فهرست مطالب
گزارش هجرت و شهادت ابوذر زمان دکتر علی شریعتی
زندگینامه مجاهد شهید علی شریعتی
تحلیلی از دکتر شریعتی درباره انقلاب سفید
اخبار
اعتراض به زندانی بودن علامه مجاهد آیت الله طالقانی
انعکاس خبر شهادت دکتر شریعتی در ایران و جهان
… و من در آستانه مرحله تازهای که آغاز کردهام و میروم تا «مهاجرا الی الله» سرنوشت دیگری را در ادامه سرگذشت خویش دنبال کنم و جز لطف خدا که اعجازگر و دشمن فریب بزرگ است و جز همت یاران همدرد و همراه زاد راهی ندارم و امید پناهی….
مجاهد شهید علی شریعنی
گزارش هجرت و شهادت ابوذر زمان
دکتر علی شریعتی
یا ایتها النفس العمطئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه
قرآن : سوره الفجر ، ۲۸ و ۲۷
«خورشید در سینه دریا سرزده است و من ـ در حالی که همه بودنم، تمام زندگی کردنم به یک «نگریستن مطلق بدل شده است چشم در قلب مذاب خورشید دوختهام و همچون شمع ـ که در حال گریستن ـ خویش قطره قطره میمیرد ـ من در این نگریستن خویش ذوب میشوم و محو میشوم، و پایان میگیرم»
مجاهد شهید دکتر علی شریعتی
کویر ـ صفحه ۵۶ ـ مقاله نامهای به دوستم
علی شریعتی، یکی از مبارزین پرسابقه جنبش رهاییبخش خلق ما و از بنیانگذاران نهضت آزادی ایران در خارج از کشور متفکر جهان سوم، کسی که تمامی وجودش را در تمام دوران زندگیاش با تمام صداقتش وقف احقاق حق و عدالت، کرده بود و در یک کلام ابوذر زمان، در حالی که چشم امید در قلب مذاب خورشید جنبش پرافتخار رهاییبخش خلق ما دوخته بود، تنها ـ در دیار غربت، شهید شد.
خبر شهادت وی در همه جا، در داخل و خارج از ایران به سرعت منتشر شد. و همه مردم ما، دوستان او در ایران و در سایر کشورها، در دنیای سوم، دچار بهت و حیرت و درد و تأثر شدیدی شدند. و از طرف دیگر موجبات خشم و کینه و نفرت هر چه بیشتر نسبت به رژیم منحط پهلوی و نظام فاسد شاهنشاهی فراهم گردید.
ابعاد اثرات شهادت شریعتی و خسرانی که عالم اسلام تشیع و مسلمانان مبارز و انقلابی و جنبش انقلابی مردم ما از آن خواهند دید هنوز شاید به درستی قابل اندازهگیری نباشد. آنچه مسلم است و از همان آغاز انتشار خبر شهادت وی کاملاً مشهود بوده و می باشد اینکه، شهادت علی دستجاتی را شاد کرد و ملتی را در غم و عزا فرو برد. تأثیری به همان گونه که از دست رفتن مردان بزرگ تاریخ همیشه بوجود میآورد. حال باید دید چه دستجاتی، چه گروههایی و بر چه اساسی از شهادت علی شادی میکنند؟ و ملت ما بر چه اساسی آن را یک فاجعه میشمارد؟ علاوه بر اینها ما بر آنیم که تا حدودی که امکانات شرایط موجود اجازه میدهد جریان فرار او را از زندان بزرگ شاه و هجرت جدیدی را که آغاز کرده بود به ملت ایران گزارش دهیم تا ضمناً دشمنان خلق نتوانند با خلط مبحث کردن، دروغ سازی، شایعه پراکنی که شیوه دائمی آنهاست اذهان مردم ساده لوح را مشوب سازند و هم اینکه آنها را بیش از پیش رسوا سازیم.
جنبش انقلابی اسلامی در میهن ما مدتهاست که به دنبال شکوفایی ثمراتش و گسترش عظیمی که پیدا کرده است دشمنان خدا و خلق ما را به بن بست سقوط کشانیده است. بیجهت نیست که رژیم حاکم تمامی نیروهایش را بسیج نموده و دیوانهوار به سرکوب جنبش پرداخته و کمتر روزی است که در کنار کوچه و خیابان، در حجره و مغازه، در سر کلاس درس و کتابخانه در کارخانه و مزرعه، در جنوب و یا شمال، در شرق و یا غرب در همه و هر جا فرزندان برومند ما را به خاک و خون نکشاند همه و همه این اعمال رژیم خودگواه صادق بر تزلزل هر چه بیشتر بنیانهای رژیم میباشد. در چنین شرایطی واضح است که رژیم منفور پهلوی، پاسداران نظام کهنه و به وسیله سلطنتی و هیئت حاکمه فاسد ایران که در وجود علی یک مبارز نستوه، یک مجاهد بزرگ، یک رهبر ارزنده و متفکر یک شیر غرنده در کویر و از کویر، دیده بود و رابطه وسیع و عظیم او را با توده، با خلق، با ناس و تأثیرات عظیم کار خلاق و عمیق و پرثمر او را غیرقابل تحمل یافته بود و گسترش مکتب پرافتخار تشیع علوی را که وی به عالیترین و رساترین، سادهترین و گویاترین شکلی برای تودهها بازگو کرده بود، سخت مزاحم جنایات خود میشمرد نمیتوانستند لاجرم حضور علی را تحمل کنند. این وارثین بر حق نظام قابیلها، شاهپورهای ذوالاکتاف، فرعونهای ذی الاوتاد، ضحاکان ماردوش «در کویرستان ملت ما»، آنجا که: «دریای خاک و شن و غار و مار و کلپاسه و سوسمار و… بیشتر خزندگان است» ناگهان در:
«…. شبی که به نیمه راه رسیده بود و ستارگان ناپایدار غروب کرده بودند و… ماه به قلب آسمان آرمیده بود….. و بر سینه آسمان چنان پهن هاله افشانده بود که ستارگان را همه به دور دستها رانده بود» … فریاد مؤذنی را که از بالای مناره وسط کویر بانک «لا» سر داده بود و خلق الله را به بیداری و آگاهی به نزدیک شدن طلوع «فجر» میخواند شنیدند. و دیدند که:
«…. مردم خفته ده را که در قطیفههای سفیدی که همچون کفن بر بامهای ده پهن گسترده شده بود و آنها را در خود پیچیده بود، تکان داد… برخی نیم خیز شدند برخی برپا ایستادند و برخی پا شدند و برخی به راه افتادند (همه نقل قولها از «کویر» علی شریعتی است) فریاد مؤذن مناره کویر آنچنان بود که:
«…. همه از خواب افتاده بودند. و شب و آرامش شب در ده به هم خورده بود».
برخی این فریاد را «بانک خروس بیمحل» خواند و پاسداران سکوت کویر ـ شاغلامهایی که دوره شش پادشاه را ـ در مکتبهایی از چپ و راست دیده و آموزش یافته بودند به سراغش فرستادند. اما این بار آنها کور خوانده بودند. شاغلامها… آن مغزهای فروخته شده مارکسیست و غیرمارکسیست سلطنتی ـ از نوع آمریکایی و غیرآمریکاییاش ـ که مبتکران و متولیان آن پژوهشهای علمی بودند که کاربرد آن توانسته بود همفکرانی چون نیکخواه و لاشائی و نجفی و…. و قبل از آن سمسارها را (از تودهایهای سابق و سردبیر رستاخیز) رام نموده و بدام اندازند، دست به کار شدند و تلاشهای فراوانی را آغاز کردند. تا شاید «علی» را هم به لجنزار بکشانند. برای انجام مقصود، ابتدا به یاوه سرایی علیه او ـ شایعه پراکنی تهمتهای بیاساس از چپ و راست پرداختند. او را به مارکسیست اسلامی، سنی؛ بهایی، وهابی و… و هر چه که در قوطی عطارهای این متولیان پیدا میشد متهم ساختند. راست گرایان و چپ گرایان هر دو، دست در دست هم توطئه را دامن زدند. اما سودی نداد. لذا او را گرفتند و به زندان انداختند. حبس و درد و شکنجه و زجر و… آغاز شد. و الحق که ذرهای مضایقه نکردند. رژیم علی را خیلی شکنجه داد. و بدتر و شنیعتر از شکنجه خودش، طرفدارانش را در جلوی چشمانش آنقدر شکنجه میدادند که تا در برابر آن چشمانی که بر آفتاب دوخته بود، جان میسپردند. از میان این دلیران اسیر، شیرزنی بود که علی راحتی از نزدیک هم نمیشناخت و فقط با آثارش آشنا بود. او را شکنجه کردند تا فقط به «علی» بد بگوید. این دختر شجاع آنقدر نگفت تا در زیر شکنجه، در برابر دو دیده علی جان سپرد. علی در فرصت هجرتش میگفت که:
«چهره زجر دیده و خون آلود این مجاهد همراه با سایرین همیشه در جلو چشمانم میباشد. و مرا رنجی فراوان میدهد.»
سازمان امنیت وقتی که دید نمیتواند با این نوع برخورد علی را به تسلیم وادار نماید، طرح جدیدی را به اجرا گذاشت «کمیته تحقیق شریعتی» به ریاست حسین زاده معروف و شرکت سرهنگ دهدشتی و ده نفر از محققین! و متخصصین! و علمای برجسته! منجمله، احسان نراقی، ثابتی، نیکخواه خواجه نوری، سید مرتضی جزایری، تشکیل دادند تا به قول خودشان «به طرز علمی با مسئله علی برخورد کنند. این عناصر خودفروخته هر آنچه در چنته داشتند و آموخته بودند به کار بردند. اما علی که همچون درختان بیباک و صبور و قهرمان کویت، بینیاز از آب و خاک و بیچشم داشتی از نوازش و ستایش از سینه خشک و سوخته کویر برخاسته بود بیهراس و مغرور، تنها و غریب، در برابر آنها ایستاد و هر بار و صدها بار حرف اول و حرف آخر و حرف همیشگی خود را تکرار کرد که «لا».
پس از آن به پردهداران حرم سحر و جادوی استبداد و استعمار و استحمار فرمان رسید که باید او را به هر ترتیبی که شده نابود ساخت. باید شمع آجیناش کرد. چه آخ بگوید و چه نگوید! این چشم دریدههای روزگار فرصت آن را ندارند که حتی برای شنیدن صدای آخ شهیدان صبر کنند. خصوصا که «بودن» و «حضور» علی برای رژیم ایران، چه آن موقع که ظاهراً آزاد بود و میتوانست حرفهایش را بزند که چه نیکو و چه زیبا زد! و چه در آن موقع که در بند و اسیر بود، غیرقابل تحمل شده بود. لذا آخرین بار به او التیماتوم دادند و علنا به او گفتند که در صورت عدم همکاری با دستگاه مرگش قطعی است. از آنجا که شهید ما در زمان تحصیل خود در فرانسه یکی از فعالین انقلاب الجزایر بود و با برخی از رهبران آن که در فرانسه بودند رابطه داشت، در سفر شاه خائن به الجزایر و در کنار معاملات خائنانه عراق و ایران بوتفلیقه وزیر خارجه الجزایر از طرف بومدین رسماً خواست که دکتر شریعتی آزاد شود. شاه خائن که در آن شرایط مجبور بود که به این خواست الجزایریها پاسخ مثبت بدهد بعد از مراجعت از الجزایر علی را از زندان آزاد کرد. اما تدابیر شیطانی رژیم به این «تصفیه جدی» علی همچنان ادامه یافت. علی را شدیداً تحتنظر گرفتند. و ضمناً برنامههای دیگری را برای او پیاده کردند.
حسینزاده در موقع آزادی علی از زندان به وی گفت: حال که زندان آزاد میشوی بهتر است به کناری بنشینی و به کار تحقیق بپردازی و در این زمینه با احسان نراقی میتوانی کار کنی. چون او آدم فهمیدهای است. پس از چندی، .. اجرای نقش دلالی امر توسط نراقی، همان نقشی که در مورد نیکخواه، لاشائی و دیگران ایفا کرده است، رسید. نراقی پیشنهاد همکاری کرد. اما علی آن را با صراحت رد کرد. و به کار خود مشغول شد. ضمناً نراقی برای اجرای نقشه خود و جلب نظر علی و همکاری، کسان دیگری را نزد علی میفرستد تا با زبان دیگری با وی صحبت کرده شاید بتوانند از او نقطه ضعفی یافته و از آن استفاده کنند. برای مثال یکی ایادی نراقی که سابقاً در خارج از کشور جزو «مخالفین رژیم» بوده است و گفته میشود که قبل از آن هم مدتی سخنگوی فارسی … رادیو اسراییل بوده است. در سفری که به ایران میرود، نراقی وی را به سراغ علی میفرستد او بعد از مدتها دوندگی و واسطه تراشیدنها بالاخره به دیدار علی موفق میگردد. اما علی که دست او را خوانده بود با صراحت و نیروی تمام جواب رد به او میدهد.
در موقع خروج علی از زندان، حسینزاده یک پیغام دیگر نیز داشت که به وی داد: اگر بخواهی مطلبی علیه «اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین» بنویسی ما اطلاع داریم که آنها ترا ترور خواهند کرد.» (همان پیغامی که به علامه مجاهد آیت الله طالقانی نیز داده شده است) مدتی بعد از خروج از زندان، بهرام آرام، از «رفقای مرکزیت منافقین» با شریعتی ملاقات میکند و همین حرف را به او میزند. برای شریعتی مسلم میشود که این نقشه مشترک ساواک و منافقین است. شریعتی برای اجرای برنامههای دیگری که داشته است مصلحت آن میبیند که جواب به آن جزوه را به وقت دیگری موکول سازد. جالب است که منافقین به شریعتی و هم به علامه مجاهد حضرت آیتالله طالقانی گفته بودند که اگر علیه ما حرفی بزنی ترا میکشیم و میگوییم سازمان امنیت کشت. و سازمان امنیت هم با گفتن اینکه خبر داریم منافقین شما را خواهند کشت زمینه مناسب را فراهم میساخته تا اگر خودشان آنها را کشتند بگویند «منافقین کشتند». شاید هم هر دو از یکجا سرچشمه میگرفت و با یک هدف و آن کشتن مجاهدین راستین.
علاوه بر این مسایل شواهد و قرائنی دیگر نیز حاکی از آن بود که دستگاه به دنبال آن است که تا به یک ترتیب ظاهراً عادی و سادهای علی را سر به نیست کند، فشار بر علی نیز شدت یافت. و او را همه جا زیر نظر گرفتند تا هر نوع حرکت او را تعقیب کنند. این فشارها بعد از مدتی به حدی رسید که دیگر برای علی امکان ماندن در ایران و ادامه کار غیرممکن شده بود. لذا طرح فرار علی از ایران و هجرت وی به خارج مطرح میگردد. و در دستور کار قرار میگیرد.
جریان فرار و هجرت علی:
قبول برنامه هجرت به جهات مختلف برای شریعتی واقعا دردناک بود. اما علی گفت که:
«علیرغم تمامی عواطف و علائقم برای خدمت به جنبش این هجرت را میپذیرم.» برای خروج علی از ایران سه راه در پیش بود:
۱ـ تماس و مذاکره با مقامات دانشگاهی در الجزایر برای دعوت رسمی وی به تدریس در الجزایر و خروج وی و سپس آغاز برنامهها، ۲ـ خروج مخفی از مرزها و سپس انتقال وی به جای امن، ۳ـ کوشش برای تهیه گذرنامه با نامی که وی بتواند به طور عادی از مرز خارج گردد. هر سه این راهها مورد مطالعه جدی قرار گرفت. ضمن این بررسیها و مطالعات مسلم شد که تمام پروندههای علی در ساواک همه به نام «شریعتی» است. اطلاعیهها و دستورات ساواک به مرزهای زمینی و هوایی همه «شریعتی ـ علی» را ممنوع الخروج اعلام کرده است. حتی مدارک تحصیلی علی در ایران و فرانسه احکام اداریاش ـ در فرهنگ استان و دانشگاه فردوسی مشهد، همه به نام «شریعتی» و یا «شریعتی مزینانی» است. در حالی که شناسنامه علی به نام «مزینانی» بوده است، نه شریعتی و نه شریعتی مزینانی. علاوه بر این کسب اطلاع شد که در اسناد ساواک، در ردیف حرف میم، «مزینانی» ممنوعالخروج نمیباشد. لذا ضمن آنکه تهیه تدارکات استفاده از دو راه حل دیگر همچنان ادامه داشت، در ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۵۶ علی مزینانی به همسرش وکالت داد که برای خروج وی از کشور و معالجه چشماش در بلژیک درخواست گذرنامه نماید. سپس علی ترتیب کلیه کارهای داخلیاش را داد و حتی برای درخواست گذرنامه جهت فرزندانش ـ سوسن و سارا مزینانی نیز به همسرش وکالت داد. و بعد از تنظیم وصیت نامهاش از تهران به مشهد رفت و بهانه سفرش دیدار فامیل بود و به همین علت در منزل خواهرش، که شوهرش از بستگان آقای مطهری است، چند روزی میماند بدون آنکه حتی پدرش از قصد او مطلع باشد. در مشهد برنامهاش این بود که منتظر بماند تا نتیجه درخواست گذرنامه را به وی خبر بدهند، اگر جواب درخواست گذرنامه منفی بود، از همانجا طبق برنامه قبلی از مرزها به طور مخفی خارج شده و هجرت خود را آغاز کند. گذرنامه علی مزینانی در ۲۰ اردیبهشت طبق پیشبینی قبلی بدون اشکال امنیتی صادر شده به علی در مشهد خبر داده شده و وی بلافاصله به تهران برمیگردد و در تاریخ ۲۶ اردیبهشت با هواپیمای سابنا تهران را به قصد بروکسل ترک میکند در حالی که جز تنی از خروج او مطلع نبودند و تنها همسرش با یکی از دوستانش او را در فرودگاه مشایعت کردند. به این ترتیب علی از تهران خارج شد. در نامهای که علی نزدیک طلوع صبح دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ماه، پس از نماز صبح، و دو سه ساعتی به حرکتش مانده نوشته است پدرش را از قصد و غرض خود از سفر مطلع کرده وی مینویسد:
«فعلا من عازم سفرم، سفری که اعجاز مکرساز خداوند است». اینکه از شما اجازه نگرفتم مراعات حال و اعصاب و خیالات شما را کردم. اکنون که آخرین دقایق اقامت در خانه و در وطن است دست شما را میبوسم و منتظر شما میمانم….». (متن کامل این نامه در ضمیمه پیام مجاهد شماره ۴۸ آمده است).
هواپیمای ساینا تهران را به قصد بروکسل ترک میکند و در سر راه در آتن توقف مینماید. علی برای احتیاط و بدون برنامه قبلی در آتن پیاده میشود و پس از ۲۴ ساعت با هواپیمای بعدی به بروکسل رفت. شریعتی بعد از دو روز توقف در بروکسل به انگلستان رفت. تا ترتیب ورود همسر و سایر فرزندانش را بدهد. پس از یک هفته توقف در انگلیس چون مسافرت خانوادهاش یک هفته به تعویق افتاده بود ولی از ماندن در انگلیس ناراحت بود به فرانسه میرود. و در آنجا با دو تن او دوستان و برادرانش ملاقات مینماید تا مقدمات اقامت خود را در آنجا فراهم ساخته و راجع به برنامههای آینده با آنها مشورت نماید.
