چرا دچار استبداد شده ایم؟
چون مبداء و منشاء و نژاد ما ایرانیها هم مثل سایرین یعنی اصلاً انسان و مخلوق خدا و ساخته و پرداخته فطرت است و فطرت انسانی بر پایه آزادی و دفاع از نفس و زایندگی میباشد. ما هم یقیناً مثل مللی که از قدیم یا اخیراً برخوردار از استقلال و خود مختاری ملی هستند، آزاد و آدم خلق شده و آزاد و آدم پا بهفلات ایران گذاشتهایم.
از طرف دیگر بهطوریکه در قسمت دوم تکرارکردیم، استبداد خوشبختانه در زمان و مکان، استمرار نداشته است. یعنی دورههای ضعف و فطرت برایش پیش آمده است. همچنین بهواسطه ضعف ذاتی و کوتاهنظری و نبودن وسائل نفوذ فنی، مثل امروزه نتوانسته است در تمام مناطق و اقطار و زوایی مملکت و در تمام شئون رخته نماید و در برابرش چیزهائی وجود داشته است. از جمله دیانت و روحانیّت که کمابیش بر کنار و آزاد مانده است. ایلات و عشایر (با تمام اشکالاتی که از جهات مختلف دارند) که بیشتر تحت شرایط کهن و کوهستانی یا بدوی ولی تقریباً مستقل از نفوذ دولتهای مرکزی میزیستهاند. بازار و پیشهها که درآمد و نیمه استقلالی از خود داشتهاند … .
اینها خود نقطه امید است. اگر فطرت و مایه ما هم عزت نفس و استقلال است پس از آن فطرت و مایه ، یقیناً مبانی و میراثهائی بهجا مانده است که میتواند مبداء نمو و نجات ما باشد.
آنچه در ابتدا و در طول مدت تاریخ طولانی(بگوئیم ۲۵۰۰ساله)ایران سبب استیلا و استقرار استبداد شدهاست و آنهمه آثار و خرابیها بهوجودآوردهاست، باید چیزی یا چیزهائی ریشهدارِ وسیعِ طبیعی از نوع شرائط و عوامل جغرافیائی و تارخی مملکت باشد. چنین عامل یا عواملی حتما تأثیر و نشانههای آن را نه تنها در سیستم حکومتی بلکه در روحیّات و حالات و سایر خصوصیات ملّت و مملکتمان نیز باید ببینیم.
بنابراین باز باید قدری حوصله بهخرج داده مسئله را با دید وسیعتری ، با تفصیل بیشتری از عمق و از قدیم نگاهکنیم و جنبه سیاسی آنرا در منظره کلی قضیه جستجو نمائیم.
1- تأثیر همسایههای خارجی
همانطور که میدانیم نژاد اصلی ما آریناست. از شاخه هندواروپائی میباشد ، اقوام آریائی تشکیل دهندگان نژاد ایران ، پس از جدائی از عموزادگان هندی و اروپائی خود، یک حالت غریبی و محصورشدگی در فلات ایران پیدا کردند.
مغرب ما طوایف سامی میزیستند که اصولاً خشن و خونخوار بودند و گاهگاه حملاتی به مادها میکردند (آرامیها، آشوریها، کلدانیها، آنطرفتر فنیقیها و بالاخره اعراب که حمله آنها وضع و حساب و آثار خاصی داشته است).
در جنوب دریایگرم و یا سواحل نامساعد خلیجفارس، مواجه با صحاری عربستان، بهعوض یکوسیله ارتباط و تبادل، یکسد آبی یا خندق غیرقابلعبور تشکیلمیداد.
در شرق تا آنجائی که به تبّت و پامیر و هندوکش میخورد، باز در حکم سد و حصار حساب میشود ولی بالاتر از آن … .
در شمال شرقی و شمال، با ترکستان و ترکها همجوار میشدیم. منطقه فاصل، قسمت حاصلخیز و پر نعمت بلخ و بخارا و سمرقند بود و آنها را بهجانب خود دعوت مینمود. حملات و ضربات عمده و پی در پی آرینها از همین ناحیه از طرف طوایف و اقوامِ مختلفِ نژاد زرد، بهنام ترکها و ترکمنها، ازبکها، تاتارها و بالاخره مغولها که در صحاری و تیغزارهای شمال چین میزیستهاند ، بهعمل میآمد. چه در ایران باستان، قبل از اسلام بهدست پارتها، و چه بعد از اسلام بهدست و بهنام امثال غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، مغولان چنگیزی، تیموریان وغیره … .
بهطوریکه در قسمت دوم شرح دادیم یک قسمت از شالوده استبداد ایران بهوسیله همین مهاجمین خارجی صورت میگرفت. همان کسانی که با یک تنه زدن، موج حملاتشان، امپراطوری بزرگ روم را به دو نیمه کرده قسمت غربی آنرا بهکلی متلاشی و متصرف نمود.
طبیعی است وقتی قوم متجاوزی آنهم از طوایف بیباکِ سفاکِ مغولِ امثال چنگیز، وارد خاکی میشود و بهرأفت و مشورت عمل نمینماید، حد اکثر شدت عمل و خشونت و ذلت و اضطراب و استبداد را بهکار میبرد. بعدهم که خانهخواه و ظاهراً همکیش و همکار میشود، بالاخره وحشت و نفرت که ازبین نمیرود. مسلماً، پشت اندر پشت، یک روح بدبینی و دوریگزینی در مردمی که اجدادشان مقتول و مضروب یا مطرود بودهاند، بهجی میماند. و درآنها که بهعنوان پیشخدمتی و مباشرت یا متولیگری و وزارت و یا بالاخره شاعری و ندیمی تقرب یافتهاند، روح تظاهر و تملق باقی میگذارد.
خیل غارتگران مهاجم که به ایران میآمدند، البته هدفی و نقشهی جز پر کردن شکم گرسنه خود و سواران و چارپایانشان و فرونشاندن عطش خونخواری و سپس مسکن گزیدن و عیش و نوش کردن نداشند.
تامدتی میریختند و میپاشیدند و میچاپیدند و میکشتند و میزدند و میخوردند. بعدکه قرار میشد استقرار و استحفاظی پیدا کنند و دولت و دستگاهی تشکیل دهند، طبیعی بود که همان سرداران و سواران چپاولگر را به امارت و ولایت و ریاست و مأموریت میگماشتند و میفرستادند. حقوق و هزینه این مأموران را خود مردم باید بپردازند یا هر طور میخواهند و میتوانند از مردم بستانند.
فلان سوار گردنکلفتِ آدمکشِ تاتار یا مغولی که در روز ورود به ایران، دست چپ و راست خود را نمیشناخت و جُل و دیبا را از هم تمیز نمیداد، بعد از چندی بهصورت یک امیر یا رئیس متشخص و بهاصطلاح امروز، مأموری عالیرتبه، یا کارمند رسمی و اعزامی دولتمرکزی، درمیآید. البته بهلحاظ عنوان و لباس و شاید زبان و مذهب و آداب خیلی عوض شده بود ولی بهلحاظ نیت و باطن، دلیلی نداشت اصل و هدف خود را که چپاول و تصرف و تسلط است فراموش کرده باشد. اصلاً بری چاپیدن و عیش و عشرت بود که قبول خدمت و مأموریت را میکرد.
ضمناً نه آن سرکرده کل و نه این سرداران و سردستههای جزء، هیچکدام سابقه و لیاقت مملکتداری و سلطنت و وزارت و ولایت را نداشتند. از داخله ایران، از میان فرصتطلبان و فرومایگان یا بیبندوبارانِ نوکرصفت، کسانی را بهمشورت و معاونت و مباشرت و دبیری و غیره استخدام میکردند و انعام و اجرت لازم یا امکانات دیگر به آنها میدادند.
این مجموعه امیران و حکام و سرداران و رئیسان و وزیران و مستوفیان و نوّاب و فرّاشان و غیره ، در حقیقت کارمندان اداری یا بهاصطلاح وقت ، اعضی دیوانی را تشکیل میدادندکه نزدیک و تحت اختیار و فرمان آن رئیس بودند.
یکنوع مستخدمین شاه یا صدراعظم، وزیر، حاکم و مقامات دیگر، حساب میشدند. تا چهل پنجاه سال قبل ، اصطلاحی وجود داشت که شغل کلیه مأمورین حکومتی و اعضی دولتی را «درخانه» میگفتند. یعنی نوکران یا قراولان و اعضاء «درخانه» امیر یا وزیر.
منظور آنکه، کادرِ کارمندی دولتهای استبدادی ایران ، از یکعده افرادی تشکیل میشد که اصلاً غارتگر، دشمن ملت، یا قرهنوکر بودند و کوچکترین پیوندی بهلحاظ رأفت و همنوعی یا وظیفه خدمتگزاری و همکاری، فی ما بین دولت و ملت وجود نداشت.
روابط،روابط غالب و مغلوب و ارباب و نوکری بودهاست.هرکاری را که بهعهده میگرفتند و بههر مأموریت و ناحیهای که میرفتند دو وظیفه یا دو هدف داشتند:
1. اجری مأموریت مورد نظر ارباب و حفظ منافع و اغراض او،
2. پرکردن جیب خود و دوشیدن مردم.
بهطوریکه میدانید، تا دوره ناصرالدین شاه و حتی اوایل مشروطیت، حقوق و شهریهی بری حکام و نایب الحکومهها و فراشان وجود نداشت و آنها بودند که بهازاء خلعت و مأموریت و ولایت و حکومت مبلغی پیشکشی، به پیشگاه ملوکانه یا رؤسی مربوطه، در ابتدی انتصاب و بعد ، هدایائی بهطور مستمرِ سالانه و غیرمستمر تقدیم میداشتند. در مقابل مجاز بودند که عایدات محلی را تیول خود قرار دهند و به طریق مختلف مردم را بدوشند.
این بود روحیه و رویه کارمندی دولت ایران.
با توجه به اینکه در دو ثلث از ۲۵۰۰ سال سلطنت استبدادی ایران، سلسلههای ما اصلاً از مهاجمین خارجی بودهاند و در آن ثلث دیگر نیز گردنکشان و چاقوکشان، یا گردنکشی و چاقوکشیهای داخلی، بیدخالت نبوده و همان رسوم و روال برقرار بوده است، واضح میشود که رویهم رفته در طی ۲۵۰۰سال، چه شرایطی و عواملی بر مردم این مرز و بوم حکومت مینموده است.
۲ – تأثیر ساختمان داخلی فلات ایران
بهلحاظ جغرافیائی حصارهای کوهستانی اطراف فلات ایران که مانند پلکانی بری صعود به فلات میباشد، سدّی در برابر حملات خارجی حساب میشود ولی سدّی که گاهگاه میشکست و عده ی از مهاجمین را نیز در خود میگرفت و بهصورت ایلات سلحشور میپروراند. بهطوری که فلات مرکزی بهوسیله ایلات کوه نشین، از ۴ سمت احاطه شده است.
در داخل فلات نیز بهطوریکه میدانیم و با امتداد شمالِ غربی، جنوبِ شرقی که چینخوردگیهای اصلی ایران را دارد وضع کلی کوهستانی بیابانی با کویرها و نمکزارهای گسترده فراوان میباشد. قسمت قابل سکونت و آبادیِتمدنپرورِ ایران، جزء بسیار ضعیفی از مملکت ، و در حدود ۲۰% میباشد. آنهم بهصورت مناطق پراکنده و نقاط مجزا از یکدیگر.
آبادیهای مسکونی ایران به اینترتیب مانند واحد جزیرههای متفرق محصور در میان دره و تنگه یا بیابانهائیکه کمینگاه یا جولانگاه دستجات جنگجوی راهزن یا صحراگردِ غارتگر بودهاند، قرار داشته است. یعنی بهطور کلی مردم متمدن شهرنشین یا دهنشین ایران، چه از خارجکشور و چه از اطراف و چه از پشتِ خانه و دروازههای خود، دائماً در معرض تهاجم و تهدید بودهاند. یک حالت دستبستگی و ناامنی و ترسکه البته مانع نشو و نشاطِ آزاد میگردیدهاست، موجودبوده و اطمینان بهزندگی و مایملک وجود نداشته، شالوده کارها و فکرها نمیتوانسته است بر اساس ثبات و دوام ریخته شود. ببینیم این وضع یا ترکیب و ترتیب مناطق تمدن پرور، چه نتایجی داشته است.
