بخش اول
نطق دفاعی مورخ ۱۴/۱۲/۱۳۴۲ آقای مهندس بازرگان
در اولین جلسه دادگاه تجدید نظر دادرسی ارتش در عشرتآباد
بسمه تعالی
« یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ »
ی پیغمبر آنچه برتو از ناحیه پروردگارت نازل شده است ( بهمردم) برسان
اگر نکردی پس رسالت او را نرساندی و خدا تورا از مردم حفظ میکند.
این دستور خدا به پیغمبرش بود. بهما هم اینطور دستور داده است:
« لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ »
و بری شما پیروی نیکویی در پیغمبر خدا است.
* * *
قبل از صحبت، سپاس خدا را بجا میآوریم که سلامتی و صبر و ایمان به ما عطا فرموده، ما را پیش مردم و وجدان خودمان محبوب و سرافراز کردهاست. خوشحالیم که با توکل و نشاط بیشتری در این دادگاه حاظر شدهایم:
آنرا که حساب پاک است از محاکمه چه باک است
اینکه میگوییم از محاکمه چه باک است ، مقصودم در دادگاه عدل الهی است ، زیرا هرقدر پرونده ما در دادگاه شما قطورتر و سنگینتر باشد در دادگاه خدا سبکتر
است و حسابمان پاکتر خواهد بود. بنابر این اگرطرف ما یعنی هیئت حاکمه نگرانی نداشته باشد، بری ما نگرانی نیست. این محاکمه، محاکمه دو جانبه است. همانطور که دادگاه ما است، دادگاه هیئت حاکمه نیز میباشد شما دادرسان پرونده ما هستید و ملت ایراندادرس شما و هیئتحاکمهخواهد بود.
فعلاً مرحله مقدماتی دادگاه است. تکلیف فرمودهاید هر گاه در زمینه مرور زمان ـ نقص پرونده ـ صلاحیت دادگاه ایرادی داشته باشید بیان نمایم . بنده هم درباره این سه موضوع از طرف دوستان و خودم صحبت میکنم.
١- مرور زمان:
از این بابت ما ایرادی نداریم. ما بهخاطر چیزی به زندان انداخته و به دادگاه کشیده شدهایم که به هیچ وجه مشمول مرور زمان نیست. یعنی مطالبه حقوق مردم ایران و مبارزه با استبداد و استعمار.
از انقلاب مشروطیت ایران که مبدأ آزادیخواهی و تحول اجتماعی کشور ما است،پنجاه یا شصت سال بیشتر نمیگذارد. پنجاه و شصت سال در حساب عمر یک مملکت، لحظهی حساب میشود. بنابراین آزادیخواهی در ایران مسأله کاملاً تر و تازه است. اتفاقاً متهمین ردیف١و٢و٣ شما از نسل و نژاد همین حادثه اجتماعی هستند. خود من زائیده سال صدور فرمان مشروطیت میباشم. دو نفر از آقایان هم، یکی دو سال جلوتر و عقبتر.
ما در دوران آزادیخواهی و مشروطیتطلبی، یا مبارزه با استبداد به دنیا آمدهایم، در این فکر زندگی میکنیم و آخر سر امیدواریم در حالیکه آزادی و قانون اساسی واقعاً در مملکت حکمفرما شده باشد بمیریم :
«السَّلامُ عَلَی یَوْمَ وُلدِتُّ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا »
٢- نقص پرونده:
در این قسمت حرف زیاد داریم. پرونده ما سراسر نقص و ناجوری است. قبل از دادگاه اول که ما را بری پرونده خوانی میآوردند و نامههی اعمالمان را جلومان میگذاشتند، با چیزهایی عجیب روبرو شدیم. قبلاً خیال میکردیم دستگاههی انتظامی مملکت، خصوصاً سازمان اطلاعات و امنیت کشور با آن طول و تفصیل و بودجه سنگینیکه بر ملت فقیر ما تحمیل مینماید و اینهمه اعضی رسمی و جاسوس که در همه جا دارد، دستگاههی با اطلاع مو شکافِ با دقت و وجدانی هستند، اما دیدیم کاملاً تو خالی. غیر از گرفتن و زدن و کشتن وآزار مردم، کار دیگری بلد نیستند. اطلاعات آنها سطحی و ناقص، غالباً غلط و گاهی ضد و نقیض است.
وکلای مدافع محترم نمونهها و نظایر بسیاری از این بی دقتیها و نواقص را نشان داده و خواهند داد. در یک گزارش محرمانه که در پرونده بنده است، دیدم اداره اطلاعات شهربانیکلکشور نه تنها از وضع نهضتآزادی، بلکه از قسمت اجرائیات و کلانتریهی خودش هم بیخبر است. در گزارش مورخ ١١/١/۱۳۴١ ، محل نهضت آزادی ایران را خانه شماره ١۴١ خیابان کاخ مینویسد. در حالیکه این خانه در یکسال و هشت ماه قبل از آن (مرداد ١٣۴٠) بهوسیله پاسبانان بسته و تا چند روز که ممنوعالورود بود از طرف آنها نگهبانی میشد. تابلو را شبانه برداشتند و ما مجبور شدیم اجاره محل را فسخ کنیم و در به در باشیم … .
پرونده تنظیمی، آئینه خلافکاریها و ناشیگریها است. نشان میدهد که دادرسی ارتش، اصلاً دادرسی بلد نبوده و نمیدانسته یا نمیخواسته است پرونده لااقل محکمه پسند تنظیم کند. آقایان وکلی مدافع ما در جریان ٢٠ جلسه جمعاً ٣٢ فقره نقص تحقیقات و نقص و خلاف قانون پروندهها را در مراحل بازجوئی و بازپرسی بهاتکی مدارک و دلائل قانونی نشان دادند. ولی دادستان و دادگاهِ گذشته جوابی ندادند، یعنی نداشتند که بدهند.
مجدداً آقایان موارد نقص پرونده و اعتراضها و ایرادهی قانونی خود را بهمراحل دادرسی و به دادگاه غیر قانونی بدوی بیان خواهند کرد. اگر دادگاه فعلی تشخیص داد و قرار صادر فرمودید که پرونده ناقص است و باید برگردد. امیدواریم حکم شما بری دادرسی ارتش بهمنزله تعلیم و تنبیهی باشد و خدمت غیرمستقیم ما گردد. انتظار داریم مانند آن دفعه خستگی به تن آقایان وکلی مدافع نماند و در میان دادرسان محترم گوش شنوا و قلم و زبان گویا وجود داشته باشد که با شهامت لازم قرار نقص صادر نمایند.
در هر حال ما نگرانی و امتناعی از کشف حقیقت و بیان مطلب نداریم . از معرفی نهضت آزادی ایران و افکار و اعمال خودمان آن طور که هست ، خوشنود و راضی خواهیم شد.
دادگاه بدوی نگذاشت ما چهرهنگاری از نهضت و خودمان و آئینهداری بری دادگاه بنمائیم. ما را وادار بهسکوت نمود.
چرا ما سکوت کردیم؟ چون نمیخواستیم بری در و دیوار و بری تماشاچیان معدودیکه زن و بچه خودمان بودند صحبت کنیم. ما سکوت کردیم تا مردم ایران و دنیا بدانند در چه شرایطی محاکمه میشویم. روزیکه دادگاه بدوی وارد بحث در ماهیت شد و بهما تکلیف دفاعکرد ، دولت ایران با سر و صدی فراوان جشن سالگرد پانزدهمین سال اعلامیه جهانی حقوقبشر را میگرفت و خود را مدافع و مجریکامل آن میدانست. ما بدون بحث و تفسیر، ماده دهم آن اعلامیه را خواندیم:
« هرکس با مساوات کامل حق دارد که دعوایش بهوسیله دادگاه مستقل و بیطرفی، منصفانه و علناً رسیدگی شود . »
توقع و تقاضی ما علاوه بر این چهار مطلب چیز دیگری نبود، اما بهما داده نشد علیرغم ماده دیگری از همان اعلامیه که میگوید :
«آزادی برایکسب اطلاعات و افکار و اخذ و انتشار آن بهتمام وسائل ممکن»
در مملکت و مطبوعات ما از آنها خبری نبود (سازمان امنیت مانع درج اخبار دادگاه در روزنامهها بود و شهربانی کلکشور، آقای مهندس حسن عبودیت را بهجرم اینکه حامل اوراق پلیکپی شده خلاصه اخبار قسمتی از جلسات دادگاه بوده است، زندانی و بیرحمانه شکنجه کرده و هنوز هم ایشان در زندان است) .
دادگاه غیر مستقل و غیر علنی و غیر قانونی بود. ما سکوت کردیم اما سکوت ما از صحبت کردن، خیلی رساتر و گویاتر درآمد. به پنج هزار کیلو متری دادگاه رسید. اعتراضنامهی بهامضی بیش از چهل نفر از استادان طراز اول سوربن پاریس و دانشگاههی فرانسه و مکتشفین معروف مراکز تحقیقات علمی فرانسه و همچنین مورخین و فلاسفه و نویسندگان نامی و رؤسی اتحادیه هی بین المللی حقوق بشر، بهایران طرفدار صلح و آزادی ! ، علیه دادگاه نظامی و محاکمه ما در اروپا منتشر شد.
اعتراض ما در آن دادگاه این بود که دادگاه غیر علنی و بنابراین غیر قانونی است. حال میگوئیم جلوگیری دولت از انتشار مدافعات ما در دادگاه نه فقط خلاف قانون بلکه خلاف مردانگی و مروت است. آیا شرافت سربازی و رسم آدمی، بهشما اجازه
میدهد کسی را بهدوئل دعوتکنید ولی فقط خودتان اسلحه بهدست بگیرید؟
هئیت حاکمه از افشی عمل خود و جوابهی ما ترس دارد. حتما حرفهی ما را منطقی و قانونی و مقبول ملت و دنیا میداند که نمیگذارد کسیآنها را بشنود. دستگاهباچنین عملی زیرِ حکم برائتما ومحکومیت خودراامضاء میگذارد.
بهگفته ولتر:
«در نظام دیکتاتوری و حکومت زور، ممکنست آرامش و آسودگی ظاهری بری طبقه حاکمه بهوجود بیاید، ولی این آسودگی همراه با سعادت مردم نیست. جامعه تنها درصورت آزادیعقیده و بیان میتواندرویسعادترا ببیند.»
وقتی ما دیدیم بحمدالله فریاد مظلومیت و حقانیت ما (ولو یک کلمه از هزاران کلمه آن) بههموطنان و همنوعان رسید و مراجع تقلید بزرگ و علمی اعلام پیغام و دستور دادند که حرفمان را بزنیم. دانشگاهیان و بازاریان و طبقات ملت نیز از ما خواستند در این دادگاه دفاع و اتمام حجت نمائیم، این اوامر و خواسته ها بری ما وظیفه و رسالت شد. بهیاد امر خدا افتادیم که فرمود:
«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.»
دانشگاه تهران که در تاریخ۲۵ دیماه گذشته [۲۵/۱۰/۱۳۴۲] در آن شرایط خفقان و اخراج و زندان بهعنوان اعتراض به ری دادگاه، چنان اعتصاب یکروزه پرشکوهی کرد. این اعتصاب و اعتراض بری خاطر آزادی و عدالت و بری تأیید مرام و مقصد نهضت بود. بری ما مأموریت و وظیفه شد.
مردم تهران و روزه بگیران ماه رمضان که از بالی منابر وعاظ با شهامت فداکار، بهنام آنها و از زبان آنها فریاد علیه زندانی بودن و محکومیت حضرت آیتالله طالقانی و سایرین را بلند کردند و با وجود دستگیرشدنهی متوالی دیگری میآمد و همین اعتراض و همدردی را ابراز میداشت ، آنها نیز به ما مأموریت و رسالت ابلاغ و دفاع
میدادند… .
پس ما دیگر این بار خود را موظف به دفاع و صحبت میدانیم. یقیناً ملت پشتیبان
و هم صدی ما خواهد بود و از وری ملت ، خدا نگهبان ما است.« وَالله ُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ » ـ انشاءالله.
یک علت دیگر نیز ما را تشویق بهکلام و دفاع مینماید و آن اینکه دادگاه آنقدرها هم بیتماشاچی و بی مستمع نیست.در دادگاه قبلیگفتند نواریکه اینجا ضبط صوت میکنند، بهحضور اعلیحضرت برده میشود و ایشان استماع میفرمایند، … چه بهتر.
ما از خدا میخواهیم شخص اول مملکت بلاواسطه، بی تحریف حرفهی ما را بشنود. پادشاه مملکت نیز احتیاج دارد دو کلمه حرف حسابی از زبان اشخاصیکه نه ترس دارند و نه طمع، بشنود. چه حرفهی ما و چه اظهارات با صراحت و با ارزش این افسران رشید شجاع ما.
چه بهتر کسانی از طریق این نوار ضبطصوت برابر شخص اول مملکت بایستند و صحبت کنند که قرون طولانی استبداد قامت آنها را نتوانسته است خم کند و جز در پیشگاه ذات ذوالجلال رکوع و سجود و تعظیم و تسبیح نمیکنند.