جریان شهادت علی و توطئه رژیم:
علی پس از دو هفته توقف در فرانسه، چون خبردار شد که خانوادهاش روز شنبه ۲۸ خرداد از تهران حرکت خواهند کرد دوباره به انگلیس مراجعت نمود. همسر علی «پوران شریعت رضوی» که خواهر شهید ۱۶ آذر شریعت رضوی است همراه با دختر کوچکش با گذرنامهای به نام «شریعت رضوی» قصد خروج داشت، دو دختر دیگر علی سوسن و سارا، با گذرنامه به نام «مزینانی» عازم سفر بودند. خانواده علی، همسرش همراه با دختران وی در روز شنبه ۲۸ خرداد برای خروج از تهران و پرواز به لندن به فرودگاه تهران مراجعه میکنند. به گذرنامه دو دختر علی ـ که به نام «مزینانی، صادر شده بود، اجازه خروج داده شده بود و به آنها تحویل داده میشود. اما به همسرش که به نام «شریعت رضوی» است اجازه خروج داده نشده بود و بعد از مراجعه معلوم میشود که در ۲۱ خرداد ماه «ممنوعالخروج اعلام شده است. دو دختر علی به این ترتیب از تهران خارج میشوند. این خود گواه دیگری است بر بطلان ادعای ساواک. که اگر میدانستند علی به چه ترتیب از ایران خارج شده است میبایستی جلوی خروج سوسن و سارای مزینانی را هم میگرفتند.
علی در روز شنبه ۲۸ خرداد به فرودگاه لندن میرود و پس از دیدار دو دخترش همراه آنها به آپارتمانی که در جنوب انگلیس در شهر سوث همپتون به طور موقت تهیه کرده بود، میرود. آن شب تا ساعت سه بعد از نیمه شب با آنها بود و سپس به اطاق خود رفت. و روز بعد در شرایطی کاملاً مشکوک او را در کنار در افتاده و مرده یافتند!!
علی در سفر خود به انگلیس بنا برخی ملاحظات به یکی از بستگان خانواده همسرش به نام «علی فکوهی» مراجعه میکند و در مدت توقف کوتاهاش در انگلیس در منزل آنها در سوث همپتن بوده است و به کمک همین خانواده بود که منزلی برای آمدن خانوادهاش تهیه کرده بود. و آن شب اولین شبی بود که در محل جدید به سر میبردند. و آن شب اولین شبی بود که در آن اطاق تنها خوابیده بود. و در آن منزل جز شریعتی و دو دخترش و خانمی از بستگان علی فکوهی و همسرش ظاهراً شخص دیگری نبوده است. و همین خانم اولین کسی بوده است که روز یکشنبه صبح به اطاق علی میرود و او را در کنار در افتاده مییابد و بلافاصله به علی فکوهی خبر میدهد و شریعتی را به بیمارستان میبرند. و سپس به لندن به دوستان علی تلفن میزنند و مراتب را خبر میدهند. دوستان علی بلافاصله به جنوب انگلیس حرکت میکنند. خبر شهادت علی به سرعت در همان یکشنبه صبح در داخل و خارج از ایران منتشر میگردد. دوستان و شاگردان علی، از اقصی نقاط جهان به طرف لندن رهسپار میشوند.
از جانب دیگر پلیس شاه، ساواک نیز به سرعت دست به کار شد تا از توطئه خائنانه خود در سطح وسیع سیاسیاش بهرهبرداری کند و با زدن نعل وارونه بهره برداری سیاسی نماید.
ساواک که علیرغم تمامی ادعاهایش، علیرغم اینکه از مدرنترین وسایل و کمپیوترها و مغزهای متفکر… تربیت شده سیا برخوردار است. و در حالی که علی روز ۲۶ اردیبهشت ماه موفق به فراز از ایران شده بود تا اواسط خرداد ماه از این فرار مطلع نشده بود. علاوه بر این ساواک حتی تا آخرین لحظهای که خانواده علی عازم خروج از ایران بودند و در روز ۲۸ خرداد از خروج همسرش جلوگیری کرد، از نحوه فرار علی باخبر نبود. علی که دائم تحت نظر مأمورین بود و هر کجا میرفت مورد تعقیب بوده است توانسته بود از چنگال ساواک بگریزد، سه یا چهار روز بعد از غیبت علی حسین زاده که «مسئول علی بوده است میکوشد تا از وی خبری بیابد. در تهران نمییابد، سراغ او را از مشهد میگیرد، باز هم خبری نمییابد. مجددا در تهران جویای او میشوند. باز ره به جایی نمیبرند. و این بار به سراغ مزینان و سبزوار میروند.
مأمورین ساواک به این مناطق سر میزنند. در مشهد دست به کار میشوند و به هر خانهای که احتمال وجود او میرفت سر میکشند. اعضای خانواده علی، و حتی دخترانش را تحت سؤال قرار میدهند. اما در هیچ کجا اثری از او نمییابند ولی ساواک هنوز مطمئن نیست که علی کجاست در این زمان، که اواسط خرداد ماه است، در تهران و مشهد کم و بیش فرار علی بین مردم شایع شده بود. ساواک که هنوز نمیدانست وی کجاست و چگونه فرار کرده است بیشتر حدس میزند که از مرزهای شرق ایران و احتمالاً از افغانستان خارج شده است. لذا به پادگانهای مرزی در طیبات و تربت جام دستور میدهد که هر کجا شریعتی را یافتند با گلوله بزنند و بکشند. در همین روزها حسین زاده رد پای او را از هندوستان و یا در پاریس جویا میشود!! اما به هر حال جلاد شاه، حسین زاده، که مسئول مراقبت علی بوده است وقتی در مییابد که بار دیگر از شریعتی رو دست خورده است، خود را شکست خورده مییابد و سخت به دست و پا میافتد. تمامی دستگاه ساواک، همچون حیوان وحشی زخم خورده، به تکاپو میافتد. مغزهای متفکر باز هم جمع میشوند و طرحی برای جبران این ضرر و جلوگیری از ضررهای بیشتر آن و احتمالاً بازگرداندن علی تهیه میکنند.
ابتدا همه جا شایع میکنند که: «او با اجازه خود … برای معالجه رفته است. اصلا ما خودمان او را فرستادیم». و یا اینکه «قبل از رفتن ما با هم قول و قرارهایی گذاشتهایم». ولی واضح بود که به زودی این دروغ آنها فاش میگردد. و حضور علی در خارج از کشور، لطمه بزرگی به حیثیت و آبروی هرگز نداشته رژیم خواهد زد. لذا روز ۲۱ خرداد خانوادهاش را ممنوع الخروج اعلام میکنند. و سپس در ۲۸ خرداد ماه مانع خروج همسر و دخترش از کشور میگردند. تا همسرش را گروگان گرفته و علی را تحت فشار قرار بدهند. اما وقتی در روز یکشنبه ۲۹ خرداد ماه خبر نتایج جنایتشان منتشر میگردد دست به کار حیله جدیدی میشوند و بازی تازهای را آغاز میکنند.
بعد از دو روز سکوت، ننگین و رنگین نامههای اطلاعات و کیهان در ۳۱ خرداد اطلاعیهای را که ساواک تهیه کرده و در اختیار آنان گذارده بود عینا چاپ میکنند. به موجب این اطلاعیه: «مرحوم دکتر علی شریعتی که برای درمان ناراحتی چشم و کسالت قلبی خود، به انگلستان رفته بود در آنجا بر اثر سکته قلبی «در لندن» در میگذرد.
علاوه بر این کسی که داشتن هر کتابش جریمهای برابر با سه سال زندان داشت و هنوز هم دارد و دهها بلکه صدها نفر هم اکنون به همین جرم در زندانهای شاه به سر میبرند و چه انسانهای پاکی که به جرم طرفداری از افکار وی زیر شکنجه شهید شدند، ناگهان میشود: «متفکر و پژوهنده بزرگ» و «شادروان علی شریعتی»، که «برای سالهای متمادی از استادان پوینده و لایق دانشگاه بود» (کیهان ۳۱/۳/۵۶). و یا «محقق بزرگ اسلامی» و «نویسنده و عالم توانایی» (اطلاعات ۳۱/۳/۵۶).
در همین شماره اطلاعات همچنین نوشت که:
«ترتیب حمل جنازه آن مرحوم توسط سفارت ایران در انگلیس و خانواده شریعتی داده شد که به زودی وارد تهران میشود». در همین جا و با انتشار همین خبر ساواک مچ خود را باز میکند و خود را لو میدهد. از یک طرف شایعه پراکنی کرده است که ما خودمان او را فرستادیم و از طرف دیگر با این خبر «خانواده شریعتی» را به همکاری با «سفارت ایران» یعنی نماینده شاه جلاد و مأمورین پست و بیشرم او در لندن متهم میسازد. و ضمناً نیت خود را هم اعلام میکند که «ترتیب حمل جنازه…. داده شده».
این خبرها، به اضافه حرکات دیگر مأمورین ساواک، بیش از پیش از روی نقشه موذیانه آنها پرده بر میدارد. به این ترتیب که روز دوشنبه ۳۰ خرداد ماه، یکروز بعد از انتشار خبر شهادت علی، حسین زاده، همان مأمور بیچشم وروی ساواک، که از هیچگونه توهین و اذیت نسبت به علی و خانواده وی خودداری نمیکرده است به منزل آنها در تهران و به دیدار همسر وی میرود و مراتب تسلیت خودشان را، از درگذشت «استاد علی شریعتی» بیان میدارد.
در روز سه نشبه ۳۱/۳/۵۶ به روزنامههای دولتی اجازه داده میشود که اطلاعیه آقای محمد همایون، از بنیانگذاران حسینیه ارشاد، دعوت وی را به مجلس تذکر و ترحیم در روز پنج شنبه ۲ تیر ماه و همچنین آگهی تسلیت آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی را چاپ نمایند.
طراحان رژیم چنین تدارک دیده بودند که از یک طرف جنازه را تحویل گرفته و به ایران خواهند آورد. و از طرف دیگر با اجازه چاپ دادن دو آگهی هم مردم را «راضی» خواهند ساخت و هم زمینه را برای ادامه اجرای طرح خود فراهم ساختهاند.
اما در عصر روز سه شنبه ۳۱/۳ واقعه تازهای در تهران رخ میدهد:
قبل از انتشار خبر شهادت علی در روزنامههای دولتی در این روز، مردم که از خبر مطلع شده بودند همه جا به دور هم جمع میشدند تا کسب خبر بیشتری نمایند. دانشجویان با آنکه دانشگاه به علت امتحانات تعطیل بود سراسیمه و گریان برای کسب خبر و مطلع شدن از جریان به دانشگاهها هجوم بردند و تظاهرات وسیعی را بر علیه قاتلینش برپا کردند. عده زیادی از دانشجویان به مسجد قبا سرازیر شدند تا شاید از آنجا خبر صحیح بپرسند. پلیس مسجد را تعطیل کرد.
عصر همین روز، در مراسم ختمی که به مناسبت درگذشت پدر روحانی عالیقدر ـ آقای معادیخواه ـ که به تازگی از زندان طولانی رژیم آزاد شده بود در مسجد ارک تهران برگذار شده بود، اجتماع عظیمی از دانشجویان، توده مردم و همه علاقمندان به جنبش اسلامی و خصوصاً دکتر شریعتی شرکت میکنند. در بین مردم شایع بود که این ختم بنا به دعوت مهندس بازرگان است و نه برای پدر معادیخواه بلکه برای دکتر. به هر حال جمعیت کثیری شرکت کرده بودند هم برای تجلیل از یک مبارز سرسخت و مقاومت ـ آقای معادیخواه، و تسلیت درگذشت پدرش و هم برای مطلع شدن از راز شهادت دکتر شریعتی. در این مراسم بود که هنوز ختم به آخر نرسیده جو جلسه به سرعت تغییر میکند. موضوع سخنرانی عوض میشود و مجلس به سرعت به مجلس سوگواری شگفتی تبدیل میگردد.
علیرغم دستور فرمانده پلیس همه در مسجد ماندند. سخنران با حال گریه و درد با قسمتهایی از دعای افتتاح که تناسب عجیبی با حال و اوضاع حاکم دارد آغاز کرد…
…. اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه…. تا
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولینا و کثره عدونا و قلـ] عددنا و شده الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا…
سخنران از شدت تأثر نتوانست به سخنانش ادامه دهد، جمعیت به شدت میگریست و مینالید، گویی همه در مرگ پدر خویش میگریند. اعلامیههایی که به سرعت در ظرف یک روز تهیه شده بود به دیوارها نصب شد. جمعیت با چشمان گریان و خون گرفته از تصمیم انتقام و مشتان گره کرده از شبستان خارج شدند و شعار پرطنین «قاتلش را میکشیم…» با فریاد آماده خروج از مسجد و حرکت در خیابانها شدند. پلیس که خود را از قبل آماده این صحنه کرده بود حمله وحشیانهای را آغاز کرد. درها را برای محاصره جمعیت بست عدهای زیر ضربات لگد وباتون موفق به فرار یا زخمی و دستگیر شدند. پلیس جمعیت رادر حلقه محاصره گرفت و با زور روحانیون و افراد مسنتر را جدا و خارج کرد سپس جوانان باقیمانده را سوار کامیونها و اتوبوسهای متعدد ارتشی کرده روانه شکنجه گاه کرد.
در رابطه با این مراسم بعداً سه نفر از آقایان روحانیون را دستگیر ساختند. که یکنفرشان را ظاهرا آزاد ساختهاند ولی از سرنوشت دو نفر دیگر خبری نیست. یکی از این دستگیرشدگان آقای سید عبدالغفار سجادی است که متهم است مقاله تهیه شده دانشجویان را در منبر قرائت کرده است.
وقاحت و بیشرمی رژیم پرده از روی توطئهاش بر میدارد. و مکروا و مکرالله و الله خیرالماکرین.
رژیم ایران از یک طرف در ننگین نامههایش از مجاهد شهید به عنوان یک «محقق بزرگ اسلام»، «یک استاد عالیقدر» یاد میکند، و وعده میدهد که «مجلس یادبود دکتر شریعتی برگزار میشود» و نوکرانش به خانواده او وعدهها میدهند! ولی جلوی هرگونه یادبودی را از طرف مردم میگیرند! همسرش را که خودشان مانع خروج او شده بودند اکنون اعلام میکنند به علت گرفتاری در امتحانات نرفته بود و قرار بود در اوایل تیر سفر کند (کیهان ۲ تیر ماه)
حسین زاده در ملاقات، همسر دکتر شریعتی به او اطلاع میدهد که به سفارت ایران در لندن دستور داده شده است که جنازه «محقق بزرگ اسلام» را تحویل گرفته و ترتیب انتقال آن را به ایران فراهم سازند. و از وی میخواهد که به «علی فکوهی» در لندن تلفن بزند و بگوید که جنازه را به سفارت برای حمل به ایران تحویل دهد.
روز بعد حسین زاده مجددا به منزل علی میرود و درحضور مجلس از دوستان علی که برای عرض تسلیت به همسرش جمع شده بودند، ضمن تجلیل فراوان از علی مراتب تاثر و تأسف «اربابش» شاه جلاد را بیان میکند و وعده میدهد که به فرزندان وی «بورس تحصیلی» خواهند داد و مراسم یادبود باشکوهی برگزار خواهند کرد. حسین زاده میگوید اعلیحضرت مقرر فرمودهاند که از این استاد بزرگ و پژوهشگر باید تجلیل شایستهای گردد. خانمدکتر در جواب میگوید: اعلیحضرت کمی دیر متوجه شدند. این استاد اسلام شناس و محقق بزرگ ایران را در دوران حیاتش حق تحقیق را از وی گرفتید، اما حالا برای مقاصد سیاسی خودتان میخواهید از مرگ او استفاده کنید. علاوه بر این، حسین زاده مراتب تأثر هویدا را به عنوان نخست وزیر بیان کرده و میگوید دستور دادهاند که هواپیمای اختصاص در اختیار همسر دکتر گذاشته شود تا برای رفتن به انگلیس و حمل جنازه به ایران از آن استفاده شود.
البته این اولین بار نیست که یک رژیم یزیدی چنین رویهای را اتخاذ میکند، تاریخ حماسه کربلا بعدی آن شاهد آن است که یزیدی پس از شهادت حسین و انقلابیون همپیمانش به خاطر مصونیت در براب افشاگریهای زینب قهرمان و امام سجاد(ع) ماسک فریبنده معصومیت به چهره کشید و اشک تمساح ریخت و دستور عزاداری رسمی داد و حتی فرمان دروغین تعقیب و تنبیه مسببین واقعه را صادر کرد. این روش یزید، سنت پایدار و شیوه متداول یزیدهای تاریخ شد. دهخدا که از رهبران اصیل جنبش مشروطیت بود در زمان حیاتش مغضوب و تبعیدی رضا خان بود و از مخالفین پسرش و از معترضی به قرار داد کنسرسیوم نفت و از رهبران نهضت مقاومت ملی و کسی بود که تا آخرین نفس با دیکتاتوری و استبداد مبارزه کرد و پس از مرگش رژیم باوقاحت تمام مانع برگزاری ختم و یادبود وی میشد و کسانی را که به دعوت نهضت مقاومت ملی در مجلس ختم و بزرگداشت او شرکت کرده بودند مورد ضرب و شتم قرار داد پس از مرگش چقدر قدر و منزلت پیدا کرد! صمد بهرنگی و جلال آل احمد، کسانی که هنوز یادشان کهنه نشده است مگر نه این بود که سایهشان را در حیاتشان با تیر میزدند؟! اما چه تحلیلها و یادنامههایی که برای آنها برپا نداشتند تا جایی که حتی زن شاه فرح در مصاحبهاش خود را بیشترین خواننده آثار صمد جا میزند. و کتابهای جلال آل احمد (البته فقط قصه ها و رمانهایش) را مکرر چاپ میکنند. رژیمهای یزیدی همیشه آنهایی را که چهره مردمی و محبوبیت ملی دارند به خود منتسب مینمایند تا شاید در پس پرده قدس و شرافت آنها پلیدی و رذالت خود را پنها سازند. یا کناسوار آنها را لکهدار نمایند. و این تاریخ معاصر ما چقدر شاهد این صحنههای تزویر است. این بار نوبت حماسه مرد نسل و زمان ما دکتر شریعتی بود. بنابراین حسین زاده به دیدار همسر دکتر میرود. در دوم تیر ماه کیهان، سلسله مقالاتی را که حسین زاده ساواکی و مهدی مظفری ـ عضو کمیته انقلاب سفید شاه تهیه دیده بودند، چاپ مینماید. و از دکتر تجلیل فراوان مینمایند ـ بررسی این مقالات از جهت شناخت رویهای که رژیم در پیش داشت بسیار جالب است. وجود برخی نکات در این مقالات پیش از پیش ماهیت نویسندگان آن را لو میدهد. و هم بیسوادی و جهل آنها و ضمناً وقت و عمق اطلاعات ساواک را!! مثلاً مقاله به غلط مدعی است که علی در ۲۰ سالگی ازدواج کرد یا: «او به هنگام تحصیل در سوربن با بومدین (رییس جمهور کنونی الجزایر) همدرد بود! در حالی که بومیدن در مصر و الازهر تحصیل کرده است نه پاریس! نویسندگان مقاله تعمداً ارتباط علی را با «فانون» میخواهند ندیده بگیرند، چرا که معرفی فانون نویسنده «دوزخیان روی زمین» برای دستگاه مضر است به علاوه همین مقاله مدعی میشود که گویا علی قبلا: «با نهضت الجزایر و جنبههای آزادیخواهی جدید در جهان عرب آشنا نبوده است و در این زمان آشنا میشود!
باز هم مأمورین ساواک متعمداً فراموش میکنند که بنویسند این «استاد دانشگاه سوربن» در حالی که خود را شایستهتر از همیشه برای خدمت به میهن و مردم و دین مبین اسلام میدید با زن و دو فرزندش راهی ایران شد» (کیهان ۲ تیر ماه ۵۶) در مرز بازرگان چه به روزش آوردند. او را دستگیر کردند و تحت الحفظ به تهران فرستادند و زن و فرزندانش را به حال خود رها ساختند تا با رنج و زحمت فراوان به تهران بروند!
همین فراموشکاران ساواکی باز متعمداً نمیتوانند به خاطر بیاورند شریعتی که به قول خودشان: «… یک معلم و مدرس و ساده نبود، تحقیق، مطالعه، تحریر، مباحثه و تشکیل جلسات بحث و فحص مسایل اسلامی و اجتماعات کار منحصر تدریس او را تحت الشعاع قرار داده بود و… در کلاسهای درس و در محافل دیگر پیرامون اسلام و اسلام شناسی مطالب عمیق و دقیقی بیان میکرد….» (کیهان ۲ تیر ماه) اینها در کدام مؤسسه بود؟ مگر نه در حسینیه ارشاد! و مگر نه رژیم سفاک و بی آبروی ایران با نهایت وقاحت حسینیه را بست و علی را به زندان انداخت.
