تلقی میشود و تفسیر، باید در آن هنگام که از راه علاج و جبران سخن به میان میآید، خواننده در برابر یک راه حل بسیار قاطع و عامل یا عوامل نیرومند و کوبنده و سازندهای بسیار مؤثر قرار گیرد تا بتواند با شناختی که نسبت به بدیها و کجیها پیدا کرده است بدان معتقد و امیدوار گردد ولی من بهعنوان یک خواننده اینجور احساس کردم که هنگام بیان و تفسیر و توصیف دردها و نقصها نویسنده لحن قاطع و مطمئن همراه با نظری دقیق و عمیق و مسلم دارند و چون سخن بر سر ارائه راه حل و مبارزه با آن انحرافها پیش میآید، نویسنده قاطعیت و قوت و شدت و اطمینان خویش را از دست میدهند و با لحنی ضعیفتر سخن میگویند.
آیا در عین حال که تحلیل و تعلیل جامعهشناسی و اقتصادی و جغرافیائی، روانشناسی و اجتماعی ایرانی را میپذیریم، با توجه به مواردی از تاریخ این ملت که در آن احساس نیرومند مشترک و تفاهم اشتراک و تحریک و تجهیز همگانی و شدت و قاطعیت و تصمیم در میان همین مردم پدیدار میگردد (بسیاری جریانات مذهبی اسلامی نهضت ابومسلم یعنی نهضت ایرانیان علیه بنیامیه، نهضت تشیع اسماعیلیه و نادر و این اواخر بابیت و مشروطیت و…) نمیتوان معتقد شد که در عین حال ملت ما استعداد یافتن یک ایمان تازه یک هدف مشترک تحریک و تجهیز عمومی و حرکت اجتماعی وسیع مذهبی یا سیاسی و یا اجتماعی را دارد و گذشته از آن، یافتن یک ایمان تازه و نیرومند و داشتن یک هدف مشترک بسیاری از ضعفها و بیماریهای مزمن و ریشهدار روحی و اخلاقی را به طرز معجزهآسائی شفا میبخشد و جامعه را قوی و راست و دگرگون و سالم میسازد؟
در خاتمه عذر میخواهم از این فضولیها گرچه فضولی نیست و بیان خیالات و اندیشههائی است که هر خوانندهای در ضمن مطالعه اثری در ذهنش میگذارد.
آنچه را باید جداً عذر خواهی کنم که اشتباه کردهام اینست که طبق عادت بسیار بد معلمی و کتابچاپ کنی، من بدون توجه در ضمن مطالعه این دو دفتر هر جا که به نکتهای املائی میرسیدم که در رونویسی کاتب انداخته و یا من خیال میکردم که اگر تغییر کند بهتر است، در آن دست بردهام و بعد که متوجه شدم شرمنده شدم و خواهش میکنم که شما این دست بردها را نادیده بگیرید و متن را همچنان که بوده است، نگه دارید. البته غیر از مواردی که در املاء کلمات یا افتادگیها به چشم میخورد که چون این متن لابد همینجوری به چاپخانه میرود کار غلطگیری را آسانتر میکند.
در اینجا میخواهم مطلبی را که چند ماه است مرا به شدتی که در بیان نمیگنجد به خود مشغول داشته است و یک لحظه از آن غافل نیستم عنوان کنم و آن تمام کردن آن شاهکار معجزنمای کار درباره قرآن است. من کشف ایشان را درباره قرآن درست بیمبالغه، شبیه کار «گالیله» درباره منظومه و «نیوتن» درباره جاذبه و پاستور درباره بیماری… میدانم. آنها کلید علمی وحی طبیعی را بدست آوردهاند و ایشان کلید علمی وحی کلامی را. من آن روز که ایشان طرح این کار را بیان میکردند دچار یک گیجی و حیرت بیسابقهای شده بودم و آنچه بر حیرتم میافزود این بود که چطور؟ چرا آقای مهندس این حرف را با این سادگی و لحنی اینچنین عادی بیان میکنند؟ چطور در ضمن چنین کاری به کار دیگری هم میتوانند بیندیشند؟ چرا آن را کاری در ردیف دیگر کارها میدانند؟ من به همان مقداری که آن روز توضیح فرمودند آنچه دستگیرم شد چنان خارقالعاده بود که ناگهان احساس کردم که به قرآن یک ایمان علمی پیدا کردم، ایمان علمی، همچنان که به منظومه شمسی یا ترکیب آب یا حرکت باد؟ ایمان علمی دارم. یعنی دیدم که «وحی» است! دیدم!