شاه مملکت باید افتخار نماید که در میان ملت ایران اشخاصی پیدا میشوند که «غلام خانه زاد» و «نوکران جان نثار» نیستند. و بحمدالله ما تنها چنین نیستیم. هیئت حاکمه در هر حمله نفرات خیلی بیشتری از این نوع افراد را در مقابل خود دیده و می بیند.
ایشان سالهی سال حرفهی مردم را از زبان نوکران و چاکران استماع فرمودند. یکبار هم از زبان آزاد مردان (ولی نه آزاد مردانکنگرهی سازمان امنیتیکه نه آزاد بودند و نه مرد) بشنوند، یقیناً فایده و ثمر بیشتر خواهد داشت. همین پریشب گذشته روزنامهها چنین نوشته بودند:
«اعلیحضرت همایونی در افتتاح بیستمین دوره اجلاسیه کمیسیون اقتصادی آسیا و خاور دور فرمودند:
ملل آسیا اکنون چشم بازکردهاند. آنها دیگر سرنوشت خود را مقدر نمیدانند … دولتهی منطقه ما مسئولیت عظیمی بری برآوردن آرزوهی مشروع مردم که با ایدآلهی سازمان ملل نیز هماهنگ است، برعهده دارند.
آنچه بهمراتب مهمتر از اعزام انسان بهکره ماه است انسانی است که در روی زمین زندگی میکند…
انسانیکه از آزادی و حقوق اولیه انسانی محروم است.»
در هر حالگفتنی زیاد داریم و میخواهیم از هم اکنون به درگاه « أَحْکَمُ الْحَاکمینَ » رو کرده بگوئیم:
بار الها تو شاهدیکه ما و وکلی مدافع ما بهپیروی از فرمانیکه بهپیغمبرت دادی آماده ابلاغ هستیم. اگر نرسانیم، دادگاه و دستگاه، دهان ما را بسته است.
٣- صلاحیت دادگاه:
دادگاه حاضر حائز کلیه شرایطِ … عدم صلاحیت است.
اگر ده دلیل بر اثبات این مدعا باشد، بنده یکی از آنها را عرض کرده، بقیه را به حضرات وکلی مدافع عزیز واگذار میکنم. تنها دلیل را که دلیل لازم ندارد و خودتان هم قبول دارید، عرض میکنم. نه فقط دادرسان محترم آنرا قبول دارید و اذعان میکنید، بلکه افتخار هم بهآن مینمائید.
اگر از شما بپرسند مختصراً لطفاً بفرمائید چهکاره هستید؟ سینه جِلو داده میفرمائید «سربازم». کجا کار میکنید؟ در ارتش شاهنشاهی. کلام ما و دلیل سلب صلاحیت دادگاه هم همین جا است.
وارد این بحث نمیشوم که اتهام ما سیاسی است و بر طبق اصل ٧۶ متمم قانون اساسی باید با حضور هیئت منصفه محاکه شویم و در باره سایر شرایط و ایرادها نیز حرف نمیزنم. فقط بهعنوان خاطرات دوران نظام وظیفه این شعار را که در سرباز خانه ها بهدور دیوار زده بودند، بهیادتان میآورم:
« ارتش روح کشور است و انضباط روح ارتش است. »
«ف»گفتم خودتان تا فرحزاد تشریف خواهید برد. یقیناً فهمیدید ازکجا میخواهم سر در بیاورم. معذالک بری حفظ در پرونده و نوار و بری آنکه باز پیراهن عثمان درست نکنند، توضیح و تصدیع میدهم:
آقایان چون خود را سرباز و ملزم به اطاعت از دستور و انضباط ارتش میدانید ،
استقلال ری ندارید. خوب که همه کارها را کردید و سر ما را بریدید با تأسف و تواضع میفرمائید، «اَلْمَأمُورُ مَعْذُور!».
البته خواهید فرمود «خیر، چنین نیست. دادگاه مستقل است و بر طبق قانون و دستور عدالت ما ری میدهیم»(۱)
بهخود اجازه تکذیب فرمایشاتتان را نمیدهیم و دلیل و سابقه خصوصی از آقایان نداریم. اما تا آنجا که دادگاههی نظامی را دیده و شنیدهایم موارد و شواهد عدیدهی در نظرمان هستکه قضات و حتی وکلی مدافع بهمحض اینکه خواستهاند با استقلال ری بدهند و از وجدان و قانون اطاعت کنند گرفتار خیلی چیزها شدهاند. (۲)
در هرحال بری آقایان و در هر مقام و کاری، انضباط و اطاعت، اساسکار افسران ارتش است.
ما هم انضباط و احترام و اطاعت سرمان میشود. در ارتش کار نمیکنیم ولی در فرهنگ و دانشگاه پیوسته به معلمین خود احترام گذاشته و از شاگردان انضباط و اطاعت خواستهایم. بحمدالله احترام و اطاعت هم همیشه دیدهایم. اما ما و شاگردانمان آن احترام و اطاعت را بری خاطر درس و علم میفهمیم. هیچوقت توقع نداریم اگر معلمی بگوید۶=٢×٢ یا مسلمات عقلیرا نادیده بگیرد،کسی کورکورانه از او اطاعت نماید. تمام اطلاعات و احترام در مدرسه بهخاطر علم و حقیقت است. ما نوکر علم و حقیقت هستیم، نه آنکه علم و حقیقت قربانی و فرع بر احترام و عنوان ما بشود. در چنان مکتب و مدرسهای، نرفتن بهتر از رفتن است.
درباره افسران و ارتش نیز میگوئیم و یقین داریم، تصدیق میفرمائید که ارتش و ارتشیان بهخاطر امنیت مملکت و برقراری عدالت هستند. انضباط و اطاعت از دستور، از آن جهت روح ارتش شده است که مردم در حریم امنیت نفس بکشند و بهامید عدالت زندگی و رشد نمایند.
انضباط و اطاعت از دستورهی مافوق هر قدر هم لازم و مقدس باشد تا پشت در دادرسی و دادگاه اجازه ورود و عمل دارد. نباید در حریم قضاوت پا بگذارد. حکم، دیگر با عدالت و انصاف است. حال اگر استقلال ری و حکومت قانون وجود ندارد و قرار است از مافوق دستور و نظر گرفته شود، نبودن دادگاه و دادرسی بهتر از بودن آنست.
همانطورکه ما معلمین خود را نوکر دانش و خدمتگزار دانشجو میدانیم، افسران و دادرسان نیز باید خود را خدمتگزار عدالت و امنیت بدانند. امیدواریم این گفته «استوارت میل» را قبول داشته باشید که:
«با پیشرفت امور مردمان، زمانی فرا رسیدکه دیگر مردمان نمیتوانستند بپذیرند که حکمرانان آنان باید بالضروره قدرتهی مستقل و مستبدی باشند و همیشه منافع حکمرانی با منافع توده مردمان متناقض باشد. متوجه شدند حق آنست که دارندگان نیروی حکمرانی وکیل و خادم آنها باشند و تنها با رضایت آنان حق حکمرانی یابند. تنها با این ترتیب استکه ملت میتواند از ستم حکمرانان خود مصونیت کامل داشته باشد.»
دادرسان محترم با توجه بهاینکه در تمام طول خدمت بر حسب وظیفه سربازی از مطالعه و دخالت در سیاست ممنوع و محروم بودند و حق دارند که الفبی سیاست را بلد نباشند، مأموریت یافته و بهحکم همان اطاعت و انضباط سربازی، حاضر شدهاند با علم بهعدم صلاحیت و سابقه، در محاکمه یک عدهی اشخاص و جمعیت صد در صد سیاسی قضاوت نمایند.
این خود تأیید عرض بنده و دلیل بارز بر عدم صلاحیت دادگاه نیست؟ خصوصاً که غالب دادرسان دادگاههی نظامی در حقوق و قوانین همکمترین سابقه و سررشتهی ندارند. اطاعت و خدمت وقتی توأم با صلاحیت و تربیت قبلی نباشد، چه بسا که با وجود منتهی حسننیت و عشق بهوطن، منتهی به خسارت و خیانت میشود. مثلاً اگر حضرت آیتالله که فن جنگ نیاموختهاند در موقع حمله از فرط فداکاری و خدمتگزاری به مملکت، بروند پشت تانک یا جت بنشینند و آنها را برانند، چه خواهد شد؟ جز آنکه خودشان و تانک و جت را بهدست دشمن بدهند، کار دیگری خواهند کرد؟… کار قضاوت و سیاست هم فنی نیست که بهصرف افسر وظیفهشناس بودن کسی وارد آن بشود. این قبیل قضاوتها نتیجهاش ظلم و حقکشی و خیانت به ملت و مملکت است.
در پایان عرایضم ضرر ندارد نکتهی را بهعنوان اتمام حجت یا دلالت (هر طور که خودتان قبول دارید) یادآور شوم، خصوصاً که دادرسان محترم را بهعنوان افراد مسلمان و عامل به فرائض دینی بهما معرفی کرده اند. اتفاقاً در محیط دادرسی ارتش بیش از همه جاهی دیگر به فرمایشات و شمایل حضرت امیر مؤمنان برمیخوریم. همین علی ابن ابیطالب(ع)، مولی بزرگوار و خلیفه جهاندار، به مالک اشتر فرماندار اعزامی خود به مصر، چنین دستور میفرماید (نقل از ترجمه مرحوم جواد فاضل):
«وَ لٰا تَقُولَنَّ اِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَاُطَاعُ… فَانْظُرْ اِلَی عِظَمِ مُلْکِ اللهِ فَوْقَکَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَی مٰا لَا تَقْدِرُ عَلَیْنا مِنْ نَفْسِکَ.
ی مالک هرگز مگو که من مامورم و معذور. هرگز مگو که بهمن دستور دادهاند و باید کورکورانه اطاعت کنم. هرگز طمع مدار که تو را کورکورانه اطاعت کنند… مالک هر قدر که خود را فعال و قادر میبینی به یادآر که خداوند از تو فعالتر و قادرتر است.»
بعد از قرائت ری کذائی دادگاه بدوی، حضرت آیتالله طالقانی بری اخطار و انذار، سوره شریفه و الفجر را تلاوتکردند. حالا بنده قبلاً بری تیمن و تذکر، آیاتی از آن سوره را قرائت میکنم:
«أَلَمْ تَرَکَیْفَ فَعَلَرَبُّکَ بِعَادٍ. إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ. الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ.»
آیا نمینگری پروردگارت چه رفتاری با عاد کرد؟ . با آن کاخهای ستون افراشته ارم .که مانند آن در کشورها ایجاد نشده بود
« وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ . الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ.»
و قوم ثمودیکه صخرهها را از صخرهها میشکافتند . و فرعون صاحب میخهای محکم . همان کسانیکه در سرزمینها طغیان نمودند.
«فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ. فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ. إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَاد.»
و تا میتوانستند فساد را زیاد کردند . تا آنکه بالاخره تازیانه عذاب خدا بر سرشان ریخت . بدانکه پروردگارت حتماً در کمینگاه ستمکاران است.
(۱) اتفاقاً قای رئیس دادگاه هم بلافاصله بعد از شنیدن جمله فوقکلام ناطق را قطعکرده و همینطور گفتند.
(۲) و اتفاقاً پس از محاکمه سران نهضت، وکلی مدافع ایشان را بهجرم دفاع از سران نهضت و با استناد به مدافعات آنان، محاکمه کردند.
متن خطابه آقای مهندس بازرگان
در دادگاه تجدید نظر نهضت آزادی ایران،
در مرحله ماهیت
بِسْمِ الله الرَّحْمـَنِ الرَّحِیمِ
« رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی
وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی…» [۱]
«اَلسَلامُ عَلَی الْحُسِینْ وَ عَلی اَوُلٰادِ الْحُسِینْ وَعَلی اَصْحٰابِ الْحُسِینْ » و همچنین بر پیروان او چه معاصرین چه امروزیها.
تیمسار ریاست دادگاه، دادرسان محترم،حضار گرامی،جناب دادستان، وکلی مدافع معظم، دوستان عزیز .
شاید دفعه چهارم باشد که این آیات شریف که دعی حضرت موسی بود در این دادگاه عنوان کلام قرار میگیرد. اول دفعه آقای دکتر سحابی به آنها توسل و تیمن جستند، بعد سرکار دادستان در مدافعات خود این دعا و تمنی حضرت موسی را که مأمور دعوت وتنبیه فرعون شده بود تکرار کردند، یک مرتبه هم جناب سرهنگ غفاری، وکیل مدافع بلند پایهام، و حالا هم بنده.
اگر تکرار در مطلب و ماده دیگری قابل ایراد بوده باشد، این تکرار مسلماً مذموم نیست. اولاً پرگوئی درکلام خدا خوش است و ثانیاً بیشاز هرچیز همه ما چه متهمین حاضر در دادگاه، چه وکلی مدافع، چه دادستان و حتی خود آقایان دادرسان، احتیاج به این معنی و دعا داریم و دارید.