الفـ حالت پراکنده دور از هم، اجازه و امکان تجمع و تقویت لازم بری دفاع در مقابل مهاجمین را نمیداده است و بهطورکلی نیروی دفاعی مردم بسیار ضعیف بوده است و رفتهرفته قبول دزدی و ظلم را بری خود امر عادی و سرنوشتِ مقدَّر میپنداشته است.
بـ ناامنی و تهدید دائمی دهات و شهرها از حملات و غارتگریهای خارجکه مکرر نیز اتفاق میافتاده است، باعث اضطراب و دستبستگی پیوسته و مانع نشو و نشاطِ آزاد اهالی بوده است.
چون اطمینان بر زندگی و بهمایملک و محصول وجود نداشتهاست، شالوده کارها
و فکرها نمیتوانستهاست براساسثباتو دوام ریختهشود. ساختمانهایگلی و خشتی با تأسیسات موقت، اموال و اثاث در حداکثر سادگی و اختصار، مناسب بری اختفا یا فرار ، افزارآلات و صنایع بهصورت دستی ، کمدوام و سهلالعمل ارزان ، … زندگی عاریتی، ... و بههمین قرار، آرزوها و افکار کوتاه و درویشوار.
جـ مبادله کالا و تجارت ما بین نقاط مجزا، از طریق معابر ناامن نمیتوانسته است رونق و وسعتی پیدا کند.
دـ عوامل و آثار «الف» و «ب» و«ج» دست بهدست هم داده، خانوادههای محدودِ ساکن منطقه را ، وادار میکرده است مانند نوزادان حیوان که از ترس یا گرسنگی و سرما ، خود را به مادر میچسبانند درِ دروازه را ببندند، به همدیگر و در خود فرو رفته ، با یک حالت غمزدگی و قناعت، کفیل کلیه احتیاجات خویش شوند. یعنی اجتماعات، بهصورت واحدهای مسدود مفلوک در آمده است. صناعت و تجارت هم در منتهی اختصار، متناسب با زمان و مکان، بسیار کوتاه وکوچک انجام میشده است.
۳- تأثیر وضع معیشتی مردم ایران و نقش بزرگ کشاورزی در تربیت و حکومت ما
ایران مانند یونان و فنیقیه دست بهدریا نداشته است که از راه بحرپیمائی به تجارت و مسافرت و مستعمرهنشینی بپردازد. ساختمان داخلی و وضع پراکنده غیرمرتبط مناطق مسکونی، تجارت و تبادلهای داخلی را جلوگیری میکرده، صنعت نیز دائره عمل و صدور نداشته است. پس ایندو راه، یعنی تجارت و صنعت، نمیتوانستهاست معیشت کلی ساکنین سرزمین ایران را تأمین نماید.
ایلات کوهنشین یا صحرانشین، از جنگلها و مراتع و از طریق گلهداری ارتزاق ناقصی میکردند و کمبود زندگی را از راه غارتگری و دستبرد جبران مینمودند. بنابراین ممر معیشت و دستبرد ملی دیگری، بری ما لازم بوده است.
خوشبختانه خاک فلات ایران که در قسمت مسکون از زمینهای آبرفتی پوشیده است، رویهمرفته حاصلخیز و سعادتمند است. هوا نیز خشک و معتدل، آفتاب تابان و حیاتبخش. بنابراین امکان همه نوع محصول زمینی و سردرختی هست. فقط آسمانها قدری ممسک و کمریزش است. رودخانههای حسابی سالیانهی فراوان هم نداریمکه مانند مصریها برایمان هم آب بیاورد هم کود. معذلک باید زندگیکرد و
آب که مایه حیات است، بهدست آورد.
وقتی آب نه بهطور مرتب از آسمان ریخت و نه در روی زمین جریان داشت، ایرانیها از قدیمالایام چارهاندیشیده و آنرا از زیر زمین در آوردهاند.قنات را اختراع کردهاند. قنات از آبهای زیرزمینی ذخیره شده، از بارندگیهای بهار و نشست رودخانههای فصلی، یا آبیاریهای قبلی، استفاده مینماید. قنات از افتخارات و مختصات ایراناست. درنقاط دیگر دنیا کمتر چنین شرایط و احتیاجات و امکاناتی وجود داشته است.
صرفنظر از باریکهیِ فیمابین دریایخزر و سلسلهالبرز، و صرفنظراز مناطقی در شمال ایران که بیش از ۱۲۰۰ میلیمتر باران در سال دارند و میتوانستهاند زراعت دیم و جنگل و باغ داشته باشند، قسمت اعظم مناطق مسکون ایران، تمام یا مقداری از آب مورد احتیاج سالیانه و روزانه زراعتی و خوراکی خود را، از قنات و چاه استخراج مینمودند.
در ایران وقتی آب درآمد، همه چیز در میآید، زندگی جور میشود.[۱]
بنابراین و بهطورکلی، معیشت ایرانیان از طریق زراعت تأمین میشده است. نه از طریقگلهداری و صحراگردی مانند اعراب و مغولها یا بحرپیمائی و تجارت و صناعت مانند یونانیها و اروپائیها. این زراعت نیز وضع خاص داشته، مثل زراعت مصریها و سوریها نبوده است که از رودخانه یا باران یا رطوبت هوا استفاده نمایند. بیشتر با قنات مشروب میشده است.
قناتباتولیدِ ضعیفِمحدودِ خود از یکطرف، و انحصار آن به زمینهای آبرفتی و دامنهی حاشیه کویرها یا ماسهی داخل دره، یا ماهورهای پائین کوهستانها از طرف دیگر، عاملی در تکمیل و تقویت عاملِ ساختمانی داخلی فلات ایران که در بند «۲» صحبتکردیم، شدهاست و ماده اولیه و عنصر اصلی باستانی جامعه ایرانی را بهوجود آورده است؛ واحد ده.
مناطق قابل سکونت محدودِ مسدودِ مجزی نامبرده در بند«۲»، بهوسیله یک یا چند
رشته قنات مشروب میشده است و سادهترین حالت آن «دِه» بوده است. در مناطق پرآب و مناسب، مجاورت چندین ده و چندین پارچه آبادی، قراء و قصبات را تشکیل میدادهاست. شهرهای ایران نیز در اصل چیزی جز ده یا قریه نبودهکه خانهها و دکانها را رفته رفته در وسط جمع میکند و دور تا دور را مزارع و باغات احاطه مینموده است. بسیاری از شهرهای ما مانند اصفهان، قزوین و تبریز، هنوز هم همین حال را دارند و تا یکی دو نسل قبل، معمولاً هر کاسب یا تاجر و هر کس که بهاصطلاح دستش به دهانش میرسیده است، قطعه زمینی یا باغی و گاهی دهی در خارج شهر داشته ، از آنجا کسری درآمد زندگی و سهمی از خواربار سالیانه خود را تأمین مینمودهاست.منظوراینکه پایه و مایهزندگی ایرانیان رویکشاورزی و زراعتپیشگی قرار یافته و تا قبل از مشروطیت، به همان وضع ادامه داشته است.
بهطوریکه خانم لمپتون، مؤلف انگلیسیکتاب«مالک وزارع در ایران» مینویسد:
«…شکل اولیه اسکان و شهرنشینی نخستین مهاجران ایرانی، اشتراکی ابتدائی بوده، حقوق انفرادی از حقوق عالی اجتماعی نشأت مییافته است. با تغییری که درترکیبده،مقارن ظهور عمدهمالکان، یاتیولداران پدیدآمد،از یکطرف سنت مالکیت اشتراکی ضعیف شد اما از طرف دیگر…»
نظریه فوق در تأیید آن چیزیست که گفتیم ایرانی ذاتاً «استبدادی» نبوده. چیزی از ملل متمدّن و برومندی که امروزه تحت حکومتهای ملّی زندگی میکنند ، کم نداشتهاست. نه تنها با اسارت و استبداد زندگی نمیکردند بلکه رژیم ابتدائی اشتراکی و روحیه اجتماعی داشته اند.
مؤلّف فوقالذکر چون نظرش صرفاً معطوف بهمالکیّت و زراعت میباشد بهظهور عمدهمالکان یا تیولداران (یعنی همان هجومکنندگان و تصرّفکنندگانی که اراضی و املاک را بین کسان و لشگریانشان تقسیم مینمودند)، اشاره مینماید ولی این قضیه خود معلول علّتهای خارجی و داخلی دیگری بودهاست که ما فوقاً ذکرکردیم.
در هر حال، پس از استقرار نژاد آرین در ایران و قرار گرفتن در تحت شرائط جغرافیائی خارجی و داخلی، و عوامل معیشتی محلی بودکه استبداد بری خود استحکام و استمرار تحصیل نمود.
اینک لازم است روی عامل معیشتی یا اقتصادی، خودمان تجزیهتحلیل بیشتری بنمائیم. بعضی از این تأثیرها تأیید و توسعه همان تأثیرهای ناشیه از وضع ساختمانی فلات ایران است. بعضی دیگر تازه و علاوه بر آنها است و جمعاً در جهت تسهیل و
تحکیم استبداد عمل کرده است.
الفـ کشاورزی در ده با تنوع محصولات و مواشی آن،تا اندازهی جبران دورافتادگی و بیخبری را نموده، نان و حبوبات و سبزی و پنیر و گاهگاه میوه و گوشت و لبنیات بهآنها میرسانده است. حمل ونقلشانرا الاغواسبانجام میداده، فرش و پوشاک را با زیلو و کرباس و پشمینه پارچههائی ، از پنبه و کرکِ محصولات خود تأمین مینمودند. ساختمانها را با خشت و گل زمین و تنه و شاخ و برگ درختان میساختند. حمام و تنور را با خاشاک و پِهِن گرم میکردند… .
خلاصه آنکه کشاورزی میتوانسته است کمابیش کلیه احتیاجات واحد ده را برآورد و یکنوع استغناء و استقلال فراهم کند. اجتماعات ایران ، احتیاج و اجباری به تماس و تبادل با دیگران نداشته و در صدد آن برنیامدهاند.
استغناء و استقلال خوب است اما وقتی توأم با انزوا و کنارهگیری از اجتماعِ بزرگتر شد و مقیاس آن بهحدود خانواده و فرد رسید،خودبینی و خودخواهی و کوتاه فکری و روح انفرادی با همهمعایب و مضار آنرا پدید میآورد. اشخاص را از مزایی برخورد با سایرین و زندگی در اجتماعات بزرگ محروم میسازد.
چنان محیطهای پرت افتاده و چنین معاش دربسته ، ایرانیان را که از خارج دائماً دزدی ودشمنی دیدهاند، از اجتماعی بودن و روح اشتراکیداشتن دورکرده، بهبدبینی و گوشهگیری و فردیزندگیکردن و فردیفکرکردن کشانده است.
فردیزندگیکردن و فردیفکرکردن، سبب ناتوانی بیشتر بهلحاظ تجهیزات دفاع از خود گردیده این واحدهای سازنده اجتماع را چون قلاع بلادفاع پراکنده درکوه و بیابان، در محاصره و مهاجمه دزدان و شبیخون زنان، قرار داده است.
بـ زندگی در صحرا و ده و ارتزاق از محصولات محدودِ سادهی کشاورزی که غالباً دچار آفتزدگی میشود و مواجههدائمی با سختیهای طبیعت، زارع را پر تحمل و صبور مینماید. ضمناًً این استغنی از خارج و استقلال ظاهری، توأم با اسارت و زمینگیری است. یعنی به باغ و زمین خود بسته و چسبیده شده، آنها بری او یگانه سرمایه حیاتی میشود. زیرا اگر از مِلک مزروعی خود جدا شود گرسنه و سرگردان میماند. برخلاف تاجر که اجبار به اقامت در یکمحل و قبول هر گونه ملایمات و مخالفتها را نداشته، بهسهولت میتواند اعتبارات و اطلاعات و کالا و سرمایهاش را بهدریا منتقل سازد.