من فکر میکنم که ایشان پس از رسیدن به این تز قاعده قدرت اندیشیدن و اشتغال به هر امر دیگری را چه فکری و چه علمی و… هر چه از دست میدهند و چنان در آن غرق میشوند که نمیتوانند در ردیف آن مسائل دیگری را هم در مغز و زندگی و روح و کار خود طرح کنند. زیرا من هیچ مسالهای را نه تنها درباره قرآن بلکه دین و بلکه خدا و اثبات ماوراءالطبیعه و… همه چیز در ردیف آن نمیبینم. این حادثهای است در علم مذهب، این تنها اثبات قرآن و وحی نمیکند، اثبات وجود خدا و غیب را میکند. آن هم اثبات خدا نه با زبان عرفان و اخلاق و فلسفه و عقل، نه، با علم. آن هم علوم دقیق و آن هم دقیقترینش ریاضی!
باز هم در شگفتم که چرا آن روز آقای مهندس آن طور عادی از آن سخن میگفتند! آن کار بزرگ همه حرفها و دلیلها و منطقها را بیارزش و یا لااقل کمارزش کرده است. من با اطلاع و استعداد کمی که دارم چند بار در کلاس و مباحثه با دانشجویان با این شرط که «هرچه قدرت انکار و رد حتی لج دارید برای نپذیرفتن این استدلال من در وحی بودن قرآن بکار برید» و همه جا با وجود همین شرط به آن متد که استدلال کردم موفقیت مطلق بیاستثنا آمیخته با ایمان و شگفتی و اعجاب خارقالعاده بدست آوردم. نه تنها اقناعکننده است، اعجابآور و ایمانآور است.
من به عنوان یک معلم دانشجویان این نسل بهعنوان یک شاگرد ایشان از ایشان استدعا میکنم و التماس میکنم که هرچه زودتر این کار را تمام کنند. هر چه زودتر. هیچ کاری امروز در دنیا نیست که از این فوریتر و حیاتیتر باشد. شما هم وادار کنید و شرایط و مجال وصال را فراهم آورید.
کاش این کار از همان اول به عربی یا فرانسه یا انگلیسی منتشر شود.
قربانتان، علی شریعتی
(۱) ترجمه: هیچ فردی، اگرچه مقام و مرتبهاش در حق بزرگ و فضیلت و پیشتازیاش در دین مقدم باشد بالاتر از آن نیست که در آنچه خدا بر او واجب گردانیده یاری شود.و (برعکس)، هیچ فردی اگرچه مردم او را خرد شمرده و چشمها به سختی و کراهت میل دیدن او را داشته باشند پایینتر از آن نیست که از او یاری گرفته شود و یا او را یاری کنند.
دیگر یگانه باشیم
این روزها تنور قصاص و انتقام داغ و سوزان است. مردمی که سالیان دراز تحت ظلم و ستم و غارت و چپاول رژیم جبار بودهاند، بیصبرانه مجازات جنایتکاران و دزدان بیتالمال را طلب می کنند. گرچه این جانیان و غارتگران باید هرچه زودتر بسزای اعمالشان برسند و عبرتی برای دیگران گردند، ولی دامنه این احساس و میل به انتقام و کینهتوزی به افراد جزء و پیچ ومهرههای دستگاه جهنمی رژیم سابق نیز سرایت کرده است و میرود که وقت و انرژی انقلاب ما را که باید معطوف به جلو و مصروف حل مشکلات و مسائل روز و آینده گردد به گذشته و تصفیه حسابهای انتقامجویانه و بررسی پروندههای سابق مشغول سازد.
