فراز و فرودهای جنبش معاصر ایران
گفت وگوی آقای دکتر ابراهیم یزدی با آقای محمد حسن غفوری خبر نگار اعتماد
۸/۶/۸۸، قسمت اول مصاحبه
از حدود بیش از ۱۰۰ سال پیش تا کنون در ایران چهار جنبش یا موج اجتماعی داشتهایم. جنبش مشروطیت در سال ۱۲۸۵، جنبش ملی شدن نفت در سال ۱۳۲۹، انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و جنبش اصلاحات سال ۱۳۷۶. هر کدام از این جنبشها چه ویژگیهایی داشتهاند؟ بهعنوان مثال هدف یا محور مطالبات چه بوده است؟ چه قشرهایی عاملان و رهبران این جنبش ها بوده و چه عللی موجب پیروزی و سپس توقف آنها شده است؟ نقش مذهب در این جنبش ها چه بودهاست؟ آیا ما در این ۱۰۰ سال در یک دور و تسلسل گرفتار شده و متوقف ماندهایم یا با هر موج مقداری به پیش رفتهایم؟
دکتر یزدی: ابتدا باید توجه نمود که مسیر حرکت جنبشهای اجتماعی بصورت یکنواخت و خطی نیست، بلکه مسیری زیگزاگی است که فراز و نشیب دارد، اما در کل ممکن است صعودی یا نزولی باشد.
سرآغاز فصل نوین تاریخ ایران، از شورش تنباکو شروع شد و محور اصلی آن، اعتراض علیه استعمار خارجی بود. انگیزه اصلی در این حرکت ملی، مبارزه با استیلای قدرت های خارجی از نوع جدید آن بوده است.
میدانیم که ایران بدلیل قرار گرفتن در یک منطقه جغرافیایی استراتژیک، دائماً در معرض تهاجم ملت ها و اقوام بیگانه نظیر رومیها، یونانیها، اعراب، مغولها و افغانها بوده و بسیاری از سلسله پادشاهان ایران، غیر ایرانی و از اقوام همسایه بودهاند. این تهاجمات موجب بروز احساس ضد سلطه بیگانه در ضمیرناخودآگاه جمعی ملت ما شده است. آموزههای دینی ما، مبنی بر اینکه یهود و نصارا و مشرکین نباید بر مسلمین تسلط یابند، نیز این احساس ضدسلطه اجنبی را تقویت کرده است. بنابراین در عمق فرهنگ ما که آمیختهای از آموزه های دین و ملی است، عنصر ضد استیلای خارجی خیلی قوی است.
بدین ترتیب اولین جرقههای جنبش بیداری در تاریخ معاصر ما از شورش تنباکو شروع شد. ولی چون استعمار جدید از طریق استبداد داخلی به ایران آمده بود، در عمل “استبداد داخلی” و “استیلای خارجی و استعمار غربی” دو روی یک سکه شدند، لاجرم جنبش در محور ضد استعماری متوقف نشد و به ضد استبدادی، علیه استبداد ناصرالدین شاه ارتقاء پیدا کرد و کم کم انقلاب مشروطه شکل گرفت و پس از آن نیز جنبشهای دیگر.
در انقلاب مشروطه بسیاری از حرکتها غریزی و عاطفی بود. ضد استبدادی، ضد بیگانه بود، اما اشراف و آگاهی بر مکانیزمهای ضد استعمار وجود نداشت. البته ما هم نباید توقعی بیش از این از آن دوره داشتهباشیم. در زمان مشروطه جمعیت ایران ۱۰ میلیون نفر بود که ۸۰% آن روستایی و ایلات و ۱۵ تا ۲۰% آن شهری بوده است. در آن زمان تهران حدود ۲۰۰ هزار نفر جمعیت داشت و درصد خیلی کمی باسواد بودند. در روستاها و ایلات نیز، مردم عموماً بی سواد بودند و ایل یک ساختار شبه نظامی داشت. بنابراین بخش کوچکی از جمعیت متوجه خواستهها بوده و با آگاهی پیش آمده بود. به خصوص وقتی روحانیت به حمایت از جنبش برخاست، تودههای مردم هم تنها بدلیل نفوذ آنها و به دنباله روی از روحانیت آمدند. چنین حرکتی نمیتوانسته است مسیر روبه رشد یکنواختی داشته باشد و ادامه پیدا کند، زیرا دارای زیربناهای لازم نبود. حتی برای بسیاری از نخبگان و خواص هم مفاهیمی مانند مشروطه، قانون و آزادی روشن نبوده است.