چسبیدگی معیشتی زارع به زمینی که آباد کرده است، او را از جهات دیگر نیز اسیر و ناچار مینماید، بهشرط زنده ماندن وکنده نشدن از مزرعه، زیر بار هر باج و خراج و حکم و فشاری برود. بری او زندهبودن و روی زمین خود ماندن، اساسی است. آرزویش به یک چیز منحصر میشود: برخورداری از امنیت و بهرهبرداری از زمین و گاو و گوسفند خود و نسبت به بقیه دنیا و مافیها، رفته رفته بی اطلاع و بیعلاقه میشود. بری او اداره مملکت و طرز حکومت مسأله کاملاً فرعی است. داشتن یک سیاست مستقل دولتی و نیروی لشکری مملکتی نیز، بری او بیارزش و بیاهمیت است. زندگی و اقتصاد و امنیت وحکومت را در چهاردیواری قلعهی ده و مزارع اطراف آن میبیند و بس.
بالاخره اسارت و قناعت کارِ زارع ایرانی را به آنجا کشاند که هم مالکیت زمین را از دست داد و رعیتِ ارباب شد و هم اختیار حکومت را.
جـ بری ایرانی ده نشین اصلاً مفاهیمی بهنام دولت، مملکت، ملیت و ایرانیت، وجود نداشتهاست.یک قوم تاجر و صنعتگر، یا ملتهائیکه در اراضی وسیع و متصل بههم، زراعت دیمی مینمایند ، نسبت بهامنیت عمومی و امنیت قضائی و قدرت دولتی که آنها و کالایشان را در خارج کشور و خارج محل معیشت ، حمایت نمایند، علاقهمند میشوند و اندیشه حکومت و دولت و ملیت در آنها خیلی بیشتر رشد مینماید.
بهطوری که میدانیم ، مفهوم ملیت و ایرانیت در ایران فوقالعاده ضعیف بوده و بیشتر در قرن اخیر به صورت ترجمه و تقلید از فرنگ آورده شده است. البته این بیخبری و بیعلاقهگی به ملیت و ایرانیت را، وجود حکومتهای استبدادی که همیشه بیگانه بری مردم بودهاند، تشدید میکرده است و آنچه ایرانیها را بهم پیوند میداده است، باز همان فرهنگ و دیانت بوده است.
دـ اسارت زمین اگر سلب قدرت و حیثیت را آورده است، در عوض موجب وفا و دوام شده است. اقوام تاجرپیشه و هنرمند، به سهولت جلی وطن میکنند و جابهجا و محو میشوند. اما ایرانیان بهخاک خود چسبیده و ریشه و دوام یافتند.گاهی نیز مانند درختان سرمازدهی شاخ و برگ ریختهی که پس از گذشت خشکسالی و سرما ، مجدداً پاجوش میزنند، آنها نیز با وجود لگد مال شدن، پس از عبور یا اضمحلال چپاولگران،سر از زمین درآورده نهال نحیفی ظاهرکردهاند… تا نوبت بهتجاوز بعدی برسد و چندی زندگی روزمرهی بخور و نمیری نصیبشان باشد.
هــ کشاورزی در محیطهائیکه شرائط مانند هندوستان و یا مازندران، خیلی مساعد نیست و وفور نعمت وجود ندارد و علاوه بر آن، دستخوش آفات زمینی و آسمانی میشود، ابدا نمیتواند وضع معین، با یک حداقل معیشت و مایحتاج را تضمین کند. کسانیکه سروکار با دهداری و باغداری در ایران داشتهاند، میدانندکه حتیدر عصر حاضر، با آنهمه اطلاعات و ممکنات و وسائل که وجود دارد، حساب و ثباتی در کار فلاحت ایران نیست. در میان باغداران قزوین،یا دامغان و رفسنجان معروف است که درختپستههر هفتسال یکبار بار میآورد.ششسالدیگر چیز درستی نمیدهد. البته این رقم هفت سال، دقت و قطعیّت ریاضی ندارد.
منظور این است که سال باروری و بهرهبرداری از آن خیلی استثنائی و نادر است. همینطوراست سایر درختها و زراعتها، باکم و بیش اختلاف.آنسالیکه خشکی یا آفتزدگی و گاومیری میشده، اوضاع سابق طوری بود که نمیتوانستند کمبود محصول را بهسهولت از مناطق دوردست تأمینکنند یا بانکهائی باشد که وام بدهد. زارع مجبور بوده است به گرسنگی و محرومیت تن دهد و با فروش فرش و زیلو و غیره به سختترین وضعی سال را بگذراند. اما سالی هم که به اصطلاح «میآورده است» باز وسائل و مبادله ارزان و آسان وجودنداشته که مازاد را بفروشد و درآمدش را سرمایه یا اندوخته کند.
خلاصه آنکه معیشت از کشاورزی بری اکثریت مردم این آب و خاک وضعی بهوجود میآورده است (زمان قدیم و تفرقه و تجزیه دهات را در نظر بگیرید) که شرایط زندگی مردم ازمنهی بینهایت(<![if !vml]><![endif]>) تا بهعلاوه بینهایت(<![if !vml]><![endif]>)، امکان نوسان داشته است. در برابر چنین تغییرات شدید و غیر قابل پیشبینی شرائط ، دهقان ناچار است بری زنده ماندن و بهامید بازگشت برکت و محصول، بهخوراک خیلی کم بسازد، در هر پناهگاهی که یافت بخوابد، هر چه رسید بپوشد، و بههر ترتیب که شد به خانوادهاش بپردازد … .
بهطوری که در قسمتها و بندهای گذشته دیدیم، تنها از ناحیه طبیعت نبود که دهقان تحت شرائط گوناگون و دشوار قرار میگرفته است. اگر ارباب ملک یا مباشر ارباب و مستأجر هم عوض میشد باید رفتار خود را در برابر وضع جدید عوض کند و مقاومتِ فرساینده خویش را فراخور شرائط اجتماعی و طبیعی متغیر، سازمان دهد. میبایستی بههر نحو شده با آنهاکنار بیاید تا سَرِ زمین و گاوش بماند و بخور و نمیری داشته باشد. ارباب و مباشر و مستأجر که هیچ ، غالباً حاکم ، امیر یا سلطان هم تغییر میکرده،فارسها میرفتند و ترکها میآمدند،ترکمنها ترکها را بیرون میکردند یا عشایر کرد و لر، بر سرشان میتاختند و باج و خراج میخواستند … .
دهقان (چه آنها که خود بیل و داس بهدست میگرفتند و چه آنها که از زمین و زراعت امرار معاش میکردند)، میباید و بهناچار، تأمین شرائط حیات مادی را مقدم شمارد و چنان رفتار کند که دستش از نان، یعنی زمین، کوتاه نشود. بنابراین شرائط اجتماعی و اقتصادی و حکومتی نیز ، عیناً مانند شرائط طبیعی ایران، دهقان را واداشته است که بیش از هر چیز، نیروی تحمل را در خود بهکار اندازد.
شاید هیچ قومی در دنیا از این جهت با ایرانیها برابری نداشته باشد. ایرانی به سهولت، شرائط مقاومت را با هر اوضاع و احوال تطبیق میدهد. و این روحیه بوده استکه ایرانی را بههرتقدیر، سَرِِپا نگاهداشته است.«سوختهایموساختهایمو ماندهایم».
در این مقاومت فرساینده، عوامل ضعف و قدرت هر دو بوده است و بررویهم، بیش از آنچه ارادهیتغییر، سهمداشته باشد، روحیه «سازگاری»[۲] حکومت کرده است و البته به سازگاری اکتفا کردن افتخاری نیست ولی ما میتوانیم همین خاصیّت را در جهتمثبت بهکار برده و امیدوار باشیم استعدادتحمل و قدرت تحولیکه در ما وجود دارد، اجازهدهد بهراحتی خود را از مواریث ننگین استبداد بیرونآورده درک شرائط و لوازم حکومت ملی را بنمائیم و با قبول مشکلات و محرومیتهای برنامه سنگین مبارزه و اصلاح، خودرا بزودی به جرگه انسان ها وارد سازیم . کافی است خصلت سازگاری را ازحالت منفعل بهحالت فعال یعنی تحت فرمان اراده خودمان درآوریم.
وـ بری مردم ایران که از دارائی و درآمد محروم و دچار فقر و مصیبت میشدند و یا درچنگال بیدادگریهای حکام و سلاطین بهبدبختیها میافتادند، مقاومت فرساینده خود را با توسل به مذهب سازمان دادهاند . اما بر اثر استبداد حاکم و غلبه روحیهی سازگاری، خداپرستی ما از جنبه زنده و اجتماعی و عملی اسلام، دور شده بهطرف انزوا و راحتجوئی گرائیده و در حقیقت یک خودپرستی، از زیر نقاب خداپرستی، سر در آورده که بسیار جی تأسف است.
پناهبردن بهخدا،از جهت معرفت و محبت بهاو و خدمت بهخلق نبوده بلکه بهصورت درد دل و استغاثه غریق بهمنظور انتقام از تقدیر و ظلمه یا صید ثواب بودهاست. اسلام قبول ظلم و فقر و فرار از عمل و وظیفه و فداکاری و اِعراض از دنیا و شانه خالیکردن از امور و خدمات عمومی را به هیچوجه منالوجوه تجویز نمیکند و کاملاً بهعکس است. حضرت رسول اکرم (ص) دنیا را مزرعه آخرت میخواند و قرآن زبان حال یا دعی مؤمن را «رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَ فِی الآخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّار»[۳]. بیان میکند.
۴- چگونه استبداد از این وسط درآمد؟
خودتان ملاحظهکردید که تهدیدها و تهاجمات دائمی خارجی و داخلی از یکطرف و پراکندگی و کوچکی و ناتوانی و ضعف نیروهای دفاعی واحدهای اجتماعی ایران از طرف دیگر که تحت شرائط خاص، روابط خارجی مسکن و معیشت، ملازم با غلبه روحیهی سازگاری شده بود، بهترین محیط و شرائط را بری حب و جلال حکومتِ قلدرانِ غارتگر و امیران و پادشاهانِ مستبد، فراهم آورده است.
ملاحظه میکنید که استبداد بنا بهآنچه در قسمت دوم گفته شد، زائیده ناامنی و بیچارگی و اسارت ملی یا سلب استقلال و بی شخصیتی و تفرقه و دشمنی و عقب افتادگی است و خود زائیده همین چیزها است. استبداد و آثار آن لازم و ملزوم و تقویت کننده یکدیگرند. هر دو باید با هم دفع شوند. به جنگ یکی بدون دیگری نمیتوان رفت. اگر به فرض مرده یا کشته شود مجدداً زائیده و بزرگ میشود.
هیچ کجی دنیا مثل ایران داری چنین شرائط خاص نبوده است . هیچ کجا هم استبداد نتوانسته است اینطور ریشه و دوام پیدا کند . در سایر جاها یا ملت و دولت با هم منقرض شدهاند (مصرو آشور و امپراطوری روم)، یا ملت مانده و حاکم شده است (اروپی بعد از قرون وسطی و چین و ژاپون) و یا از ابتدا زندگی اجتماعی و حکومت مردم بر مردم را نگاه داشتهاند و متفقا رفتهاند (یونان و تا اندازهی فنیقیه).
۵- استبداد بعد از مشروطیت
لابد میپرسید حالا که زندگی مدرن شده « اجتماعاتمان بهیکدیگر و بهدنیای خارج پیوسته» ، کشاورزی از آن صورت درآمده ، داری تجارت خارجی و صنایع داخلی هستیم ، چرا باز استبداد دست از سرمان برنمیدارد ؟ شاید استبدادی در کار نیست و حکومت ملی دموکراسی حسابی داریم ولی حالیمان نیست !