اما اکنون که معیارهای خدائی جایگزین معیارهای طاغوتی شده باید بدانیم به همان نسبتی که عفو ظالم از موضع ضعف نکوهیده و مذموم است، از موضع قدرت و تسلط دلیل حلم و سعه صدر و بزرگواری میباشد. حتماً شنیدهاید که رسول اکرم هنگام فتح مکه و پیروزی مسلمین جز تنی چند از جنایتکاران و عاملین اصلی رژیم ابوسفیانی، که آنها را به اسم استثنا کرد و گفت اگر آنان را در زیر پردههای کعبه یافتید بکشید، بقیه را آزاد کرد و فرمود «انتم الطلقاء» و حتی پس از اعلام عفو و آزادی عمومی غالب کسانی را که نیز به علت خیانتهای نابخشودنی استثنا کرده بود، بخشید. رفتار پیغمبر دلهای سختترین دشمنانش را به هیجان آورد. کینههای کهنه را شست و جای آن را محبت وی پر کرد و این از بزرگترین خصال پیغمبر بود که هر گاه به اوج قدرت میرسید متواضعتر و مهربانتر میشد. مردم مکه در برابر روحی به این بلندی و دلی به این پاکی مجذوب شدند و حتی پیرمردانی که اعتقادات و عادات جاهلی در روحشان پخته شده بود و در سرشتشان ریشههای نیرومند بسته بود و پذیرش یک فکر انقلابی که همه پیوندهای آنان را با گذشته قطع میکرد کاری سخت و دشوار مینمود، در زیر ضربههای اخلاقی و عاطفی شدید نرم میگشتند و به آرامی در برابر پیغمبر تسلیم میشدند پیغمبر حتی بیعت هنده (زن ابوسفیان) که حمزه عموی او را مثله کرده و جگرش را دندان زده بود، رد نکرد.
مسائلی فعلی انقلاب ما و احساسات هیجان مردم شباهت بسیار نزدیکی با دوران حکومت مرحوم دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت دارد. در آن زمان هم ملت پس از مبارزه طولانی به آزادی و هوای تازهای رسیده بود، شاه فراری شده و امپراطوری افسانهای انگلستان در برابر نیروی ملت ما عقبنشینی کرده بود. در آن اوضاع و احوال مانند امروز مردم از بند رسته تشنه انتقام و مکافات بودند و جو خشم و کینه همه جا را پر کرده بود درست مشابه همین ماموریتی که امام خمینی برای تنظیم اعتصابات صنایع نفت و خلع ید از استبدادیان به آقای مهندس بازرگان محول نمودند، رهبر محبوب و منتخب مردم آن زمان مرحوم دکتر مصدق برای خلع ید از استمارگران و به راه انداختن صنایع نفت به ایشان محول کرده بود.
در آن گیر و دار خشم و کینه و احساسات آقای مهندس بازرگان که ماموریت خلع ید را به عهده داشتند مقالهای در روزنامه خبرهای روز (خوزستان) مورخه شنبه ۱۳مهر ۱۳۳۰ شماره ۱۳۸۹ نوشته بودند که با وجود گذشت ۲۷ سال به خاطر شباهتهای فراوانی که با مسائل فعلی جنبش دارد ما قسمتهائی از آن را در اینجا نقل میکنیم.
آن مقاله تحت عنوان «قیمتیتر از نفت» درج شده بود و ما تنها بخشی از آن که زیر عبارت «بیگانه رفت، بیگانگی هم رفت دیگر یگانه باشیم» استخراج کردهایم…
بیگانه رفت، بیگانگی هم رفت، دیگر یگانه باشیم.
این حرفها و صحبتها و انتقامجوئیها تصور نکیند ریشه ملی و مفهوم وطنپرستی دارد اینها آثار و بقایا و نتایج همان سیاست استعمار و تفرقهاندازی و نقار است. به فرض هم که در میان شما به قول بعضیها بیگانهپرستان جاسوس مسلکی وجود داشته است ولی آیا درختی که ریشهاش خشکید برگش نخواهد خشکید و آیا با نبودن بیگانه اصلاً جای وحشت و هراس از بیگانهپرستی هست؟
فرض کنیم که حرف شما درست باشد و کسانی سابقاً دست و فکر خودرا در خدمت عمال نفت گذارده بودهاند، اینها خائنینی هستند که با خدمت به اجنبی سرمایههای شخصی هوش و فطانت و استعداد را در بهرهبرداری شرکت سابق قرار داده بودند. حال همانطور که نفت خودمان را تصرف کردیم بیاییم افراد خودمان و سرمایههای زنده خودمان را هم تصرف کنیم. مگر این افراد با آن استعداد و هنری که دارند از نفت کمتراند؟ مگر ما در مملکت آدم زیاد داریم که اینقدر افراد را بیقدر بدانیم؟ اندکی روح بلند و طبع عالی و مردانه داشته باشیم.