مثلاً شیخ فضل الله نوری از معنا و کارکرد قوه مقننه در یک نظام شورائی (پارلمانی) درک درستی نداشت و میگفت در اسلام برای همه چیز قانون وجود دارد و نیازی به مجلس قانون گذاری نداریم. این برداشت نادرستی از قوه مقننه بود. مجلس مقننه که احکام دینی وضع نمی کند. اگر میخواهیم بودجهای برای کشور بنویسیم، در قرآن که نیست. دخل و خرج کشور و روابط سیاست خارجی که در کتاب خدا نیست. بنابراین میبینیم حتی بسیاری از خواص هم درک درستی از این مقولات نداشتند. آنهایی هم که میفهمیدند، از غرب گرفتهبودند و تجربه ای خودجوش و بومی وجود نداشت. لاجرم این جنبش در نقطهای باید فروکش میکرد.
نکته دیگر این که جنبش مشروطه نه میخواست و نه میتوانست که نظام سلطنتی را از بین ببرد، بلکه می خواست قدرت مطلقه پادشاه را محدود کند. جنبش مشروطیت فاقد آن قدرت بود تا هر چه را که میخواهد به شاه تحمیل کند. از آن طرف، مستبدین هم آنقدر قدرت نداشتند تا جلوی مشروطه خواهان را بگیرند. بنابراین با هم یک نوع سازش کردند. نتیجه این سازش آن شد که در قانون اساسی مشروطه اصل ۴۴ را جوری نوشتند که هم شاه خیال کند، که حقوق او محفوظ است و هم مشروطه خواهان فکر کنند که مطابق خواسته آنهاست. لاجرم در برخی از اصول قانون اساسی مشروطه ابهام و عبارات دوپهلو وجود داشت. هر زمان حضور نیروهای سیاسی مردمی کمرنگ می شد، شاه قانون را زیر پا می گذاشت و بر عکس آن، هر زمان نیروهای مردمی ابراز قدرت و وجود می کردند، شاه عقب نشینی می کرد.
رهبران اصلی این جنبش چه اشخاص یا گروههایی بودند و آیا بعد از پیروزی اولیه، به همکاری ادامه دادند؟
در جنبش مشروطه سه گروه اصلی فعال بودند که عبارتند از محافظه کاران یا سنت گرایان و روحانیان، دوم روشنفکران لائیک و سوم روشنفکران دین گرا. قدرت و نفوذ این گروه ها متفاوت بود. اما در هر حال همه بودند و به سهم خود، بطور مثبت یا منفی در فرایندها و رویدادها اثر می گذاشتند. درون هر یک از این گروه ها نیز روندهای متفاوت وجود داشت. متأسفانه پس از پیروزی بر مستبدین، اختلافات میان گروه ها بالا گرفت و نتوانستند به همکاری ادامه دهند.
سوال: پس باید قبول کرد که جنبش مشروطه به اهداف خود نرسید و سپس جنبش ملی شدن آغاز شد.