دلیلش اینست که اولاً شرائط خیلیهم عوض نشده است و موجبات استبداد در مملکت و ملتمانکاملاً برقرار است. مضافاً بهاینکه عوامل خارجی جدید و یا استعمار و خودِ استبداد، با تمام زرنگی و زور، وجود خود را تحمل و تحکیم مینماید.
شرائط طبیعی و بشری و جریانهائی که در بند های «۱» تا «۳» ذکر شده و بر طبق بند «۴» ، منجر به استبداد یا موید آن گردید و تا دوره قاجاریه با قوت و شدت خود ادامه داشت. ارتباطهائی که ایران از دورهصفویه به بعد، با مغربزمین پیدا کرد و در زمان قاجاریه خیلی بیشتر شدهبود، مثل حرکات و امواج سطحی روی دریا که نفوذی بهداخله ندارد، در معیشت و اقتصاد عمومی و در تربیت و افکار مردم، تأثیری نداشت. گاهگاه مسافرت یا مبادله سفیر و یکی دو بار جنگ و بر خورد بهعمل آمده، توده ملت (حتی خود دولت و دربار) همچنان در خواب بیخبری بودند.
شکستهای فتحعلی شاه که منجر بهجدا شدن قفقاز از ایران و تداخل اجباری ایرانیها و روسها گردید و عقب نشینی ناصرالدینشاه از هرات و مسافرت اعیان و تجار ایرانی بهفرنگ و عثمانی ، همه اینها موجب صحبتهائی در طبقات حاکم اجتماع ما گردید. امتیازتنباکو و راهآهن حضرت عبدالعظیم، توجه به استعمارگران فرنگی را، به عمق ملت و متدینین کشانید.
در ایالات سرحدی مانند آذربایجان و گیلان و مازندران تماس و تأثیر البته بیشتر بود. دربار تزار نفوذ فوقالعادهی در دربارقاجار داشته آنرا تحت سلطه خود درآورده بود.انگلیسها میبایستی بهنحوی از انحاء دست روسها را از دربار یا دست دربار را از ایران کوتاه کنند.
همهاین قضایا و مقدماتبا همه نارسی و ناپختگیکه داشت، چون مواجه با حریف
ضعیف فرسوده و فاسد بود، موفق بهانقلاب و برانداختن استبداد شد. یک مرتبه صاحب مشروطیت شدیم و بدون اینکه تدارکاتی مانند انقلاب کبیر فرانسه بهعمل آمده باشد و لااقل وسعت و برد اجتماعی آن آنقدر باشدکه نظام و روابط زاده و زائیده استبداد، از بین برود.
در انقلاب مشروطیت ایران، بهلحاظ عوامل داخلی، چهار دسته دست داشتند:
اولـ ایرانیان قفقازی شده، «استامبول رفته» اروپا دیده؛
اینها بودند که پیشروان فکری و تعلیمدهندگان انقلاب و آزادی شدند و افکار و قوانین دموکراسی و پارلمانی را به ارمغان فرستادند . اولین کتاب ها و روزنامه ها را به زبان ترکی یا فارسی درآوردند.
دومـ روحانیّت و پیشوایان دینی؛
روحانیت، مُقْدِم در انقلاب مشروطیت نبود ولی موثرترین عامل موفقیت شد.
اولاً به واسطه تبعیتی که مردم از علما مینمودند و ثانیاً آمادگی که اصولاً دیانت اسلام و مخصوصاً تشیع بری آزادی و مشروطیت و حکومت مردم بر مردم داشت. شعار آزادی، مساوات، برادری انقلابیون(که اصل آن liberteـegalite ـ frat ernite و ترجمهاش در آنزمان: حریت، مساوات، اخوت بود.
بری یک مسلمانکه شعارهایکاملتر و عالیتر آن را در قرآن و در تاریخ صدر اسلام دیده است، به هیچ وجه تازگی و ناراحتی نداشت.
سومـ بازاریها و کاسبها یا صاحبان مشاغل آزادِ آنزمان؛
در مجاهدین صدر مشروطیت، اکثریت را تاجرها و کسبه بازار و کسبه جزء تشکیل میدادند. ستارخان یک دلال میدان بود ودر میان تیراندازان از جانگذشته تبریز، پنبه دوز و بزاز و سیراب فروش، زیاد دیده میشد.
چهارمـ ایلات بختیاری و گیلانیها.
بههرتقدیر، انقلابی بهعمل آمد و مشروطیتیگرفتهشد. در دورههای اول مجلس، شور و حرکتی در ملت بود و وکلائی از خودشان به مجلس فرستادند . اعضاء دولت را یکسره همان رجال استبداد یا معدودی از اروپا رفتههای طرفدار مشروطیت ، تشکیل میدادند. افراد ملی اعم از روحانی و بازاری و روشنفکر، رفته رفته همان چند کرسی وکالت را نیز رها کرده یا از دستدادند وکلیه سنگرها یکسره بهدست استبدادزدگان یا استبدادصفتانِ نوکرماب یا نوکرپرور افتاد.
استبداد با دستیاری و راهنمائی استعمار، نه تنها سنگرهای از دسترفته را بهراحتی اشغالکرد بلکه این دفعه و بهطوریکه ذیلاً خواهیم گفت آنها را بری پیشبینی یک حمله بعدی، مستحکمتر از سابق نمود. و علاوه برآن سعیکرده و میکند که سنگرهای قبلی ملت را که مبداء انقلاب مشروطیت بودند، تصرف یا حداقل تضعیف نماید.
البته احمدشاه که اولین سلطان مشروطیت بود این کار را نکرد. او برخلاف سلف و خلفش، از روی ضعف طبیعت، بهقانون اساسی و استقلال مملکت و حدود اختیارات سلطنت مشروطه، احترام میگذاشت.دخالت و تجاوزی بهقوی دیگر مشروطیت نکرد. ولی جریان امور که ناشی از کمی رشد و ضعف ملت و دولت مشروطه و هوشیاری و فعالیت استعمار بود طوری گشت که استبداد بعد از مشروطیّت ، از جهات زیادی نافذتر و زیانبخشتر از استبداد اصیل قدیم شده است. ما این جریان را در سه مرحله ذیل مطالعه مینمائیم.
الفـ از مشروطیت تا انقراض قاجاریه؛
بـ از کودتی پهلوی تا پایان جنگ جهانی دوم ؛
جـ دوران اخیر.
الف ـ از مشروطیت تا انقراض قاجاریه
ایندوره را باید دوره آزمایشی مشروطیت و آموزش آزادی در ایران نامید. آزمایشی که متأسفانه به ضرر و بد بیاری مشروطیت و آزادی تمام شد. ما نه استبداد داشتیم نه مشروطه . نه شاه حکومت میکرد (چون نباید بکند و نمیکرد) و نه مردم حکومت میکردند(چون روابط و نظامِزادهو زایندهی استبداد، برجا بود).
شوق و هیجان چند سال اول با مختصر اصلاحات یا خیالات اصلاحی مانند تأسیس بانکملی که گذشت، نوبت بهتعویضوتوالی دولتها و بحث و جدالها افتاد. وزراء غالباً یا ملی بودند و بیکاره، یا خودری و مستبد و جسور. مجلسها سلطه و صلاحیت لازم را نداشتند. در این دوره بود که مستشار آمریکائی شوستر، حامی و دلسوز ایران شده و مجلس در برابر اولتیماتوم روس بری اخراج او ، دست و پایش را گم کرده بود. تجزیه ایران به دو منطقه نفوذ روس و انگلیس و قراردادِ کذائی ۱۹۰۷، و بعد تأسیس پلیسجنوب بهدست انگلیسها در همین دوره اتفاق افتاد. جنگ بینالمللی رخ داد. ایران، هم وارد جنگ شد ( چون از سه طرف قوی متخاصم عثمانی و روس و انگلیس وارد خاک ما شده با خودشان و با ایلات ایران میجنگیدند و مناطقی را در تصرف داشتند) و هم بیطرف بود(چون اعلان جنگ نداد و بهرهی از فتح نهائی نبرد). عدهی از وکلا و رجال وطنخواه ، مهاجرت کردند. مملکت چند بار دچار قحطی و وبا و بلا شد، بدون آنکه ادارهی یا مسئولی پیدا شود که مرده ها را از توی کوچهها جمع کند. خود مردم هم نه بنا به وظائف مسلمانی، و نه به آداب اجتماعی و انسانی ، تشکیلات خیریه یا بهداشتی و غیره ندشتند که به داد گرسنه ها و ناخوشها و فقرا برسند (به استثنی اقدامات بسیار محدودِ توزیع دمپخت ، یا خاکهذغال و یک دارالایتام و دارالعجزه که به همت چند کاسب و تاجر تهرانی، مختصراً عمل نمود ولی در شهرستانها و خود پایتخت، مردم مثلگله گوسفندِ ناخوشیزدهی، همینطور از مرض وگرسنگی میمردند و اگر پوست لبو یا پوست خیک از زبالههایکنار کوچه میتوانستند جمع کنند و بخورند، خوشحال بودند.
جنگ که تمام شد تکلیف ایران باز روشن نبود. وضع اقتصادی و بازار فوقالعاده خراب و کساد بود . واردات همه ساله بر صادرات فزونی داشت . نه عدلیه درستی داشتیم و نه معارف صحیحی، نه امنیتی، نه حسابی و نه کتابی و نه سرو سامانی، هرج و مرج و از هم پاشیدگی و بیتکلیفی و بیصاحبیِکامل، بر سراسر مملکت حکومت میکرد. خارجیها (مخصوصاً روس و انگلیس) علناًدر امور دخالت داشتند. حتی در شمیران، ییلاق پایتخت کشور، قلهک را انگلیسها و زرگنده را روسها، در اثر مجاورت با سفارتخانه مربوطه، بهخود اختصاص دادهبودند و شمارهگذاری خانهها، بهدو رقم فارسیو لاتینبه دستورآنها انجاممیشد ... .
دولتها و مجلسها میآمدند و میرفتند و جز حرف و ناله و فریاد چیزی تحویل کسی نمیدادند . اصلاً حزب و ایدئولوژی و افکار سیاسی مشخصی وجود نداشت. هر دفعه کرسیهای دولت و مجلس، بیشتر از ملییّون خالی میشد. وثوقالدوله با انگلیسها قرارداد بست که مالیه و نظام ما در اختیار مستثشاران انگلیسی باشد.
بری مفتضح شدن آزادی و حکومت پارلمانی، آزمایشی بهتر از این قابل تصور نبود. این دوره معلوم بود که نمیتواند پایدار بماند. محکوم به انقراض هم شد. احمد شاه روی سستعنصری یا بهطوری که میگویند ، چون حاضر نشده بود در مجلس ضیافت رسمی لندن یا پاریس صحه بر قرارداد وثوقالدوله بگذارد و بهافتخار آن جام شرابی بنوشد،حکم عزلش از طرف وزارت خارجه انگلستان صادر و تصمیم دیگری در باره ایران اتخاذ شد.
البته چند چیز در این دوره بهطور محسوس توسعه یافت : مدارس و تحصیلات جدید، وزارتخانهها و تشکیلات دولتی و بالاخره روزنامه و حزب وحرف. هریک از اینها جنبههای خوب داشت و جنبههای بد. آنچه بیش از همه بهطور منظم در پیشروی و توسعه بودو پا بر جا ماند، تشکیلاتاداری یا خیل اعضاء دولتی بود.
قدرت و مخصوصاً عنوان و احترامی که عضویت در ادارات بری شخص تأمین مینمود و اطمینان نسبیکه بهدریافت حقوق بیزحمت و ثابتی درآن سالهای بیکاری و بیپولی وجود داشت، و بالاخره امکان مداخلی که احیانا امید میرفت ، شیادان و جوانان و بالاختصاص درسخواندهها و روشنفکران را به سمت این دستگاه امید، میکشاند.