از همه دروغتر ادعای همین نویسندگان است که «متفکر بزرگ و اسلام شناس محقق… از مدتی قبل از بیماری قلبی در رنج بود!! و سرانجام در ۲۹/۳ بر اثر آخرین حمله قلبی بدرود حیات گفت.
در حالی که دوستان و نزدیکان علی میدانند که او کمترین سابقه ناراحتی قلبی نداشت! حتی بعد از آزادی از زندان به اصرار دوستانش که از سیگار کشیدن مفرط او نگران بودند نواری از ضربان قلب او (کاردیوگرافی) برداشتند که کاملا سالم بود و رفع نگرانی کرده بود. به علاوه علی اگر هم ناراحت میداشت هرگز مانند سردمداران ثروتمند رژیم کسی نبود که بدون مراجعه به اطبای ایرانی، یکسره و به طور ناگهانی و حتی اطلاع دادن به پدرش و یا نزدیکترین دوستان و بستگانش به خارج سفر کند. کیهان نه تنها به دروغ چنین ادعایی کرده است بلکه وقیحانهتر ادعا میکند که وی بر اثر «آخرین حمله قلبی» بدرود جهان گفت، گویا مأمورین ساواک از «حملات قلبی» دیگری در علی اطلاع داشتهاند. در حالی که دستگاه عریض و طویل ساواک آنقدر در هم ریخته است که نمیداند علی چه سالی ازدواج کرده است؟ چه سالی به ایران آمده و چند اولاد دارد. به غلط مینویسد علی بیست ساله ازدواج کرد یا در سال ۱۹۶۲ به ایران برگشت (علی ماه جون ۶۴ به ایران برگشت) و همسر و یک پسر و دو دختر دارد. (علی یک پسر و سه دختر دارد).
در علی همین مقالات به اصطلاح تحلیلی کیهان ضمن تجلیل ظاهری از علی تحت عنوان «سیری در اندیشههای دکتر علی شریعتی» انسان مسلمان و مسایل جهان امروز (کیهان دوم تیر ماه) کوشش دارد تا به تشیع علوی که اسلام راستین است برچسب اسلامی ایرانی بزند و مینویسد که: «افکار و عقایدی داشت که از فرهنگ اسلامی ایرانی ریشه میگرفت» و بدینوسیله میخواهد از علی چهره یک «ناسیونالیست» معتقد به «خاک و خون» را بسازد و ضمناً کار او و همه کار او را در چارچوب یک «آنتی مارکسیست» خلاصه کند و جالب آنکه در این مقاله به اصطلاح تحلیلیاش به مقالاتی که یا بدون اجازه علی (انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین) و یا بدون اجازه وی و تغییر مطالب (مقاله بازگشت به کدام خویشتن!) چاپ نموده بودند استناد مینماید. همزمان با انتشار این مقالات توسط ساواک دانشگاه فردوسی مشهد را هم ناگهان به یادش میآورند که در دانشکده ادبیات و علوم انسانیاش استادیار عالیقدری داشته است که حالا «شادروان» شده است! و برای شادی روح او باید در مسجد امام حسین دوشنبه ۴ تیر ماه ختم بگیرد!! (کیهان ۲ تیر ماه ۵۶) البته همین دانشگاه و رؤسای جنت مکانش ۱۸ ماهی که علی در زندان رژیم شاه بود و زجر میکشید فراموش کرده بود که اصلا چنین «استاد عالیقدری» و «نویسنده توانایی» وجود داشته است!! البته دانشجویان قهرمان مشهد، شاگردان علی حق این چنین دانشگاهی را کف دستش گذاشتند و با تظاهرات ضدرژیمی به طرفداری از علی نقاب از چهره ریا و تزویرشان برداشته و بنا به نقل قولی دانشکده ادبیات را به آتش کشیدند و ختم اعلام شده را تحریم نمودند. البته در این «حسن ابتکار» دانشگاه فردوسی مشهد، «قرار» بوده است که مراسم رسمی حتما با حضور استاندار و تولیت آستان قدس، فرمانده لشگر و روسای ادارات برگزار شود و طی «تجلیل باشکوهی» از آن استاد عالیقدر جنازهاش را در یکی از حجرات صحن مقدس دفن نمایند. تا نه تنها رسمیاش کنند بلکه حتی دیگر کسی اجازه دیدار و زیارت قبر او و فاتحه خواندن را هم نداشته باشد.
به این ترتیب مشخص میشود که طرح رژیم چه بود؟ رژیم میخواست که علی این مجاهد عالیقدر جنبش اسلامی را به یک «محقق و دانشمند» رسمی دولتی تبدیل کند و به این نیرنگ خود به جوانان به آنها که «امید علی» بودند، بنمایاند که علی از خود ما بوده است و به این ترتیب اثرات شگرف و عمیق افکار علی را در روی نسل جوان خنثی سازد. (همان نیرنگی را که در سالهای اخیر میکوشد تا در حق سید جمال الدین اسدآباید اجرا کنند و او را «انگلیسی» و فرماسیونی معرفی کنند). رژیم حاکم که خود به میزان تنفر خلق از خودش کاملاً مطلع است و خود میداند که چگونه هر کس کمترین تماسی و یا همکاری نزدیکی با رژیم دارد مورد طعن و لعن و نفرین مردم قرار میگیرد. رژیم که از طریق آخوندهای مزدور درباری و مأمورین ساواک که ملبس به لباس روحانیت ساخته شدهاند و در منابر به علی فحاشیها کردهاند تا توده مردم را به علی و نه به علی بلکه به جنبش اسلامی بدیین ساخته و آنها را ایزوله سازند، اینبار میخواهد با برچسب «عالم و محقق و دانشمند اسلام شناس» رسمی و تایید شدهای مقامات دولتی نسل پیشگام و پیشتاز مبارزه رابه او و راه او بدبین سازد. همان نقشی را که منافقین و عناصر مشکوک دیگر زیر سرپوش «مارکسیسم» با حمله به علی و افکار علی و با اتهام «خرافی بودن»…. قبل از آن به کار بردهاند.
رژیم مصمم بود که انتقام شکست خود را از شریعتی بگیرد او که در زمان حیاتش آرزوی شنیدن یک آخ را هم بر دل آنها گذاشه بود. برنامه آن بود که جنازه شهید ما را به ایران ببرند و با «تجلیل سلطنتی» او را در مشهد «دفن» کنند و «مجلس ختم سلطنتی» بگیرند و «سلطنت پرستان» سردمداران عزاداری شوند و نام پاک او را که نتوانسته بودند در زمان حیاتش با ننگ همکاری با رژیم آلوده کنند پس از شهادتش آلوده سازند. همه مخالفین علی، شاد شدگان از شهادت وی همه گرگهای میشنما، همه گرگهای چنگ و دندان به خون آلوده، همه بزهای بازی گوش و بیمسئولیت که به جنبش ریشهایشان مظهر دانش و عملشان است (آن آخوندهای درباری که به قول امام خمینی باید این ریشهایشان را تراشید و عمامههایشان را از سرشان برداشت) و زنگولههایشان به ندای اجنبیان آوا میدهد، همه گرگان خود فروخته، از آخوندهای درباری و مرتجعین بالفعل و بالقوه تا بیوطنان و خودفروختگان به اجنبی و خودباختگان به غرب و نوکران امپریالیسم همه و همه آماده شده بودند و دندان تیز کرده بودند تا روز موعود فرا رسد تا با توهین و تهمت زخمایی را که در مدت ۱۵ سال گذشته از فکر و عمل شریعتی بر دلهایشان نشسته بود مرهم بزنند. و برای انجام همه اینهاست که:
اولا ـ میکوشند و نیرو بسیج میکنند تا جنازه شهید علی را تحویل گرفته و خود به ایران حمل کنند. به سراغ خانوادهاش در ایران میروند و آنها را تحت فشار قرار میدهند.به سراغ علی فکوهی میروند و آنچنان از برنامههای خود مطمئن هستند که اعلام میکنند: «ترتیب حمل جنازه… داده شد» و به زودی به ایران میرسد و مراسم یادبود عظیمی برگزار میگردد. با مقامات رسمی دولت انگلیس تماس برقرار میکنند. تمامی دستگاه عریض و طویل سفارت در انگلیس بسیج میگردد. امور سایر ارباب رجوع را تعطیل میکنند. همه اعضاء به کار «تحویل و ارسال» جنازه شریعتی به ایران میپردازند. در این مرحله مقامات دولتی ایران سعی میکردهاند مطلب را در چارچوب درگذشت یکی از اتباع ایرانی در انگلیس نگه داشته و آن را عادی جلوه بدهند و اقدامات اولیه دولت ایران را قانونی و طبیعی معرفی نمایند. شاید بر اثر همین کوششها بود که مقامات قانونی انگلیس پس از انتقال جسد به بیمارستان به سرعت کالبدشکافی کردند و نتیجه را در ظرف ۲۴ ساعت یعنی در همان روز سه شنبه ۳۱/۳ ـ که مقامات ایرانی با اطمینان از حمل جنازه به ایران صحبت میکرند اعلام نمودند: درگذشت به علت سکته قلبی ـ بلافاصله بعد از اعلام نتیجه مقدماتی پزشک قانونی، فشار سفارت برای تحویل گرفتن جنازه نیز شدت گرفت. سرهنگ یا سرتیپ دهدشتی با تعدادی از مأمورین ساواک، به روایتی ۴۰ و به روایتی ۸۰ نفر با همان هواپیمای اختصاصی وعده داده شده «هویدا! به لندن اعزام شدند. تا جنازه را تحویل گرفته و به طور رسمی به ایران ببرند. از طرف دیگر به اقوام دور علی هم که در محل حاضر بودند هیچگونه اعتمادی نبود و بیم آن میرفت که به هر دلیلی جنازه را به دشمن تسلیم نمایند.
واضح بود که اجرای برنامههای رژیم ایران در خدشه وارد ساختن بر اصالت شخصیت علی وقتی ممکن و میسر میشد که بتواند خود جنازه را به ایران ببرد.
این برنامه رژیم و کوششهای مأموریناش با همت و ابتکار و تلاش دوستان شریعتی و شاگردان وی عقیم ماند. با پزشک قانونی، با سازمان عفو بینالمللی، با اعضای پارلمان انگلیس تماس گرفته شد. و اهمیت سیاسی درگذشت علی شریعتی توضیح داده شد. به ابتکار نهضت آزادی ایران اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا تلگرافاتی به نخستوزیر و دادستان ـ اعضای پارلمان انگلیس و سازمانهای بینالمللی زده شده. در این تلگرافات اعلام شد که: دکتر علی شریعتی یک جامعهشناس و محقق بزرگ ایرانی که به علت مخالفتش با رژیم شاه مدتها در زندان مورد زجر و شکنجه قرار گرفته بود اخیرا توانسته بود از ایران فرار کند به طرز کاملا مشکوکی در جنوب انگلیس در گذشته است و دولت ایران میکوشد با تصاحب جنازه وی بر توطئه خود سرپوش بگذرد.
علاوه بر این اقدامات با احسان پسر ارشد شریعتی که در آمریکا به تحصیل اشتغال داشت تماس گرفته شد و او در جریان امر قرار گرفت و با توجه به اینکه او پسر ارشد آن مرحوم است قانوناً حق دارد جنازه پدرش را تحویل بگیرد تا در هر کجا که خانوادهاش مایل باشند دفن نمایند. احسان طی تلگرافی به یک وکیل دعاوی انگلیسی درگذشت غیرمترقبه پدرش را اطلاع داده و ضمن ابراز مشکوک بودن مرگ وی به او وکالت و اختیار میدهد تا فورا به محل رفته و از طرف او جنازه را تحویل بگیرد تا خودش برسد. ضمناً احسان طی تلگرافی به مقامات انگلیسی تصمیم خود را اطلاع داده وکیل خود را معرفی مینماید. این اقدامات شرعی و منطقی و قانونی احسان مقامات انگلیس را به عقبنشینی وادار میسازد. و مقامات سفارت ایران و مأمورین ساواک را در موضع بسیار بدی قرار میدهد. احسان صبح روز پنجشنبه ۲ تیر ماه ـ بعد از دوبار تغییر برنامه مسافرتش ـ به لندن وارد میشود. و بلافاصله با حضور وکیل خود جنازه پدرش را از مقامات انگلیسی تحویل گرفته در یک سردخانه به امانت میسپرد. مأمورین دولت ایران که در ۳۱/۳ مدعی بودند: «ترتیبی حمل جنازه…. داده شد». در ۲ تیر ماه نوشتند که:
«پسر دکتر شریعتی که در ایالات متحده تحصیل میکند به انگلستان رفته است تا ترتیب حمل جنازه پدر را به ایران بدهد…» هنوز ساواک نمیداند و نمیتواند پیشبینی کند که دوستان علی چه برنامهای دارند. حسینزاده به خانواده شریعتی در ایران مراجعه میکنند و از اینکه احسان تلگراف زده و وکیل تعیین کرده است اظهار ناراحتی میکند و اینکه این امر باعث تعویق ارسال جنازه میگردد!! و میگوید: ما تمامی کوشش خود را به کار بردهایم که جنازه دکتر را با احترام به ایران بیاوریم و سفارت ایران نهایت همکاری را کرده است. اما معذالک احسان وکیل تعیین کرده است که جنازه را حرکت ندهند و به کسی تحویل ندهند تا خودش برسد». و ضمناً تدارکاتی دیده شد و تلگرافات متعددی از سرتاسر دنیا به مقامات انگلیسی مخابره و درخواست شد که جنازه دکتر شریعتی را باید فقط به پسر او ـ احسان تحویل بدهند نه به مقامات سفارت ایران.
با توجه به تدارکات رژیم و کوشش آنها برای تصاحب جنازه جهت حمل به ایران و اجرای طرح موذیانه خودشان و اینکه قطعی و مسلم شد که بهیچوجه حاضر نخواهد بود جنازه به خانواده علی تحویل داده شود تا طبق وصیتنامهاش در مزینان و یا در هر گورستان عمومی دیگری دفن گردد. لذا مقدماتی فراهم گردید تا جنازه علی به شام حمل شده و در آنجا، در کنار حضرت زینب در زینبیه به امانت سپرده بشود. پس از تحویل گرفتن جنازه تا روزی که جنازه از انگلیس خارج شد توسط جمعی از جوانان مسلمان محافظت گردید تا از گزند دزدان امنیتی شاه مصون بماند.
همراه با این فعالیتها تدارکاتی برای تشیع جنازه در لندن و برگزاری مراسم یادبود، توسط اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و خانواده شریعتی دیده شد. در بعد از ظهر روز جمعه سوم تیر جنازه آن شهید توسط آقای شبستری امام مسجد هامبورگ و چند نفری از دوستان علی در یکی از مساجد لندن غسل داده شد و بر آن نماز خوانده شد. در روز شنبه ۴ تیر ماه بنا به دعوت انجمنهای نامبرده در بالا تشیع جنازه باشکوهی در لندن ـ از میدان آکسفورد تا مسجد امام باره ـ صورت گرفت. و سپس مراسم ختم در محل مسجد مزبور برقرار گردید.
از حسینیه تا زینبیه:
علیرغم مشکلات قانونی بسیاری که وجود داشت، به خواست و عنایت پروردگار و همت دوستان علی جنازه وی در روز یکشنبه ۵ تیر ماه ۵۶ از لندن به دمشق حمل گردید. و به این ترتیب توطئههای رژیم و کوششهای وسیع ساواک همه جا به ناکامی انجامید.
در فرودگاه دمشق آقای سید موسی صدر، و تنی چند از علمای شیعه لبنان، روحانیون حوزه علمیه نجف دوستان و شاگردان و علاقمندان علی تا ۵ صبح در انتظار بودند. کمتر چشمی بود که گریان نباشد. پس از انجام تشریفات لازم با مشایعت همراهان مستقیماً به حرم مطهر حضرت زینب(ع) برده شد. و در کنار ضریح حضرت زینب که شریعتی او را بعد از حضرت فاطمه(ع) بزرگترین زن تاریخ میدانست قرار داده شد. در ساعت ۱۰ صبح به تدریج نمایندگان سازمانهای انقلابی سیاسی و انجمنهای اسلامی و جمعی از مسلمانان علاقمند، ایرانی و غیرایرانی در حرم مطهر حضور به هم رسانیدند. خبر جریان به سرعت در بین مسلمانان پخش شد. بسیاری از زوار ایرانی که کم و بیش از خدمات علی باخبر بودند در حرم جمع شدند. از طرف مقامات فلسطین ابومازن عضو هیئت اجراییه مرکزی فتح و معاونش، مفتی شام و معاونش، وزیر اوقاف سوریه، تولیت آستانه حضرت زینب(ع) و جمعی از علمای سوریه و لبنان، آقای سید موسی صدر، رهبران و نمایندگان حرکت المحرومین و امل ـ برخی از فرماندهان نظامی امل (سازمان نظامی حرکت المحرومین)، نمایندگان نهضت آزادی، نمایندگان روحانیون مبارز، نماینده انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا و اروپا در مراسم شرکت داشتند. در ساعت ۱ صبح، آقای صدر و همه حاضرین بر جنازه آن شهید بزرگوار نماز گذاشتند. بعد از نماز ابومازن خطاب به احسان و نمایندگان نهضت آزادی ایران گفت که: ما شریعتی را شهید انقلاب فلسطین میدانیم. پس از ختم نماز جنازه بر دوش نمایندگان روحانیون مبارز، حرکت المحرومین ـ نهضت آزادی ایران، سازمان امل، انجمنهای اسلامی و دوستان علی شریعتی بر دور حرم طواف داده شد. زیارت نامه خوانده شد ـ سپس در ساعت ۳۰/۱۱ به طرف محل قبرستان عمومی که در ۵۰ متری صحن حرم زینب(ع) میباشد حمل گردید، در حالی که دستههای گل توسط سازمانهای شرکتکننده هدیه شده بود، در پیشاپیش جمعیت حرکت میکرد در صحن قبرستان، آقای صدر در بیانات کوتاهی که به عربی ایراد کردند ضمن تجلیل از افکار و شخصیت و خدمات دکتر شریعتی متذکر گردید که: حضرت زینب شهید راه حق را که در مقابل ظلم و ستم مستمراً مبارزه نمود و در برابر زر و زور و تزویر تسلیم نشد و به همین جهت نتوانست با آرامش به سرزمین خود برود به نزد خود فرا خواند. پس از برگزاری این مراسم ساده، زیبا و متین جنازه در اطاق کوچکی که در ضلع شمال شرقی قبرستان است و سادگی و بیپیرایگی آن، همانست که واقعاً علی خود خواسته است به رسم امانت به خاک سپرده شد.
روز بعد هانی الحسن عضو کمیته مرکزی مقاومت فلسطین و مشاور سیاسی یاسر عرفات مراتب تسلیت یاسر عرفات را که به علت سفرش به قاهره نتوانسته بود در مراسم شرکت کند به نمایندگان نهضت آزادی و پسر علی ـ احسان اظهار مینماید.
به این ترتیب مجموعه این مسایل و هجرت علی و سپس انتقال جنازه به زینبیه و درگیری ما به سازمان امنیت ایران نشان داد که اولا قدرت و تحرک سازمان امنیت در تمامی زمینهها و اطلاعاتش افسانهای دروغین بیش نیست. این سازمان در حد یک دستگاه جنایتکار و خونآشام، در برابر اسیران در بند و بیسلاح فقط میتواند اعمال زور کند، اما فاقد شعور و قدرت تفکر است. این تجارب نشان داد که این چنین دستگاهی که تکیه گاه رژیم شاه محسوب میگردد چقدر زخمپذیر و ضربهپذیر است. ثانیاً نشان داد که در برابر دشمن باید سرعت عمل جسارت و جرأت به خرج داد.