خدایا دل ما و فکر ما را باز کن، ما را صاحب سعه صدر و وسعت نظر و ظرفیت قرار بده. خدایا کار ما را آسان بگردان چون حقیقتاً همه ما در این دادگاه و هر کدام بهدلیلی و از جهتی در برابر کار مشکلی قرارگرفتهایم.کی از دلها و آنچه در آنجاها میگذرد، خبر دارد؟ و کی میداند در ضمیر شما آقایان چه گرهها و عقدههائیست؟ خدایا نارسائی و گرهیکه در زبان من است بگشا. دفاع در این دادگاه، نمونه کامل سهل و ممتنع است. تجربیات مرحله صلاحیت نشان داد که چگونه بدیهیترین بدیهیات از طرف آقای دادستان انکار میشود. اثبات نقص و عدم صلاحیت بسیار آسان بود، اما میدیدیم وکلی مدافع چه خودکشیها میکردند وقتی میدیدند عبارات ساده فارسی مواد قانون و مندرجات پرونده با همه سلاست و صراحت مثل تیر چوبی که بر سنگ بخورد بی اثر و بیحاصل است. باید از عقب مدرک و دلیل بروند. اینجا است که از خدا زبان و منطقی تقاضا میکنیم خدا پسند و هم تیمسار پسند باشد.
یَفْقَهُوا قَوْلِی ـ تا کلام همدیگر را بفهمیم، تفقُّه کنیم، درک کنیم، یا دادستان و شما آقایان متقاعد و تسلیم منطق ما خواهیدشد، یا ما تسلیمکلام و منطق شما میشویم. حتی بنده میخواهم محیط و مقصد این دعا را از حدود دادگاه هم بالاتر و وسیعتر نمایم و بخواهم که کلام ما را در خارج دادگاه هم همه تفقُّه و قبول کنند.
تصفیه حساب گذشته:
مرحلهی از دادگاه تجدیدنظر را پشت سر گذاشته و بهسلامت و میمنت وارد مرحله دادرسی میشویم. آقایان علیرغم دلائل و حجتها، قرار صلاحیت و عدم نقص صادر فرمودند. بسیار خوب.
قاعدتاً باید تکلیف ما روشن باشد و نمره صفری را که بنا بهخاصیت و عادت مکتبداری بهدادگاه بدوی دادم، خدمت آقایان نیز تقدیم و سکوتکنیم. اما نظر به دلائلیکه در جلسه اول دادگاه بهعرض رسید، اینکار را نمیکنیم و از ورود بهماهیت استقبال مینمائیم. علاوه بر این لازم است که حساب گذشته را تسویهکنیم، بهطوری که ناراحتی و گلایه و حسابی از مرحله قبلی رسیدگی فیمابین وجود نداشته باشد.
بری اینکار، یعنی بری تصفیه حساب گذشته و همراه شدن با آقایان در سفر طولانی ماهیت، باید سعه صدر داشت و زاویه دیدمان را تغییر و یا لااقل توسعه بدهیم. با منطق خشک و خالی و از دریچه منافع و نظریات خودمان اگر نگاه کنیم بهجائی نمیرسیم. در فرانسه ضرب المثلی است که میگوید «دل منطقی دارد که منطق آنرا درک نمیکند» ما هم باید قدری تغییر منطق بدهیم. بنابراین از گذشته میگذریم و دیگر از ماده ١٣٨ حرف نخواهیم زد چون خودمانیم این پرونده امر تعقیب دارد. حالا مصلحت ندانستهاند ظاهر و آشکار باشد و دستِ غیب درکار باشد، قبول میکنیم.
عدم حضور هیئت منصفه هم اشکال ندارد،چون هیئتمنصفه بری نظارت و دفاع از حقوق ملت است. ما که تخطی بهحقوق ملت نکردهایم. ملت که مدعی نیست و ملت بری ما اشک میریزد، بهعوض هیئت منصفه سه نفری در دادگاه،هیئت اجتماع چند میلیون نفری علما و بازاریان و دانشجویان ری خود را در باره ما دادهاند و میدهند.
از آقایان دادرسان محترم هم تعجب و گلهی ندارم. از اول ما میگفتیم که روح ارتش انضباط است و افتخار افسران ، اطاعت ، و وقتی که جناب دادستان در رد استدلالهای ما فرمودند، انضباط در ارتش وجود دارد اما انضباط معنوی است، بری اثبات استقلال قضات ارتش و روح معنوی دموکراسی که حاکم بر انضباط است، مثالی زدند:
«فرمانده، افسران ستاد را جمع میکند، از آنها میخواهد هر کدام آزادانه نظرشان را بدهند، آخر سر فرمانده فرمان صادر میکنند که بروید آن تپه را اشغال کنید… و همه اطاعت میکنند…»
ما هم غیر از این چیزی نگفتیم.
آنجا که گفتید نواقصی وجود ندارد و مدارک کافی است ما شاخ درآوردیم. هیچ انتظاری نداشتیم وقتی قضایی دستغیب و شکنجههای آقای عدالتمنش و فرزند آیتالله طالقانی و جعلی بودن نامه رئیسجمهور هند و امثال آنها آنطور تشریح و ثابت شد و هر بچه مکتبی هم حس میکند که مدارک اصلی این پرونده کاملاً مورد تردید و مخدوش یا لااقل مبتنی بر تحقیقات ناقص است، چنین ادعائی از قلم آقایان دادرسان بیرون آید… به بنده که گیجی دست داد… اما بعد از مدتی که بهخود آمدم دیدم حق با شماست و راست میگوئید. یعنی کافی بودن مدارککاملاً قبولکردنی است. مدارک کافی است همین مدارک بری محکومیت ما کافیست. از کجا معلوم که نظر دادرسان بری برائت ما در نظر ملت کافی نباشد؟
در قرار صادره جملهی بودکه با ایجاز و رسائی کامل جواب ٣۴ جلسه که ما و وکلی مدافعمان صحبتکردیم، را میداد و بهنظر بنده بسیار زیبا بود. در این دادگاه که غالباً چه از طرف دادستان و چه از طرف بعضی وکلی مدافع دانشمند سخندان ما، مثل تیسمار بهارمست، توسل به اشعار و استفاده از بزرگان ادب چون فردوسی و حافظ و مولوی شده است. بنده هم آن استدلال بسیار زیبا و رسی قرار صلاحیت دادگاه را مصداق این بیت لسانالغیب دانستم:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
نـاخلف باشـم اگر من به جُـوِی نـفروشـم
آقایان با عبارت :
«عملاً هیچیک از دادگاههی نظامی که به این قبیل جرائم رسیدگی نموده، حضور هیئت منصفه را قانونی ندانسته و شرکت نداده اند علیهذا دادگاه این ایراد را وارد نمیداند»
بهما فهماندید که «شما از ما توقع زیادی دارید که میخواهید عملی برخلاف آنچه دادگاههای نظامی دیگر و دادرسی ارتش تا بهحال کردهاند و رویه قضائی نظامی شده است بنمائیم. دادگاههای نظامی دیگر و مؤسساتی چون سازمان امنیت، برادران و خواهران ما هستند و ما همه از یک پدر هستیم.»
کاملاً صحیح است ما و وکلی مدافع در اشتباه بودیم و عمل استثنایی و ناخلفانه از این دادگاه انتظار داشتیم.
جی دیگر با عبارت:
«امر تعقیب بری مهتمین این پرونده بهموجب ماده ١٣٨ قانون دادرسی و کیفر ارتش با توجه بهاینکه مقررات ماده مزبور مخصوص متهمین نظامی است، نظر آنها وارد نیست»
بیدار باش دیگری بهما داد و باز ما در اشتباه بودیم که خودمان «غیر نظامیها» را با شما نظامیها در یک ردیف میگذاشتیم. درصورتیکه همان عنوان غیر نظامی که در اوراق بازداشت و بازپرسی و کیفرخواست و برگ معرفی به زندان و غیره وجود دارد وخیلی شبیه به اصطلاح Continental استکه انگلیسیها از قلعه اشرافی جزیره بریتانیا بری مردم اروپا گذاشتهاند، میباشد. یا عنوان عجم که عربها بری ایرانیان و رومیان و ترکها و هندیها بهکار میبرند. اتفاقاً آقای دادستان دادگاه گذشته، همین معنی را در جواب وکیل مدافع اینجانب، تیمسار شایانفر با بیان دیگری اعلام داشتند .تیمسار شایانفر در ابتدی ایرادهای به نقص پرونده، مسئله، عدم اجازه حضور وکیل مدافع بنده را در جلسات بازپرسی بر طبق تبصرهی از مواد اصول محاکمات جزا، عنوان کرده بودند. بعد از اینکه نوبت کلام به دادستان رسید، در جواب تیمسار شایانفر فرمودند، همانطور که وکلی دادگستری (یعنی غیر نظامیها ـ غیر آدمها یا عجمها ) را راه به محاکم غیر نظامی نیست، مقررات دادگستری هم حق ورود در اینجا ندارند…
بلی، تیمسار ! ما بودیم که نمی فهمیدیم . ما پا از گلیم خود درازتر کرده بهخود اجازه همطرازی با صنف اشرف ارتشیان را که دولتی در دولت و کشوری ما فوق کشور ایران هستند، میدادیم .
فقط این نکته را متذکر میشویم: با قبول اینکه این دادگاه و دادگاه بدوی و سایر دادگاههای نظامی و سازمان امنیت، همه با هم خواهر و برادر و از یک پدر هستید، ولی ما متهمین اگر غیر نظامی هستیم، غیر ایرانی نیستیم. پدر شما پدر ما نیست، ولی پسر عمو هستیم. پدر بزرگمان یکی است. در جد اعلی هم، باز اشتراک داریم . یعنی همه انسان هستیم (اگر ما را به انسانیت قبول داشته باشید ) و از یک تنه بزرگ و یک ریشه هستیم. تن و بدن شما، وقتی لباس افسری را در آوردید، فرقی با تن و بدن آقای عدالتمنش ندارد. بنابراین توقع داشته و داریم، فکر کنید زیر شلاق سیاستگرها، تن و بدن شما هم درد خواهد گرفت و مجروح خواهد شد. بنابراین جا داشت خاطره دردیکه بهتن هرکس میآید و با تصور اینکه شما هم مثل آیتالله طالقانی فرزندانی دارید یا خواهید داشت. بنابراین بری اینکه آنها گرفتار شلاق سیمی سیاستگرها و فرزندان سیاستگرها نشوند،خیلی بی اعتنا به پسر عموها و نوه عموهایتان نباشید.
همانطور که عرض کردم، اگر بهلحاظ صنف و موقیعت با هم برادر و همکار نیستیم، ولی شاخههائی هستیم از یک تنه «ایرانیت» و یک ریشه «انسانیت» و همگی از یک آسمان باران و آفتاب و هوا دریافت میداریم. قدیم هم بری رساندن خویشاوندی، میگفتند، پدرانمان پیراهنشان را زیر یک آفتاب خشک کردهاند. اتفاقاً این خویشاوندی و مشارکت درسود و زیان است. بهعبارت دیگر همه بندگان یک خدا هستیم .بنابراین جا دارد خیلی از آقایان خود را محفوظ و مجبور در چهار دیواری اوامر و انظباط ارتشی نبینند . فوق این دستگاه و مملکت ایران، خودِ قانون وجود دارد (همان قانون دادرسی و کیفر ارتش را هم ما قبول داریم )و « فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ » ـ و « یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ».
امیدوارم در مرحله ماهیت همانطور که در دعی ابتدی عرایضم متوسل شدم، آقایان با سعه صدر و وارستگی و نظر عالیتری به مدافعات و استدلالهی ما گوش دهند. معذالک با وجود تمام آن سوابق، نمره صفر نمیدهیم و قطع امید از دادگاه و دادرسان محترم نمینمائیم.
« وَلاَ تَأَیَّسُواْ مِن رَّوْحِ اللهِ ».
این کلام حضرت یعقوب، دین ما و شعار ماست بههیچوجه منالوجوه خودخواه نبوده شرافت و شهامت را منحصر بهخود و وکلی مدافع غیور خود نمیدانیم.آقایان هم مثل ما ایرانی و مسلمان هستید،وجدان دارید، مغز دارید، روح دارید، خدا دارید.
ما حق نداریم از روح حیاتبخش خدا و از امداد غیب ناامید باشیم. همان روحی که بعد از سالها فراق و بیخبری و قطع تمام امکانات و احتمالات زنده ماندن یوسف، او را به یعقوب رساند. همان روحیکه در پیغمبران خصلتها و نیروهائی ایجاد میکرد. پسری چون عیسی را بدون پدر در رحم مریم ایجاد میکرد. همان خدا قادر است در دل و روان دادرسان آن جرئت و شهامت و فداکاری را که ما انتظار داریم، ایجاد نماید. همه کس در دنیا تا آخر ، راه اطاعت سرافکنده و بهانه «المأمور معذور» را ادامه نداده است. در چنین ایامیکه به عاشوری حسینی نزدیک میشویم، حرّهائی هم پیدا میشدهاند…
در هر حال ما تا آخرین لحظه دادگاه از دادرسان محترم و از آن خدائی که به پیغمبرش و بهما فرمود:
«قُلْ جَاء الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»
قطع امید نمینمائیم.آنچه بهعقلمان میرسد و موافق حقیقت و قانون و حق میدانیم، میگوئیم. از ما بیان، از شما استماع و ری، از خدا هم دادرسی و قضاوت نهائی.