بین مدرسه و اداره پلی زده شده بود. پلی که میدانیم با سیر زمانه، سال به سال به عوض فرسوده شدن، دائماً محکمتر وعریضتر گشتهاست. هنوز هم برنامهها و روش تعلیمات فرهنگ و دانشگاه ما طوری است که بیش از ۷۵% محصول آن، مصرفی جز تحمیلشدن بر ادارات و کارمندی، ندارد و بری نیازمندیهای زندگی ملی نیست.
ظاهر امر این است که مملکت راه آزادی و اداره شدن و نوشدن را در پیشگرفته و باید دستگاه دولتمشروطه برایانجام وظائف مربوطه و اصلاحات و اقدامات وسیعی کهمورد احتیاج و انتظار است،هرچه بهتر مجهز شود و درسخواندهها و تربیتشدههای ملت هر چه بیشتر در آنجا عهدهدار مسئولیتها شوند. اما چون کسی و کسانی به این فکر نیفتاده بودند که ادارات یا دیوانخانه قبلی را خراب و منحل کرده از نو با افراد نو و افکار و هدفهای نو ، اشخاصی را بری خدمت به مردم استخدام نمایند و آنها را بری این منظور تربیت و انتخاب نمایند و مجلس و محکمهی هم درست نشد که مدافع منافع مردم در برابر دولتیان بوده از کارمند مسامحهکار یا متعدی، بازخواست نماید و همیشه علیالاصول حق و طرف، به دولت داده شده و میشود. تازهواردینی که بر سابقین اضافه شدند، همان خصال و سنن را تعلیم گرفتند. خصال و سنتی که در آخر بند«۱» از همین قسمت سوم، شرح دادیم و گفتیم مأمورین اعزامی و متصدیان امور دستگاههای استبدادی که نام حاکم و مأمور و عضو دولتی روی آنها گذارده میشد، از نزدیکان و اولادان و ادامهدهندگانِ غارتگران مهاجم اولیه بوده، هدفی جز خوردن و عیش و نوشکردن و مکیدن خون مردم در قبول مأموریت نداشتهاند و نه تنها خود را مستخدم یا لااقل همنوع مردم نمیدانستند، بلکه مدعی و بلعنده آنها بودند.
همین روحیّه و رویّه بعداً نیز با مقیاس وسیعتری ادامه پیداکرد. یعنی دلیل نداشت که غیر از این باشد. مداخل و رشوهگیری و مزاحمت مردم جزو آداب و مقررات ادارات دولتی بعد از مشروطیت شد . با توسعه و تداخلی که ادارات دولتی تقریباً در کلیه شئونکشوری مییافتند، مانند تار عنکبوت بهدست و بال ملّت پیچیده میشدند.
چهره یا قیافه دستگاه دولتی مشروطه در نظر مردم و از این جهت که او را آمر و فاعل مایشاء بر خود میدیدند، و در برابرش محکوم و منکوب و تسلیم بلامانع بودند، فرقی با زمان استبداد پیدا نکرده بود. مخصوصاً در ولایات بیدادگری و خودمختاری مأمورین دولتی، حتی یک فراش یا پیشخدمت شیروخورشید، حدّی نداشت. خلاصه آنکه مردم از دولتِ سرِ مشروطیت، هرج و مرج و همه جور افتضاح دیدند اما آبادی و امنیت قضائی و دفاع ندیدند …، عکسالعمل طبیعی این اوضاع و احوال، کودتی ۱۲۹۹ بود.
بـ از کودتی پهلوی تا پایان جنگ جهانی دوم
کودتی۱۲۹۹ با دخالت و حمایت انگلیسها از قدم اول در جهت برگرداندن قدرت به حکومت مرکزی و سلطنت استبدادی یا حفظ صورت ظاهرِ مشروطیت ، حرکت کرد.[۴] انگلیسها در مرحله نخست پشتیبان و شاید پیشقدم در مشروطیت بودند، چون میخواستند روسها را عقب بزنند. ولی بعد از رسیدن به مقصد در حالیکه حکومت تزاری منقرض شده و بلوشویسم سرگرم مشکلات داخلی خود بود ، بهترین فرصت بری گرفتن جای آنها و تقویت سلطنت بهدست آوردند.
در دوره قبل به قدر کافی مردم از مشروطیت و آزادی و مجلس رمیده و رنجیده شده بودند (البته از مشروطیت و آزادی و مجلسیکه نمونهاش را دیده و بهجی اصل گرفته بودند ) ، بنابراین مخالفت و مقاومتی، خصوصاً در ابتدا با دیکتاتوری نشان نمیدادند، آنهم دیکتاتوری که امنیت و تجدد و اصلاحات وعده دهد و نشان دهد. از طرف دیگر بانیانداخلی انقلاب(یعنی آن چهاردستهی که در بند «۵» برشمردیم)، چون عدم « شایستگی و دلبستگی و همبستگی » خود را در حفظ و اداره و اقتدار محصول انقلاب، یعنی مشروطیت، ظاهر کرده بودند و هرج و مرج اوضاع داخلی، و ضعف وکسادی و عقب ماندگی خودشان آنها را بیخیال و بیاثر کرده بود، احتمال و امکان عکسالعملی در برابر پیشروی سریع دولت کودتا تا واژگون کردن سلسله قبلی و رسیدن به سلطنت فاعلمایشائی، نمیرفت. سلسله پهلوی تشکیل شد. بزودی همه چیز در دولت عوض شد و قیافه جدید و جدی بهخود گرفت. فقط یک جریان بههیچوجه سیر قبلی خود را عوض نکرد، بلکه شدت و قوت یافت. توسعه و تقویت دستگاه دولتی ، یا تشکیل و تحمیل یک طبقه کاملا جدید و موثر در مملکت بهنام «کارمندان دولت».
همانطور که در اروپا، قرون وسطی را به طبقه سرفها میشناسند و بورژواها را معرف قرون جدید و سرمایهداری را از ممیزات عصرلیبرالیسم محسوب میدارند، مشروطیت ایران نیز ایجادکننده یک طبقه مخصوص و ممتازی بهنام «کارمندان دولت» گردید.اینطبقه دردستگیرنده و ادارهکننده مستقیم یا غیرمستقیم سایر امور و مشاغل مملکتوحاکم برسایر طبقات گردید. البتهطبقهکارمندان ایران، با همه عنوان و مقام، از خود استقلال و ابتکاری نداشت و ندارد. طبقه بهتمام معنی نوکر است.نوکری که در برابر ارباب یا بری خاطر منافع خود، فرمانبردار خاضع و هوشیارِ مراقب است ولی در برابر ملت فرمانفرمی مغرور. هر قدر کهنهکارتر و سابقهدارتر میشود، مقرراتیتر، بیابتکارتر، بیشخصیتتر و احیاناً بیپرواتر و غارتگرتر میگردد…، ادارات،گورستان تدریجی شهامت و شخصیت و استقلالاند . بری غالب کارمندان دولت ، حداکثر آرزو و کمال مطلوب، رتبه و اضافه حقوق است و تا این حد تنزل میکنند.
این طبقه را استبداد بعد از مشروطیت، از آن جهت بهوجود آورد (یا از وجود آن استفاده کرد و توسعه داد و میدهد) که اسباب ـ کارِخوب، و اسلحهی بری تو سَرِ ملت کوبیدن باشد . ضمناً با یک تیر دو نشان زده طبقه روشنفکر درس خوانده که پیشروان آنها از مقدمین انقلابو بانیان مشروطیت بودند و احتمال داشت روزی علیه استبداد قیام کنند، به زیر استخدام و اسارت خود کشیده، در تهدید دائمی اخراج و انتظارخدمت قرار دهد و نگذارد بیاجازه او نفس بکشد.
اقدام دیگریکه استبداد بعداز مشروطیت در جهت تضعیف بانیان ابتدی مشروطیت و مدعیان اجتماعی دیگر انجام داد ، و تیر دو نشانی که زد، در زمان وزارت دارائی داور، بهاوج خود رسید: ایجاد انحصارها و تشکیل شرکتهای دولتی از قبیل: انحصار دخانیات، اداره کل غله، انحصار قند و شکر، انحصار تریاک، شرکتقماش، شرکت چی، شرکتکتیرا، شرکتساختمان، شرکت پشم و پنبه، حتیشرکت رمه، شرکت بار، ادارهکل معادن، شرکتفرشو امثال آنها.
نشان اولی با این تیر، انحصار و تأسیس شرکتهای سهامی آزاد ولی دولتی مورد نظر دستگاه بود. تهیه درآمد بری دولت ومخصوصاً کنترل اصلاحات اقتصادی.
اما نشان دوم و هدف اصلی، ضعیفکردن و از بینبردن یکی از طبقات صاحب مشاغل آزاد بود، یعنی پیشهوران و کسبه؛ یعنی یکی از بانیان انقلاب و پایههای مشروطیت و ملّت. دستگاه استبداد یا استعمار میدانست که بازار تهران با مختصر استقلالی که دارد، همیشه یکی از سنگرهای آزادی و قیام علیه تعدیهای دولتیان و خارجیان بوده است. در بازار، نیمهتشکلی وجود داشت. هر یک از صنوف کفاش و بزاز و خیاط و غیره، رئیس ریش سفیدی داشتند. با یک اشاره آنها دکانها را میبستند. با بستن بازار چرخ دولت پنچر میشد. این نیروی سرکش ملی، باید رام و رنجور شود. با انحصارها و شرکتهای بزرگ دولتیکه البته برخوردار از حمایتهای مختلف و خارج از قیود رقابت آزاد و محدود بهصرفهجوئی در خرج بودند،کارهای مولد درآمد، یکی بعد از دیگری از دست مردم گرفته میشد و کسب و کاسب به اختیار و استخدام دولت درمیآمد. بازار اقتصاد ایران از استقلال و اقتدار میافتاد. هم استبداد راضی میشد و هم استعمار.
اینسئوال پیش میآید و ممکن است این ایراد را بگیرندکه اقدامات تقویتی دولت پهلوی در زمینه انحصارها و شرکتهای دولتی و انقیاد عشایر و غیره تماماً در جهت تمرکز امور و تقویت حکومت یا دولتی کردن کارها (اتا تیزاسیون)، و ملّی کردن درآمدها (ناسیونالیزاسیون) بود که بهخودی خود، عملی مترقیانه و مستحسن است و نباید مورد انتقاد واقع شود.
اتّفاقاً اشکال و نکته باریک همین جاست.
«اتاتیزهکردن» یا بهدست دولت دادن رشتههای اقتصادی و اجتماعی یک کشور، در محدوده نظام استبدادِ متکی بهاستعمار، اصولاً بهمعنی حفظدائمی امتیازاتِ صاحب امتیازان از گزند حرکتهای اجتماعی است. دولتی کردن وقتی عملی میشود که از یکطرف سرمایههای خصوصی و شرکتهای مقتدر بهکار افتادهباشند که منابع تولید مملکت را قبضه و طبقات کاسب و کارگر را بیچاره کرده، اعمال نفوذِ زیانبخش روی هیأتحاکمه نمایند و از طرف دیگر هم،دستگاه دولتی، دستگاه با صلاحیت زندهی توانی دانائی باشد که بهخوبی بتواند از عهده وظائف و مشکلات اداری و اقتصادی و اجتماعی برآید و هم در بین کارمندان و مردمی که مأمور مشاغل عمومی میشوند، احساس مسئولیت و وظیفهشناسی و علاقهمندی بهملت و اجتماع رشدِکامل یافته باشد و درکارهای ملی و عمومی مانند منافع شخصی درک علاقه و وظیفه نماید. بهعلاوه، دولت از قید سلطه خارجی و وابستگی آزاد باشد و مردم او را از خود بدانند و اعتماد کنند. دولت هم خود را متعلق و مستخدم ملت بشناسد تا زمانی که چنین موجبات و شرائط فراهم نشود(و هر یک از این موجبات و شرائط، دریائی از مشکلات و دقایق است)،دولتیکردن نهتنها دردی را دوا نخواهدکرد، بلکه فعالیتهای خصوصی و قبلی را فلج مینماید و اقدامات وسیع مورد نظر، بهعدم موفقیت وگرهخوردگی و خرج و ورشکستگیها منتهی خواهد شد … .