اینطور نیست که ما هیچ دستاوردی از مشروطه نداشتیم. دستاورد مشروطه آنقدر موثر بوده که رضاشاه در طول نزدیک به ۲۰ سال قدرت و حکومت نتوانست نظام پارلمانی را به کلی تعطیل کند. بعد از تبعید رضاشاه در شهریور ۲۰، در طی ۱۲ سال پس از آن، جنبش جدیدی پا گرفت. برخی از آرمانهای مشروطه مانند محدودیت قدرت شاه و جنبش علیه استعمار خارجی دوباره به صحنه آمد. این جنبش که ملی شدن نفت نام گرفت، با یک جهش بزرگ ملی و آگاهی همراه بود و در یک سطحی بالاتر از مشروطه شروع شد. ولی باز هم شرایط اجتماعی به گونهای نبود که منحنی تغییرات مستمراً به سوی نهادینه شدن حاکمیت مردم پیش رود و صعود کند و در یک نقطه شکست. “چرا شکست؟”، سوالی است که باید به آن جواب داد. یکی از دلایل آن این است که حرکتهای سیاسی و اجتماعی موثر و پایدار و نهادینه شدن آنها، به تغییر در نگرش ها و رفتار مردم بستگی دارد. بدون تغییرات بنیادی مناسب در روحیات و خلقیات مردم، تغیرات سیاسی آسیب پذیرند. این یک آموزه قرآنی است که: “انّ الله لا یغییرّما بقوم حتّی یغییرّوا ما بانفسهم”. رعد ۱۱″، و تجربه بشری نیز همین را نشان می دهد.
آیا جدایی مصدق و کاشانی و تفرقه درونی جبهه ملی خود از دلایل توقف جنبش نبود؟ (گفته آقای طالقانی در ۱۴ اسفند ۵۷ که ما هر وقت پیروز میشویم، از فردای آن روز همه پیروزی را متعلق و منحصر به خود میدانند و تفرقهها آغاز میشود.)
اختلافات درون جنبش ملی قطعاً در شکست آن موثر بود. اما این اختلافات خود معلول مسائل دیگری در درون جنبش بود. در سه فراز بزرگ تاریخ معاصر کشورمان یعنی مشروطه، حنبش ملی و انقلاب ۱۳۵۷، علاوه بر جنبه مبارزه با سلطه بیگانه، آزادی و دموکراسی نیز از محورهای عمده مطالبات بوده است. اما اگر دموکراسی یاد گرفتنیست، سه رکن اصلی این یاد گرفتن، عبارتند از “پذیرش تکثّر در جامعه بشری”، “تساهل و تحمل” و سوم “سازگاری”. در جامعه ای با سابقه استبداد چندهزار ساله، تغییر روحیات مردم و یاد گیری این ارکان با سرعت زیاد امکان پذیر نیست. درون همه ما ایرانی ها فرهنگ استبدادی رسوب کرده و ما همه محصول همین فرهنگ هستیم. بنابراین ما با مستبد می جنگیم نه با استبداد. یک مستبد را بر می داریم و مستبد دیگری را به جایش می نشانیم. بخش عمده ای از منازعات درون جنبش، چه در مشروطه، چه در جنبش ملی و نیز در انقلاب اسلامی ریشه در خصلت های استبدادی کنشگران سیاسی داشته و دارد. درک، هضم و عمل به ارکان سه گانه دموکراسی نیاز به تمرین و ممارست دارد و رشد سیاسی تنها با میزان عمل به این ارکان میسر است. ما ممکن است در تحلیل اختلافات درون جنبش ملی، جانب این یا آن شخصیت ملی یا مذهبی را بگیریم و یکطرف را محکوم کنیم، اما تا زمانی که ما خود، عناصر اصلی دموکراسی را نپذیریم و آگاهانه و متعمدانه آن ها را رعایت نکنیم، این محکوم کردن ها، دردی را دوا نمی کند. تکیه بر این نکته برای نسل کنونی معنا دار و مفید خواهد بود.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و شکست دولت ملی، نهضت مقاومت ملی شکل گرفت. اگر اسناد این نهضت (نشریات، نوشتهها و تحلیلها) را بخوانید و به تحولات سیاسی و اجتماعی آن دوره توجه کنید، ملاحظه خواهید کرد که حرکت ملی آرام آرام به یک حرکت دو بعدی، هم ملی و هم اسلامی تبدیل میشود. میرسیم به سال ۴۰. چرا نهضت آزادی درست شد؟ زیرا که جبهه ملی میخواست با همان الگوی جبهه ملی سال ۱۳۲۶ (آغاز جبهه ملی) شروع کند. یعنی میخواست تک بعدی یا به عبارتی ملی – سیاسی باشد، مانند ناسیونالیزم عربی جمال عبد الناصر. که در بعد سیاسی رشد کرد، ولی در بُعد اعتقادی، رشدی متناسب و هماهنگ با رشد سیاسی پیدا نکرد.