دفاع از خود و از شرافت:
دفاع کردن ما البته نباید حمل بر جان دوستی و خودپرستی بشود. ما این عمل را هم منباب وظیفه شرعی و طبیعی و انسانی مینمائیم. ما در عین آنکه مانند هر بشری آزادی و آسایش و زندگی در آغوش گرم خانواده با عزیزان خود و پرداختن به معیشت و معاشرت را دوست داریم، شرافت شخصی و خانوادگی و مخصوصاً مکتب فکریمان را هم دوست داریم، خیلی دلمان میخواهد آزاد شویم و از محکومیت و زندان بیرون بیائیم، اما شرافتمندانه و مردانه میخواهیم بیرون بیائیم.
در سال ١٣٣۴ که بری اولین بار سعادت زندانی شدن بهجرم حقگوئی را پیدا کردم و پنج ماهی در لشکر زرهی بهسر بردم، بهجناب سروران بازجو که (حالا سرهنگ تمام و باجناق یکی از فرزندان یکی از متهمان حاضرند) حرفی زدم. ایشان اصرار داشتند و با ملاطفت و مناصحت بهاصرارشان توأم بود که شما چند تا اسم اینجا بگوئید که چه اشخاصی چه کارهائی میکردند، من شما را خلاص خواهم کرد. بنده از لطف ایشان تشکر کردم، اما گفتم جناب سروان چرا اصرار دارید که فرمانداری نظامی یا ارتش ایران، دستگاه بیشرف سازی شود؟ اشخاص با شرف و انسانیت، اینجا بیایند و بعد با متهم کردن و مقصر ساختن دیگران (یا لو دادن اشخاص اگر بهفرض چنین موردی باشد) از اینجا سرافکنده و شرف فروخته بروند؟ بعد در روزنامهها وقتی خبر تبعید آقایان میرزا سید باقر خان کاظمی و دکتر عبدالله معظمی و امیر علائی را نوشته بود، خواندم که به دروغ نوشته بودند «آقای مهندس بازرگان گفته است چون مرد مسلمانی هستم و نباید دروغ بگویم، اینها علیه دولت اخلال میکردهاند. آنوقت شما ملاحظه میفرمائید در کیفرخواست ذیل عنوان نتیجه تحقیقات و دلائل اتهام مینویسد :
« … لکن با استدعی عفو از پیشگاه مبارک ملوکانه و عذر تقصیرات از زندان آزاد شده…»
این عبارت خیلی مرا تکان داد. ما مقصر نبودیم، گناهی و کار بدی نکرده بودیم که عذر تقصیر را بخواهیم و استدعی عفو بنمائیم. ما مورد ظلم و حقکشی قرار گرفتیم. دیگران میبایستی از ما معذرت بخواهند.
حقیقتاً عجیب است که سازمان امنیت چه اصراری بر کشتن هر گونه شخصیت و غیرت و شرافت در این مملکت دارد. در ماههی آخر سال ١٣۴١ که در حدود ٧٠ نفر جبهه ملی ها در زندان قصر بودیم و از همه جور افراد در میان ما بود، از وزری سابق، استاد، دانشجو، کاسب، بازاری،کارمند،کارگر، راننده تاکسی… شما نمیدانید شب عید که شد چه صحنههائی مأمورین سازمان امنیت راه میانداختند. در ایامیکه درِ ملاقات و دیدار خانواده و دوستان بهروی ما بسته بود، یکی از آقایان بازاری را میخواستند، او هم با خوشحالی که حالا بهدیدار کسانش میرسد لباس میپوشید، کراوات میبست، سر شانه میکرد. او را بهاطاق افسر نگهبان میبردند. پدرش، مادرش، زنش، فرزندانش از بزرگ و شیرخوار، خواهرش، همه جمع بودند. اما همه گریان. بهدست و پی او می افتادند، خواهش میکردند … نمیفهمید چه خبر است. در این موقع آقای افسر سازمان امنیت یا شهربانی با قیافه برادرانه خیلی دلسوزانه میآمد و میگفت آقا به این مادرت پیرت، به این زن جوانت، به این بچههایت رحم کن، دو کلمه بنویس،از این جبههملیها که شما را آلت دست خودشانکردهاند و میخواهند وزیر بشوند اظهار تنفر کن. از همین جا من آزادت میکنم با خانواده برو خانهات. او میگفت و باز سیل اشک و نگاههی تمنا راه میافتاد … ناچار با دلداری به کسان و با دلیل و برهان گوئی به آقای افسر و با یک عالم تعجب و تأثر به زندان برمیگشت.
خدایا چه خبر است؟ اینها را کی جمع کرده و چرا چنین بیاناتی میکردند؟ … بعدها معلوم شد بهپدر و مادر و زن این آقا تلفن میکردند و میگفتند قرار است پسر شما تیرباران شود، حالا اگر میخواهید نجاتش دهید بیآئید زندان.
تیمسار محترم، این صحنه یکبار و دوبار و یکجور و دو جور بازی نشد.
با همان آقای بازاری آذربایجانی شاید پنج مرتبه، با دانشجویان یکبار و دوبار تک تک یا دسته جمعی، با کارگر پیراهن دوز، یا راننده تاکسی… بری هر کدام به نحوی بساط تهدید یا تطمیع درست میکردند و میگفتند اگر میخواهی بری شب عید آزاد شوی، نامه بنویس ـ استعفا کن، استفعا نمیدهی، تعهد کن، بنویس و بعد برو هر کاری میخواهی بکن.
ولی باور بفرمائید، و اینجا استکه آدم زنده میشود و به نسل ایران و به آینده ایران امیدوار میگردد. حتی یک نفر آنها هم، حتی آن کارگر پیراهن دوز ، حاضر نشدند پا روی شرافت و غیرت و عقیده بگذارند … .
شب چهارشنبهگذشتهکه این یادداشتها را تنظیم میکردم، بهمناسبت شب اول ماه محرم، زبان حال آن مردان را منطبق با فرمایش حضرت سیدالشهدا دیدم، آنجا که میفرماید:
«اَلٰا اِنَّ هٰذَا الدِّٰعی بِنْ الدَّعِی، قَدْرَکَزنِی بِیْنَ اِثْنَتَیْن، بِیْنَ السِّلَهَ وَ الذِّلَهَ، هِیْهاتْ مِنَّا الذّله»[۲]
نهرو هم بیانی درکتاب «زندگانی من» در همین زمینه،در آن سالهی فشار زندان حکومت بریتانیا دارد:
«ما فکر میکردیم که خیلی بهتر است به اینصورت بر ما حکومت کنند تا آنکه خودمان جان و روحمان را بهایشان بفروشیم و به فحشی اخلاقی تسلیم شویم. ما که در زندان نشسته بودیم و هیچ قدرت مادی بری مبارزه نداشتیم و بهعدم فعالیت محکوم بودیم، احساس میکردیم که از همین راه و بههمین شکل ، خیلی بیش از بسیاری کسانیکه آزاد بودند بهوطن خدمت میکنیم.»
بنده چندسال قبل، از یک تیمسار مطلع شنیدهبودم که در سازمان امنیت متخصصین و مشاورین زبردستی وجود دارند و آنها گردانندگان پشت پرده هستند. اما بهزحمت میتوانستم این حرف را قبولکنم. قضایی بعدی و این شخصیتکشیها را که دیدم مسئله برایم قدری آسان شد. خوی شخصیتکشی بهلحاظ اجتماعی و ملی، از شخصکشی بدتر و جنایتآمیزتر است. خودی هیچگاه دست به شخصیتکشی که افتخار ملی است نمیزند. همانطور که برادر ممکن است در اثر اختلافات بری منافع برادرش را بکشد اما فحش خواهر و مادر بهاو نمیدهد و نفی نسل و نژاد و طبیعت خانوادگی او را نمیکند. در هر حال خوشحالیم که چنین اقدامات، مبشر و مسبب احیی شخصیت و عِرق ملیّت میشود.
خلاصه اینکه قصد داریم از خود دفاعکنیم. دفاع بهقصد برائت آزادی ولی آزادی شرافتمندانه. از هم اکنون باید بگویم بههر دو طرف سر مینهیم، چه برائت و چه محکومیت. زیرا همانطور که در دادگاه بدویگفتم خود را مشمول « هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ »[۳] میدانیم.
ری دادگاه بدوی:
ری صادره از دادگاه بدوی را که آقای منشی قرائت کردند با این جمله ها شروع میشود:
«گردش کار ـ بهموجب کیفر خواست شماره ۵۱۷/ د.م ، ۶/۵/۱۳۴۲دادستان دادگاه ارتش … ولی جمعیت مزبور داری هدف و مقصد دیگری بود … و معلوم میشود که هدف و منظور آنها مخالفت با رژیم مشروطه سلطنتی بوده … صریحاً بهمقام شامخ سلطنت اهانت نمودهاند.»
ری صادره اولاً استناد به کیفرخواست و پیروی از آن مینماید. ثانیاً روی هدف و مقصد و منظور تکیه میکند. ثالثاً ما را متهم بهمخالفت با رژیم مشروطه سلطنتی و اهانت بهمقام سلطنت مینماید.
اگر دادگاه بدوی کیفرخواست را تأیید ننموده یا لااقل دادستان دادگاه حاضر، قسمتهائی از آنرا مسترد میداشت و فقط مدارک مزبور در ری دادگاه بدوی را مورد ایراد و استناد خود قرار میداد، عمل دفاع بنده و استماع دادرسان محترم سادهتر و کوتاهتر میشد ولی چون چنین اظهاراتی نشده و کیفرخواست در هر حال بری دادستان معتبر و بری دادرسان مورد نظر و قضاوت میباشد بنده همان را مبنی و مرجع دفاع و بحث خود قرار میدهم.
تابلوی کیفر خواست:
درمتن کیفرخواستِ ٢١ صفحهی که بهطور کلی متوجه نهضت آزادی ایران است و در مرحله دوم که به اشخاص میرسد بار عمده را روی دوش اینجانب گذارده است بهجملههائی از این قبیل بر میخوریم:
«کارگردانان این جمعیت هدف دیگری داشتهاند که بری رسیدن به این هدف از هیچ عملی فروگذار ننموده و نه تنها به قوانین اساسی و عادی کشور احترام نمیگذاشتهاند بلکه بهاصول اخلاقی و ملی نیز پایبند نبوده و از احساسات مذهبی مردم سوء استفاده …
لازم است که قبلاً با تذکر سوابق، بیثباتی عقیده سیاسی نامبرده (بازرگان) توضیح داده شود که …
به جبههملی که با برنامه وسیع عوامفریبی در تلاش تحصیل قدرت بوده، نزدیک میشود …
ظاهراً مرد آرامی میشود ولی چون هدف شیطانی دائماً در او در وسوسه بوده و او را راحت نمیگذاشته است، در سال ١٣٣۴ اقدام به تشکیل سازمانی بهنام نهضت مقاومت ملی مینماید…
مهندس بازرگان و همفکران او همزمان با فعالیت در نهضت مقاومت ملی، در خارج از کادر نهضت نیز فعالیتهائی … در لوی انجمنهی اسلامی داشته و تحت پوشش جلسات مذهبی، سعی داشتند از تفرقه و پراکندگی هواخواهان و طرفداران خود جلوگیری و آنان را تا فرا رسیدن فرصت مناسب و تجدید فعالیت علنی در اطراف خود نگاه دارند…
بهعلت اصطحکاک منافع شخصیتی با منافع شخصی گردانندگان جبههملی بنی عناد و لجاج و اهانت بهسران جبههملی، را میگذارد…
که با دریافت مبلغی، از هدفهی مقدس خود دست برداشته و به دستیاری بعضی از عمال دولت بری ضربه زدن به جبهه ملی، در تلاش هستند …
بهفکر بازی نو افتاده…
در مقام فراهم ساختن زمینههی مساعد جهت برهم زدن اساس امنیت و حاکمیت کشور و تغییر رژیم مشروطه سلطنتی …
افسران و سربازان را هم تشویق به طغیان و عدم اطاعت میکند…
آزادیخواهان وطنپرست که هلاک و کشته وطن بوده و از توسل به بیگانگان و تمنی کمک و همراهی آنان و تقاضی دخالت آنها در امر داخلی کشور خود داری نکرده …
و این بیخبرِ بیاطلاع، نمیداند که رفقی صمیمی ایشان چه گفته اند… »
پناه بر خدا؛ اگراین نسبتها و صفات و روحیات راست باشد باید اعتراض کرد که چرا فقط دهسال محکومیت تقاضا شدهاست. تابلو از این سیاهتر و زشتتر میشود بری کسی کشید؟ از تصویر دوریان گری هم بدتر است.با چنین شکل و شمایلیکه دادرسی ارتش یا سازمان امنیت بری من روی پرده افکار عمومی و دادگاه آورده است، من آدمی هستمکه قصد و هدفی جز شیطنت، مقام و منفعت نداشته، مقدسترین کمال مطلوبها و ارزشها را که خداوند و مذهب است، ملعبه و وسیله قرار داده، جوانان را اغوا کردهام، جبهه ملی را بر هم زدهام، مملکت را بهفنا سوق داده و به دشمنان التماس و التجاع کرده ام …
نقاشهی قدیم ما، دیو و شیطان را هم این چنین نقاشی نمیکردند. شاید هم درست باشد، من خودم حالیم نیست.