شریعتی ـ شهید بزرگوار ملت ما، حرکتآفرین بود و به حرکت پیوست. تکاملدهنده بود و خود به کمال پیوست. نمونهای بود از انسانهای «خلیفه خدا» در زمین، راه او راه مردم مسلمان ما، فکر او هدایتکننده رهروان راه حق، تربیت او از این پس «زیارتگه رندان جهان». و این گونه بود که شهید ما «تنها به دنیا آمد» و تنها در «غربت» شهید شد.
و این هجرت نهاییاش تحقق «عشق آن سفر بزرگ» بود که علی خود گفت: «باور نمیکنم، هرگز باور نمیکنم سالهای سال هم چنان زنده ماندنم به طول انجامد. یک کاری خواهد شد. زیستن مشکل شده است. و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام مینهند و دیر میگذرند که احساس میکنم خفه میشوم. هیچ نمیدانم چرا؟ اما میدانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است و او است که مرا چنان بیطاقت کرده است که احساس میکنم دیگر نمیتوانم در خود بگنجم. در خودم بیارامم. از «بودن» خویش بزرگتر شدهام و این جامه بر من تنگی میکند.
این کفش تنگ و بیتابی فرار! عشق آن سفر بزرگ!….
اوه چه میکشم!!
چه خیالانگیز و جانبخش است «اینجا نبودن»!
(کویر ـ نامهای به دوستم)
پدر و استاد و مرادش در حق او گفت که:
«تنها پسرم علی دعوت حق را لبیک گفت و به سرمنزلی که تمام آرمان و ایمانش را میسوخت و اصل گردید»
(کیهان ۶ تیر ماه ۵۶)
درود و رحمت حق بر روح پاک او باد
زندگینامه مجاهد شهید علی شریعتی
در دوم آذر ماه ۱۳۱۲ در دهکده مزینان، از توابع سبزوار در کنار کویر به دنیا آمد. اولین معلمش پدرش محمدتقی شریعتی بود، وی از بنیانگذاران جنبش نوین اسلامی است که در مکتب تربیتی عملی خود صدها «دانشجو» و دهها مجاهد تربیت کرده است. او از علمای خراسان و اولین مربی علی بود. شریعتی خود در این باره میگوید:
«پدرم، نخستین سازنده ابعاد نخستین روحم، کسی که برای اولین بار، هم فکر کردن را به من آموخت و هم فن انسان بودن را طعم آزادی، شرف، پاکدامنی، مناعت عفت روح و استواری و ایمان و استقلال دل را، بیدرنگ، پس از اینکه مادر از شیرم گرفت، به کامم ریخت. نخستین بار مرا با کتابهایش رفیق کرد. من از کودکی و از سالهای نخستین دبستان با رفقای پدرم، کتابهایش آشنا شدم و مأنوس. من در کتابخانه او که همه زندگی و خانواده اوست بزرگ شدم و پروردم. (کویر ـ صفحه ۸۸)
و سپس او ادامه میدهد:
«… او بسیار چیزهایی را که باید، بعدها، در بزرگی و در طول تجربیات و کشمکشها و کوششهای مداوم سالیان عمر آموخت در همان کودکی وآغاز زندگی نوجوانیم ساده و رایگان به من هدیه داد. (کویرت ص ۸۹ و ۸۸)
تمامی اجداد علی و خانواده و مسقطالرأس وی در مزینان بوده است. «مزینان دهی است بر کنار «کویر» یا به تعبیر خود علی، «شهرکی» بر کرانه کویر. که «عشقآباد» کوچکی است، که «مردانش نیرومند و مغرور که سبزواریها را دهاتی میدانند و مشهدیها را گدایان گوشبر و مردان تهرانی را زنان ریشدار»
اجداد علی همه عالم بودند. و این اجداد را خود علی چنین معرفی مینماید:
«پدرم و کتابخانهاش و دو هزار دوست خاموش و من، تنها میراث اجدادم، این مردان خوب، پاسداران فضیلتهای بزرگ و عزیز، پادشاهان کشور فروشرف، مردان دانش و مناعت و بزرگواری و ایمان و روح و ناآلوده به پول و زور و پستیهای بسیاری که همه جا را پر کرده بود و کرده است. آنها که مردان دین بودند و آن را به دنیا نیالودند. مردان سخن بودند و به عمر خویش مدح کس نگفتند و «کلمه» را که از آن خداست در پای خوکان نریختند.» (کویر صفحه ۸۹)
در همین مزینان است که مردانی چون «آخوند حکیم» جد پدر علی، رشد میکند و آوازه تقوی و علماش در سرتاسر ایران میپیچید.
و درباره جد خود نیز چنین میگوید:
«و اما جد من، او نیز بر شیوه پدر رفت… به پاکی و علم و تنهایی و بینیازی و اندیشیدن با خویش، که میراث اسلافش بود و از هر چه در دنیا هست جز این به اخلاقش نداد.. وفادار ماند. که این فلسفه انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و انسان ماندن سخت دشوار و هر روز جهادی باید تا انسان ماند و هر روز جهادی نمیتوان!»
«اما پدر من سنتشکنی کرد. درسش که تمام شد برنگشت و در شهر ماند و دیدم که چهها کشید تا توانست از این مرداب زندگی شهر عمر را همه با علم و عشق و جهاد بگذارند و دامنتر نکند… او در سنتالاولین ما بدعتی نهاد و در شهر ماندنی شد و من پرورده این تصمیم و تنها وارث آن همه ضیاع و عقار که در ملک فقر بر جای نهادند.»
علی از یاد همه این داستانها و سوابقاش با یک دنیا عشق و علاقه سخن میگوید تا آنجا که:
«من در این حکایتها است که سرچشمه بسیاری از احساسای ریشهدار مجهولی را که در عمق نهادم مییابم پیدا میکنم. و این معاینهای شگفت و مکاشفهای شورانگیز است» (کویر، صفحه ۹)
شریعتی در محیط فقر، و در تماس با ستمدیدگان و استثمار شدگان و در شرایط سخت زندگی بزرگ شد وزجر و ستم نظام فاسد را لمس میکرد و در دردها و غمها و حرمانهای فلک زدهها و محرومین غوطه میخورد و تا اعماق استخوانهایش از ظلم و ستم میسوخت، و از صاحبان زر و زور نفرت داشت.
علی دوران دبستان و دبیرستان را در ابن یمین مشهد گذراند و از سال نهم وارد دانشسرای مقدماتی شد و پس از دو سال، با تعهد پنج سال خدمت در فرهنگ، از دانشسرا فارغالتحصیل شد و در دهات اطراف مشهد به آموزگاری پرداخت. در طی پنج سال خدمت موفق به اخذ دیپلم و لیسانس گردید.
در دبیرستان بود که با جنبش نوین اسلامی از طریق «کانون نشر حقایق اسلامی» که مؤسس آن استاد محمدتقی شریعتی بود آشنا شد و به زودی جزو فعالین و بلکه فعالترین اعضای آن درآمد. فعالیت وی در کانون، او را با جوانان و دانشجویان زیادی که خود جزو آنان بود آشنا ساخت و از همان زمان نوشتن مقالات علمی و فلسفی را آغاز کرد. از طریق فعالیت در کانون با افکار نهضت خدا پرستان سوسیالیست آشنا شد. و سخت بدانها گرایش پیدا کرد.
نهضت خداپرستان سوسیالیست گروهی بود که به طور مخفی در سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ در تهران تشکیل یافته بود. این نهضت که به دست جوانان پرشور مسلمان پایهریزی شده بود ضمن اعتقاد به خدای احد و واحد و پذیرش جهانبینی توحیدی، از نظر اقتصادی، سیستم اقتصاد اسلامی را گونهای سوسیالیسم میدانست. و به یک حرکت انقلابی که همگی ارزشهای منحط جامعه را دگرگون سازد و اجتماع نوینی بر پایه ارزشهای توحیدی بنا نهد اعتقاد داشت. شیوه کار نهضت شیوه مبارزه مخفی بود و در مراحل اولیه بعد مبارزات ایدئولوژیک و در کار تربیت کادرهای خود بود. لذا از هرگونه کار علنی و پرسروصدا اجتناب میورزید. بعدها بر سر شیوه کار، علنی یا مخفی، ادامه کار ایدئولوژیک یا شرکت در مبارزات سیاسی ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق، در نهضت اختلاف رخ داد و گروهی که به شیوه کار علنی در آن شرایط اعتقاد داشتند از نهضت جدا شدند و همین گروه بود که بعدها به رهبری مرحوم نخشب حزب مردم ایران را تأسیس نمودند. بخش دیگر نهضت خداپرستان سوسیالیست همچنان به کار سازندگی خود ادامه داد و از طریق ایجاد سازمانهای علنی و نیمه علنی همگام با انجام خدماتی موفق شد. نشریاتی از قبیل ماهنامه «مهد علم» و «دانشجویان و دانش آموزان فارس» بدون ذکر نام، از جانب همین گروه منشر میگردید. همین گروه بود که بعدها با مهندس بازرگان و یارانش در سالهای قبل از ۲۸ مرداد تماس گرفتند (سال ۱۳۳۱) و طرح تأسیس یک حزب بزرگ علنی اسلامی را پیشنهاد دادند. مهندس بازرگان در مدافعات خود از این طرح و این افراد چنین یاد میکند:
«…. در یکی از مسافرتهای موقت کوتاه که برای گزارش و کسب دستور یا برای دیدار خانوادگی به تهران میآمدم عدهای ازجوانان متعلق به آن دسته سوم از دارندگان سه نوع طرز فکر که قبلا اشاره نمودم… به دیدنم آمدند… آقایان همراه خود مرامنامه و اساسنامه تشکیل یک حزبی را آورده بودند. این حزب نه چپ چپ کمونیست بود و نه راست راست. آنچه آقایان میگفتند و اصرار میورزیدند و میخواستند بنده هم عضویت آنرا قبول کنم اساس تشکیل یک حزب و طرز فکر سیاسی و اجتماعی راستین بود…»
(مدافعات صفحه ۱۳۹)
علی شریعتی نیز در همین زمان از طریق همین افراد بود که با افکار نهضت خداپرستان سوسیالیست آشنا شد. و در تحت تاثیر همین . بود که اولین اثر علمی خود را تحت عنوان سلسله انتشارات «مکتب واسطه اسلام ـ تاریخ تکامل فلسفه» جزوه اول ـ در تیر ماه ۱۳۳۴ منتشر میسازد.
در مقدمه این نشریه علی کلیات افکار نهضت خداپرستان سوسیالیست را به شرح زیر منعکس میسازد.
«برنامه مکتب واسطه اسلام را در سه فرمول زیر میتوان خلاصه کرد:
از میان مکتبهای ماتریالیسم و ایدالیسم اسلام روش مختص به خود دارد و آن را میتوان رئالیسم نامید.
رژیم اجتماعی و اقتصادی اسلام سوسیالیسم عملی است که بر طرز فکر خداپرستی استوار باشد و حد وسط میان دو رژیم فاسد کاپیتالیسم (سرمایه داری) و کمونیست (اشتراکیت مطلق) میباشد.
روش سیاسی اسلام: از نظر بین المللی بین دو بلوک متخاصم شرق (به رهبری شوروی) و غرب (به رهبری آمریکا) پایگاه اسلام بلوک میانهای است که به هیچ طرف بستگی نمیتواند داشته باشد. شجره طیبهای است که نه شرقی است و نه غربی و پایگاه سومی است در میان دو قطب متضاد و شامل تمام کشورهای اسلامی میباشد.
و برای تحقق امر انقلاب اسلامی معتقد است که:
«…. چارهای نیست جز اینکه خود دست به کار شویم و تنها از این خدا الهام گیریم و برای احیای آیین نجات بخش اسلام و تمدن درخشان از کف رفته خود بکوشیم و تحولی که سراپای اجتماع فعلی اسلام را دگرگون سازد بوجود آوریم تا مگر پرتو حقایق قرآن افق زندگی ما را روشن سازد و راه حقیقت و راستی را باز جسته و…»
بعدها (سال ۱۳۳۷) تحت تأثیر همین انگیزهها است که شریعتی شیفته ابوذر غفاری شده و در کتابی که مینویسد او را «اولین خداپرست سوسیالیست» میخواند.
شریعتی در دوران تحصیل در دانشگاه مشهد ـ دانشکده ادبیات روز به روز بیشتر و بیشتر با جنبش اسلامی آشنا میشود و در آن فعالانه شرکت میکند.
دوران دانشکده علی مصادف با اوج مبارزات میهنی ملت ایران به رهبری دکتر مصدق بود. دکتر مصدق مظهر مبارزه و مقاومت یک ملت محروم و زجردیده در مقابل همه استعمارگران و استثمارگران عالم بود. مصدق خلال سالها مبارزه علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی دریافته بود که خداوندان نفت به صورت کارتلهای بزرگ، قدرتی جهانی و شیطانی بوجود آورده، و برای حفظ منافع خود و استثمار کشورهای نفتخیز، سرنوشت ملتها را ملعبه سیاست بازیهای خود کردهاند و حکومتهای فاسد، ظالم و دست نشانده را بر مقدرات این ملتها مسلط نمودهاند.
مصدق پس از یک سلسله مبارزات درخشان و پیروزمند برای قطع دست کارتلهای نفتی در امور ایران، از اسفند سال ۱۳۲۹ نفت ایران ملی کرد و نفتخواران را از ایران بیرون ریخت و در یک جنبش وسیع مردمی و هیجان شدید میهنی به نخستوزیری ایران رسید.
همه امیدها و آرزوهای مردم ایران در دکتر مصدق تبلور یافت و همه قدرتهای بزرگ جهانی، حتی امریکا و انگلیس و روسیه برای کوبیدن مصدق همداستان شدند.
در این دوره کوتاه بیست و شش ماهه زمامداری دکتر مصدق (اردیبهشت ۱۳۳۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲)، جهشی بزرگ از نظر فکری و سیاسی و اقتصادی در ایران به وقوع پیوست، مردم ایران برای اولین بار طعم آزادی و استقلال را چشیدند و حکومت را از آن خود دانستند و احساس شخصیت کردند و در مقابل بزرگترین قدرتهای عالم به مبارزه برخاستند.
توطئههای استعمارگران، یکی بعد از دیگری برای سقوط مصدق به کار افتاده ولی در مقابل اراده آهنین و فداکاری بیدریغ مردم نقش بر آب شد.
کارتلهای نفتی به پشتیبانی امریکا و همه کشورهای غربی، ایران را در محاصره اقتصادی خود و تحت فشار قرار دادند و خرید و فروش و حتی حمل نفت ایران را تحریم کردند و روسیه و بلوک شرق نیز که برای کوبیدن مصدق همداستان بودند فقط به صورت تماشاچی به این صحنه مبارزه غیرمتساوی نگاه میکردند و عملا در طریق تحریم کارتلهای غربی قدم بر میداشتند و حزب توده، دست نشانده روسیه نیز در داخل ایران سختترین ضربات تبلیغاتی و سیاسی و نظامی خود را علیه مصدق به کار میبردند و از هیچ تهمت و دشنام و دشمنی فروگذار نمیکردند.
در اثر ملی شدن نفت و محاصره اقتصادی ایران و تحریم نفت آن، بودجه کشور که به مقدار زیاد از درآمد نفت تأمین میشد، کمبود کلی یافت و دکتر مصدق برای استمرار مبارزه علیه قدرتهای نفتی دنیا، از مردم ایران طلب مساعدت کرد و مردم با خرید اوراق قرضه ملی پشتیبانی خود را از حکومت ملی مصدق نشان دادند و چه بسیار جوانانی که هیچ نداشتند ولی خون خود را فروختند و با پول آن قرضه ملی خریدند و دکتر مصدق به قدرت همین کمکها و پشتیبانیها توانست که محاصره اقتصادی غرب و تحریم نفت را تحمل کند و تسلیم کارتلهای استعماری نگردد.
علی شریعتی، شیفته مصدق بود و همچون سربازی گمنام در مبارزات میهنی مصدق از جان و دل همراه با پدرش از سران نهضت ملی در خراسان بود شرکت داشت و برای اولین بار احساس افتخار میکرد که در کشوری آزاد و مستقل زندگی میکند. او اولین شعور سیاسی و آزادیخواهی و حقطلبی و مبارزه با استعمار را در این دوره طلایی فراگرفت و به ضرورت وحدت ملتهای استعمار شده و ضعیف در دنیای سوم پی برد و نقش دو بلوک شرق و غرب را در استثمار ملتها و تقسیم منافع به وضوح دریافت.
متأسفانه کودتای نظامی «سیا» تحت رهبری ژنرال شوارتسکف در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حکومت ملی ایران را ساقط کرد و مصدق را به زندان انداخت عده زیادی از بزرگان و رهبران ملی را به خاک و خون کشید و یا زندانی کرد و یکباره همه امیدها و آرزوهای مردم ایران فرو ریخت.
البته آزادمردان ایران در مقابل این توطئه بزرگ ساکت ننشتند و سیطره مجدد کارتلهای نفتی و دستگاه جاسوسی امریکایی را بر مقدرات مردم ایران نپذیرفتند. مبارزات خونینی در سالهای بعد از کودتا به وقوع پیوست که نشاندهنده مقاومت ملت ایران در مقابل استعمار و دست رد بر سینه رژیم دست نشانده «سیا» به شمار میرود.
مبارزات سخت و پرافتخار مردم ایران در این دوره در نهضت مقاومت ملی متبلور میگردد که با انتشار نشریه «راه مصدق» به طور سری، ایجاد تظاهرات و قیامها و مخالفتها با تصمیمات رژیم اعتراض ملت ایران را رسماً اعلام میدارد. شخصیتهای مؤمن و آزادیخواهی نظیر آیتالله طالقانی دکتر سحابی و مهندس بازرگان و حاجآقا رضا زنجانی، سازمان نهضت مقاومت ملی ایران را رهبری میکردند و در این طوفان خطرناک، از برخورد هیچ حادثهای و یا تحمل هیچ درد و شکنجهای ابا نداشتند.
علی شریعتی نیز نمیتوانست در این مبارزه مرگ و حیات بیطرف بماند و مسئولیت اسلامی و وطنی خود را فراموش کند و ننگ تسلیم در مقابل استعمار و استبداد را به خود بپذیرد، او که در این ایام در مشهد درس میخواند فوراً به صفوف نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و جزء فعالترین و مبارزهترین کادرهای جوان درآمد.
رژیم به وحشت افتاد و تصمیم گرفت که مبارزین مؤمن ضدحکومت را بگیرد و نهضت مقاومت ملی ایران را فلج کند. با وجود اینکه استاد بازرگان و دکتر سحابی و آیتالله طالقانی، در اثر فعالیتهای خود بارها به زندان میافتادند و آنها را از هر نوع فعالیتی محروم ساختند ولی وجود فداییان از جان گذشتهای نظیر شریعتیها و شیبانیها و رهبران سرسخت و پاکبازی چون آیتالله طالقانی و… سبب شد که نهضت مقاومت ملی ضربات شکننده رژیم را تحمل کند و همه روزه به قدرت و توسعه خود بیافزاید.
در مهر ماه سال ۱۳۳۶، دوران نخستوزیری اقبال، چاکر جاننثار و غلام حلقه به گوش شاه دوباره یورش وسیعی در سرتاسر ایران علیه نهضت مقاومت ملی شروع شد، علاوه بر دستگیری رهبران بزرگ و به نام نهضت، عده کثیری از فعالین و کادرهای مهم و فداکار نهضت مقاومت ملی به زندان و شکنجه کشیده شدند. گذشته از تهران، شهرهای مشهد، تبریز، اصفهان، شیراز سخت مورد یورش قرار گرفت، از مشهد ۱۴ نفر از شخصیتهای بزرگ و فعال منجمله اعضاء کمیته مرکزی نهضت در ایالت خراسان دستگیر شدند.