اتاتیسم بدون دموکراسی و بدون همکاری اجتماعی، چطور میتواند اجرا گردد و بهجائی برسد؟ جز آنکه یک نوع استبدادِ وسعت یافته، به رنگ تجدد درآمده، به منظور غارت بیشتر ملت، و زورمندی قویتر دولت استبداد باشد.
ترقی و تمدن و تجدد، چیزهای خیلی خوبی است اما روی حساب و حسننیت. شما اگر کودکی را که تازه از نشسته حرکت کردن، به ایستادن رسیده است سوار دوچرخه کرده بخواهید در مسابقه سرعت شرکت کند، جز آنکه دست و پایش را بشکنید ، هنر دیگری نکردهاید. متأسفانه اینحقایق بدیهی و تجربیات ابتدائی را حتی جوانهای دکتر شدهی اروپا برگشتهی آن دوره، متوجه نبودند و قبول نداشتند.
قدم سوم یا سومین تیر ، و نشان دولت استبداد اصلاحگر که به موازات دو قدم قبلی و بلکه جلوتر از آنها برداشتهشد و عنوان تأمین امنیت و اسکان و تربیت را داشت، کشتن سران ایلات و تار و مار کردن عشایر بود. بهطوریکه میدانید، ایل بختیاری که در آخرین سرحدِ انقلاب مشروطیت، وارد میدان شده و سهمیهیِ بیش از حقی را در پیروزی نهائی، بهنام خود ثبت کرده بود، سهمیه بیشتری هم نسبت به سایر ایلات بهلحاظ تعداد قربانیان و دارزدگان داد. البته ما نمیخواهیم اینجا دفاعی از امثال شیخ خزعل، سردار اسعد، سردار مقتدر، اقبال ماکوئی و سایر خوانین بنمائیم. آنها هرکدام در قلمرو خود مستبدی بودند و اموال و غنائم عجیبی داشتند که به مستبدکل رسید. ایلیاتگری و ملوکالطوایفی نیز چیزی نیست که در این عصر قابل طرفداری و نگاهداری باشد. هر دو مسأله میبایستی به نحو عاقلانه و عادلانهی حل میشد. ولی نظر استبدادی پیش از آنکه متوجه اصلاح کار و امنیت کشور باشد متوجه استحکام وضع خود و از بین بردنکمینگاههای انقلاب یا مقاومت بود. دلش بری لر و کرد و قشقائی نسوخته بود.
دسته دیگر از آن چهار دسته یا طبقهی بانیانِ انقلاب و پایههای حکومت ملی، یعنی روحانیت و دیانت نیز از تعرض دستگاه کودتا مصون نماند . مظهر استبداد بعد از تظاهرات عوامفریبانه اول، بلافاصله پس از عروج به سلطنت، آشکارا بنی مخالفت و اهانت به معتقدات دینی و تضییق و توهین به روحانیت را گذارد.
به بهانه اقدامات اصلاحی متجددانه و ازبینبردن مخالفتهای خرافی ارتجاعی، دست علماء را از کارها و تبلیغات کوتاه کرد. از مجالس وعظ و روضه و حتی ختم و فاتحه، جلوگیری میشد. «عزاداریها ممنوع بود» ، مساجد منحصر به نماز و مسئله شد. «کشتار و حبس و کتک در صحن مطهر حضرت رضا و حرم حضرت معصومه، بهمناسبت اعتراضهای علیه کشف حجاب»، برداشتن عمامه و خواستن پروانه اجتهاد و غیره. بعد از توحید لباس، محدودیتهای زیاد بری حوزه مرحوم شیخ عبدالکریم [حائری] مرجع شیعیان در قم، گرفتن بسیاری از موقوفات و واگذاری مدارس قدیمه و اماکن مذهبی موقوفه به وزارت فرهنگ … .
این اَعمال اگر چه پشت سر آنها قدرت شهربانی و تأمینات قرار داشت اما تا اندازهی مورد استقبال و قبول روشنفکران و متجددین نیز بود و بهعنوان خدمت به فرهنگ و ترقی تلقی میشد و البته اگر از طرف روحانیت ما قبلاً اقدامات اصلاحی و تصفیه ضد خرافی بهعمل آمده و توجهی به علوم و اجتماعیات شده، قرآن و اسلام واقعی را بیشتر معرفی و اجرا میکردند، شاهِ وقت نمیتوانست با آن جرأت و سهولت آنها را بکوبد. خلاصه آنکه استبداد بعد از کودتا، روحانیت را به کلی از قدرت و دخالت انداخت. ولی عمل او تا اندازهای سبب تصفیه روحانیت از عناصر ناباب ناخالص گردید و حالت مظلومیت حاصله، محبوبیت و احترام سابق را قدری برگرداند.
ناگفته نگذاریم که عملیات و حملات فوق تماماً در سایه سرنیزه قوه نظامی و تصویب و یا سکوت قوه مقننه و خفقان قوه قضائیه، انجام میگرفت. استبداد قبلاً این سه قوه را در ید قدرت یا زیر لگد خود آوردهبود. ارتش که اصلاً مخلوق و محبوبِ خودِ او و تحت فرمان مستقیم بود . پارلمان بهصورت خیمهشببازی یا « حمومک مورچه داره بیشین و پاشو» در آمده بود. یعنی پس از یکی دو دوره اول که اقلیتی و مقاومتی وجود داشت، بعد از آنکه مرحوم مدرس مقتول، جناب آقایدکتر مصدق مطرود و تبعید شدند، نمایندگانمجالس بعدیتماماً بهانتخاب و تشخیصدربار یا خود شاه، از میان ملاکینو معاریف خوشنام ولی بیخاصیت و بیاثرِ محل، سراز صندوقها در میآوردندو آلتِ ارادههای مطیعِمسخرهی بودند.
از اجتماعات و انتخابات آزاد هیچ خبری نبود. مردم معمولی تهران و شهرها اصلاً پی صندوقها نمیرفتند . البته دستگاه اصرار داشت ظواهر کاملاً حفظ شود ، کلیه قوانین و لوایح به مجلس برود، حتی توضیح و دفاع هم به عمل آمده تصویب شود و هیأت رئیسه وکمیسیونهای مرتب وجود داشته باشد . ولی از تبلیغات انتخاباتی و برنامههای حزبی و سیاسی و از انتقاد و استیضاح و اقلیت و اکثریت که لازمه حکومتهای پارلمانی است،کوچکترین اثر و ثمری نبود. وزراء و وکلاء از یکجا تعیین میشدند و از یک جا دستور میگرفتند … .
آنچه فوقاً راجع بهعملیّات و حملات استبداد جدید در تخریب یا تضعیف پایههای انقلاب و آزادی و استحکام پایههای خود بیان کردیم ، نمیخواهیم بگوئیم ناشی از نقشه قبلی و نبوغ خاص استعمار و استبداد بودهاست، بلکه اقتضی مراقبت و فعالیت، آنها را بهطور طبیعی بهچنین اعمال و تدابیر میکشانده است. چون از این نواحی بود که ابراز مقاومت بهعمل میآمد و امکان عکسالعمل میرفت، استعمارواستبداد، به اضمحلال یا انحراف آنها میپرداختند. البته اجری این عملیات بعد ازکوبیدن مجلس محتضر و کتک زدن و کشتن چند روزنامهنویس و آزادیخواه و مخصوصاً قتل فجیع مرحوم مدرس و بهطور کلی بریدن زبانها و شکستن قلمها و قدمها صورت گرفت. حتی بری زهرچشمگرفتن و فعال و مختار و یکهتاز میدان قدرت شدن، عده زیادی از رجال و کسانی را که نردبان سلطنت و قدرت شده بودند، بهعناوین مختلف اعدام نمودند (از قبیل نصرتالدوله، تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری، داور، خانه نشینی ذکاءالملک و تدین و غیره).
به مصداق «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» و یا آنکه «هر تزی آنتیتز خود را به وجود میآورد» استبداد ظاهراً اصلاحطلب، دو پدیده یا طبقه تازهی را ایجادکرد. روشنفکران و دانشگاهیان از یکطرف وکارگردان از طرف دیگر. البته هیچیک از این دو دسته، در دوره پهلوی بهلحاظ کمیت و کیفیت، بهمرحله مخالفت و حتی مزاحمت نرسیدند ولینطفههای مقاومتو قیام علیه استبدادو استعمار منعقد گردید.
همانطور که در دوران قبلی یک آزمایش منفی بری مشروطیت و آزادی بود، این دوران یک آزمایش مثبت موفقیتآمیزی بری استبداد بعد از مشروطیت یا استبدادنو به شمار میرود: ایجاد امنیت و نظم، تمرکز قدرت، توسعه دولت، اقدامات ظاهراً اصلاحیوسیع، استتار دخالتهای خارجی، محو مدعیان ومخالفین و شخصیت ها، خفقان افکار و تسلط کامل بر اوضاع، تجاوز بی اشکال به حقوق ملت و تصرف بیحسابِ املاک مردم؛ بنیاد پهلوی .
ولی از آنجا که باطل و فاسد بالاخره باید رسوا شود، جنگ جهانی دوم در گرفت، باد دیکتاتور در رفت و ترکید، و با رفتن او تمام دستگاه از هم پاشید . باطن توخالی نمایان شد … .
جـ دوران اخیر
در مدتکوتاه و فرصتیکه بعداز جنگ بری آزادی و دموکراسی در ایران پیدا شد، مردم هنوز از سرگیجه بیرون نیامدهبودند. احزاب ملی، و تشکیلاتی هم وجودنداشت تا وارد میدان شده سنگرهای از دست رفته را اشغال نمایند . فقط حزب کمونیستی توده ، با تدارک و تربیت قبلی که شالوده آن در سالهای آخر سلطنت پهلوی در مدارس اروپا و ایران ریخته و با عناصر اعزامی از شوروی ، در مدّت جنگ پرورانده و آزموده شده بود ، توانست با کمک تشکیلاتی و نظامی و معنوی روسها ، فعالیت نسبتاً منظم و مؤثری نشان دهد.کارگران صنعت ضعیف ایران و روشنفکران بهمقامات نرسیده و ناراضی که فارغالتحصیل یا مشغول به تحصیل بودند، چرخهای این حزب متحرک را تشکیل دادند. منتهی ناشیگری خود روسها و تندرویهای این تازه به دوران رسیدهها، مچ آنها را بزودی باز کرد . در طبقات ملت نگرانی و عکسالعمل ایجاد شد. مردم و مخصوصاً باقیماندهها و تربیتشدههای دورانآزادی سابق، بهخود آمدند. اجتماعات و احزاب ملی و پارهی انجمنهای دینی روشنفکر، تشکیل شد.
اصولاً در چند سال بعد از جنگ، نه تنها در زمینه سیاسی و حزبی، بلکه در سایر شئون کشوری نیز فعالیتهای قابلتوجهی مشهود گردید. مخصوصاً در مشاغل آزاد از قبیل تجارت و کشاورزی و صنایع خصوصی و در افکار دینی و امور فرهنگی و مطبوعات و … دولت نیز با آنکه آمری قوی را از دست داده، بیتکلیف و سرپرست بود، کارهائی انجام داد (راهآهنشرقیـغربی و خطوط فرعی بدون نظارت مهندسین مشاور خارجی، توسعه دانشگاه تهران، آسفالت راهها و برق شهرها، لولهکشی تهران و بعضی نقاط دیگر …) مردم بعد از پایان جنگ و دفع وحشت و فشارِ دیکتاتوری، دست و پائی بازکرده بهفعالیت و امید آمدند. استعدادها و ابتکارات بهکارافتاد، دولت نیز چون بار سنگین مخارج مربوط به مازنداران و املاک و کارخانجات اختصاصی پهلوی از دوشش برداشته شده بود، بهسایر مناطق و امور مملکت معطوف شد.