« وَ ما اَبْرَءُ نَفْسِی وَ ما اَزْکیهـا »
که هـر چه نـقل کننـد از بشر در امکان است
ولی چه راست باشد چه دروغ، وظیفه طبیعی و قضائی و دینیام حکم میکند که از خود دفاع کنم. اما چگونه میتوان این تابلوی وحشتناک را که هر خط و هر نقطهاش ننگ و جنایت درشتی است از مقابل چشم و خاطر و درون شما پاک کنم؟ و بهجی آن یک تابلوی دلخواه مطبوع بکشم؟ ملاحظه میفرمائید کار بس دشواری است.اگر مجال نباشد بهآب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد. اینجا است که از خداوند مسئلت کردم :
« وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی. یَفْقَهُوا قَوْلِی »
به یاد: شعرسعدی افتادم:
نــدانـم کـجـا دیــدهام درکــتـــاب |
کــه ابـلـیــس را دید شخصی بـهخواب |
بـهقامــت صـنـوبـر بهطلعت چو مـاه |
بــــرازنــده بـــزم و ایـــــوان و گــــاه |
فرا رفت و گفت ی عجب این توئی |
فـرشـتــه نــبــاشــد به ایـن نـیـکـوئـــی |
تـو کـایـن روی داری بـهحـسن قـمر |
چـــرا در جـــهـانی بـهزشــتی سـمـر |
چــرا نـقــش بـنــدت در ایـوان شـاه |
دژم روی کـرده اسـت و زشـت و تـبـاه |
بخندید و گفت آن نه شکــل منست |
ولیـــکن قــلم در کــف دشـمـن اسـت |
ایکاش مثل آن شیطان خوشگل خیالی شاعر میتوانستم شب بهخواب شما بیایم و کار را درست کنم. اما متأسفانه و برخلاف ادعی کیفرخواست ، قدرت شیطانی ندارم. ناچارم با وسائل انسانی بهسراغ شما دادرسان انشاءالله دور از شیطان، بیایم. باحرف و منطق، حرف زیاد و منطق محکم، مثل اینکه دو راه بیشتر بری دفاع نداشته باشم:
- توسل به قسم و تمنا؛ بری شما قسم بخورم که به پیر و به پیغمبر، بهخدا قسم، این حرفها و اتهامات دروغ است. نهضت آزادی ایران جمعیت صلحا و پاکان و فداکاران است. بنده کمترین هم آدم خیلی بدی نیستم… معلوم است چنین راه حلی نه شایسته بنده است نه پذیرفته دادگاه.
- تابلوی سازمان امنیت را خط بهخط و رنگ بهرنگ پاک کنم و جایش خطوط و رنگهی واقعی را بگذارم. البته خراب کردن یک بنا و افترا بستن بهیک شخص و لجنمال کردن یک مکتب و فکر، کار سهل و سریعی است. ولی خراب را تبدیل به آباد کردن و از نو چیزی ساختن و اثبات حقانیت کردن مشکل است.
راه حل دوم که یگانه راه حل محکمه پسند معقول است این عیب را دارد که مشکل و طولانی است. یقیناً آقایان را خیلی خسته خواهد کرد. ولی بدانید که من تقصیر ندارم. گله و اعتراضش را به اداره خودتان باید بفرمائید. البته یک راه حل یا راه فراری وجود دارد: اگر آقایان قبلاً بفرمائید ما کیفرخواست را کاملاً خواندهایم و به این نتیجه رسیدهایم که بی پایه و مغرضانه است. بنده کارم و زحمتم خیلی کم خواهد شد. اما مادامیکه دادرسان محترم و جناب دادستان هیچ قسمت آنرا پس نگیرند هر متهم و وکیل مدافعی ناچار است روی تمام آنها انگشت بگذارد و با وجود بداهت و خلاف واقعیتی که داشته باشد ، یک یک را رد کنند…
در هر حال اختیار با آقایان است.
ورود بهدفاع:
اینک که معلوم میشود از نظر دادستان و دادگاه،کیفرخواست و ری دادگاه بدوی بهقوت خود باقی است و آمادگی خود را بری استماع مدافعات و نظریان ما اعلام فرمودهاید، در واقع بهما میگوئید:
بیار آنچه داری ز مردی و زور که دشمن بهپی خود آمـد بهگور
ما هم میگوئیم سلاح ما گرز و بمب نیست، منطق و قانون است. بیان است و سخن. و بهفضل خدا از این بابت بیبضاعت نیستیم، ولی بستگی به پذیرش و قبول دارد. با استاد سخن میگوئیم:
فسحت میدان ارادت بـیـار تا بزند مرد سخنگوی گوی
پس:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم
« رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا. »[۴]
عداوت شخصی در بین نبوده است:
قبل از هر چیز باید بگویم و ذهن آقایان را از این تصور خالی کنم که نه ما کینه خصوصی نسبت بهتنظیم کنندگان کیفرخواست داریم و نه فکر میکنیم که بازجوها و بازپرسها و سراسرِ دادستانی و اداره دادرسی ارتشکوچکترین خصومت شخصی و حساب خورده با ما داشتهاند. بهعکسگاهی اوقات از ادب و انسانیت هم فرو گذار نکرده اند.
اگر قلمشان اینطور برخلاف ادب و اصول انسانیت و مخصوصاً رسم و قرار قضاوت، تند رفته، مثل مقاله نویسانِ روزنامههای مبتذل مزدور، فحاشی کردهاند، هدفشان به هیچ وجه شخص آیتالله طالقانی یا بنده یا افراد نهضت آزادی ایران ، بهطورکلی نبودهاست. اگر چنین بود و با جنبه شخصی و خصوصی مورد بدگوئی و توهین قرار گرفته بودیم ، به مصداق:
« … وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا » و « وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا »[۵]
میگذاشتیم و میگذشتیم.
مسلماً کیفرخواست و این پروندههی شداد و غلاظ از جهت شخصی و خصوصی نیست، بلکه خواستهاند با این اوصاف و الفاظ و با چنین طرز معرفی مؤسسین، خود نهضت و مخصوصاً مکتب و مرام نهضت آزادی را لجن مال و محکوم نمایند.
روی این حساب، کیفرخواست را با همه ابتذال و کودکانه بودن آن یک ورقه بیاهمیت بیهدف نمیگیریم. این،کاملاً معرف روحیات و طرز فکر حریف است. حریفی که خواسته است مؤسسین را پست و فرومایه و خائن جلوه دهد تا مکتب و مقصدمان را از ارزش بیاندازد. بنابراین دفاعیات بنده هم در عین دفاعیات شخصی بودن و رد کردن نسبتهی خصوصی و اخلاقی، دفاع از نهضت و از مکتب و مراممان خواهد بود.
اگر بفرمائید یا گفته شود که کیفرخواست و ری صادره از دادگاه بدوی خود
اقرار کردهاند که مرامنامه نهضت آزادی ایران مورد ایراد و اتهام نیست ، میگوئیم
بلی چنین نوشته شده است، ولی کیفرخواست چنین افزوده است که :
« … و اما در عمل روشن شده است که مرام و رویه جمعیت مزبور خارج از حدود مرامنامه آن بوده…»
و دادگاه بدوی در ری نهائی خود تصریح کرده است که :
«جمعیت مزبور داری هدف و مقصد دیگری بوده که این هدف و مقصد از اعلامیههائیکه چاپ و منتشر نمودهاند و یا نشریات رسمی جمعیت که چه در دخل کشور و چه در خارج از کشور منتشر میشده ، مشخص و معلوم میشود که هدف و منظور آنها…»
ملاحظه میفرمائید که همه جا صحبت از هدف و مقصد است و یکی از عناوین کیفرخواست « رویه و هدف واقعی چیست؟ » میباشد.
تمنیات باطنی:
بنده کار ندارم به اینکه از نظر قضائی اصلاً هدف و مقصد و نیت باطنی کسی و حتی رویه او مادامیکه به منصه عمل در نیامده، قانوناً جرم و قابل تعقیب هست یا نیست.
این مطلب و سایر مطالب و مسائل قضائی و حقوقی کیفرخواست و بحث و بررسی مدارک و مستندات مربوطه را حضرات وکلی مدافع محترم و متبحر، با صلاحیت و شایستگی پر افتخاری که دارند، بیان خواهند فرمود. بنده صرفاً در زمینهی تصدیق و توضیح میدهم که از دسترسی کامل آقایان خارج است. یعنی در زمینه نیت و هدف و مقصد.
میخواهم به سئوال « رویه و هدف واقعی چیست؟ » که در کیفرخواست است جواب بدهم تا آقایان بتوانند قضاوت صحیح نمایند. اتفاقاً آقای دادستان دادگاه بدویکه خیلی با احتیاط و حتی انصاف بیشتری از آقای دادستان فعلی عمل مینمود و خود را با مسائل و مواردیکه میدانست حقاً و قانوناً قابل دفاع نیست، نزدیک نمیساخت و امضاء کننده کیفرخواست نیز میباشد، در جلسه٢١ بر طبق صفحه ١۶١ پرونده صریحاً گفتند:
«عرض میکنم، مثل این پرونده، مثل این موضوع، اینجا صحبت بر سرعقیده است، بر سر فکر است، بر سر نیت است. عمل خارجی واقع نشده، چیزی محسوس نیست. اینجا وکیل نمیتواند در فکر کسی رسوخ کند. فکر در مغز است. بری بیان آن،کسیکه میتواند، شخص متهم استکه در اینجا بهبهترین وجه و روشنترین طریق میتواند بیتقصیری خود را ثابتکند. توضیح بدهد،
تشریح کند… واقعیت امر را تنها خود شخص است که باید بیان کند»
حالا بنده در نوبت اول و سایر دوستان در نوبت خود میخواهیم «به بهترین وجه و روشنترین طریق بیتقصیری خود را ثابت کنیم، توضیح بدهیم، تشریح کنیم و واقعیت امر را بیان نمائیم… » .
شما در ری دادن و صدور حکم نهائی در باره ما آزاد هستید. ولی خوب است درست بدانید که ما کیستیم و مخصوصاً ما چه میگوئیم. آنوقت با علم بهنظریات و اعمال ما وجدانتان حکم کند (اگر وجدانتان حاکم باشد) پس دقت فرمائید عقاید ما چیست؟
گردش کار:
نمیدانم این اصطلاح گردش کار ترجمه کدام اصطلاح فرنگی است. یا ابتکار کدام یک از ادارات قضائی است؟ در هر حال عملکاملاً بهجائی است. کیفرخواست حق داشته است ۵/۴ صفحه یعنی ٢٠% مندرجات خود را بهعنوان مقدمه به آن اختصاص بدهد. هیچ عمل اعم از خدمت یا جرم مثل قارچ نیست که بدون ریشه و مقدمه از وسط زمین سردرآورد. خصوصاً اعمال و افکار سیاسی دسته جمعی، محال است مسبوق به سوابق و تأثیر عواملی نباشد. قبل از آنکه افکار و اعمال اعم از مقبول و غیر مقبول روی کاغذ مرامنامه و اعلامیهها و در صحنه تظاهرات و اقدامات درآید، سالها در دلها و مغزها و زبانها در گردش و جریان است و روی آن کار میشود تا رفته رفته بهصورت حزب یا جمعیت درآید.
اتفاقاً عمل دادستانی ارتش که متوسل به تدوین و تقدیم گردش کار شده است بسیار صحیح بوده و برخلاف فرمایش آقای دادستان فعلی« بحث و دعوی بر الفاظ نیست.» هیئت حاکمه با ما و ما با او بر سر الفاظ دعوا نداریم. نخست وزیرها و شخص اعلیحضرت در عالم لفظ و ادعا و اظهار علاقهمندی به اجری احکام اسلام و اصول دموکراسی گاهی از نهضت آزادی ایران تندتر رفته اند. کلمات قصار و بیانات آنها الهامبخش ما میتواند بود. ایراد و دعوی ما با آنها سر عمل است. ما میگوئیم:
بــزرگی سـراسـر بـه گـفتار نیست دو صد گفته چون نیم کردار نیست
ایراد و دعوی آنها هم با ما بهطوری که کیفرخواست و ری دادگاه بدوی و توضیحات صریح دادستان امضاءکننده کیفرخواست، حکایت دارد، بر سر نیت و مقصد است.
بر سر الفاظ اشتراک کلام و وحدتکامل داریم. اختلاف بر سر عمل آنها، بهنظر ما و نیت ما بهنظر آنها است. آنها و کیفرخواست که ما را متهم بهقیام علیه امنیت کشور و مخالفت با رژیم سلطنت مشروطه مینمایند کوچکترین نمونه و اثری که جنبه قیام یا عمل را داشته باشند، سراغ نمیدهند.
بحث و دعوی و دشمنی بر سر نیات و اهداف و مقاصد است. اما استخراج نیت و استنباط هدف کار آسانی نیست که بهیک مشاهده و عکسبرداری و یا استماع شخصی و اثر انگشت روی قبضه هفت تیر انجام گیرد. باید بهعمق سوابق اعمال و روحیات و افکار شخص یا اشخاص رفت. آدمشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و خیلی شناسائیهی دیگر لازم است.