علی شریعتی همراه با پدرش محمدتقی شریعتی، ظاهرا احمدزاده (پدر شهیدان مجاهد مسعود و مجید احمدزاده مرحوم آسایش … از مشهد دستگیر شدند. و با یک هواپیمای ارتشی به تهران گسیل شدند. شریعتی جوانتر از بقیه دستگیرشدگان بود و لذا کتک و شکنجه دیگران را تحمل میکرد و سرش را تراشیدند و او را سخت کتک زدند و گاه و بیگاه او را شکنجه میدادند. علی در مدت هشت ماه زندان خود با شکنجه دژخیمان رژیم کودتا آشنا شد و از سلول کوچک و تاریک خود دریچهای به همه دنیا و همه تاریخ گشود و ظلم و ستم جباران و ستمگران تاریخ را لمس کرد و با رنج و شکنجه همه اسران و ستمدیدگان روزگار پیوندی عمیق برقرار ساخت. دستگیری این افراد موج جدیدی از مقاومت و مبارزه برانگیخت. بهطوری که سید جعفر بهبهانی، عضو مجلس شورای ملی وقت، دکتر اقبال نخستوزیر را استیضاح کرد و او را به زیر سوال کشید. اقبال در پاسخ سؤال بهبهانی گفت که: این اشخاص در تهران و مشهد و…. باز دنبال تز مصدق رفتهاند…» (کیهان ۷/۷/۱۳۳۶)
علی شریعتی همه ضربات زندان و تجربه تلخ ستمدیدگان را با قدرت ایمان، صبر، توکل تحمل کرد و با روحی سرشار از امید و ارادهای فولادین برای استمرار مبارزه علیه ظلم و کفر و جهل زندان را ترک گفت و به مشهد رفت و کار تحصیل را ادامه داد. استعداد او بینظیر بود هوش سرشار و استعدادش او را شاگرد اول دوران خود ساخت و به موجب تعهدات قانونی که شاگرد اولها را برای ادامه تحصیل به خارج میفرستادند، شریعتی را هم میبایستی بفرستند، ولی سوابق سوء!! شریعتی مانع بزرگی بود! مقامات امنیتی کشور مدتها مانع خروج او و استفاده از حق قانونیاش بودند. اما بالاخره نتوانستند در برابر قانون خودشان مقاومت کنند و علی در اوایل سال ۱۳۳۹ (۱۹۶۰) عازم فرانسه شد.
در فاصله فراغت از تحصیل تا خروج از ایران که دو سالی به طول انجامید از آموزگاری به دبیری تغییر رتبه داد و در مشهد به تدریس پرداخت. در همین زمان در مشهد با خانم پوران شریعت رضوی، خواهر شریعت رضوی یکی از شهدای روز ۱۶ آذر در دانشگاه تهران، ازدواج نمود.
خروج علی از ایران مقارن با آغاز فعالیتهای جدیدی در ایران و خارج بود ـ در ایران نهضت مقاومت ملی، با توجه به شرایط مساعد و امکانات داخلی، تدارک یک حرکت وسیع علنی را میدید تا بتواند جنبش را در سطح جدید گسترش دهد. ادامه این فعالیتها بود که به تأسیس جبهه ملی دوم و سپس نهضت آزادی ایران منجر گردید. تحت تأثیر همین عوامل بود که در خارج از کشور نیز دانشجویان میهن پرست و مسلمان برای انجام وظایف خود فعالیتهای پیگیری را آغاز نمودند. این فعالیتها عمدتاً توسط دو گروه انجام میگرفت. گروهی طرفدار و بقایای حزب خائن توده ایران و گروه دوم از اعضاء و فعالین نهضت مقاومت ملی و جوانان و دانشجویان مسلمان ـ شریعتی از اهمان آغاز ورودش به فرانسه به جبهه دوستان و یاران خود پیوست و ابتدا، زمانی که هنوز جبهه ملی و نهضت آزادی در داخل شکل نگرفته بودند، وی به جمع دوستان ملی و مسلمانش که گروه کوچکی را به نام «جوانان نهضت ملی ایران» اروپا ـ تشکیل داده بودند، پیوست، که گاه به گاه به مناسبتهایی اعلامیههای سیاسی افشاگرانهای را منتشر میساختند.
سپس بعد از آنکه کوششهای مقدماتی نهضت مقاومت ملی در ایران به ثمر رسید و جبهه ملی (دوم) آغاز کار خود را اعلام کرد، همین عناصر مسلمان و ملی، در خارج از کشور شروع به کار کردند و بالاخره به دنبال کوششهای مستمری جبهه ملی امریکا را در ۲۵ فوریه ۶۲ و جبهه ملی اروپا را در ماه می همان سال پایه گذاری کردند. شریعتی نیز از جمله کسانی بود که در تأسیس و شکل گرفتن جبهه ملی دوم در اروپا نقش بسیار مؤثری داشت. بعد از اولین کنگره جبهه ملی اروپا ـ در اوت ۶۲ در ویزبادن ـ آلمان از طرف جبهه ملی انتشار روزنامه ارگان آن به علی واگذار شد و علی با قبول مسئولیت انتشار آن، اولین شماره ماهنامه ایران آزاد را در ۱۵ نوامبر ۶۲ منتشر نمود و تمامی کوششهای خود را در راه غنی ساختن هر چه بیشتر محتوای آن به کار برد. علی توانست نیروهای باارزشی را برای اداره فکری و علمی نشریه تدارک ببیند. علی که در این دوران با جبهه آزادی بخش الجزایر و المجاهد همکاری نزدیک داشت امیدوار بود که روزی ایران آزاد هم، نظیر المجاهد، ارگان جبهه آزادیبخش الجزایر، نقش سازنده بزرگی را در جنبش رهایی بخش خلق ما بازی کند. ماهنامه ایران آزاد در طی دورانی که علی مسئولیت آن را برعهده داشت یکی از بهترین و غنیترین نشریات سیاسی ما محسوب میشد. و تنها نشریهای بود که مبارزات خلق ما را به بهترین وجهی در تمامی ابعادش منعکس میساخت. مقالات تحلیلی علی که گاه آنها را با اسم مستعار «شمع» امضاء میکرد از بهترین مقالات بود.
علی از بنیانگذاران نهضت آزادی ایران در خارج از کشور بود. اعضای نهضت مقاومت ملی که در گذشته در داخل با هم همکاری میکردند و آنها که طی سالیان دراز در انجمنهای اسلامی به دنبال کار طولانی مشترک یکدیگر را شناخته و به هم اعتماد پیدا کرده بودند و صداقت و صمیمیت هر کدام در صحنه عمل مشاهده شده بود، در خارج از کشور، به هر حال با هم در تماس دائم و نزدیک بودند. کار مشترک آنها در درون سازمانهای دانشجویی و جبهه ملی مانع از حفظ ارتباطات و تبادل نظرها نبود. ضمناً این عده همچنین با دوستان داخل در تماس و از اوضاع داخل خصوصا وضع جبهه ملی و مواضع انحرافی ـ سازشکارانه جناح راست جبهه هم مطلع بودند. بعد از اعلام تأسیس نهضت آزادی ایران در ۲۷/۲/۴۰ ، این افراد نیز در برابر این سؤال قرار گرفته بودند که آیا به کار خود در جبهه ادامه بدهند یا آنکه جبهه را رها ساخته و مستقیماً و مستقلاً کار سازماندهی نهضت آزادی را در خارج آغاز نمایند. خصوصاً که مخالفین نهضت در داخل ایران با ایادی و عناصر خودشان در خارج از کشور نیز تماس داشتند و دامنه تحریکات را به جبهه خارج نیز کشانیده بودند و همه جا آن را دامن میزدند.
در اوایل سال ۶۲ مادر علی که سخت بیمار بود در میگذرد و علی بالاجبار برای کمک روحی به پدرش، به ایران میرود. دیدار دوستان هم رنگ قدیم تأثیر بسیار مثبتی بر علی میگذارد. وقتی برگشت نوشت که:
«…. گرمی و صمیمیت و کار دوستان به قدری مرا تحت تأثیر قرار داد که مصیبت جانگذاز از مرگ مادرم را فراموش کردم امیدوارم بتوانیم همان آتش را در جمع سرد و ناهماهنگ و کم صمیمیت روشنفکران خارج از کشور روشن کنیم و گروهی هم چند کماً اندک گرد هم آوریم که خوب فکر کنند و درست و پاک عمل نمایند. (۱۶ نوامبر ۶۲)
به دنبال همین فکر که بتوان جمعی را به دور هم گرد آورد که «نه به صورت دستگاهی در برابر جبهه بلکه برای…. تشکیل یک «زیرزمین فکری» …. ، که همفکر و هم اخلاق و صمیمی و پرکار و کم ادعا باشند و بالاخره طرح تأسیس نهضت در خارج از کشور مطرح گردید. و در تاریخ ۲۴ سپتامبر ۱۹۶۲ طرح آن به امضای علی برای جمع دوستان و علاقمندان ارسال گردید.
در این طرح علی رئوس آنچه را که باید انجام داد و فلسفه آن را بیان میکند:
به نام خدا
برادر
بیشک تشکیل جبهه ملی در ایران نه تنها یکی از موفقیتهای بزرگ ما به شمار میآید بلکه ما خود از پیشقدمان این بنا بودهایم و بدیهی است که حفظ و اصلاح و تقویت آنرا از وظایف عینی و حتمی خویش به شمار میآوریم و هر چند امروز از رسوخ عناصری که هر گاه هوای بیرون را بهاری مییابند سر از زیر بال بیرون میآورند و یا لااقل خود را نیز در مبارزه فراموش نمیکنند و تصور و یا تقصیر خویش را در دوران تیره و وحشتبار دیروز امروز با هیاهو و اتهام و تلاشها و زدوبندها جبران میکنند رنج میبریم ولی هرگز تا آخرین رمقی که داریم از ادامه این راه مأیوس نمیشویم تا این سنگر برای همه آزادمردان کشور ما پای بر جای و نیرومند بماند.
ولی مفهوم ذهنی و کلی یک (جبهه ملی) و به خصوص مصداق عینی آن یعنی سازمانی که فعلا وجود دارد ما را بیش از هر وقت معتقد کرده است در اوضاع و احوال کنونی نمیتوان تنها به فعالیت در این سازمان اکتفا کرد و بیشک تمام همقدمانی که در سالهای مرگبار پس از ۲۸ مراداد در نهضت مقاومت ملی مبارزات دشواری را بر عهده داشتهاند باید در کنار و یا بهتر بگوییم در زیربنای سازمان جبهه ملی اساس نیرومند و مستحکم نهضتی را با همان عواطف تند و پاک و با همان افکار و عقایدی که در طول مبارزات چندین ساله پخته و هماهنگ شده است بریزند ـ نهضتی که رفت و آمد دولتها و سرما و گرمای محیط بیرون و اقبال و ادبار سیاستهای نیرومند در آن بیاثر باشد.
در ایران این پیش بینی به نام نهضت آزادی تحقق یافته است و در خارج از کشور نیز ما که همین ضرورت و نیاز را به شدت احساس میکنیم همگامان و همفکران دیرین و دلیر خویش را باید یاری کنیم.
در خارج از ایران آغاز کوششهای وسیعی برای اشاعه این طرز فکر فوریت دارد زیرا چنانکه میبینیم هزاران دانشجوی ایرانی در خارج پس از چند سال اقامت غالبا همچنان تهی به وطن باز میگردند و چون در ایران نیز خفقان و فشار سد راه اندیشهها شده است همچنان تهی میماند. گذشته از آن امروز عطش دانشجویی ایران در خارج ـ در این محیط آزادی که هر چند یکبار صدای فرو ریختن دستگاه ننگینی در سرزمینی به گوش میرسد بیش از هر وقت شدت یافته و اورا برای یافتن یک مکتب عمیق فکری کنجکاوتر و جویندهتر ساخته است. آیا جبهه ملی با ترکیبی که فعلا دارد میتواند از همه نظر این عطش را فرو نشاند و در برابر ایدئولوژیها و مکتبهای فراوانی که همه جا عرضه میشود خود مکتبی ارایه دهد؟
جبهه ملی حزب نیست هماهنگی و شرکت نیروهای نامتجانسی است برای برداشتن (سنگی) و شکستن (سدی) و این ما را امروزه بسنده نیست ـ جز این کار (فوری لازم موقتی) مسایل دیگری نیز مطرح است ـ سوسیالیزم رژیم حکومت مذهب مکاتب اجتماعی و سیاسی انقلاب رفورم مالکیت کشورهای اسلامی نهضتهای رهایی بخش ملتها و خلاصه پاسخ گفتن به این پرسش دیرین که (چه باید کرد؟) و (در ایران از کجا آغاز کنیم؟)
این پرسشها امروز نه تنها در زمینه (استقرار قانونی) بلکه در زمینه وسیع طرز تفکر و ایدئولوژی ما مطرح است و اگر ما بکوشیم که بدان پاسخ گوییم (دیگران) پاسخ خواهند گفت چنانکه امروز میگویند و ما بیآنکه چارهای داشته باشیم آثار شوم و اسفآور تماشا میکنیم.
برادر مبارز
ضرورت توسعه تشکیلات جبهه ملی در خارج از کشور ایجاب میکرد که تاکنون در این زمینه دست به کاری نزنیم این نه از آنرو بود که فعالیت در نهضت آزادی با کوشش در سازمان جبهه ملی متناقض است بلکه از این جهت بود که وقت و نیروی خویش را در آغاز وقف تشکیل سازمانهای جبهه ملی کنیم تا در یک زمینه وسیعتری به کار فوریتری پرداخته باشیم) و همه دانشجویان روشنفکر و آزادیخواه را در خارج به سادگی در این کادرها متشکل سازیم ولی امروز که از طرفی جبهه ملی ما پا گرفته و از طرف دیگر تبلیغات منحرف کننده تشدید یافته و زمینه مساعد و بیرقیبی در افکار پیدا کرده است دیگر این مصلحت وجود ندارد و هر چه فوریتر باید دست به کار شد.
وانگهی شما خود در سازمانهای جبهه ملی کمبود خوراک معنوی را برای دانشجویان به خصوص در حوزهها احساس کردهاید ـ این خلاء بسیار وحشتناک است.
نکته دیگری که باید یادآور شد این است که برخلاف عده معدودی که نه از حزب درک صحیحی دارند و نه از جبهه و معتقدند که هرگونه فعالیت فکری و حزبی منافی با جبهه ملی است و حتی یکی از این احزاب انحلال خود را در جبهه ملی اعلام کرده و به اصطلاح معروف (روغن ریخته را وقف مزار نموده است) ما معقتدیم که نه تنها این فعالیت منافی با جبهه ملی نیست بلکه موجب تحکیم و تقویت و توسعه آن است زیرا افرادی که وارد یک جریان حاد سیاسی میشوند تنها با ارایه یک فکر عمیق است که میمانند و گرنه پس از چندی یا سرد میشوند و یا هنگامی که حدت مسایل سیاسی از میان رفت کنار میروند. منتهی این کوشش باید منطقی و عمیق انجام یابد بدیهی است که روش ما با روش آن چند تنی که فعالیت حزبی خود را به گنجاندن چند جمله یا شعار مشخص حزبی خویش در اعلامیهها یا قطعنامههایی که به نام جبهه ملی منتشر میشود اختصاص دادهاند هیچگونه مشابهتی نخواهد داشت.
این ضرورتهاست که ما را که پس از ۲۸ مرداد در سازمان نهضت مقاومت ملی در ایران یا اروپا فعالیت میکردهایم و امروز در جبهه ملی مبارزات سیاسی خویش را ادامه میدهیم واداشته است که از آن همگام و همفکر دیرین خویش دعوت کنیم تا هسته نهضت آزادی ایران را در خارج از کشور براساس محکم و عمیقی بریزیم.»
علی بعد از این مقدمه خط مشی نهضت را در خارج از کشور و حداقل برنامه ضروری را پیشنهاد مینماید.
این پیشنهاد و طرح با استقبال دوستان نهضتی روبرو میگردد. به این ترتیب هستههای اولیه نهضت در اروپا کار خود را آغاز میکند. کاری که به قول علی: «افراد نهضت در خارج فقط و فقط به صورت صددرصد مخفی پایه تشکیلاتی عمیق و محکم را خواهند ریخت و در عین حال صمیمانه در تشکیلات جبهه ملی در خارج کار خواهند کرد.»
در این زمان اگرچه هنوز نهضت آزادی در خارج از کشور به صورت یک سازمان مورد بحث تأسیس نیافته بود، اما علی و دوستانش ـ همانها که سالیان دراز در طی مبارزات ملی در کادر نهضت مقاومت ملی و یا انجمنهای اسلامی با هم کار کرده بودند، روابط خود را همچنان با هم حفظ نموده و در مسایل با هم مشورت میکردند.
علی بارها در جمع همین دوستان ضرورت تهیه یک طرح برای کار انقلابی و تند را مطرح ساخت. در ۱۵ فوریه ۱۹۶۲ طی یادداشتی خطاب به جمع همین دوستان «نهضتیاش» نوشت که:
«…. در اینکه فقط به وسیله و یا لااقل به کمک یک ارگان انقلابی میتوان دستگاه حاکمه را از بین برد شک نیست. مهم این است که این کار انقلابی کی و چگونه آغاز شود؟»
و برای آغاز نمودن آن نوشت:
«… هیچ کار انقلابی در «کمال مطلق» آغاز نشده است. همینکه محیط انقلابی بوجود آمد (از سالها پیش در ایران وجود دارد) یک کوشش و یک جرقه، هر چند ناقص، برای شروع به عمل کافیست. در ضمن عمل نقائص مرتفع شده و مرحله کمال و پیروزی پیش خواهد آمد.»
«نهضتیها» که در آن زمان با کمال صداقت و وفاداری و خلوص در کادرهای جبهه ملی در اروپا و امریکا فعالیت میکردند عمدتاً آن نوع کارها را کافی نمیدانستند و به کارهای انقلابی و مبارزات در ابعاد دیگری و به گونه دیگری اعتقاد داشتند. و دائم در جستجوی راههایی بودند که بتواند به این نیاز و این درک آنها، در تحت شرایط خاص آن زمان و اینکه هنوز جدا شدن خود را از جبهه ملی صلاح نمیدانستند، جواب لازم را بدهد. به دنبال همین بحثها و مشورتها بود که در همان فوریه ۶۲ علی با جمع بندی آراء دوستانش، طی یادداشتی همه دوستان نهضتی نوشت:
پیشنهاد میکنم:
۱ـ دوستان ما با تمام قوا برای شروع اولین مرحله کار انقلابی در اروپا و امریکا اقدام کنند.
۲ـ اقدام ما در دو زمینه باشد:
الف ـ چون مخفی کردن مسئله در کادر خود ما نتیجه عملی نخواهد داشت (همچنانکه در این چند سال ثابت شده است) و اظهار آن به وسیله ما فقط به بعضی دوستان علی باعث شیوع جبری مسئله و بالنتیجه دستهبندی و مخالفت و اخلالگری دیگران خواهد شد. لذا در سازمان جبهه ملی باید به سرعت فکر کار تند (انقلابی) را شیوع داد. نحوه پیشنهاد بهتر است چنین باشد:
چون اگر سازمان جبهه ملی علنا و رسماً چنین تصمیمی بگیرد ایجاد مزاحمتهای شدید در ایران خواهد شد که از قدرت تحمل سازمان جبهه و افراد آن خارج خواهد بود. لذا سازمانهای جبهه ملی در خار از کشور یک «کادر مخصوص» ایجاد کنند و این کار را انجام دهند.
ب ـ اگر سازمان جبهه در اروپا و امریکا به چنین کاری اقدام کنند چه بهتر وگرنه خود ما وسیله دوستان مؤمن باید به انجام آن بکوشیم. کوشش و دقت ما در هر دو حالت ضروری است.
در حال حاضر کوشش ما باید بر این باشد که رجال مورد اطمینان نهضت ملی را در این راه بکشانیم و ضمناً با مقامات دول بیطرف تماس بگیریم».
سپس علی از دوستان نهضتی میخواهد که:
«بلافاصله آمادگی و موقعیت خود را از نظر ترک تحصیل و رفتن به محلی که مرکز کار کادر انقلابی خواهد بود بنویسد.»
و اینکه:
«ما در این مرحله به دو دسته از خود گذشته احتیاج داریم دسته اول به محل تعلیمات خواهند رفت و دسته دوم در اروپا و امریکا برای حفظ تماس با سایر افراد باقی خواهند ماند.»