بنده سابقاً که به آبادان میآمدم باور کنید از منظره این دودکشها و برجها ناراحت میشدم چون میدیدم مال دیگران است. قطار کشتیها را که کنار شط میدیدم به چشم غول بیابانی و دشمن مینگریستم چون مال دیگران و برای دیگران بود. اما حالا همگی ما به قدری این دودکشها و برجهای سیاه سوخته را دوست داریم که میخواهیم در بغل بگیریم!… قول میدهم اگر از همان کشتیهای لعنتی سابق یکی به کنار ساحل بیاید در جلویش قربانیها بکنیم و بر جدارش بوسهها بزنیم! چرا؟ برای اینکه بعد از این مال ما و برای ما است.
مگر این افراد که اسم و شکل و زبانش مثل بنده و شما است مال ما یعنی در اختیار ما و برای ما نیستند؟ چرا باز به چشم بد و سخنان بد آنها را نگاه کنیم؟
اینها همه افراد همین کشورند. اگر بقول شما شخصاً در راه ملی شدن نفت خدمت نکردهاند پدر و برادر و عموزاده و اقوام آنها مانند تمام افراد ملت یکدل و یک جهت با شما همزبان و همقدم و همراه بودهاند. مگر نفت ملی با این نهضت بزرگی که شده است تعلق به همه مملکت ندارد؟ در کار نفت همه زحمت کشیدند، همه پشت به پشت هم دادند تا درست شد. پس نفت مال همه است. بنده و شما چه حق داریم عدهای از فرزندان این آب و خاک را از ایفای وظیفه عمومی و همکاری در این دستگاه ملی محروم کنیم؟! اینقدر کوچک نباشیم و کوچک نبینیم!
فرض میکنیم با اینهمه اصرار و الحاح باز دل سنگ شما نرم نشده و در تصمیم خود به انتقام پافشاری کنید و لازم شود که بحساب خوردههای قبل از شروع خلع ید بپردازیم. اولاً چقدر تشخیص بیگناه و باگناه مشکل است. چگونه میتوانید خادم و خائن به مملکت را از هم جدا کنید؟ اگر درستش را خواسته باشید چون دستگاه دستگاه اجنبی بود و طبق منطق شما هر خادم به آن دستگاه خائن به کشور بوده است پس همه کارمندان و کارگران را باید بیرون انداخت.
گر حکم شود که مست گیرند
درشهر هر آن چه هست گیرند
ثانیاً اگر زیاد پابند حق و اصول حساب نشده عده معدودی را روی شیاع و تواتر و افترا گرفتیم صرفنظر از اینکه معلوم نیست به همان ردیف اول اشخاص که فعلاً اسمشان در زبانها است متوقف شود اگر به همان عده هم اکتفا شود تصور میکنید اینها آدم نیستند؟ زبان ندارند؟ یار و قوم ندارند؟ دست و پا نخواهند کرد؟ سر و صدا و اختلال و اضطراب راه نخواهند انداخت؟ دیگران را لو نخواهند داد؟ بره هستند که بگذارند راحت کنار باغچه سرشان را ببریم و گوشتشان را دلچسب کباب کنیم؟!
طبیعی است که به این سادگی و سهولت نخواهد گذشت. خیلی سر و صدا و دنباله و دردسرها و گرفتاریها خواهد داشت. یعنی در واقع تمام کار نفت و زندگیمان را باید بگذاریم و بیائیم و به دعوا و انتریک بپردازیم!…
این همان چیزی است که خارجیها دلشان میخواهد!!
آنوقت هم نفتی که به خون دل به چنگ آوردهایم از دستمان خواهد رفت و هم مخصوصاً این اتحاد و برادری که بعد از هزاران سال در مملکت پیدا شده است مبدل به کدورت و کینهجوئی و تفرقه خواهد شد.
کریمپور شیرازی (نامهای از زندان)
دموکراسی را بهتر بشناسیم
باید اعتراف کرد که از ابتدای مشروطیت سعی نکردهایم تا دموکراسی را در عمل بشناسیم و فرصت تجربه آن را هم نداشتهایم.