بنابراین مأمورین تنظیم کننده کیفرخواست حق داشتهاند گردش کار را مفصل بگیرند و خود را ده سال بهعقب برده قضایی ٢٨ مرداد را مبنی قرار دهند و پی فعالیتهی غیرسیاسی انجمنهی اسلامی را بهمیان بکشند و حتی از اعمال و خلقیات خصوصی شخصی از قبیل وسوسه شیطانی و بیثباتی در عقیده سیاسی و جاه طلبی و غیره، وارد شوند.
وصف نفس بهانه بری وصف اجتماع:
بنده هم منطقاً و ناچار همینکار را باید بکنم تا شاید موفق شوم «هدف و مقصد خود را» بیرون بزنم. سهل است که بنده بری آنکه بهتر و رساتر توفیق استخراج و ارائه حقیقت را پیدا نمایم، لازم است که قدری عقبتر و نزدیکتر به مظهر قنات بروم. اگر آقایان دادرسان محترم و تماشاچیان خسته نشوید و واقعاً کنجکاو و جویی حقیقت باشید و نخواهید گول ظواهر و مراحل ساخته و پرداخته را بخورید، بنده آقایان را مانند یک کارشناس قنات و ژئولوگ آبشناس به مادر چاهها و آنجا که آب قطره قطره از لی شکافهی زیرزمینی میچکد و میجوشد، خواهم برد. در آنجاها است که شما میتوانید بهریشه و طرز تشکیل و تجمع این افکار و اهداف ما پی ببرید.
بنده گردش کار را از سال اعزام اولین کاروان محصلین ایران به اروپا شروع مینمایم. ضمناً چون موضوع « ما نَحْنُ فِیه » دفاع از خود است و شخص بنده مورد اتهام و محکومیت هستم که شرعاً و عرفاً باید دفاع نمایم، مستقیم و غیر مستقیم پی افکار و اعمال شخصی در بین خواهد آمد. طرفین ناگزیریم تن بهیک عمل خلافِ میل و کار نامطبوع بدهیم. یعنی بنده بهتوصیف نفس و بحث از خود بپردازم، آقایان هم بهچنین سخنان گوشخراش تسلیم شوند.
البته همانطور که عرض شد، عذر و تسلی بنده این است که شخص در این جا واسط و بهانهی بری دفاع از یک جمعیت و معرفی یک مکتب است. علاوه بر آن و با یک نظر عامتر از مرام و مقصد نهضت آزادی ایران، از آنجا که اینجانب تصادفاً داری چنین موقعیتی بودهام که با مواریث و ریشههی یک خاندان قدیمی تاجرپیشهی خالص ایرانی آذربایجان در انقلاب و اعلام مشروطیت به دنیا آمدهام. سنین صباوت و کودکی و بلوغ خود را پابهپی سلطنت سه پادشاه از قاجاریه طی نمودهام. سپس ناظر کودتی سوم اوت ١٢٩٩ وتغییرات و تحولات شگرف مملکت بوده، تحصیلات بهسبک جدید را، تا آنجا که در ایران امکان داشته است، بهپایان رسانده با اولین کاروان منظم محصلین اعزامی ایران بهخارج از کشور اعزام گشته، در مراجعت بهوطن در عداد پایهگذاران صنعت و تعلیمات دانشگاهی عصر حاضر مملکت بوده، دو پادشاه از سلسله پهلوی را دیدهام. همراه و همدوش نسل اخیر ایرانی که مسلماً نقش مؤثری در این پیچ عظیم سیر تاریخ کشورمان دارد و در حال تخلیه و تحول به نسل دیگر است میباشم. تا حدودی مطلع و معرف افکار نسل روشنفکر ایران اخیر هستم.
نسل حاضر که ما مؤسسین نهضت آزادی ایران متعلق به آن میباشیم. در حکم نسل لولا یا مفصلی در تاریخ ایران بهشمار میرود ، واسطی هستیم ما بین نسلهی قدیم ایران که قرنها بهیک منوال و افکار راکد و ساکت بودهاند و نسل آیندهایکه باید انشاء الله استقرار و استقلال و عظمت پیدا کند.
بنابراین سرگذشت بنده از جهت ارتباط و استشهادیکه نسبت به افکار و آمال قشر جدید مملکت پیدا میکند، میتواند قابل توجه باشد. قبلا بهعرض برسانم آنچه که نقل خواهم کرد، سرگذشت یک زندگانی مهم سراسر حادثه و عملیات افتخارآمیز نخواهد بود. خیلی عادی و در سطح یک فرد متوسط ایرانی است. «قصه
بی غصه هاست.»
حال اگر علاقه و التفاتی دارید و آماده شنیدن یک تاریخچه ملالتآوری هستید، اصل مدافعات خود را شروع کنم.
در باغ سعدآباد، سال ١٣٠٧؛
سرگذشت خود یا بهقول کیفر خواست، گردش کار را از سال ١٣٠٧ شمسی از باغ سعدآباد از یک روز شهریور ماه شروع مینمایم. قبلاً تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در تهران بهپایان رسانده بودم، در سالهی ابتدی متوسطه، روزنامه و انتخابات و مجلس وجود داشت. حتی در میان شاگردان تازه بالغ شده مدارس هم صحبتهی سیاسی و بحثهی مجلس نقل میشد. نام وکلائی از قبیل مدرس و مؤتمن الملک را پیر و جوان شنیده بودند. همهکس از مخالفتی که ۵ نفر وکلی لیدر اقلیت مجلس پنجم (مرحوم مدرس، آقای دکتر مصدق، آقای تقیزاده، آقای علاء و مرحوم ملک الشعراء بهار) با تغییر سلطنت و قانون اساسی کرده و هر کدام به سرنوشتهائی دچار شده بودند، خبر داشتند.
در هر حال با وجود موافقت و مخالفتها، شش سال از رژیم جدید میگذشت و مملکت روی چرخهی تازه افتادهبود. یکی از اقدامات با سر و صدا و مؤثر آن زمان، اعزام محصل به اروپا از طریق مسابقه میان فارغالتحصیلان متوسطه بود. وزارت فوائد عامه، ده نفر بری راهآهن و ذوبآهن میفرستاد و وزارت معارف ١٠٠ نفر بری انواع رشتههی تربیتی و علمی و فنی و طبی و حقوق. بنده در هر دو مسابقه با رتبه پنجم قبول شده بودم، ولی وزارت معارف را انتخاب کردم.
ما را بری خداحافظی رسمی و اصغی اوامر شاهانه به باغ سعدآباد بردند.
اعلیحضرت شاه سابق با بیان خیلی ملایم و در عین حال مطمئن و متین و با نگاه خفته و بیدار مخصوص بهخود در حالیکه تیمورتاش وزیر دربار و مرحوم اعتماد الدوله قرهگزلو وزیر معارف در طرفین، قدری عقبتر ایستاده بودند ما را خطاب صحبت قرار دادند. بیانات ایشان ربع ساعتی طول کشید. من تمام آنها را فراموش کردهام … جز یک مطلب آنرا که از سه جمله تشکیل میشود. جمله اول انگار هنوز در گوشم صدا میکند و با اطمینان ١٠٠% نقل مینمایم، روی جمله دوم ٧٠% یقین دارم و در جمله سوم کمتر از ۵٠% . گفتند:
«یقیناً تعجب می کنید ما شما را به کشوری میفرستیم که رژیم آن با ما فرق دارد، آزادی و جمهوری است، ولی وطنپرست هستند. شما وطنپرستی و علوم و فنون به ایران سوغات خواهید آورد.»
این توصیه و تأکید را نه تنها شاه مملکت در باغ سعدآباد بهما میکرد، بلکه روز بعد مشایعینی که به باغ وزارت معارف آمده بودند و همچنین آنها که سر راه به ما
برمیخوردند. تا موقع سوار شدن بر کشتی که اعضی اطاق تجارت بندر پهلوی، آخرین نطق وداع را رئیسشان بری ما ایراد نمود، همه به زبان حال و به زبان مقال از ما میخواستند به فرنگ برویم و علم و تمدن و تربیت بیاوریم.
خوب به خاطر دارم آقای میرزا احمدخان اشتری که گویا رئیس اداره بازرسی وزارت فرهنگ بودند، موقعی که خانوادهها و دوستان، ما را گل باران کردند، نطق مختصری کرده گفتند :
«گلهی مملکت را همین جا بگذارید و از اروپا بری ما گل بیاورید»
بالاخره کاروان اولین دوره محصلین اعزامی بهفرنگ مرکب از اتومبیلهی سواری شورلت، هودسن، دوج کروکی و کالسکهی، اول آفتاب از پارک ظل السلطان به راه افتاد. به زودی مهرآباد و کرج و شریفآباد را پشت سر گذاشته غباری که رفته رفته ضخیمتر میشد، از خاک جاده همراه خود میبردیم. در قزوین توقف نکردیم و ماشینها، راه رشت را پیش گرفتند.
موقعیکه از پیچ و خمهی گردنه کوهین بهطرف آبترش سرازیر میشدیم و چشم من بری اولین بار به آن کوههی رنگارنگ و درههی پست و بلند میافتاد، به رفیق پهلو دستی که داوطلب مهندسی معدن بود گفتم: « حالا مفت و بی خیال به این زمینها نگاه میکنی اما موقع برگشتن باید آهن و مس از آنها در بیاوری … »
بعدها دوست دیگری از همسفران و همدورههایم تعریف میکرد که یک دو روز به تاریخ عزیمت مانده ، با رفیقش (که اسم او نیز محمد است و در آن دوره یا در مسابقه قبول نشده و یا اسم ننوشته بود، ولی سالهی بعد به اروپا آمد و در ایران وکیل عدلیه شد و نیز وکیل مجلس گردید) از خیابان لالهزار میگذشتند. تصادفاً یک دختر جوان ارمنی با آستین کوتاه و شاید شکل و اندام زیبا، از مقابلشان رد میشود. آن آقا با حسرت به رفیقش آرنج زده میگوید: ببین، شما یک هفته دیگر در پاریس در میان اینها هستید. خوش بهحالتان.
این دو خاطره را از آن جهت آوردم که طرفین طرز فکرها و آرزوهائیکه بدرقه
راه محصلین اعزامی بود برایتان روشن شود. البته سفارشهی دیگری هم تصریحاً و تلویحاً بهعمل میآمد. بسیاری از پدرها و مادرهی ما و خود ما نگرانی و اصرار داشتیم که اگر در این سفرِ تحصیلی موفق نشویم چیزی بهدست بیاوریم، لااقل سرمایه قبلی و اخلاق و دین خود را از دست ندهیم.
تجدد خواهی و اصلاح طلبی:
مسئله و توصیهایکه در میان طبقه درسخوانده یا بهاصطلاح آن زمان فکلیها کمتر مطرح بود (البته طرز حکومت وقت هم سازگاری نداشت) موضوع دموکراسی و استعمار و استقلال و اینقبیل حرفها بود. در عوض مملکت در تب تجدد و اصلاحات میسوخت. اصول و آثار تمدن اروپائی بیشتر مورد نظر و مُد روز بود. غالباً چنین عقیده داشتند که اگر ما رو بهتحصیلات عالیه و تخصص بیاوریم، کارخانه بسازیم، تشکیلات فرنگی بهادارات و زندگیمان بدهیم، درمان دردها و رفع بیچارگیها وعقبافتادگیهای ما خواهد شد.
قانون اعزام محصل و شش یا هفت دوره فارغالتحصیلان مدارس متوسطه ایران که به خرج دولت به اروپا فرستاده شدند بیشتر روی این فکر و بی نیاز کردن و نوکردن مملکت بود.
دنیی نو:
در بندر پهلوی سوار کشتی روسی شده به جانب اروپا روان شدیم. از این به بعد همه چیز بری ما تازگی داشت.کشتی و دریی خزر، شهر بادکوبه با تاکسی و مهمانخانهی که اولین بار میدیدیم، قطار راه آهن و دشت پهناور روسیه، مسکو با قبر لنین، شهر سرحدی شبتفسکا، و گردش چمدانها و لباسهایمان در گمرک روسیه بلشویک وحشتناک (مانند تفحصی که حالا در زندان از ما و در ورود بهدادگاه از تماشاچیها میشود)، مملکت لهستان که هر قدر به مغرب میرفتیم بر زیبائی و آبادی و جمعیت آن افزوده میشود، آلمان با آن صنایع و نظم و نظافت و شعلههائی که از دهان دودکشهی بلندش خارج میشود … بالاخره بلژیک و فرانسه و پیاده شدن در ایستگاه شمال پاریس، در حالیکه سفیر کبیر و عدهی از ایرانیان و علاقهمندان به استقبالمان آمده بودند.
تمام این مناظر و وقایع بری ما که در ایران پا از جاده خاکی بیرون نگذاشته بودیم و بری اولین بار کراواتزدن را در تالار وزارت معارف یادمان داده بودند، بسیار جالب و عجیب و گیجکننده بود. عیناً مثل کودک ده پانزده ماهه که بههر چیز حمله میکند و میخواهد آنرا بهدست بگیرد و ورانداز کند، با ولع فوقالعادهای به همه طرف نگاه میکردیم . میخواستیم تمام آثار تمدن و مزایا و دارائیهی آنها را ببلعیم و به کشورمان ببریم.