طرح تأسیس کادر مخصوص طی نامهای به هیئت اجرایی جبهه ملی پیشنهاد شد:
«پاریس ۱۶/۱/۶۳ ـ هیئت اجرایی محترم سازمانهای اروپایی جبهه ملی ایران.
محترماً به عرض میرساند: با توجه به وظیفهای که بر هر ایرانی وطندوست فرض است که در پیشبرد و بثمر رساندن مبارزه ملت ایران محو ظلم و فساد و استقرار حکومت حق و عدالت متفکر و کوشا باشد، اینجانبان پس از تعمق در سیاست هیأت حاکمه ایران که در یک ماه اخیر استراتژی و رویه خود را به خوبی آشکار کرده…. به این مسئله معتقد شدهایم که: تنها و تنها گروهی مسلح به تفنگ و بمب و بهتر طیاره و مسلسل و تانگ، قادر به نابود کردن رژیم حاکمه ایران هستند و لاغیر (یا لااقل به کمک چنین گروهی).»
در این نامه پس از شرح و بسط مطالبی آمده است که:
«راه مبارزه تند بسیار بسیار طولانی و مشکل خواهد بود و باید در اولین فرصت آغاز شود. هیچ کار انقلابی در حالت «کمال مطلق» آغاز نشده است. کلیه سازمانهای انقلابی که به هدف خود رسیدهاند کار خود را در «محیطی انقلابی» (که سالها است در ایران موجود است) و با نقص فراوان آغاز کرده در ضمن کار به رفع نواقص موفق شدهاند».
نویسندگان نامه به دنبال این توضیحات پیشنهاد نمودند تا:
«کادر مخصوص به صورت صددرصد مخفی و بدون اعلام وابستگی به جبهه ملی شروع به کار کند و برای یافتن مرکزی برای تربیت انقلابی افراد…» و
و بالاخره اضافه شده است که:
«هدف این برنامه آن نخواهد بود که فقط و فقط به وسیله عدهای «روشنفکر» یک مبارزه انقلابی عملی شود. در عین اینکه نمیتوان منکر شد که روشنفکران نیز به علل مختلف بتوانند در کارهای انقلابی شرکت کنند معهذا نمیتوان انجام همه کار را به آنها واگذارد. این گروه روشنفکر وظیفه فراهم آوردن وسایل کار انقلابی کارگران و دهقانان و زحمتکشان و دانشجویان و روشنفکران ایران را برعهده خواهند داشت…».
علی همگام و همراه سایر برادران مسلماناش یا خلوص و صداقت تمام، تمامی نیروهای خود را، تمامی تلاشها و کوششهای خود را صادقانه در راه توسعه جبهه ملی و تبدیل آن به یک سازمان مقتدر ملی در خارج از کشور که احتمالاً بتواند در سطح وسیعتری در دنیای سوم هم فعالیت کند و از آن طریق مصدر خدمات بزرگتری به جنبش خلق ما گرد قرار داده بود همچنین در همین دوران همین نیروهای اسلامی با همان شدت و خلوص و صداقت در جنبش دانشجویی خارج از کشور شرکت داشتند و فعال بودند بسیاری از سازمانهای دانشجویی، چه در سطح کشوری و چه در سطح قارهای و یا جهانی به همت همین برادران، منجمله علی، پا گرفت و گسترش یافت. در زمانی که علی و دوستانش در پاریس بودند، سازمان دانشجویان ایرانی در فرانسه، از فعالترین سازمانهای دانشجویی بود. قلم علی، فکر علی همه جا در خدمت جنبش قرار داشت. از علی مقالات متعددی در نشریات دانشجویی آن زمان، در نامه پارسی، مجله ارگان کنفدراسیون آن زمان، در ماهنامه ارگان سازمان دانشجویان ایرانی در فرانسه وابسته به جبهه ملی، مجله اندیشه جبهه ارگان جبهه ملی امریکا، این مقالات علی برخی بدون نام هستند و برخی با امضاء مستعار شمع چاپ شده است. در کنگره لوزان بسیاری از پیامها و رسالات تحلیلی خوانده شده توسط علی تهیه و تنظیم شده بود. در تمامی این مدت علی با همان روح بزرگ، گذشت، فداکاری و به قصد خدمت، بدون تظاهر و یا چشمداشتی کار میکرد. فلسفه علی در تمامی این نوع فعالیتها این بود که:
«… من در اینجا از آغاز به کار نوشتن و گفتن پرداختهام و از گرفتن مسئولیتهایی که ممکن بود دیگران نیز هوس آن را داشته باشند خودداری کردم. زیرا برای کسی که حرف میزند یا حرفی دارد که میخواهد دیگران بشنوند شرط لازم جلب ایمان همگی به بینظری اوست اگر همه معتقد شدند که نویسنده یا گوینده نه مقامی میخواهد و نه شهرتی به حرفش صمیمانه گوش میدهند. از این نظر در کار خودم موفقیت پیدا کردهام».
اما این خوش بینی علی چندان دیر نپایید. در این زمان که بسیاری از به اصطلاح فعالین ملی، بیشتر بادسنج سیاسی بودند تا مبارز ملی، با درک و فهم تفسیر سیاست امریکا در ایران و فشار بر رژیم دست نشانده در جهت دادن برخی از آزادیها و تصور این افراد که احتمالاً این فشارها ممکن است به تغییر رژیم منجر گردد به میدان فعالیت آمده بودند تا شاید جای پایی برای خود و گروهکهایشان تهیه دیده باشند. رشد جنبش اصیل و مقاومت و سرسختی نهضت آزادی ایران و شکست برنامههای دشمن در ابعاد سیاسیاش، بسیاری را که نه به منظور مبارزه بلکه به خاطر مقاصد دیگری به میدان آمده بودند، به اتخاذ سیاست صبر و انتظار وادار نمود. در خارج از
کشور همان عناصر فرصتطلب، مشکوک و مرموز، خودخواه… همه با دیدن یک کار سازنده درازمدت، مفید و مؤثر نتوانستند تاب تحمل بیاورند و تحریکات از همه طرف علیه مسلمانها و علیه فعالترین و اصیلترین بخش جنبش دانشجویی و جبهه ملی آغاز گردید. و در هر کجا به شکلی و به صورتی تظاهر خارجی پیدا کرد. خصوصاً بعد از مطرح شدن طرح تشکیل «کادر مخصوص» در شورای جبهه ملی و اطلاع برخی از عناصر وابسته به از «ما بهتران».
عناصر بیمارگونهای که همه جا و همه وقت بیگارهگی و بیعرضگی خود را تنها با تخطئه کار دیگران و کارشکنی و تخریب میتوانند توجیه کنند و عناصر مشکوکی که رشد یک حرکت سیاسی اصیل علی را غیرقابل تحمل میدیدند دست به کار شدند و آنقدر کارشکنی کردند و آنقدر علی را اذیت کردند تا بالاخره وی از مسئولیت ماهنامه ایران آزاد استعفا داد. وقتی دوستانش بوی توصیه کردند که تحمل کند و از میدان در نرود وی نوشت که:
«من از این جبهه ملی بی در و پیکر و مملو از آدمهای رنگارنگ که غالباً صداقت در راستی به آن معنا که من در تمام دوستان همفکر خودم میدیدهام و میبینم و در آنان کم است بستوه آمدهام… از روزنامه استعفا کردم و پس از اصرار و تعارفات بسیار، ولی چون عدهای با همدستی یکدیگر در کادر فنی نفوذ کرده و بدون اطلاع من در سر مقاله و برخی مطالب دست برده بودند و کم و زیاد کرده بودند ادامه همکاری را صلاح ندانستم… و فعلاً باز هم محل روزنامه را به امید آنکه من و دوستان همکاری میکنیم در همین جا نگهداشتهاند… همکاری من دیگر بیمعنی است. زیرا اگر در برابر نادرستی محکم نایستیم هیچوقت نه شخصیتی خواهیم داشت و نه حرفمان خریداری و نه هم جلو نادرستی گرفته خواهد شد…»
علی وضعیت خود را سپس اینگونه ترسیم مینماید:
…. یک نفر این جور آدم… از یک گله مردم ایرانی، پانایرانیست نیروی سومی، و حزب ایرانی و سایر بیشتر میارزد. شما شاید معنی حرف مرا در نیابید و به عبارت بهتر آنرا البته بفهمید ولی حس نکنید. من که الان به وسیله صدها نفر ملی احاطه شدهام و در میان حماقتها، کودنیها، کج سلیقگیها، حقهبازیها، خودخواهیها، خودنماییها، بیشعوریها گرفتارم میدانم زمانیها یعنی چی؟ …. (زمانی اسم مستعار یکی از برادران نهضتی بود پ.م)
….. من اگر میماندم به صورت «آدمهای محترم بیعرضه در میآمدم. ظاهراً تعارف و تجلیل…. ولی باطناً آلت فعل میشدم ـ آن هم آلت فعل بچهها ـ آن هم بچههایی که غالباً به علت خودنمایی و دلخوری با بعضی تودهایها یا هوس جوش و خروش کرده و کمی هم غرایز پاک جوانی و کم و پیش خودخواهی و تأمین شخصیت یکی دو سال است به میدان آمدهاند. و این استعداد را ندارم من در یک محیط واقعاً مذهبی به معنای واقعی و صافش بزرگ شدهام و در جریان سیاسی از همان؛ آغاز در محیطی پا گذاشتم که همان آسمان و فضا و هوای خانه و خانوادهام در آن حس میشد. یکپارچگی و صداقت و ایمان و فروتنی و فداکاری و شرافتمندی تاروپود جمع ما بود (منظور علی دوران فعالیتش در نهضت مقاومت ملی است). حال اعصابم قدرت تحمل این همه کشمکشهای بچهگانه و (ناخوانا) را ندارد و از این نظر سخت ضعیف بار آمدهام. ممکن است نرفتن من به کنگره و رها کردن مسئولیت روزنامه از پیشرفت کار مصلحت نباشد ولی اینجا مسئله فقط صلاح کار مطرح نبود مسئله قدرت و توانایی روحی و عصبی مطرح است….»
سپس علی نمونهای از این اعمال انحرافی و مشمئزکننده را ذکر میکند:
«…. دستخط دکتر مصدق هم برای روزنامه رسید البته ما اقدام نکرده بودیم چون همه دوستان ما گرفتارند آقای… که یکی از همان پانایرانیستهای شگفتانگیز است خود را به اسم مسئول روزنامه ایران آزاد معرف کرد و پیش دکتر مصدق نامهای فرستاده است (وی چند ماه است که به ایران رفته است) و دکتر هم به نام او تفرطی بر روزنامه نوشته و بینهایت از روزنامه و ایشان! تجلیل کرده است. به هر حال دیگر شما اقدامی نفرمایید چون لااقل دکتر مصدق به گندکاریهای داخلی جبهه آن هم در جناح دانشجویی و جوان آن پی نبرد و نفهمد که وی به دروغ خود را مسئول قلمداد کرده است و بیش از این به این ملت و این ملیون بدبین نشود…»
صرفنظر از همه این مشکلات در فرانسه علی میدانهای جدیدی از فعالیت یافته بود. روح آزادی اندیشه آزاد او که حرکت را عین بقاء و مبارزه و جهاد را عین حیات میدانست سخت به کار و فعالیت مشغول شده بود. او که تعهد اسلامیاش را تنها در چارچوب مبارزات اسلامی درایران نمیدیده و روح جهانی و مکتب عالمی اسلام عمیقا درک کرده بود، به زودی خود را با مردم الجزایر و جبهه آزادی بخش آن در رابطه یافت. این رابطه به صورت همکاری وی با جبهه آزادی بخش در سطح «المجاهد» ارگان جبهه بود. شریعتی قلم و استعداد خود را در خدمات رهایی مردم الجزایر از استعمار فرانسه قرار داد. به زودی وی با نویسندگان و متفکرینی چون فرانس فانون و عمار اوزیفان، در جنبش الجزایر آشنا شد و با فانون دوستی تازه پیدا کرد.
همکاری شریعتی با جبهه آزادی بخش، سروکارش را به پلیس فرانسه کشاند. و بالاخره یکبار شریعتی، وقتی سر قرار و میعاد (در پاریس) که لو رفته بود، حاضر میشود، مورد حمله شدید و کشنده اوباش و اراذل وابسته به پلیس فرانسه قرار میگیرد و به علت ضربات وارده بلافاصله بیهوش میشود. و وقتی چشم باز میکند خود را با دست و پاهای شکسته در بیمارستان مییابد. شریعتی سه هفته در بیمارستان بود تا بهبودی نسبی یافته و مرخص میشود.
شریعتی در طی اقامتاش در فرانسه، با نویسندگان بزرگی همچون فرانسه لوئی ماسینیون (استادش) شوارتز، سارتر، هانری لوموز، کوکتو آشنا میشود، و فلسفه غربی و علم جامعه شناسی میآموزد و از بهترین شاگردان آنها به شمار میآید و در تحقیقات علمی بعضی از آنها شرکت میکند و از نظر علمی و تحقیقی بین دانشجویان و استادان شهرتی کسب میکند، او با جامعه شناس معروف، گورویچ که افکار پیچیدهاش همه را به فغان درآورده بود آشنایی دقیق و کامل داشت و همه او را گوریچ شناس مینامیدند و از مریدان و خواص گورویچ و شیفتگان فکری او به حساب میآوردند و برای رفع مشکلات درسی خود در درس این استاد، به علی شریعتی مراجعه میکردند.
شریعتی در پاریس کمک هزینه مختصری را که به او میدادند اکثراً صرف احتیاجات جنبش و یا خرید کتاب مینمود. و با قناعت ـ بلکه با فقر ـ در یک اطاق با همسر و دو فرزندش زندگی محقر و طلبگی سختی داشت. پس از پایان تحصیلات وکسب دکترا در جامعه شناسی و تاریخ اسلام از سوربن، دکتر شریعتی به سوی وطن حرکت کرد. اما در مرز ایران او را به جرم فعالیتهایش علیه حکومت جابر ایران دستگیر و روانه زندان ساختند. اما پس از ۶ ماه زندانی حکومت ایران به علت اعتراضهای فراوانی که استادان او از فرانسه به زندانی شدن او نمودند و مبارزات دفاعی دوستانش در محافل بینالمللی آزادش ساختند. پس از آزادی از زندان حکومت ایران دکتر شریعتی ـ دارنده دکترای جامعه شناسی در سوربن پاریس را، به معلمی مدرسهای در یک شهر کوچک در کنار مشهد فرستادند!! اما وقتی دیدند که خیلی بد شده، گندش درآمده بالاجبار او را به تدریس در دانشگاه مشهد دعوت کردند. از اینجا کار سازنده دکتر شریعتی در زمینه تدوین و توسعه افکار اسلامیاش آغاز میگردد. جوانان و دانشجویان، نسل جوان ایران که تشنه شنیدن و مطلع شدن از حقایق اسلامی بودند، استقبال عظیمی از شریعتی میکنند. دانشجویان دانشگاههای مختلف در سرتاسر ایران مرتب از شریعتی برای سخنرانی دعوت میکنند و شریعتی علیرغم گرفتاریها به این دعوتها پاسخ مثبت میدهد و شب و روز به کار سازندهای میپردازد.
بعدها مرکزی در تهران به نام حسینیه ارشاد، توسط جمعی از مردم خیر برای اشاعه افکار اسلامی به وجود میآید. و از دکتر شریعتی هم برای کمک در تنظیم برنامهها و اجرای آنها دعوت میشود. دکتر شریعتی این دعوت را با کمال میل میپذیرد و سلسله درسهای خود را تحت عنوان «تاریخ ادیان» و «اسلام شناسی» آغاز میکند. در درسهای دکتر شریعتی دانشجویان ایران به طور بیسابقهای شرکت مینمایند. علاوه بر سلسله درسهایش، در مناسبتهایی، وی درباره بسیای از مسایل اسلامی نیز صحبت کرده است به طوری که مجموعه آثار دکتر شریعتی از ۲۰۰ جلد افزون است. اوجگیری کار دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد همزمان میشود با علنی شدن کار سازمان مجاهدین خلق ایران، این سازمان که بر پایه جهان بینی توحیدی تشکیل شده بود برای تحقق انقلاب ایران، جهاد مسلحانه را آغاز میکند. بسیاری از آنان، تعلیمات خود را در مقاومت فلسطین دیده بودند و برخی هم در جنگهای «فتح» به نفع مردم فلسطین جنگیده بودند. دکتر شریعتی که خود از سالها قبل ضرورت کار انقلابی و جنگ مسلحانه را پذیرفته بود، از نزدیک با افرادی از این سازمان همکاری میکند. بسیاری از آنان شاگردان دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد بودند.
در این زمان اگر چه دکتر شریعتی حداکثر نیرو و تلاش خود را در جهت تدوین و معرفی جهانبینی توحیدی و طرز تفکر انقلابی اسلام نموده بود، اما به دلیل همان وابستگیاش به جنبش انقلابی و اعتقادش به جهاد مسلحانه و بینش اصیل سیاسیاش، مضمون برخی از سخنرانیهای خود را حتی الامکان متناسب با رویدادهای سیاسی در جامعه مطرح میساخت. مثلا، سخنراین خود را درباره شهادت ـ پس از شهادت، در سال ۱۳۵۱ درست در زمانی ایراد میکند که رژیم جلاد شاه با شدت و سرعت به قتل عام انقلابیون ایران پرداخته است و کوه و صحرا و خیابان و مسجد و محراب و منبر و مغازه و کارخانه… و میدان تیر… همه جا با خون شهیدان رنگین شده بود. عظمت «شهادت» علی در محتوای زنده آن نیست که آن را شورانگیز میسازد بلکه مهمتر از آن بیان آن در مقطع زمانی یاد شده میباشد. در «شهادت» وقتی علی میگوید، امروز برای من سخن گفتن مشکل است روزش تنها روز عاشورا نیست بلکه، روزهای بهمن ۱۳۵۱ و کشتارهای پی در پی شاگردانش است و سخن گفتن برای او مشکل است چرا که خود وی در همین روزها بود که گفت: «عجیب است. چه بزرگوارانی در کلاسهای درس من بودهاند. من از خودم شرمم میآید!»
و در «پس از شهادت» این رنج را علی منعکس میسازد تا آنجا که میگوید:
«اکنون شهیدان مردهاند و ما مردهها زنده هستیم. شهیدان سخنانشان را گفتند و ما کرها مخاطبشان هستیم… (شهادت صفحه ۹۴)
او تنها شهیدان کربلا را نمیگوید. در همان مقطع زمانی او از شهیدان کربلای زمان سخن گفته است. یا آنکه سخنرانی تحت عنوان آری این چنین بود ای برادر» در ۲۱ رمضان سال ۱۳۵۰ زمانی ایراد میگردد که رژیم شاه تدارک عظیمی را برای برگزاری جشنهای دوهزار و پانصد ساله نظام کهنه و متعفن سلطنتی فراهم میسازد.
آنجا میگوید که: «…. برادر! تو قربانی این بناهای بزرگ بر گور شدی و من قربانی این قصرهای عظیم… از فلسطین گرفته تا ایران، تا مصر تا چین تا هر جا که جامعهای و تمدنی هست در کنار اهرام و این قصرهای بزرگ، برای ساختن معابد پرشکوه باید سنگ میکشیدیم».
آنچه را که از این سخنرانی علی به نام «اهرام» یاد مینماید درواقع «ستونهای تخت جمشید است». برای علی هنرمند و معتقد به «سمبل» این کار در آن زمان دارای ارزش فراوانی است.
رژیم شاه که وجود حسینیه ارشاد و ادامه کار دکتر شریعتی را خصوصاً در کنار کار مجاهدین نمیتوانست تحمل کند، کارشکنیهای عظیمی را علیه آنان آغاز کرد.