در حالی که وقتی میگوییم “ملی”، یعنی همه مردم. همه مردم هم با باورهایشان در هر حرکتی شرکت می کنند. بنابراین باید باورهایشان را، در سطح یک فرهنگ، در سیاستهای این جبهه یا حزب منعکس ببینند، وگرنه ارتباط عمیق میان حزب با مردم برقرار نمیشود و مردم احساس تعلق نمیکنند. جبهه ملی درصورتی رشد طبیعی مینمود که بعد فرهنگ اسلامی هم پیدا میکرد. مرحوم طالقانی همان موقع به اعضای جبهه ملی میگفت که وقتی در تاسوعا و عاشورا درتمام ایران مراسمی برگزار می شود، شما هم به صفت ملی به این مراسم بپیوندید. نمیتوان گفت من ملی هستم و از کنار چنین ایامی بیتفاوت بگذریم. بنابراین رویکرد اسلامی نهضت آزادی محصول تجربه گذشته و انعکاس یک ضرورت بود. البته با معیار های امروزی و با تجربه ای که ملت ما پس از انقلاب از حکومت به اصطلاح دینی دارد، شاید این ویژگی نهضت آزادی ایران، در نظر برخی بار منفی داشته باشد، اما این یک واکنش است. واکنشی که ممکن است برای مدتی هم ادامه پیدا کند. ما در یک مرحله ای، خواه ناخواه به یک نقطه تعادل از همکنشی بهداشتی و بهینه میان دین و دولت می رسیم. در جامعه ای که ۹۷% مردم آن مسلمان هستند و با توجه به سرشت و ویژگی های اسلام، این امر اجتناب ناپذیر است. اگر قرار است در ایران هم دموکراسی پیروز و نهادینه شود، نمی توان انتظار داشت که دینداران از حضور و مشارکت در تعین سرنوشت خود محروم بمانند. دموکراسی هنگامی نهادینه می شود که مناسبات حاکم، دربرگیرنده حداقل خواست های همه اقشار و گروه ها باشد، نه حداکثر مطالبات یک قشر و گروه خاص. بر اثر همین تجربه تاریخی بعد از انقلاب ضرورت تبیین برخی از مقولات مربوط به رابطه دین و سیاست احساس شده است. در این راستا سه مقوله را باید از هم تفکیک کرد: “دین و سیاست”، “نهاد دین و نهاد دولت” و “دین و دولت”. “دین و سیاست” در هیج کشوری از هم قابل تفکیک نیستند. به این معنا که مردم با باورهای خود در سیاست حضور پیدا می کنند. اگر دین دار باشند باورهای دینی آنان در سیاست تاثیر گذار خواهد بود. اما “نهاد دین”، حتی در یک حکومت دینی، هیچ حق ویژه ای در “نهاد دولت” ندارد. نهادهای دینی هم می توانند نظیر سایر نهاد های مدنی در امور سیاسی حضور و دخالت داشته باشند. مورد سوم یعنی رابطه “دین و دولت” را قانون اساسی تعیین می کند. ساختار و محتوای قانون اساسی در هر کشوری متأثر از سه منبع است که عبارتند از فرهنگ جامعه، تاریخ تحولات آن جامعه و شرایط تدوین و تصویب قانون. پدران ما در مشروطیت با درایت اصل دوم متمم قانون اساسی را تصویب کردند. دولت موقت مهندس بازرگان نیز همان راه حل تاریخی را در پیش نویس اول قانون اساسی وارد کرده بود.