دو سه روز اقامت در پاریس در یکی از مدارس شبانهروزی دولتی بهمنظور انتظار و ترتیب توزیع محصلین به شهرستانهی فرانسه و چند نفری به آلمان و انگلیس و سوئیس. در آن دو سه روز بهدستور سفارت و به راهنمائی بعضی از محصلین ایرانی سابق،یا راهنماهی حرفهای،ما را بهبازدید شهر و تماس با محیط جدیدگردش دادند. موزه ها، کلیساها، قصرها، خیابانها و غیره.
یادم هستدرکلیسی نوتردام پاریس(DameـNotre) یا انوالید(Invalides) مردم زیادی را دیدم با سر و وضع شیک و خیلی فرنگی، پشت صندلیهی مخصوص زانو زده و در حال سکوت یا ذکر رکوع و سجود بودند. یکی از همسفرها زمزمهایکرده گفت:
«عجب ، این فرنگیها هم نماز میخوانند، آنهم با چه خضوع» .
پاریس بهقول استاد مرحوم میرزا ابوالحسنخان فروغی، خلاصه دنیا بود. آنهمه مناظر و عجایب زیاد که در مدت سه روز یکمرتبه از چشم و مغز ما میگذشت، نمیتوانست هضم و جزم شود و اثر صحیحی بنماید.
پس از آنکه به شهرها Provinces پخش شدیم و در مدارس شبانهروزی، پهلوی رفقی فرانسوی قرار گرفتیم، به تدریج که با زبان و عاداتشان مأنوس شدیم و سر در مدارس عالی و فعالیتهی اجتماعی آنها گذاشتیم،توانستیم مختصر اطلاع و تجربهی از اوضاع و امور آنها پیداکنیم. البته متنِ برنامه، درس خواندن و بهدنبال رشته تحصیلی رفتن بود. اما طبیعی است که بیش از متن برنامه، حواشی برنامه و کادریکه در آن زندگی میکردیم در هر کسی اثر میگذاشت. مشهودات شبانه روزی و واقعیاتیکه دائماً از محیط جدید وارد مغز و جان ما میشد ذخائر مغزی و رهآورد ما را تشکیل میداد.
معمولاً مسافر تازه وارد به فرنگ ، بیش از هر چیز تحت تأثیر خیابانهی وسیع پاکیزه با عمارات چند طبقه، آب لولهکشی، آسانسور، برق شبانهروزی، سر و وضع و لباس جالب مردها و زنها،سینماها و تماشاخانهها، تفریحگاهها و غیره قرار میگرفت. امروز هم متأسفانه خاطرات وتعریفهی اروپا و آمریکا روندگان، از همین قبیل است. ولی اینها بیشتر اثرات روزهی اول و مسافرتهی کوتاه مدت کسانیست که بری تماشا و تفریح میروند.
بری بسیاری از محصلین و از جمله اینجانب، چیزهی دیگر تازگی و تأثیر عمیق داشت که باید با حوصله و توضیح، یک به یک بهعرض برسانم. در آنجا بود که پی در پی، به مبانی و مظاهر وطنپرستی فرانسویها و رموز برتری و ارزش فرنگیها پی میبردیم. ارمغانی را که با آنهمه تأکید و سفارش از شاه تا گدا از ما خواسته بودند از آنجاها جستجو میکردیم.
مدرسه شبانه روزی Lycže:
چهارده نفر ما بنا به قرعه یا سلیقه سرپرست کل، به شهر نانت (Nante) اعزام شدیم. تصادفاً راهنمی دسته ما که یکی دو سال زودتر از ما بهفرنگ رفته بود و بر اثر این ارشدیت، یک محل در اطاق درجه یک قطار بری خود گرفته بود، جوانی بود که بهنام منوچهر خان اقبال بهما معرفی کردند. از قطار که پیاده شدیم یک راست به لیسه کلمانسو Lycže Clemanceau رفتیم. مدیر انتظار ما را داشت و پس از آنکه آقای منوچهر خان اقبال ما را تحویل پرویزور دادند، خداحافظی و مراجعت کردند.
لیسه را فهمیدیم یعنی چه، ولی کلمانسو چیست یا کیست؟ قهراً این اولین کنجکاوی و سئوالی بود که پیش میآمد. دانستم که کلمانسو شاگرد سابق همین مدرسه و نماینده رادیکال سوسیالیست خیلی تندروی پارلمان فرانسه بوده است که در سالهی آخر جنگ گذشته وزیر جنگ و نخستوزیر شد و اراده و مقاومت شدید او سبب پایداری و بالاخره پیروزی فرانسه گردید. این دومین اثر روحی عمیق و توشه سفری بود که بر طبق نصایح و اوامر سفارشی در ایران، وارد خورجین ارمغان روز مراجعت کردم. اثر یا ارمغان اول مشاهده آن جمع مردم متمدن و مؤدب در کلیسا بود.
چند سال بعد در مجله ایلوستراسیون (Illustration) تاریخچهی بهقلم کلنل بک (Colonel Becque) رئیس سابق کابینه نظامی کلمانسو خواندم :
«در آن اولین بمباردمان پاریس ازطرف توپخانه سنگین و برد بلند آلمانها که وحشت فوق العاده در مردم ایجاد نموده بود، به کلمانسو گزارش میرسد که وزیر کشورش دستور داده است فوری سرویسهی وزارتی و ادارات را به طبقه پائین و زیرزمین عمارت که محفوظتر است منتقل نمایند. پیشخدمتها مشغول اینکارند و بایگانیها و اثاثیه را جابهجا میکنند. ولی معاون وزارتخانه اینعمل را یکنوع ضعف و سبب خرابی روحیه مردم دانسته و نگذاشته میزش را از آنجا تکان دهند…
کلمانسو بلافاصله سوار ماشین میشود و یکراست بهاطاق جناب معاون متمرد میرود، بدون آنکه کلمهی بهزبان آورد، یک نشان لژیون دو نور (Legion d’honneur) بهسینه او میزند، دست میدهد، و برمیگردد.
وقتی بهدفتر نخستوزیری میرسد نامه استعفی وزیرکشور و گزارش برگشت ادارات را به طبقات عمارت دستش میدهند.
صفات اخلاقی:
همهی ما را، چون در تهران دوره متوسطه را تمام کرده بودیم به کلاس ریاضیات مخصوص(mathematiques speciales)یاتهیهمدارسعالیمهندسی (Preparation des Grandes Ecoles) بردند البته عدهی بعداً بهکلاس دیگر یا شهر دیگر منتقل شدند. در هر حال، روزها در کلاس بودیم یا در حیاط بازی میکردیم و موقع ناهار به ناهارخوری میرفتیم.سر شب شاگردان انترن، یعنی شبانهروزی را، در اطاق مطالعه (Etudes) زیر نظر یک سورویان مینشاندند. شب اول سر و صدی جیغ مانند خارج (که بعداً فهمیدیم سوت قطارهائیست که به گار میرسند یا سوت کشتیهی بزرگ و کوچکی که در لوار(Loire) رفت و آمد میکردند) و تازگی و غریبی محیط، مجالی بری کتاب خواندن نمیداد. به در و پنجره و دیوارها نگاه میکردیم. خیلی تعجب میکردیم که در ایران پنجرههی ما نازک و کج و معوج با درز باز است که اصلاً یا گیر کرده و باز نمیشود و یا آنقدر لق و بیبند و بار است که با مختصر بادی از جا کنده میشود. و خیلی محکمکاری کرده باشیم یک میله قلاب مانند، مثل نوک لک لک به آن کوبیدهاند. ولی آنجا با آنکه اطاق کلاس و محیط آسایش و عادی است، پنجرهها مثل در قلعه، کَت وکلفت است با لولههی جانانه و هر لنگه در، بهوسیله یک کِشوی قدّی قطور با دستگیره ورشوئی گوشتداری سرجایش میخکوب شده است. بالی این پنجرهها نزدیک سقف هم پنجرههی مستقل کوچکتری وجود دارد که نیم باز است (Vasitas) و یک سلسله اهرم بندی و ید و بیضی مفصل و در عین حال راحت بری باز و بستن آنها وجود دارد … جل الخالق، اینجا مگر قلعه وردن است و پنجرهها مگر سر و کارشان با رستم است؟ سیمکشیهی برق را نگاه میکردیم. در ایران دیده بودیم یک جفت سیم بهم پیچیده را با چهار تا میخ بهوسط دیوار یا سقف میکوبند و بین چراغ و کلید را اتصال میدهند. اما آنجا سیمکشیها از رو است (هنوز سیستم لوله برگن و سیمکشی داخلی اختراع نشده بود.) ولی با چه کرشمه و اطوار از کنجها و کنارهی در عبور داده، رعایت موازی بودن با سایر اضلاع و خطالرأسهی در و دیوار را کرده و بعد ناودانک چوبی مخصوصی به شکل قاب دوشیاره و روپوشدار برایش ساختهاند و با بستهی نامرئی مخصوصی به دیوار کوبیده و به رنگ اطاق در آوردهاند …
باور کنید که این سفت و سخت کاریها و آن قر و اطوارها خیلی بهنظرم مسخره و بیخاصیت آمد. فکر میکردم حقیقتاً این فرنگیها یا بیکارند یا پول زیادی دارند. اما بزودی فهمیدیم فرق آنها با ما اینست که هر کاری را جدی میگیرند و با دقت و مطالعه و نقشه بهصورت قطعی میسازند، بهصورتی میسازند که مطمئن و مداوم باشد.
مستشرقی در کتاب نوشته بود که ایرانیها (La Vie Nomade) یعنی زندگی صحراگردی و چادرنشینی دارند. چادرنشین، چون خود را همیشه موقتی میداند، زیاد در بند تفحص و انتخاب محل مناسب و پیریزی و استحکام خانه و زندگیش نیست. اما دیدم اروپائیها اصولی و اساسی فکر میکنند و کار مینمایند.خلاصه آنکه این سه تا تأثیر، حالا برویم سراغ چهارمی.
چند روزی از استقرار ما در شبانهروزی نگذشته بود که تعطیل هفتگی یکشنبه رسید. دسته جمعی ده دوازده نفری مثل یک عده زندانی آزاد شده، از مدرسه خارج شدیم. اول دفعه بود که بدون سرپرست و راهنما و رئیس و برنامه و مسیر، با پی خودمان توی خیابانهی دنیی تازه راه میرفتیم. خیابان و مغازه و اتومبیل دیگر برایمان تازگی نداشت. اما چشممان بهیک نوع کاغذهایی بهشکل تمبر ولی به ابعاد بزرگتر، از اندازه عکس شناسنامهگرفته تا تابلوی دیواری، میافتاد که دست اشخاص بود و آزادانه به رهگذرها میفروختند. پشت شیشه خیلی از مغازهها و حتی شیشه تاکسیها و کامیونها هم از آن چسبانده بودند. نزدیک شدیم، دیدیم بهشکل تمبر دندانهدار و پشت چسب است و رویش عکس زن رنجور بچه به بغلی را کشیده و به خط درشت نوشته شده است ( antituberculeux Timbres) هرکدام هم یکرقم و مبلغیدرگوشهاش دارد. اینها تمبرهائی بود که انجمن مبارزه با سل (که بعداً فهمیدیم غیردولتی است)، چاپ و در تمام فرانسه در یک روز پخش کرده است تا از عایدات فروش آنها آسایشگاه مسلولین و آزمایشگاه و غیره راه اندازند. مردم فرانسه هم ور و ور از فقیر و غنی از یک فرانکی تا صد فرانکی میخریدند و باطل میکردند. ما در مملکتمان نه چنین چیزی دیده بودیم نه چنین کاری، نه چنین انجمنهائی و نه چنین استقبالی، ما هم از آن تمبرها خریدیم و مثل سایرین یک روز نگاه داشتیم و دور ریختیم. اما اثری که آن مشاهده در ما ایجاد کرد و تمبری که در خاطرهام چسبیده شده بود و دیگر باطل و محو نگردید ، تمبر با مُهر«همکاری و اعتماد ملی».
در آن روز یکشنبه ، بعضی از رفقی ما به مغازه بزرگ شهر بهنام Decre رفته خریدهائی کرده بودند موقع خروج از مغازه ، یک جفت دستکش را جا گذاشته و گم کردند.فردا پاکتیو یادداشتیاز آن مغازهبه لیسهکلمانسو رسیدکه نوشته بود، ما حدس زدیمکه این یک جفت دستکش را جوانان تازه وارد به شهر که قاعدتاً محصل شما هستنددر اینجا گذاشته باشند. این پنجمین تأثیربود «امانت و درستی» .
تمام این مشاهدات بری ما حقیقتاً تازگی داشت. مدتی نقل مجلسمان میشد. هر قدر بیشترآشنا بهزبان و زندگی آنها میشدیم و نفوذ میکردیم،نظایر بیشتر و دیگری میدیدیم.