ابتدا عناصر مزدور خود را به شایعه پراکنی علیه حسینیه ارشاد ودکتر شریعتی وادار ساخت ـ اتهاماتی از همه انواع آن که در سرتاسر تاریخ جوشان و خروشان تشیع سرخ علیه مبارزین و مقاومین واقعی در جریان بوده است به دکتر علی شریعتی وارد ساختند. و هیچگونه شرم و حیایی هم نکردند. حملات این مزدوران که هم زیر پوشش مذهب قرار گرفته بودند و هم زیر پوشش «روشنفکری و چپ گرایی»، خود باعث حرکت بیشتر جوانان و ترغیب آنان به سوی اسلام شد. (برای نمونه رجوع کنید به: اسلام شناسی در ترازوی علم و عقل نوشته ابراهیم انصاری زنجانی پدر مادر ما پوزش میطلبیم ـ شیخ قاسم اسلامی و چند کتاب دیگر و… بررسی چند مسئله اجتماعی به قلم علی اکبر اکبری نویسنده آخری به عنوان یک مارکسیست به نوشتجات علی حمله میکند. همین کتاب همزمان با انتشار مقالات علی در کیهان بدون اجازه وی، در خارج از کشور توسط یک سازمان کمونیستی تکثیر و توزیع شده است) مثل همه جای دنیا، اتهامات شایعات دروغ سازیها نتوانست برای مدت مدیدی مردم را فریب بدهد. حق آشکار شد. همین امر باعث شد که در درسهای دکتر شریعتی گاه ۵۰۰۰ تا ۶۰۰۰ نفر شرکت کنند. نمایشنامهی «ابوذر غفاری» را بیش از ۴۰ هزار نفر نیز دیدند قبل از آنکه رژیم با فشار نمایش آن را تعطیل کند.
وقتی فحاشی و تهمت زنی و اشاعه اکاذیب نتوانست مؤثر واقع گردد، فشار رژیم برای تعطیل کار حسینیه و کار دکتر شریعتی زیادتر شد. تا جایی که بالاخره حسینیه ارشاد را بستند و دکتر شریعتی متواری شد. اما پدر پیر وی ـ استاد محمدتقی شریعتی را به زندان انداختند تا دکتر خود را معرفی کند. دکتر شریعتی خود را معرفی کرد. وی را ۱۸ ماه در زندان شکنجه دادند. یاران و پیروان او را در حضورش تا سرحد مرگ شکنجه دادند اما وی تسلیم نشد. رژیم میخواست که دکتر شریعتی وفاداری خود را به رژیم اعلام کند. اما دکتر شریعتی به نقل از «عین القضات همدانی» گفت که اگر شمع آجینام کنند حتی یک آخ هم نخواهم گفت و نگفت. در تمامی مدت زندان دکتر علی شریعتی مثل کوهی استوار مقاومت کرد. روح بلند و آزاد دکتر علی شریعتی آنچنان بود که حتی زندانبانان وی شیفته او میگشتند.
بارها اتفاق افتاد که زندانبانان علی را به جرم اظهار محبت به وی تنبیه میکردند.
سرگذشت ۱۸ ماه زندان علی خود داستانی مفصل است و آیینه تمام نمای شخصیت بارز علی. در این دوره وجود علی در زندان دلگرمی و اطمینان خاطری بود برای سایر زندانیان. علی در سخن گفتن با زندانبانان زبردست بود در کنار سلول میایستاد و با آنها بلند بلند سخن میگفت و در این کار تعمدی داشت. او میخواست به این وسیله با سایر زندانیان سخنان بگوید.
در اثر همین گونه برخوردها بود که دربندی که علی بود زندانیان برای شستشوی کف راهروها داوطلب میشدند و وقتی از کنار سلول علی میگذشتند با او سخن میگفتند و علی خود میگفت «وقتی آنها از کنار در رد میشدند و با صدای بلند میخواندند: علی تنهاست! در آن صدها معنا وجود داشت».
در طی این ۱۸ ماه از علی داستانها نقل میکنند و علی هم از زندان خاطرات دارد. مثلا: یکی از زندانیان را شدیداً شکنجه میدادند و تحت فشار قرار داده بودند که باید با ساواک همکاری کند. زندانی مزبور بالاخره میگوید باید با مادرم مشورت کنم!! مأمورین ساواک میگویند بسیار خوب. اما چرا از مادرت؟ نه از پدرت؟ یا برادرت؟ چرا؟ زندانی: برای آنکه فقط مادرم میداند که من حلالزاده و یا حرام زادهام!
و بلافاصله سیل فحش و لگد و سیلی است و شلاق که به سوی او میآید.
همچنین از علی نقل میکنند که او را برای بازجویی برده بودند. بازجو از او سؤال میکند که ارتباط خودش را با «فضل الله مجاهدین» که از رهبران مجاهدین است و بسیار از اعلامیهها به نام اوست بیان کند. بازجو برای این کار علی را میخواست شکنجه بدهد. علی در جواب میگوید: «من» علی قاعدین را میشناسم و با هم نسبت داریم اما شخصی به نام فضل الله مجاهدین را نمیشناسم و ارتباطی با او ندارم!!
بعد از بستن حسینیه ارشاد و حبس دکتر شریعتی کتابهایش ممنوعه اعلام شد. هر کجا یافتند جمع آوری کردند در دست هر کس یافتند او را گرفتند و به زندان انداختند. اما هر قدر فشارها بیشتر میشد، مقاومت مردم هم بیشتر کتابهایش نه تنها در ایران بلکه در خارج از ایران به سرعت پخش میشد. در کشورهای هند و پاکستان و افغانستان در شیخ نشینهای خلیج در کشورهای عربی، در اروپا و امریکا، آثار دکتر شریعتی به صورت کتاب و نوار سخنرانیهایش همه جا منتشر شد. برخی از آنان به زبانهای اردو ـ عربی ـ انگلیسی ترجمه شدند.
دکتر علی شریعتی را بالاخره از زندان آزاد ساختند. و این آزادی مرهون دو کار بزرگ بود، اول فعالیتهای دفاعی دوستان و شاگردان او در محافل بین المللی و افشاگریها و فشار سیاسی به ایران و بالاخره فشار دوستان و همکاران سابق دکتر علی شریعتی در جبهه آزادیبخش او را میشناختند و اکنون دارای مقاماتی شدهاند به دنبال مراجعه دوستان دکتر شریعتی به آنها از وقتی که شاه جلاد به الجزایر سفر کرده بود و الجزایر میان ایران و عراق وساطت میکرد، از وی خواستند که دکتر علی را آزاد کند. شاه تحت این فشارها بالاخره علی را بعد از ۱۸ ماه زندان آزاد ساخت.
این بار فشار سازمان امنیت بر وی به طور دیگری بود فشار برای همکاری و مصاحبه حتی رژیم بعضی از همان نویسندگان خود فروخته را واسطه قرار داد تا شریعتی را به مصاحبه راضی نمایند و در مقابل به او هم وعده خروج از ایران را نیز میدادند. دکتر شریعتی برخلاف سایر نویسندگان که حاضر به مصاحبه شده بودند، حاضر به هیچگونه مصاحبهای نشده بود. لذا برای کشتن و ترور شخصیت دکتر شریعتی ساواک دست به توطئه زد. برخی از نوشتجات او را بدون اجازهاش، در مطبوعات جیره خوار شاه انتشار دادند. و شایع ساختند که دکتر شریعتی خود اینکار را کرده است و آن را نماینده همکاری علی با رژیم معرفی ساختند و نیروهای چپگرا ـ مارکسیستهای ایرانی هم، این شایعات را دامن زدند. اما علی به سرعت آن را تکذیب کرد و با انتشار حقایق، مشت دروغگو باز شد. (به پیام مجاهد شماره ۳۸ بهمن ۱۳۵۴ و ۴۰ اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ رجوع کنید).
دکتر شریعتی در این مدت، پس از آزادی از زندان تحت نظر بود. به او اجازه و امکان و فرصت ادامه کار علمیاش را نمیدادند. آنچنان محیط را بر وی تنگ کردند که بالاخره با مشورت دوستانش و با کمک آنها نقشه فرار و هجرت را از ایران را ترسیم نمود . بعد از مدتها مطالعه و بررسی بالاخره در اواخر اردیبهشت ماه علی وصیت خود را بیان کرد. آخرین نامههای خود به پدر پیرش که او را خیلی دوست داشت نوشت. و با همسر و فرزندانش خداحافظی نمود و در ۲۶/۲/۱۳۵۶ ایران هجرت کرد و به قول خود هجرت جدیدی را در راه اسلام، در راه حق آغاز نمود.
اما دکتر شریعتی به طور نامعلومی در لندن در صبح روز یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ به شهادت رسید. شرح مهاجرت و شهات وی در رساله جداگانهای آمده است. جسد علی را دوستانش در روز یکشنبه ۶ تیر ماه ۱۳۵۶ در کنار حضرت زینب در شام به امانت سپردند.
ننگ و نفرین بر شاه خون آشام و خاندان پلید پهلوی
سرنگون باد نظام منفور شاهنشاهی
مرگ بر امپریالیسم سرخ و سیاه و زرد
درود به روان پاک شهدای توحید
درود بر شهید قهرمان دکتر علی شریعتی
تحلیلی از دکتر شریعتی درباره انقلاب سفید
مقاله زیر که از جمله مقالات موجود در آرشیو نهضت آزادی ایران (خارج از کشور) نقل میگردد، نوشته مجاهد شهید علی شریعتی است. وی این مقاله را هنگامی که در فرانسه مشغول تحصیل بوده نوشته و چون نشانهای از حساسیت بینش و عمق کار علی در زمان دانشجوییش میباشد اقدام به درج آن میگردد.
تا نشان سم اسبت گم کنند
ترکمانا نعل را وارونه زن
این روزها داستانهای حیرتبخشی از ایران میشنویم و حیرتبخشتر از همه خبر برپا شدن انقلاب است!
تاکنون البته شنیدهاید که انقلاب از نظر کیفیت دو نوع است سرخ و سفید. و از نظر جهت نیز دو نوع از بالا و از پایین. اما انقلابی که اخیراً در ایران برپا شده است هیچکدام از اینها نیست نه از بالاست نه از پایین نه سرخ است و نه سفید. بعد از این جامعهشناسی باید از دگمهای خود رها شود و با این نوع انقلاب که تنها از معجزات رژیم دوهزار و پانصد ساله و به قولی شش هزار ساله و بلکه بیشتر است آشنا شود.
ما دانشجویان چنان شیفته انقلابات الجزایر و کوبا و مصر و عراق و یمن شدهایم و به قدری از عظمت انقلاب اکتبر و انقلاب کبیر فرانسه بگوشمان خواندهاند که هر چه را متعلق به کشور خودمان باشد کوچک میشماریم.
من هیچوقت تحقیقات عمیق تئوریسین گروه دانشجویان ملی را (که در عالم مثل افلاطونی تشکیلات وسیعی دارند و هنوز چشم حلالزادهای به دیدار یکی از آنها روشن نشده است) فراموش نمیکنم که طی اعلامیهای به دانشجویان یادآور شده بودند که شما چه میخواهید؟ اگر انقلاب میخواهید که در ۲۸ مرداد کردیم و چرا اینهمه از الجزایر و کوبا دم میزنید. اگر کودتا میخواهید که اعلیحضرت فقید در سوم اسفند ۱۲۹۹ فرمودند چرا اینهمه از مصر و عراق و یمن حرف میزنید. اگر رفورم فرضی را طالبید، مگر املاکی را که دهقانان به زور به اعلیحضرت فقید پیشکش داده بودند و آن مرحوم بالاخره ناچار شده بودند قبول بفرمایند به صاحبانش نفروختند؟ اگر از فساد مینالید و از نفوذ دزدها و رشوهخوارها و مالمردمخورها شکایت دارید مگر همین پارسال نبود که همه به زندان کشیده شدند؟ و پس از مدتی بازداشت تبدیل به عناصر پاکدامن و سرداران ملی گردیدند و بعد هم آزاد شدند؟ زندان برای تزکیه و تربیت است نه برای انتقام!
چندی پیش کتابی به نام رژیمهای سیاسی را میخواندم یک مرتبه کشفی و الهامی به من دست داد و آن این بود که متوجه شدم در مدت پنج شش سال اخیر در ایران خودمان انواع و اقسام رژیمهای سیاسی را که در آن کتاب یادآور شده بود داشتهایم.
رژیم خلافت: حضرت آیتالله چهلستونی فتوی دادند که «تا قبل از ظهور امام زمان سلطان ظلالله و حاکم امور مسلمین است. اگر شاه عادل بود باید او را ستایش کرد و اگر ظالم بود باید دعا کرد که خداوند قلب او را نسبت به رعیت مهربان فرماید.»
رژیم جمهوری: پس از ۲۸ مرداد جراید نوشتند که تاکنون اعلیحضرت طبق اصل وصایت و ولادت بر ایران سلطنت میفرمودند. ولی حالا با یک رفراندم عمومی و انقلابی همه مردم کشور به ایشان در ۲۸ مرداد رأی دادند و ایشان را از طریق انتخابات عمومی به زمامداری انتخاب فرمودند.
رژیم دوحزبی: بسیاری از صاحبنظران، رژیم دوحزبی را ایدآل میدانند. یک حزب راست و محافظهکار یک حزب چپ و رفورماتور. یکی کار میکند و دیگری کار او را تصحیح میکند و انتقاد میکند. یکی نماینده طبقه مقتدر و دیگری نماینده طبقه محروم و ضعیف. امریکا و عملا انگلستان از این موهبت برخوردارند.
رژیم ایران که قدرت ارتجاعی و کشش لازم انقلابی را که آن همه لنین بدان تکیه میکرد بیش از تصور وی دارا است ناگهان در یک چشم به هم زدن تبدیل به رژیم دوحزبی شد. حزب ملت و حزب مردم در اسرع وقت از کتم عدم پا به عالم وجود گذاشتند و با هم مشغول مبارزه طبقاتی و سیاسی خونینی گردیدند! و به قول یک شاعر لطیف و هوشیار ایرانی در همان زمان گفت:
حزب ملت مخالف مردم حزب مردم مخالف ملت
یکی از رجال به نویسنده میفرمود که «به آقای اقبال گله کردهام که چرا کملطفی فرمودهاید و اسم مرا در لیست حزب نیاوردهاید. اقبال گفت به عرض رسید فرمودند ایشان را برای حزب مخالف نگاه داشتهایم و بنده بسیار تشکر کردم!
ولی مدتها مبارزات حزبی طول کشید و هر چه با هم کلنجار رفتند مردم باور نکردند و جز جرح و اتلاف وقت نتیجهای نداد.
ناگهان روی دگمه مخصوص فشاری داده شد و دو تا حزب غیب شدند. جادوگران جادوها کردند و هوا و زمین را تیره ساختند و گرد و خاکی بلند شد و از پشت آن قیافه کریهی با یک جفت سبیل شاه عباسی که برخلاف معمول در پشت چشمهایش قرار داشت نه پشت لبها ظاهر گردید. او که از خانوادهای بود که ثلث تهران و ربع شمال را چاپیده بودند و خودش هم بعد از آنکه با آقای «پیچ» شبی در منزلاش یک شکم چپق سیری کشید و مبلغ پنج میلیون دلار دستمزد گرفت و نفت ایران را برای مدت نیمقرن به دشمن هبه کرد، تا چهرهاش ظاهر شد همه به وحشت افتادند که باز آمده است تا لقمه چربی برای اربابانش بسازد و به حلقوم آنان اندازد. ولی از عجایب روزگار اینکه گویا وی پس از اعطای نفت به خارج و خوردن لقمه حلال از چندین ملیون تومان حق و حساب کنسرسیوم تغییر جنسیت و ماهیت داده بود و تبدیل به یک آدم مترقی انقلابی ملی که بر مردم محروم تکیه دارد و میخواهد شاه را کنترل کند و گردن کلفتها را به سیاه چال اندازد شد. چند تن از همقطارانش را با دهل و سرنا گرفت و روانه حمامی به نام زندان ساخت و پس از لیف و کیسه تمیز و شسته درآورد و آنقدر از انقلاب و اصلاح و دزدبگیری و آزادی حرف زد که بلندگوها و امواج رادیویی را خسته کرد ولی کسی باور نکرد. ارباب هم که دید هر چه گماشتهاش در ایران جیغ و داد میکند بگوش کسی نمیرود مزدش را ندادند و او هم به دنبال سلف خود منفور چهر ادبار دمش را روی کولش گذاشت و رفت.
بدین طریق رژیمی که به قول خود امینی به رژیم کاسترو و ایوب خان شبیه بود در ایران سقوط کرد!
جادوگران نامرئی از پای ننشتند و این بار با همه قوا در طلسم دمیدند و ناگهان معجزهای به وقوع پیوست که از شق القمر شگفتتر بود. و آن تبدیل یک علم غارتگر قاینات و بیرجند و حسن ارسنجانی یاد و قوام السلطنه به یک جفت سوسیالیست افراطی بود. شاه دهقانان را برای درهم کوبیدن فئودالیسم بسیج کرد و ژاندارمها در دهات به عناصر چپی تندرو تبدیل گردیدند! و خلاصه فعلا! رژیم ما اگر راستش را بخواهید یک رژیم شاهنشاهی سوسیالیستی انقلابی است و مسلم طبق حسابهای مارکس چند هفته یا چند ماه دیگر بدل به یک رژیم شاهنشاهی کمونیستی خواهد گردید!
در کشور ما همه چیز با هم میخواند. در شرح حال باباطاهر عریان نوشتهاند که مردی عامی و بیسواد بود. شبی رفت توی آب که غسل کند تا سر از آب درآورد احساس کرد که به یک عارف کامل بدل شده است و خودش هم گفته است که «اصبحت کردیا» و امسیت عربیاً» (صبح کرد بودم و شب عرب شدم!)
زمامداران ایران نیز خوشبختانه از این سرعت تبدیل به حد اعلا برخوردارند و در فاصله چند ماه از چمبه به فیدل کاسترو و از تزار به لنین میتوانند تبدیل شوند.
اما مردم ما سخت باورند و بیهوده این آقایان این همه زحمت و دردسر برای خودشان بار میآورند. ملت چون قرنهاست مورد تاخت و تاز ترکمنها بودهاست و از این تاکتیک خوب واقف است. ترکمنها وقتی به دهی حمله میبردند و میکشتند و زن و بچه را اسیر میکردند و خانهها را میسوزاندند و اموال مردم را غارت میکردند، برای اینکه مسیرشان را مردم گم کنند، از برگشتن نعلهای اسبشان را وارونه میزدند تا اگر به طرف مشرق فرار میکنند مردم رد پای اسبشان را به طرف مغرب دنبال کند. از دیرزمانی است که به خصوص دهقانان به تاکتیک نعل وارونه آشنایند و بیشک هر دهقانی پس از شنیدن سخنان آتشین این ترکمنهای سیاسی لااقل در دل خود خواهند خواند که:
تا نشان سم اسبت گم کنند
ترکمانا نعل را وارونه زن
متن زیر دست خط مجاهد شهید علی شریعتی است که دو روز قبل از هجرتش در تفریطی به کتابی نوشته است. این متن که خود شاهد گویایی بر بیهوده گویی رژیم است بیانگر انگیزه اصلی هجرت علی نیز میباشد.
به دلایل امنیتی نام کتاب و مؤلف از متن حذف گردیده است. پ م
چون “کالمجنون”ام عذزم خواسته است ولی هر جا باشم و هر جور، زبانم پر از ستایش و جانم لبریز از ایمان و دلم سرشار امید نسبت به مردی است که چه خوش درخشیده است و چه رستمانه میروید و در جهان ما نسل جدید مسلمان که تشنه و مشتاق و دردناک در تلاش تکوین مجدد مکتب اعتقادی بزرگ و رنجآوری را که سخت آسیبپذیرمان کرده، پر نموده است…. درست همان کسی است که محتاجش بودیم و سخت منتظرش… و شکر خدا را که رسید!
من در آستانه مرحله تازهای که آغاز کردهام و میروم تا «مهاجرا الی الله» سرنوشت دیگری را در ادامه سرگذشت خویش دنبال کنم و جز لطف خدا که اعجازگر و دشمن فریب بزرگ است و جز همت یاران همدرد و همراه زادراهی ندارم و امید پناهی، یاد متفکر گستاخ و حقشناسی، حقپرست شجاع…. . کارهای درخشندهترش که از پی خواهد آمد، چه تسلیت بزرگ و نیروبخشی است.