می رسیم به جنبش سوم در تاریخ معاصر یعنی انقلاب اسلامی. رهبران اصلی انقلاب چه اشخاص یا گروههایی بودند و آیا بعد از پیروزی اولیه، این بار به همکاری ادامه دادند؟
انقلاب اسلامی از جایی شروع شد که با گذشته بکلی متفاوت بود. در انقلاب سال ۱۳۵۷ نیز سه گروه اصلی حضور فعال داشتند که عبارتند از روحانیان، روشنفکران دینی و سوم روشنفکران غیر دینی وحتی ضد دینی. همه این گروه ها بر سر سرنگونی استبداد سلطنتی همسو و هم گام شده بودند. اما این “همه با هم بودن”، یک توافق یا تفاهم بر سر آنچه نمی خواستند بود، نه آنچه می خواستند. در هر سه گروه، طیفی از جریان های فکری و سیاسی قابل شناسائی است. از میان این سه گروه، روحانیان، بدلایل متعدد، از جمله ساختار و مناسبات اجتماعی و تاثیر و نفوذ آنان در میان توده های مردم، از قدرت برتری نسبت به سایر گروه ها برخوردار بودند. اما متأسفانه در این انقلاب نیز مانند گذشته، رسوبات فرهنگ استبدادی به سرعت شعار “همه با هم” را به “همه با من” و “یا با منی یا بر منی”، تبدیل کرد. اگر چه میزان مشارکت مردم و همکاری های جمعی در مقایسه با دوره های گذشبه خیلی بیشتر بود، اما باز همان موانع زیرساختاری بر روند تحولات بعد از انقلاب اثر گذاشت. نه روشنفکران با هم همکاری کردند و نه میان روشنفکران و روحانیان یک همکاری دراز مدت بر اساس تفاهم و سازگاری شکل گرفت. آن همکاری اولیه میان روحانیان و جریانی از روشنفکران دینی نیز موقت بود و به سرعت به تقابل و حذف منجر گردید.
نقش مذهب در جنبش سوم تاریخ معاصر یا همان انقلاب اسلامی چیست؟
در انقلاب اسلامی، مذهب یا بهتر است بگویم احساس مذهبی، نقش اساسی داشت. در شورش تنباکو و درانقلاب مشروطه هم مذهب نقش داشته است. البته در جنبش ملی شدن نفت این نقش کم رنگتر بوده است. نقش مذهب به رابطه روحانیان با مردم مربوط است. روحانیت ایران، حتی در دوران قبل از اسلام هم یک رابطه عمیقی با توده های مردم داشته و در آن زمان یکی از دو رکن اساسی قدرت یعنی پادشاه و روحانی را تشکیل داده بود. از سال ۱۳۴۰ به بعد و در پی انقلاب سفید شاه، میان روحانیت ایران و شاه درگیری گسترده ای بوجود آمد. شاه نتوانست یا نخواست که مشکل خود را با روحانیت حل کند و با حملات شدید به آنها، روحانیت ایران به جنبش ضد استبدادی، که تا آن زمان بطور عمده یک جنبش روشنفکری بود، پیوست. شاه توانسته بود تمام نهاد های مدنی روشنفکران را در هم بکوبد. اما نتوانست نهاد مسجد را از بین ببرد یا آن را مهار کند. هزاران مسجد در سر تا سر ایران وجود دارد و در هر مسجدی یک روحانی فعال است. در نتیجه با پیوستن روحانیان به جنبش ضد استبدادی، این جنبش گستردگی بی سابقه ای پیدا کرد و در نهایت رهبری انقلاب اسلامی را یک مرجع دینی به دست گرفت. همین رهبری موجب شد که ملیون ها زن ایرانی، به عنوان یک تکلیف شرعی و لبیک گفتن به فراخوان یک رهبر مذهبی، جایگاه سنتی خود را، که خانه بود، ترک کرده و به خیابان ها بیایند و همراه مردانشان سیاسی شوند. سیاسی شدن زنان در بسیاری از روابط اجتماعی ایران اثرات کوتاه و دراز مدت بر جای گذاشته است. زنان جوانی که در انقلاب شرکت داشتند مادران نسل جدید و جوان امروز ما هستند و دیدگاه های سیاسی خود را به این نسل منتقل کرده اند. امروز بیش از ۶۰% دانشجویان دانشگاه های ایران را دختران تشکیل می دهند. زنان امروز ایران در بسیاری از فعالیت های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، هنری و صنعتی بطور فعال حضور دارند و این حضور، پیامد مشارکت آنان در انقلاب است. به عبارت دیگر باید بگویم که انقلاب ایران معادله تقابل میان سنت و مدرنیته را به نفع مدرنیته تغییر داده است.