در انتخابات نیمهآزاد بعد از جنگ، و پس ازمبارزاتیکه اقلیت ملّیمجلس پانزدهم در روزهایآخرعمرمجلسعلیه قراردادگسـ گلشائیان راهانداخت، جبهه ملّیتشکیل شد. جبهه ملّی به رهبری مظهر آزادیخوهای و پاکدامنی و یادگار بانیان و مدافعان مشروطیت قبلی، یعنیآقایدکترمصدق، پسازپیروزی در انتخابات مجلسشانزدهم و علیرغم مخالفت و کشمکشهای فراوان سیاستهای داخلی و خارجی، موفق به بزرگترین پیروزی ضداستعمار در تاریخ ایران گردید. نفت که از پایههای استعمار انگلیس در ایران و قدرت او در جهان بود و بهانه و مایهی بری استبداد به شمار میرفت، ملی شد. این پیروزی صرفنظر از جنبههای ایرانی و بینالمللی آن، در زمینههای سیاسی و اقتصادی و صنعتی، پاداش بزرگی بری مختصر حرکت ملییّون و فعالیت ضعیف و ناقص آزادیخواهان بود. کاخ عظیم و قدیم ترس عمومی را ، از قدرت غیر قابل شکست سیاست انگلیس، در هم ریخته این حقیقت را ثابت کرد که یکملت بیسلاح ضعیفِ توسری خورده، میتواند با قیام و اتحاد خود و دست خالی، پشت نابهکارترین امپراطوریهای استعماری جهان را به خاک برساند:
«وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»[۵].
تا قبل از ملی شدن نفت و رویکارآمدن حکومتملی، دستگاه استبداد و استعمار وضع مستقری پیدا نکرده باور هم نمیداشتندکه جنبش ضعیف و ناقص ملییّون ایران، عملی بتواند انجام دهد. هر دو، با احزاب و افکار مردم بازی میکردند و قیافه موافق نشان میدادند. ولی پیروزی غیر منتظره ملی شدن نفت و کوتاه شدن دست سیاستِ کهن سال انگلیس از صحنه ایران، آن دو همکار همدرد را برای نجات و انتقام، بههم نزدیکتر و مصممتر ساخت.
اگر این دو تصور نادرست را قبولکنیم که ملیشدن نفت ایران بری سیاستهای روس و آمریکا خوشآیند یا قابل قبول میتوانست باشد ولی استقرار یک حکومت ملی و دموکراسی واقعی در ایران، بری هیچیک از سیاستهای استعماری، قابل هضم نبود. همگی، همپشت استبداد شدند.
در جبههداخلی نیز از یکطرف اعیان و سرمایهداران و صاحبان مناصب و مقامات و خائنینیکه سالها بهنوکری و جیرهخواری مستقیم وغیرمستقیم انگلیس عادتکرده بودند، بنایکارشکنی و صفآرائی را در برابر حکومتملیگذاشته بودند و از طرف دیگر، عدم تشکل مردم و همآوازی ایادی خارجی،از جنوبی و شمالی، با سرمایهداران و صاحبان مناصب، در مخالفت با حکومتملی، با عدم مدیریت و عدمکفایت مسئولین ملی، دست بهدست داده مشکلات و نارضایتیها متولد و تکثیر شد.
نقشههای انگلیس ، دسائس و عملیات سفارت و سیاست آمریکا، سکوت مساعد شوروی، خیانت دستگاههای انتظامی و ارتش ، جاسوسی و بازیگریهای مزدوران بیگانه، خرابکاریها و ضربات شدید حزب توده، و بالاخره بیکارگی و پراکندگی جبهه ملی، کار را به کودتی ۲۸ مرداد[۱۳۳۲] و سقوط حکومت ملی و رژیم آزادی کشانید … .
استبداد بهدست استعمار بهتخت و تاج خود برگرداندهشد، ولی اینبار مار زخمی است. هر دو، تجربه آموخته،کینه اندوخته و حریف را شناختهاند. با نقشه و صمیمیت و تصمیم بیشتری عمل مینمایند.
سیاستهای خارجی هیچگاه در تاریخ معاصر ایران جز در سالهای آخر جنگ جهانی و اتحادی که ما بین آنها علیه آلمان وجود داشت، اینطور با یکدیگر موافق و بری سلطنت استبدادی مساعد نبودهاند. استبداد حداکثر استفاده را از این وضع نمود.
حملات همه جانبه علیه آزادی و مشروطیت و ملت، با شدت و سرعت انجام میگیرد. بیرحمانهتر از هر زمان و تا اندازهی شبیه بهاستبداد صغیر محمدعلی شاهی. محاکمه و زندان جناب آقای دکتر مصدق با قتل مرحوم دکتر فاطمی، کشتار و تار و مار عجیب حزب توده، خفقانکامل مطبوعات و اجتماعات، فشار فراوان بر ملییّون، خراب کردن و خریدن روحانیت و دور نگاه داشتن دیانت از سیاست ، حمایت از بهائیها و دخالت دادن بیشتر این فرقه ضد دیانت وملت در دربار و دولت ، کوبیدن بازار و بازاریان، تشکیل اتحادیه ها و نمایندگیهای قلّابی فرمایشی در میان کارگران و اصناف با نظارت و نفوذ پلیسی و مالی روی آنها، تصفیه و مراقبت شدید کارمندان خصوصاًدر فرهنگ و اداراتحساس، رشوهدادن و راضینگاهداشتن ارتشیان و بیرون ریختن عناصر ملّی و شرافتمند ، و بالاخره در افتادن با دانشگاه و دانشجویان، آخرین سنگر بیدار و هوشیار آزادیخواهی و ملّی.
ولی تکانیکه نهضت ملّی و اقدام متهورانه دکتر مصدق بهمردم دادهاست، چیزی نبود که به این سادگیها ساکت و راکد شود . افراد با ایمان و با شهامتی از بقایی حکومت ملی، یا از میان طبقات روشنفکر و روحانی و بازاری و کارمند که شهرت قبلی نداشتند، از هر طرف و در هر فرصت به اعتراض و ابراز وجود پرداختند و با وجود صدمات و خطرات شدید، نگذاشتند صدی ایرانی خفه و شمع نهضت ملی خاموش گردد. نام آن افراد و افکار و تظاهراتشان، نهضت مقاومت ملی گذارده شد. «نهضت مقاومت ملی»،خطوط اولیه مبارزه و امید را روشنساخت و بهسایرین جرأت و حرکت داد. سپس بعضی از همکاران قدیمی آقای دکتر مصدق و احزاب ملی، با احتیاط وارد میدان شدند.
دولتهای کودتا البته نمیتوانستند تا ابد حالت وحشت و خشونت شدید را نگاه دارند. بازگشت بهصورت ظاهری و ساختگی دموکراسی، بری فریب افکار عمومی داخل و خارج، لازم بود. استبداد دست به بازی جدید زده دستور تشکیل حزب به نوکرانِجاننثار و غلامانِِخانهزاد صادر کرد. انتخابات اِسماً آزاد را راه انداخت. در عین آنکه قبلاً اخطار کرده بود که بهملّییون واقعی و آزادیخواهان، اجازه ورود به مجلس نخواهد داد. موقتاً جلوگیری از اجتماعات عمومی را موقوف نمود.(البته بهطور محدود و مشروط و در محیط بسته). جبهه ملی ایران در ۳۰ تیر ۱۳۳۹ تجدید حیات کرد. با تشکیل و فعالیت جبهه ملی ، ملت و مخصوصاً دانشجویان ، دانشگاه مجدداً تکان خورد و هیأت حاکمه را به وحشت انداخت . تأسیس کنندگان و طرفداران نهضت آزادی ایران وظیفه خود را جلوراندن جبهه و روح و صراحتدادن به مبارزه، انجام میدادند تا آنکه خود، نهضتآزادی را در اردیبهشت سال۱۳۴۰ تأسیس نمودند.
در تمام ایندوران اتحاد صمیمی استعمار و استبداد دائماً پرده از چهره برمیداشت و بر فشار و فساد میافزود و خود را در نظر مردم رسواتر میساخت. عدم اعتقاد و اعتماد مردم و خودداری آنها از هرگونه پشتیبانی و همکاری با دولتهای استبدادی، مسلم گردید. استبداد مجبور بود از نظر حفظ خود و محو مخالفین یعنی ملت، در دو جهت ذیل، حداکثر شدت و سرعت را به خرج بدهد:
۱. تقویت و تسلط نیروهای انتظامی، و سرکوبی با تصرّف سنگرهای آزادیخواهی و ملّی،
2. اقدامات اصلاحی و برآوردن انتظارات ضروری مردم.
در عمل دیدیم با آنکه جنگ جهانی تمام شده و مسلم گردیده بود که ارتش ایران با همه ادعا کوچکترین اثری بری دفاع کشور در برابر بیگانگان ندارد، تعداد نفرات آن از ۰۰۰′۲۰۰ نفرکمتر نشد. تجهیزات جدیدی از آمریکا گرفتند و… بودجه سنگین آنکماکان بر پیکر اقتصادی نحیف ما فشار میآورد. بعد از برچیدن فرمانداری نظامی ، دستگاه مخوف پلیسی و جاسوسی سازمان امنیّت را تأسیس کردند و قانون ۱۳۳۵ آن، رسیدگی بهکلیه جرمها و اتهامات سیاسی (یعنی فعالیتهای حزبی و ملی) را بر خلاف هر گونه منطق قضائی و دموکراسی، به دادگاههای نظامی واگذار کرد. سازمان امنیت در کلیه ادارات و موسسات و سفارتخانهها نمایندگی رسمی یا خفیه گذارده، مخصوصاً در امور استخدامی و انتظامی، نظارت و دخالت تام پیدا کرد. شعبه بازار ساواک، بازاریها را علناً تحت مراقبت و مزاحمت قرار دادهاست. در شهرستانها واضحتر و بیملاحظهتر از پایتخت، در کارها دخالت مینماید و از پاسبان تا استاندار را زیر فرمان دارد . متصدیان دانشگاه که بعضی از آنها مدتی بهطور غیر مستقیم و مخفیانه مجبور بهاجری دستورهای او بودند و ساواک نمایندهی در دانشگاه داشت، چند سال است دائره انتظامات آن رسماً بهوسیله یک سرتیپ و یک سرهنگ مأمور اعزامی ساواک، اداره میشود.
اصلاً دانشگاه که تا قبل از کودتی ۲۸ مرداد [۱۳۳۲]توانسته بود نیمهاستقلالی، لااقل بهلحاظ تعلمیاتی و اداری بری خود احراز نماید، این استقلال را تدریجاً از او گرفتند.ابتدا در مجلس قانونیگذراندند که رئیس دانشگاه بنا بهپیشنهاد وزیر فرهنگ و فرمان شاه، از میان سه نفری که از طرف شوری دانشگاه معرفی شوند، تعیینگردد و بعداً با آنکه اعمال نفوذ دولت و دربار،طوری بودکه همیشه فرد موردنظر بهریاست دانشگاه و دانشکدهها و بهنمایندگی دانشکدهها بری عضویت در شورایدانشگاه انتخاب میگردید، این استقلال ظاهری را نیز از بین بردند و عملاً شوری دانشگاه بهدست دکتر جهانشاه صالح رئیس انتصابی دانشگاه منحل و رؤسی دانشکدهها انتصابی شدند. به این رؤسا اختیار تام بری اخراج دانشجویان دادهاند. به محض کوچکترین حرکت و تظاهر، حداکثر تضییق و تحمیل در این سنگر آزادیخواهی و روشنفکری، بهکاربرده میشود و دانشگاه تهران بود که در بهمن ماه ۱۳۴۰ مورد شدیدترین انتقام وحشیانه و کینهتوزی چتربازان تحت فرمان شاهنشاه قرار گرفت.
ملاحظه میکنیدکه بری اسیرکردن ملت و خفهنمودن هرصدی آزادیخواهی و بمبباران کردن سنگرهای مشروطیت، محکمتر و تنگتر از این بندها و زنجیرها و کوبندهتر از آن ضربات، شدنی نبود !