کسروی تعجب میکند که از آغاز، هیچ کوششی در جهت شناخت و آموزش مشروطیت نمیشود و عجیب است که هنوز هم اقدام جدی در این راه مبذول نمیداریم. بحثهای نویسندگان آنقدر کلی است که چیزی نمیآموزاند و توقعات مردم هیچ ارتباطی با آزادی ندارد. از جمله مسائلی که این روزها مطرح است، نحوه انتخاب مدیران در ادارات دولتی است و راه حلهای ارائه شده هیچگاه مورد تحلیل واقع نگردیده است.
مدیران انتخابی و مدیران انتصابی
در این بحث است که مدیران چه دستگاه دولتی و عمومی را باید مردم انتخاب کنند و مدیران کدامین دستگاه را مراجع اداری بالاتر. اما در این شکی نیست که مدیران یک دستگاه عمومی را نمیتوان بوسیله کارمندان آن دستگاه انتخاب کرد. یک مدرسه را در نظر بگیرید، هزینههای این مدرسه را یا مردم پرداخت میکنند یا از اعتبارات دولت تامین میگردد (پرداخت غیرمستقیم مردم) ممکن است قبول کرد که مدیر مدرسه بوسیله وزارت آموزش و پرورش و یا بوسیله انجمن محل و یا با رای مستقیم مردم محل انتخاب گردد و مدیر آموزگاران را برگزیند. اما اینکه مدیر بوسیله معلمان انتخاب شود محل تردید است. زیرا هزینه مدرسه را مردم میدهند و خدمت هم باید به مردم ارائه گردد، نفع و ضرر کار برای مردم است و مدیر و معلم جوابگوی مردم، اگر آموزگاران، مدیر را انتخاب کنند، چه کسی آموزگاران را انتخاب کند؟ هرکس مسئول در مقابل انتخابکننده خود است. خوب و بد مدرسه با مدیر است یا با آموزگاران؟
تامین برق یک منطقه را در نظر میگریم، پول برق را مردم میدهند و هزینه ایجاد تاسیسات را مردم پرداختهاند و رئیس و کارمند هر دو با پول مردم زندگی میکنند و خدمتگذار مردماند. آیا کارمندان حق دارند به نمایندگی از طرف مردم رئیس خود را انتخاب کنند؟
اگر کار عیبی پیدا کرد و مردم شکایت کردند چه کسی جوابگو است و به چه کسی؟ رئیس به مردم، کارمندان هر یک جداگانه به مردم، رئیس به کارمندان و یا کارمندان به رئیس باید جواب پس بدهد؟ مثال: گمان نداریم هیچ کس این حرف را نپذیرد که تاسیسات برق اصفهان متعلق به یک میلیون اصفهانی است نه ۲۰۰۰ کارمند سازمان برق اصفهان و نمیتوان اختیار یک میلیارد سرمایه مردم و سالی صد میلیون تومان درآمد را به این دو هزار نفر واگذار کرد و این مردم شهر هستند که باید با رأی مستقیم خود و یا رأی غیرمستقیم و از طریق انجمن شهر و یا دیگر مسئولین تعداد کارمندان ـ روش کار سازمان و رئیس آن را تعیین کنند. و نگارنده روش انتخاب مستقیم را ترجیح میدهد.
میدانیم که در رژیم (شاه ـ هویدا) و با کمک پول نفت بیکاری رواج یافته بود. رژیم برای تحمیل سکوت و یا ایجاد اختناق همه راههای ممکن را میپیمود از اعدام و حبس و شکنجه گرفته تا رواج بیکارگی و باجگیری و عیاشی.
انقلاب باید همه ساختهای رژیم سابق را درهم بکوبد. در آینده باید بسیاری از سازمانها و ادارات که با بیمصرفی بر دوش خلق رزمنده ما هستند منحل شوند و بسیاری دیگر فشرده و متراکم گردند و کارمندان اضافی ولی شرافتمندی که رژیم آنها را عاطل گذاشته بود به کارهای مفیدتری سوق داده شوند.
چگونه بپذیریم که با سپردن اختیارات این دستگاهها به کارمندان آن سیستم منحط هویدائی را تثبیت کنیم.
کارمند بازنشسته دولت