دستاوردها و اهداف انقلاب چه بوده و چه مقدار از این اهداف محقق شده اند؟
من معتقدم که انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ نهایتاً هنوز پیروز نشدهاست، زیرا که آرمان ها و خواسته های مردمی تحقق نیافته اند، ولی در وضعیتی هستیم که به هیچ وجه قابل مقایسه با دوران مشروطه نیست.
برای سنجش و ارزیابی دستاوردهای یک جنبش، سه معیار میتوانیم بکار ببریم: معیار اول اینست که کجا بودیم و الان کجا هستیم. الان ما هنوز به آرمان مشروطه پدرانمان نرسیدهایم، ولی در شرایط دوران ناصرالدین شاه، که عصر بیخبری بود، دیگر نیستیم. مناسبات سیاسی و فرهنگی اصلاً قابل مقایسه با آن دوره نیست. معیار اول به ما میگوید که، هرچند که به کندی حرکت کرده ایم، اما درجا هم نزدهایم. یک مثال میزنم. در آن زمان میرزا حسن رشدیه میخواست مدارس جدید درست کند. چندین بار خواستند وی را بکشند زیرا که مدارس جدید و اصولاً تاریخ، جغرافیا، هندسه و مثلثات و فیزیک و شیمی را ضد دین میدانستند، اما حالا دیگر این نیست. زمان این را حل کرده است.
معیار دوم برای ارزیابی انقلاب این است که ببینیم چه میخواستیم و چه بدست آوردهایم. درست است که جامعه ما خیلی عوض شده، ولی ما چه میخواستیم در انقلاب؟ آیا آن چیزی که ملت ما در انقلاب میخواست، بدست آورده است؟ برای پاسخگویی به این امر، باید اسناد قبل از انقلاب، شعارهای مردم، تحلیلهای فعالان سیاسی و حتی بیانیههای روحانیون در قبل از انقلاب و گفتههای امام در پاریس بررسی شود و میزان تحقق هر خواسته با وضعیت کنونی سنجیده شود.
معیار سوم مقایسه با ملتهای مشابه است. ما نه در خلأ زندگی میکنیم و نه گل سرسبد خلقت هستیم. کشورهایی مانند ترکیه، هند و مالزی کجا بودهاند و الان کجا هستند؟ که پاسخ به این سوالات فرصت بیشتری میخواهد.
به نظر شما بطور خیلی خلاصه، ما بعد از انقلاب در کدام زمینهها به جلو گام برداشتهایم و در کدام زمینهها نیز متوقف ماندهایم.
برای ارزیابی باید دو پرونده را از هم جدا کرد: پرونده انقلاب و پرونده جمهوری اسلامی. انقلاب تاثیرات مثبت خود را داشته است. اما در زمینه آرمان های اصلی انقلاب، نظیر آزادی های اساسی ملت، حتی با معیار همین قانون اساسی متوقف مانده ایم.