علی
۲۴ اردیبهشت ۵۶
اخبار
سالروز قیام ۱۵ خرداد در دانشگاه
در رابطه با بزرگداشت قیام ۱۵ خرداد جزوهای به نام «به یاد حماسه آفرینان پانزدهم خرداد ۱۳۴۲» در ۲۵ صفحه از طرف روحانیون مبارز در قم منتشر و به طور وسیع پخش شده است. در این جزوه ضمن اشاره به جریان تاریخی و اثرات مفید قیام پانزدهم خرداد در بارورتر کردن جو انقلابی ایران، به تحلیل حرکت منافقانه منافقین پرداخته و طرح و نقشههایی را که منافقین برای ضربه زدن به حرکت اسلامی داشتهاند افشاء کرده است.
در این جزوه از ملاقات علامه مجاهد آیتآلله طالقانی با افرادی چون آرام و افراخته سخن رفته است که مبین کوششهای خستگیناپذیر علامه مجاهد طالقانی است در ارشاد و تفهیم منافقین و هشدار دادن ایشان به اعمال وقیح و منافقانهای که در پیش گرفتهاند. در برقراری این ملاقات مجاهد در بند آقای مهدی غیوران (محکوم به حبس ابد) و همسر شیردلش نیز شرکت فعال داشتهاند. منافقین که از همکاری آیتالله طالقانی ناامید میشوند و پی میبرند که ایشان همه جریان کودتای سازمان مجاهدین را میداند ایشان را تهدید به مرگ کرده میگویند: «اگر صدایت دربیاید ترا میکشیم و از تو یک شهید میسازیم…»
این جزوه از طرف نهضت آزادی ایران خارج از کشور تکثیر و در دسترس هموطنان قرار گرفته است. علاقمندان میتوانند آن را از دفتر پیام مجاهد تهیه نمایند.
به مناسبت ۱۵ خرداد، دانشجویان دانشگاه تهران در مسجد دانشگاه قبل از نماز جماعت سوره حمد را دسته جمعی و با صدای بلند خواندند و سپس ۲ دقیقه سکوت اعلام کردند همزمان با این اقدام در سالنهای غذاخوری و کتابخانهها برنامه سکوت اجرا شده است.
محکومیت مجاهد نستوه حضرت آیت الله طالقانی:
دادگاههای رژیم مجاهد بزرگ حضرت آیتالله طالقانی را به ده سال زندان محکوم کردهاند. آنچه مسلم است این عمل رژیم در رابطه با افشاگریهای مبارزین خارج از کشور بوده چه رژیم خواسته است سرپوشی بر فاجعه دستگیری و حبس بیدلیل ایشان گذاشته باشد. علت محکومیت ایشان معلوم نیست و حکم در دادگاه بستهای صادر شده است که هیچکدام از اعضاء خانواده ایشان و یا آشنایان ایشان حضور نداشتهاند.
شکنجه حضرت آیت الله منتظری:
طبق اخبار رسیده از درون زندانهای قرون وسطایی شاه حضرت آیتالله منتظری را یکبار دیگر شکنجه دادهاند. به قرار خبر مزبور شکنجه ایشان در رابطه با افشاءگری آقای منتظری هنگام بازدید نمایندگان صلیب سرخ از زندانها بوده است.
البته رژیم ضمن شکنجه مشارالیه مدتی ایشان را ممنوع الملاقات اعلام مینماید ولی بر اثر فشار افراد مبارز اجازه ملاقات با نزدیکان را به وی میدهند ولی زمانی که خانواده او به زندان میآیند به فرزند ایشان اجازه ورود نمیدهند آیتالله منتظری عصبانی شده و میگوید یا با همه آنها ملاقات میکنم و یا حاضر به ملاقات با هیچیک از افراد نیستم. پلیس که ظاهرا عقبنشینی کرده، اجازه ملاقات میدهد ولی قبل از اینکه مدت ملاقات تمام شود چشمان ایشان را بسته و به سلول روانهشان میسازد.
اعلامیه گروه مهدیون:
در شماره گذشته خبر شهادت دو مجاهد مرتضی واعظی و همسرش فاطمه جعفریان را اعلام کردیم. طبق اخبار رسیده اعلامیهای در ایران از طرف گروه مهدیون منتشر شده است که وابستگی سازمانی دو مجاهد فوق را با گروه مزبور اعلام نموده است. اعلامیه مزبور به یورش پلیس به خانه این دو مجاهد پس از شهادتشان اشاره میکند که طی آن پلیس به آدرس مجاهد دیگری که با گروه همکاری داشته است دست مییابند و به خانه او حمله میبرند. در این یورش مجاهد مذکور پس از آنکه همه تیرهای کلتش را خالی میکند چون سیانور نداشته به وسیله پلیس دستگیر میشود.
شهادت مجاهد «سوریه»
سوریه (نام مستعار یکی از نزدیکان سرگرد شهید محبی) بعد از شهادت محبی و با استفاده از سلاحهای مصادره شدهای که در اختیار داشت با کمک چند تن از نزدیکان همرازش تشکیلات مختصری داده بود. و مشغول گسترش فعالیتهای خود و کوشش برای تماس با مجاهدین راستین خلق بود. این مجاهد در درگیری سه راه شیخ هادی شاه (روز ۲۳ اردیبهشت ماه ۵۶) به شهادت میرسد. در این درگیری که سه ساعت ادامه داشت تعدادی دختر مجاهد شرکت داشتند.
نشریات زیر را میتوانید از دفتر پیام مجاهد تهیه نمایید.
به یاد حماسهآفرینان پانزدهم خرداد.
از روحانیون مبارز
وصیت امام علی ـ دو خطبه از نهج البلاغه
از مجاهدین راستین خلق ایران.
۱۵۰ سؤال از یک چریک
ترجمه و تکثیر از نهضت آزادی ایران (خارج از کشور).
زور علیه عقیده.
از انتشارات مدرس نشریه شماره ۴
گزارش سازمان عفو بین الملل (امنستی اینترنشنال). درباره تجاوز به حقوق بشر و شکنجه در ایران
ترجمه و تکثیر از کمیته دفاع از حقوق بشر در ایران
اعتراض به زندانی بودن علامه مجاهد آیت الله طالقانی
بسمه تعالی
سوم شعبان ۱۳۹۷
محضر انور علمای اعلام و مراجع عظام دامت برکاتهم
در این مملکت بیپناه و پایه که امروز قضا و قانون در یک جا جمع شده نه میتوان تظلم به نزد ظالم برد و نه قبول ظلم کرد و ساکت نشست. شکوه و درددل به حضور پیشوایان دین و مأمورین دفاع از حق و عدل میآوریم. بدینوسیله ندایی و دعایی میطلبیم، شاید به گوش دنیا و اجابت خدا برسد.
حضرات عظام به خوبی آقای حاجی سید محمود طالقانی را میشناسند. از فضل و زهد و مجاهدات دیرینه ایشان در اشاعه قران و ارشاد جوانان نیز استحضار دارند.
این سید جلیلالقدر را سازمان مدعی امنیت در دو سال قبل معلوم نیست به چه اتهامی واهی همراه با عده دیگری از افاضل و اتقیا روحانیت دستگیر نمود. سپس بدون ملاحظه کبرسن و کسالتهای عدیده مدت مدیدی معظمله را بدون محاکمه در زندانهای طاقتفرسا اسیر کرده است، در حالی که اظهار میشد زندانیان سیاسی ایران تماماً مارکسیست هستند. اخیراً نیز علیرغم ادعای دیگرشان که محاکمات ما قانونی و علنی است آیت الله طالقانی را بدون اطلاع و حضور حتی افراد خانواده در دادگاههای نظامی (و شاید به طور غیابی) به ده سال محکوم نمودهاند؟
آیا آیتالله طالقانی کمونیست بیدین بود یا جانی و خرابکار؟
آیا کسانی که این مجتهد را بازداشت و محکوم کردهاند کوچکترین صلاحیت قضایی و شرعی داشتهاند؟
آیا در سایه حکومت به قول خودشان دموکراتیک و مدافع حقوق بشر و مسلمان نباید کوچکترین حق دفاع و آزادی و حیات برای افراد کشور خصوصاً زبدگان روحانیت وجود داشته باشد؟….
اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق واهله
مهدی بازرگان
انعکاس خبر شهادت دکتر شریعتی در ایران و جهان
خبر شهادت مجاهد علی شریعتی به سرعت در بین اقشار مختلف مردم پخش شد و موجی از تأثر و تأسف در بین کلیه افراد علاقمند به جنبش نوین اسلامی بوجود آورد. دانشگاه تهران به حالت نیمه تعطیل درآمد و دانشجویان که با عقاید و آرزوهای بزرگ این مجاهد آشنا بودند با اعتصاب خود خواستار تحقیق کامل درباره توطئه احتمالی علیه این مبارز اصیل شدند.
رژیم که پس از چندی از جریان مهاجرت علی آگاه شده و کینه دیرینه از او به دل داشت، برای تلافی اجازه خروج به همسر و فرزند ایشان نداده و همسرش را در فشار گذاشت که خواستار تحویل جنازه مجاهد علی شریعتی به کنسولگری ایران در لندن گردد. از آنجا که حادثه شهادت علی برای مبارزین خارج و داخل کشور سؤالاتی را مطرح کرده بود و نیز مبارزین خارج از کشور میدانستند که تحویل جنازه به رژیم یزیدی شاه که حتی از مرده شهدا هم هراس دارد اشتباهی جبران ناپذیر است که او از ترس بزرگداشت شهدا و بقای آثارشان در تاریخ جنازه آنها را به خانوادههایشان نیز تحویل نمیدهد، چه خود میداند که شهید یعنی حاضر، ناظر وجود قبر شهید و شناسایی قبر او برای مردم خود افشای جنایات و خیانتهای رژیمهای غیرتوحیدی است لذا مبارزین خارج از کشور برای جلوگیری از تحویل جنازه اقدامات وسیعی به عمل آوردند.
رژیم برای خوشرقصی و فریب افراد از یک طرف و لکهدار کردن چهره این مجاهد از طرف دیگر به توطئه دیگری دست زد و آن این بود که مقالاتی در تجلیل مجاهد علی تحت عنوان اسلام شناس بزرگ… شناخت شریعتی و… منتشر کرد چه رژیم میداند که دفاعش از هر کس میتواند دلیل محکومیت آن فرد از طرف تودههای تحت ظلم رژیم قرار گیرد. اگر چه این عمل میتوانست برای بعضی افراد ساده لوح به حسن نیت رژیم تلقی گردد ولی مبارزین آگاهتر از این بودند که با تهدید و یا ترغیب از پا درآیند و یا تحت تأثیر عملیات شیطانی رژیم قرار گیرند این بود که دست کثیف رژیم را برای همیشه از تجاوز به جنازه مجاهد شهید علی شریعتی کوتاه نمودند.
رژیم که ابتدا اجازه درج آگهی تسلیت و ختم مجاهد علی شریعتی را در رنگین نامه خود داده بود پس از ناامیدی از دریافت جنازه طی اعلامیهای خبر ترحیم را تکذیب کرده و شروع به اعمال قدرت برای جلوگیری تظاهرات آنی نمود. دانشجویان که میخواستند عکس العمل نشان دهند در مجلس ترحیم پدر آقای معادیخواه روحانی مبارز و انقلابی اسیر در بند رژیم شرکت کرده و در انتهای مجلس در تجلیل علی شریعتی شعارهایی دادند که منجر به دستیگری ۲۰ نفر شد.
مجالس یادبود در ایران
در اراک: در مسجد جامع اراک مراسم یادبودی برای دکتر شریعتی ترتیب داده شد که عده کثیری در آن شرکت داشتند در این مراسم آقای آل اسحق در تجلیل و بزرگداشت دکتر شریعتی و خدمات وی سخنرانی نمودند.
در مشهد: پس از آنکه دانشجویان دانشگاه فردوسی مجلس ترحیم دانشگاه را تحریم کردند، در ۶ تیر ماه مجلس دیگری در بزرگداشت مجاهد علی و به دعوت پدرش در مسجد ملاهاشم برگزار شد. در این مجلس جمعیت کثیری از دانشجویان دانشگاهها مختلف تهران و سایر شهرستانها شرکت جستند که نیروهای انتظامی از شرکتشان در مجلس جلوگیری نموده و فقط به کسانی که کارت دانشجویی دانشگاه فردوسی را داشتند اجازه شرکت دادند. در این مراسم پلیس مزدور شاه از قبل خود را به کلاهخود و سپر و گاز اشک آور مجهز کرده بود و از روز پیش به دنبال کشف نام سخنران جلسه بود. لذا خانواده علی کسی را برای سخنرانی معین نکرده، مجلس فقط با قرائت قرآن گذشت. و در انتهای مجلس آخرین عکس علی را به مسجد آورده نزد استاد شریعتی بردند که ساواک به علامت توهین آن را به پشت روی زمین گذاشت که ناله خشم مردم بلند شد. در پایان این مراسم پدر مجاهد و مبارز علی حدود پنج دقیقه صحبت کردند و فرمودند:
«پسرم علی همیشه مرگ را پیش چشمانش مجسم مینمود اما این نمایش سرابی بیش نبود و عدم تحقق آن همیشه علی را رنج میداد تا بالاخره این نمایش به واقعیت پیوست. من خوشحالم که او شهید شد همچنانکه منهم آرزوی چنین مرگی را دارم».
در شیراز: اولین مراسم ختم دکتر شریعتی در مسجد آتشیها با شرکت جماعت کثیری از هوداران علی برگزار شد. به مناسبت شب هفت علی نیز مجلسی در همان مسجد برپا شد که در آن آقای دستغیب سخنرانی و ضمن آن از علی و راه پرافتخارش تجلیل به عمل آوردند.
در مسجد الرضا و بالاخره در مسجد نو مراسم ختمی، با شرکت عده کثیری برگزار شد که پس از مراسم، مردم به خیابانها ریخته و مغازههای نوشابهفروشی را شکستند از جمله شعارهای این مردم: «علی شریعتی شهید شد» و «ما انتقام میگیریم» بوده است.
در یکی از مساجد بزرگ شیراز مجلس ترحیمی برای دکتر شریعتی ولی با نام دیگری برگزار میگردد که در آن حدود ۷هزار نفر شرکت میکنند و پس از پایان مجلس به خیابانها ریخته با دادن شعارهایی نظیر «درود بر شریعتی» «الله اکبر» و… به راه میافتند . پلیس از جلوگیری این تظاهرات عاجز میشود تا مردم خود پراکنده میشوند.
به مناسبت درگذشت علی و تجلیل و بزرگداشت وی تلگرافات زیادی به پدرش مجاهد استاد محمدتقی شریعتی از جانب عدهای از شخصیتهای سیاسی و اسلامی مخابره شد. از جمله تلگراف آقای حاج شیخ بهاءالدین محلاتی شیرازی و استاد مهدی بازرگان را میتوان نام برد.
مقامات دولتی از درج آگهیهای تسلیت در مورد علی در روزنامههای خود خودداری کردند. تنها به یک آگهی که خطاب به برادر خانم شریعتی ـ سعید شریعت رضوی ـ بوده است اجازه چاپ داده شد. (کیهان ۲ تیر)
مجلس یادبود و تجلیل در خارج از کشور
از آنجا که مسلمانان خارج از کشور از آزادیهای نسبی برخوردارند توانستند به نحوی دین خود را نسبت به این فرزند خلف امت اسلامی ادا کنند.
به محض رسیدن خبر فاجعه شهادت علی به مسلمانان خارج از کشور موجی از تأثر و تأسف در بین آنها بوجود آمد. این جلیان در میان مسلمانان فارسی زبان که با آثار و افکار او آشنایی بیشتری داشتند مشهودتر بود.
کلیه برادران و خواهران انجمنهای اسلامی در امریکا و اروپا ضمن اعلامیههایی از خدمات شریعتی تجلیل کرده و هر کدام به نوبه خود مراسم ختمی اعلام نمودند. شرکت هزاران نفر، چه مسلمان و چه غیرمسملان در این برنامهها خود بیانگر عمق کار خلاق شریعتی چه از لحاظ اسلامی و چه از لحاظ سیاسی بود.
برنامه تجلیل از شریعتی در خاورمیانه، سوریه، نجف، لبنان، به نحو بینظیری اجرا شد. در ضمن، تلگرافات تسلیت از طرف برادران و خواهران فارسیزبان به پدر بزرگوار ایشان، استاد محمدتقی شریعتی و امام خمینی مخابره گردید.
همچنین خبر شهادت علی در غیر از نشریات فارسیزبان در روزنامههای اروپایی و عربی نیز درج گردید. در میان نشریات اسلامی غیرفارسی: «امل و رساله» که ارگان حرکت المحرومین است طی مقالاتی خدمات مجاهد علی را تجلیل کرد.
روزنامه »اسلامیک هورایزون) جزوه خبری ام.اس.ا در امریکا اقدامی به نقل تلگراف پرزیدنت ام.اس.ا به وزیر دادگستری انگلیس و سازمان عفو بینالملل نموده است (جلد ۶ شماره ۷ مجله مزبور مورخ ژولای ۷۷ صفحه ۵) در این تلگراف پرزیدنت ام.اس.ا نگرانی خود را درباره چگونگی شهادت مجاهد علی بیان داشته و خواستار یک تحقیق کامل درباره این موضوع شده است. ضمناً به مقامات انگلیسی و عفو بینالملل تذکر داده شده که از اقدام احتمالی کنسولگری جهت تحویل جنازه مجاهد علی جلوگیری به عمل آورند. و ترتیبی داده شود که جنازه فقط به دست احسان فرزند مجاهد علی سپرده شود.
نشریه اسلامی سیاسی البیان ضمن بزرگداشت مجاهد علی شریعتی اعلامیه مطبوعاتی نهضت آزادی ایران را که بدین مناسبت صادر شده است در نشریه ماه ژولای خود درج کرده است.
نشریه نیوترند ارگان کمیته تحقیقی آموزش و مذهب در آمریکا در شماره اگوست ۷۷ خود اقدام به درج مقاله مفصلی شامل شرح کامل خدمات مجاهد علی و عکسی از آن مجاهد نمود.
مجله المنار در شماره آگوست خود از خدمات علی تجلیل کرد.
و بالاخره مجله العالم و بولتن خبری سازمان جوانان انقلابی در آفریقای جنوبی ضمن مقالاتی مجاهدات و خدمات مجاهد علی را در شماره اگوست مجلات مزبور درج نمودند.
<![if !vml]><![endif]>
عکس از: لندن آبزرور ۲۱ ژوئیه ۱۹۷۷
دانشجویان و ایرانیان مسلمان مقیم خارج از کشور از اقصی نقاط جهان برای شرکت در مراسم تشیع جنازه و ختم مجاهد شهید دکتر علی شریعتی عازم انگلستان شدند. عکس فوق صحنهای از تظاهرات این مسلمانان را در خیابانهای لندن نشان میدهد در این برنامه بیش از ۷۰۰ نفر تظاهرکننده ضمن پیادهروی طولانی خود، از بیمارستان تا مسجد مسلمانان به افشاگری علیه جنایات رژیم کثیف پهلوی پرداخته و در مجلس ترحیمی که بدین منظور در مسجد مزبور برگزار گردید شرکت نمودند.
پیام مجاهد، در خدمت جنبش انقلابی خلق ما قرار دارد. پیام مجاهد، مبارزات حقطلبانه مردم ما را، صرف نظر از وابستگیهای فکری و عقیدتی منعکس میسازد.
پیام مجاهد، به کمکهای فکری، قلمی و مالی شما نیازمند است. مقالات، اخبار، انتقادات و نظرات خود را به آدرس پیام مجاهد (با اسم مستعار) ارسال دارید.
در بخش و توزیع پیام مجاهد به ما کمک کنید.
کمکهای مالی خود را به صورت حواله بانکی و یا پستی در وجه پیام مجاهد ارسال دارید.
(امضای حواله مالی ممکن است با نام مستعار باشد.)
PAYAME MUJAHID
P.O.BOX A
BELLVILLE. ILL. 62222