در این دوران بودجهها و سرمایههائیکه بهنام اصلاحات و اقدامات عمرانی فریبنده بهمصرف رسیده است سرسامآور و بیسابقه میباشد. در ظرف مدت ۹ سال (از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۱) معادل۵/۶۳ میلیارد تومان، حدود ۵/۸ میلیارد دلار، بهشرح ذیل خرج شده است که قاعدتاً میبایستی مملکت بهشت برین شده باشد:
از بودجه دولت، بهوسیله دولت، حدود | 000′۰۰۰′۰۰۰′۴۰ | تومان |
از محل عواید نفت | 000′۷۵۰′۳۶۸′۱۶ | تومان |
از محل وامها و تعهدات خارجی | 000′۵۰۰′۱۹۱′۵ | تومان |
کمکهای بلا عوض خارجی | 000′۷۵۰′۹۳۸′۱ | تومان |
جمع | 000′۰۰۰′۴۹۹′۶۳ | تومان |
که بر حسب دلار به قرار ذیل است:
از بودجه دولت، بهوسیله دولت حدود |
333′۳۳۳′۳۳۳′۵ |
دلار |
از محل عواید نفت | 000′۵۰۰′۱۸۲′۲ | دلار |
از محل وامها و تعهدات خارجی | 000′۲۰۰′۶۹۲ | دلار |
کمکهای بلا عوض خارجی | 000′۵۰۰′۲۵۸ | دلار |
جمع | 333′۵۳۳′۴۶۶′۸ | دلار |
البته دزدیها و اختلاسها نیز به همان تناسب بیسابقه و سرسامآور بوده است. به اصطلاح عامیانه،آنقدر شور بوده که خان هم فهمیده؛ سرلشکرها و سپهبدها و ارتشبدها را به دادگاه و زندان انداختهاند.
دستگاه استبدادی بری پوشش رسوائی خود دائماً متوسل به نیرنگ و تظاهر شده عنوان مبارزه با فساد روی دولتهای خود گذاشته، قانون از کجا آوردهی را وضع کرده، قانون منع مداخله و محاکمه وزیران را آورده است، محاکماتِ پر سر و صدا راه انداخته، متینگها و کنگرهها و تبلیغات درست کرده است … ولی تماماً توخالی و دروغی.
ولی چون بالاخره خود را از دست ملت و مخالفین و اطمینان نسبت به دوستان و مزدوران خود در امنیت نمیدیده، بری پیشدستی بر حریفان، آخرین تیرهای ابتکاری را از ترکش شیطانی بیرون آورده، انقلاب ۶ مادهی بهمن ۱۳۴۱ و آزادی انتخاباتی زنان را اعلامکرده است تا سنگرهای تازهی را که ممکن است در انقلاب آینده علیه او قیام کنند و قبلاً در انقلاب مشروطیت اول وجود نداشته است، پیشاپیش به تصرف یا زیر نظارت خود آورد (دهقانان، زنان، کارگران).
تجزیه و تحلیل قبلی و کامل از این انقلاب، طی اعلامیه بهمن ما ۱۳۴۱ از طرف نهضت آزادی ایران منتشر شد و بسیاری از پیشبینیهای ما، بعداً نمایان گردید که میتوان به آنجا مراجعه کرد.
در قسمت دوم این بحث، در بند۹ نیز راجع بهمنظور و ماهیت این قبیل اصطلاحات و اقدامات حرف زدهایم.
در این دوره حتی رعایت ظواهر قانون و تشریفات مشروطیت، خیلی کمتر از دوران قبل یعنی زمان شاه سابق میشود. وزیران و مجلسیان آشکارا و مکرر، اقرار و افتخار به نوکری و غلامی شاه، «پیروی از منویات ملوکانه»، بی اختیار بودن در ری و تصمیمها، بیاعتنائی بهحقوق مجلس و ملت و تملقگوئیهای دائم مینمایند. خود شاه نیز ابا و امتناعی ندارد که بگوید دستور دادم، عزلکردم، خواستم، انقلابکردم، … و هر چه میخواهم میکنم. شاه مملکت که بر طبق اصل ۶۴ متمم قانون اساسی، وزراء حق ندارند احکام شفاهی و یا کتبیش را مستمسک قرار دهند،کلیه وزارتخانهها را زیر نظر و دستور خود داشته، مخصوصاً وزارت جنگ را هیچگاه از دست نداده ، در حکومت آقای دکتر مصدق نیز، وزیرجنگ را خود میخواسته است ، معین کند. البته وقتی نیروی نظامی و انتظامی زیر امر شاه باشد و مسئولیت در برابر دولت و مجلس نداشته باشد ، مشروطیت وجود ندارد. انتخابات نیز خیلی بیپرواتر ، واقعیت دستوری و ساختگی خود را نمایان میکند . چه زمان زاهدی که روزنامههای آمریکائی نیز عکس چاقوکشان هفتتیر بهدست مأمور دولت و معجزه صندوقها که محمد را تبدیل به فضلالله میکردند ، منتشر ساختند و چه در انتخابات بعدی و رفراندام که با ماشینهای دولتی، یکعده کارگر یا پاسبانانِ با لباس شخصی را در کلیه حوزهها میبردند و ری میریختند و آرا را به تعدادی که میخواستند صورت میدادند و چه در انتخابات اصلاح شده بعدی که حقوق کارمندان وکارگران، گروِ کارت الکترال و ورقه ری شدهبود و بهطورکلی افتضاحات متعددی که دفعه بهدفعه شدیدتر انجام میگردید.
حاصل دورانهای (ب) و (ج)
بنابراین بعد از مشروطیت اگرچه عوامل جغرافیائی و معیشتی عمومی دیگر حاکمیت و اثر مستقیم قبلی خود را در تثبیت استبداد در ایران از دست داده بودند، ولی اولاً آثار تربیتی و روحی و میراثهای محیط و عادات، چیزهائی نبود که با صدور فرمان مشروطیت و تغییر پرچم مملکت عوضشود و ثانیاً عواملخارجی یعنی منافع استعماری پشتیبان بسیار قوی بری استبدادگردیده با فکر و زور پول و وسائل خود، جبران نقاط ضعف و مافات را مینماید.
بهاین ترتیب استبدادکهن در لباس مشروطیت و تجدد، در ایران حکمفرماگردید. خیلی مسلط تر، قهارتر، و نافذتر از استبداد قدیم … .
ولی علیرغم آن همه فشار و خفقان و آن همه تدبیر و تزویر استبداد نتوانست استقرار و استحکام منظور را بری خود تأمین نماید و آزادیخواهی و حقطلبی را بری ابد از صفحه ایران بزداید. زورها و تزویرها، اثر معکوس میبخشید. اثری که در ابتدا بسیارنامحسوس و خاموش و محدود بود ، ولی از ابتدی [دوران] پهلوی، دفعه بهدفعه، جایگزینتر و جایگیرتر میشد.تا آنکه در سال۱۳۴۱ بیداری و انزجار وآمادگی در مردم شدت و وسعت یافت.طبقات بازاریو روحانی که در اثر خشونت و نیرنگهای استبدادِ نو و غفلت و کنارهگیری خودشان ، به کلی از صحنه مبارزه و انجاموظیفه خارج شده بودند و در میانشان هیأت حاکمه دستیارانی را نیز بری خود خریده یا ساخته بود، در مدتکمتر از یکسال، یکمرتبه از جا کنده و بهمیدان ریخته شدند !
اقدامات و مقاومتهای فداکارانه مبارزین در این مدت، و نشریات و اجتماعات ارزنده آنها از یکطرف و خیانتها و جسارتهای انقلابی دستگاه استبدادی از طرف دیگر، چشم وگوش همه را بازکرده، بعد از روشنفکران و ملییّون طبقات بازاری و کاسب و دهاتی را نیز بهرهبری روحانیون همدرد و همصدا، بهتکان و هیجان آورد.
شجاعتها کردند و زندانیها و قربانیها دادند. در اجتماعات و مراسم سوگواری محرم۱۳۸۳صدی اعتراض مردم از مظالم و مفاسد هیأت حاکمه از هر مسجد و منبر و از هر گوشه و کنار پایتخت و شهرها و دهات بلند گردید و با نالههای مظلومیّت و شهادت حسینبنعلی و نفرینهای بر یزیدبن معاویه، مخلوط شد. قیام بیسابقه وسیعی به پشتیبانی از مرجع بزرگ زندانی ، حضرت آیتالله خمینی و با اعتراض علنی علیه دولت و شاه در مملکت به پا گردید. قیامی که بری استبداد ، به هیچوجه قابل هضم و گذشت نبود و در روز ۱۲ محرم ( ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ) مواجه با آن کشتار بیرحمانه چند هزار نفری، بهدست ارتش شاهنشاهی گردید … .
استبداد باردیگر با ضربتهای سنگینی فائق و بر اوضاع حاکم شد ولی در سراسر مملکت در زمینه دلها و فکرها ، از نو و بری همیشه ، نهالهای برومند حقطلبی ، و حکومتملی و آزادیخواهی روئید و با خونهای هزاران قربانی آبیاری شد.
زبانها بیش از پیش به صدا ، و قلم ها به تحریر در آمد . اعلامیههای قاطع آبدار، از طرف علماء و نهضت آزادی ایران و جوانانِ بازار ، و خطابهها از طرف وعاظ و گویندگان شجاع ، انشاء و انشاد میگردد . شهامت و شهارت ، گفتاها و پندارها را پاکتر و بارورتر مینماید.خداوند در نهال حقیقت و حقانیت، ودیعه برکت و موفقیت قرار داده است (این نهال ها یقیناً بزودی برومند گردیده ثمرات خود را خواهد داد.):
«ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرهٍ طَیِّبَه ٍأَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاء. تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا …» [۶]
در برابر هر تیری که استبداد بر سینه ملت میزند و هر گرزی که به سرها میکوبد سینهها فراختر و سرها بلندتر میشود . ضربات وارده سوزناکتر و شدیدتر بهخودش برمیگردد. سران و فرزندان نهضت آزادی را در دادگاههای دربسته نظامی ، محاکمه و محکوم میکند ، کوس رسوائیش را در روزنامهها و رادیوهای اروپا و آمریکا میشنود و سزایش را از دانشجویان ایرانی و غیرایرانی ، در ایالات متحده، آلمان و اطریش و ایتالیا میگیرد.
ترازنامه چهلواند سال استبداد متلاطم بعد از مشروطیت، به رسوائی و لرزانی منتهی شده است. اکثریت مردم زیر فشار ظلم و فقر و ننگ به تنگ آمده ، راه نجات و رهبر و برنامه میجویند.
پاورقیها
1. در زبان فرانسه، ضربالمثلی استکه یقیناً نظیر آن در زبانهای دیگر اروپائی و بهطریق اولی در انگلیسی وجود دارد: .Quand Le bakau va tout va
یعنی؛ وقتی کشتی به راه است، همه چیز به راه است. ممالک اروپائی از تجارت و صنعت ارتزاق میکنند و کشتی مظهر آن میباشد.
۲. صفت سازگاری را مترادف کلمه Souplesse فرانسه استعمال مینمائیم. یک ماشین را (یا یک آدم و یک دستگاه را بهطور استعاره و تشبیه)، میگویند داری سوپلس است وقتی که بتواند در شرائط بسیار متغیر، سرعت و قدرت و بار و مصرف و غیره، یعنی در رژیمهای مختلف، کارکند و قدرت مقابله با آنها را داشته باشد.
۳. سوره بقره/ ۲۰۱: پروردگارا در دنیا و آخرت خوبی عنایت کن و ما را از آتش دوزخ نگاه دار.
۴. «تاریخ مختصر احزاب سیاسی»، تألیف مرحوم محمد تقی بهار.
5. سوره قصص/ ۵: ولی ما بر آن بودیم که به محرومان آن سرزمین نعمت بزرگی بخشیم و آنها را [که تابع بودند]، متبوع و وارث [ستمگران] گردانیم.
۶. سوره ابراهیم/ ۲۴و۲۵: خدا چگونه سخن نیکو را به درخت زیبایی تشبیه کرده که ریشهاش [در زمین] استوار و شاخههایش در فضا [سر کشیده] است.
هر دورهای طبق قانونمندی پروردگارش به بار مینشیند.