با آنکه در ورود به مدرسه، ما خیلی هاج و واج و ناشی و مورد مسخره بودیم، ولی اینحالت گیجیوبیدست و پائی خیلی طول نکشید. در اولین امتحانات سه ماهه کلاس، آقای سید عبدالله خان ریاضی(رئیس فعلی مجلس) در ریاضیات بهترین نمره را آورد و حقیر سراپا تقصیر در فیزیک. تعجب کردیم که اولاً معلم چنین نمرهی بهما داده استو ثانیاً انتظار داشتیم بچههی فرانسوی فوری سرهایشان را بهطرف ما برگردانده چپ چپ نگاهمانکنند و از آن روز بهبعد با حسادت و دشمنی با ما رفتار کنند. چون در مدارس خودمان دیدهبودیم وقتی یک بچه سمنانی یا شهرستانی دیگر را به کلاس میآوردند، تهرانیها پیسیو بیچارگی نبود که به سر او نمیآوردند. و اگر اتفاقاً آن بچه غیر تهرانی جواب درستی به سئوال معلم میداد، سیل مسخره و آزار و حسادت به رویش میریخت … اما دیدیم فرنگیها انگار نه انگار. خودمانی و دوست با ما ماندند … دیگر نمیگویم این تأثیر چندم بود. چون از شمارش بیرون میرود. همین قدر خودتان تصور بفرمائید که این خصال و پاکی طینت و روحیات چقدر ما را تحت تأثیر قرار میداد و افکار و خیالاتمان را نسبت به آنچه راجع به فرنگ و فرنگی شنیده بودیم دگرگون میساخت.
البته نمیخواهم بگویم فرانسویها فرشته بودند و هیچ کدام پیرامون زشتی و بدی نمیگشتند، اما از آنجهت هم با ما خیلی فرق داشتند و فکر میکنم همه اروپائیها کمابیش مثل آنها هستند. یکشنبهها،شبها میدیدیم بعضی از این بچهها را در حالیکه دو نفر زیر بازویش را گرفته و اعتدال در حرکت ندارند، به مدرسه بر میگردانند. اما با کمال تعجب مشاهده میکردیم آن جوانی که روز تعطیل سر به اماکن هرزگی زده است در شش روزه هفته، یک پسر زرنگ معقول، کاری، درسخوان و تکالیف مدرسهاش را انجام میدهد.
ما در ایران عادت کرده بودیم همشاگردیها را دو دسته کاملاً متمایز ببینیم یکعده سربهزیر و خوشاخلاقهای غالباً متدین و درسخوان و یکعده افراطیهای در ولگردی و بداخلاقی و تنبلی. در آنجا ما با یک ملّت اعتدالی و میانهرو که نه فرشته است نه دیو Ni l’ange ni bête) ) روبرو شویم.
توفیق در مسابقه و تحصیلات مهندسی عالی:
شما را بیش از این در سال تحصیلی ۲۹-۱۹۲۸ معطل نمیکنم.
در آخر آنسال بنا به تمایل مرحوم میرزا اسماعیلخان مرآت، رئیس اداره سرپرستی، در مسابقه اول مدرسه مرکزی هنر و صنایع پاریس Ecole Centrale) (des Arts et Manufactures شرکت کرده بودم با رتبه ۲۴۷ روی بیش از ۱۰۰۰ داوطلب قبول شدم. اداره سرپرستی این موفقیت را به کلیه محصلین ایرانی بخشنامه کرد، چون اولین محصل ایرانی بودم که در مسابقه یک مدرسه عالی فرانسوی قبول شده بودم.
البته قصدم خودستایی نیست، خواستم بهنویسنده و به دستور دهنده کیفرخواست گفته باشم کسی که وسوسههای شیطانی در سرش باشد در کشوری که شیطان لانههای فراوان دارد، به عوض قبول شدن در مسابقات سانترال، در مسابقههی قمار و رقص موفق میشد. ضمناً اضافه نمایم که موفقیت در تحصیل را به هیچ وجه امتیاز خود نمیدانم. در میان همدورهها کسانی بودند که بنده خود را شاگردکوچکه آنها هم نمیدانم و باعث امید و افتخار ایرانیها بودند.امثال تقی فاطمیها، تقی ریاحیها، محمد قریبها، علیاصغر خمسویها، صفیاصفیاها… .
مدرسه سانترال دو مسابقه داشت که میبایستی لااقل با یک سال فاصله و فراگرفتن دروس جدید انجام گیرد. سال بعد هم بنده در همان لیسه نانت بودم، ولی نظر به اعتمادی که اداره سرپرستی پیدا کرده بود، مجازم ساخت شاگرد غیر شبانهروزی باشم و در هتل منزل کنم. آخرِ سال در مسابقه دوم سانترال و همچنین در مسابقه مدرسه معادن پاریس شرکت کردم. در اولی شاگرد صدم روی پانصد نفر شدم (روی پانصد نفر قبول شدگان ردیف اول پارسال) یعنی ١۴٣٧ نفر رتبه بالا آمدم. و در دومی در بین خارجیان شاگرد پنجم، اما بین ایرانیان اول شدم.
اینها را بهلحاظ تکمیل و تأیید کیفرخواست که وساوس شیطانی را جزو ترکیب وجودیم دانسته است، عرض کردم .
در مدرسه سانترال با ٢۵٠ همکلاسی و در شهر پاریس با آن جمعیت و فعالیتهی گوناگون، البته افق دید و میدان اخذ و هضم ارمغانهی مورد احتیاج وطن خیلی وسیعتر بود. تعطیلات تابستان، یا به کوه و کنار دریا میرفتم یا به ایران میآمدم و همیشه قسمتی از آنرا در کارخانجات و مؤسسات فنی استاژ میدادم و با کارگران و کارمندان محشور میشدم. یک سال تمام بعد از فراغ از مدرسه سانترال را نیز در شهرها و دهات فرانسه در کارخانههی مختلفی از قبیل تلمبهسازی، لکوموتیوسازی، توربین بخار، و ماشینهی الکتریکسازی و در شرکتهی تولید و توزیع برق کار میکردم. البته باز هم متن برنامه، تحصیل و کسب تخصص بود . اما از روی علاقه و وظیفه بهحواشی زندگی نیز زیاد میپرداختم. رفاقت و همکاریهی در مدرسه،حضور در سخنرانیهی فنی و اجتماعی و حتیدر اجتماعات و حوزههی تبلیغات انتخابی و حزبی ، و نمایشگاههی صنعتی و تجاری. مثل یک فرانسوی، مقید به خواندن روزنامه بودم و در مواقع حساس سیاسی، دو روزنامه از دو قطب مخالف را با اشتیاق مطالعه میکردم . به این ترتیب در آن مدت طولانی پنج سال در پاریس و مسافرتهی مکرر به خارج، خیلی چیزها دیده و دریافت میشد ولی نمیخواهم وقت دادگاه را به آن تناسب، اشغال نمایم و از هر دری سخن بگویم . فقط به ذکر نمونههی شاخصی چند که هر یک بهطریقی در ساختمان فکری و در فعالیتهی بعدی ما که به زعم کیفرخواست، منتهی به قیام علیه امنیت و بر هم زدن رژیم قانونی مملکت شده است، موثر میباشد،میپردازم .
سرباز گمنام:
قلب پاریس و نقطهای که توجه وارد شوندگان به این شهر بدان معطوف است و معرفآنشهر میباشد و همه اسمشرا شنیدهاید طاق پیروزی (Arc de Triomphe) است. خیابانهی درجه یک و زیبی شهر پاریس که هر کدام به دلیلی شهرت و اهمیت تاریخی دارند، ستاره وار از این نقطه شهر متشعشع میشوند:
L’avenue de la grande Armee ،Wagram ،Champs Elysees …
مردمیکه از چهار گوشه دنیا به پاریس میآیند چه سیاح، چه سیاستمدار، چه مستعمراتی، چه لشگری، به زیارت آنجا میروند، لختی میایستند و شاخ گلی در زیر آن طاق میگذارند. اگر خیلی مورد احترام باشند، دمی به شعله میدهند و آنرا فروزان میکنند. آنجا نه قبر پادشاه کبیر و رئیسجمهور فقید است، نه قبر سردار فاتحی است (با آنکه فرانسه سردار و دلاور فاتح زیاد داشته است) و نه حتی کاشف و مخترع و خدمتگزار شهیر. آنجا یک فرد فرانسوی بینام و نشان ، یک سرباز گمنام بی درجه و مقام را بهخاک سپردهاند. یک سرباز و یک فردی که مانند هزاران هزار سرباز و فرد دیگر در راه استقلال و آزادی فرانسه جان داده است. مردم پاریس و فرانسه و مردم دنیا در برابر یک فرد به خاک رفته خم میشوند و تعظیم و تجلیل میکنند.
ملت فرانسه و دولت فرانسه بری فردِ فرانسوی، مقام و احترام قائل است. پایههی طاق پیروزی خود را روی پیکر فرد فرانسوی که صاحب حقوقی است و بنابراین فداکاری میکند بنا نهادهاند. آنها و سایر ملل راقیه نیرومند و متمدن جهان، عظمت و ارزش خود را مدیون و مربوط به نقش افراد میدانند. بنابراین بری فرد حقوق و آزادی قائل شدهاند. خفهاش نمیکنند تو سرش نمیزنند، تحقیر و توهینش نمیکنند، او را وادار به تبعیت و تعظیم نمینمایند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
یکی از درسهائی که بنده از پنج سال اقامت و آمد و رفت در پاریس و هفت سال زندگی در فرانسه و مسافرت بهکشورهی اروپا فرا گرفتم و در چنته ارمغانهی
بری وطن گذاشتم در مطالعه Arc de Triomphe و سرباز گمنام بود.
فداکاران و خدمتگزاران بهجی سخنوران:
پاریس غیر از طاق پیروزی و سرباز گمنام آثار تاریخی و هنری دیگر هم داشت. وسط هر میدان و در هر خیابان مجسمهی دیده میشد (همینطور در پایتختهی ممالک دیگر اروپا) ، بسیار متنوع. نه تنها مثل شهرهی ما که دو خیابان عمود بر هم یکی بهنام پهلوی و دیگری بهنام شاهپور انداخته و در وسط که فلکهی احداث شده، مجسمه معینی برپا کردهاند. مجسمههی آنجا بیش از هر چیز یادبود و مظهر کشتهشدگان یا شهدی جنگاند، (Monument aux mortes)، یامخترعان و دانشمندان، فاتحان، رهبران سیاسی و خدمتگزاران ملی، ازقبیل: پاستور (Pasteur)، پلتیه( Pelletier) کاشف کینین، کامبتا، ژان ژورس (Jean Jaures ) و امثال اینها.
در آنجا احترام و ارزش بری همه است. فرانسه مال همه است، همه بری آن خدمت میکنند. اگر همه چیز بهنام یکنفر، بری یکنفر و به فرمان یکنفر و اختیار یکنفر بود، فرانسه فرانسه نمیشد.
دنیا دار بده و بستان است. جامعه اروپائی و حکومتهی اروپائی به فرد ارزش و حق آزادی میدهند و در مقابل، خدمت و فداکاری دریافت میکنند. مملکت بهسود همه کس آباد و آزاد میشود.
انجمنها:
فرد اروپائی از چه طریق خدمت و فداکاری میکرد؟
اینجا باز یکی از موارد اختلاف و از تعلیماتی بود که گرفتیم. البته در ایران هم افراد خیِّر با حسن نیت و خدمتکار وجود داشتند و دیده بودیم. امادر آنجا خارج از برخوردها و برنامههی خصوصی و خانوادگی مردم، بری مشاهده و مطالعه خدمات، کمتر با فرد روبرو میشویم. آنچه میدیدیم و فرانسویها از این جهت خیلی تأسف میخوردند که از ممالک و ملل بزرگ عقب هستند، اجتماع و انجمن بود.
قبلاً نامی از انجمن مبارزه با سل بردم.اگر در آن روزهی اول ورود بهنانت تصور میکردیم آن انجمن مبارزه با وجود نام ملی غیردولتی مثل انجمنهی تقلیدی و دستوری ما ساخته و پرداخته و حمایت شده از طرف دولت است، دیری نگذشت که به اشتباه خود پیبردیم. ما قبلاً در ایران انجمنها و اجتماعاتی از قبیل شیر و خورشید سرخ با شعار « تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى » دیده بودیم و بعداً با جمعیتهی دیگر مثل باشگاه هواپیمائی ملی ، انجمن آثار ملی، انجمن تربیت بدنی و جمعیت طرفداران حقوق بینالملل، گروه آسیا و آفریقا و غیره آشنا شدیم . بیشتر آشنائی ما از این جهت بود که مثلاً موقع گرفتن حقوق ، آخر هر ماه و حتی با کمال وقاحت موقع مراجعه به بانک ملی و دریافت مبلغ چکی که به باجه داده شده است ، میدیدیم بهجی قسمتی از پول ، قبضی ضمیمه اسکناسها کردهاند و اگر کسی میخواست شکایتی و اعتراضی کند ، میدید رؤسا و عاملین این جمعیتهی خیریه و خصوصی تماماً صاحب مناصب و مشاغل دولتی و مأمورین از طرف دولت هستند.
باز بری آنکه جبران نواقص پرونده شده ، قلمی بر سیئات اعمالم به کیفرخواست مزید شود ، این قضیه کوچک را بگویم که قبل از اعزام به اروپا در کلاس چهارم دارالمعلمین مرکزی بودم. جناب آقای صدیق اعلم ، معلم انگلیسی ما مأمور توزیع و فروش بلیطهی اعانهی شده بودند که نمیدانم بری کمک به زلزلهزدگان روسیه یا ساختمان فلان مجسمه و درهر حال اصولاً بری یک کار خیری بود. اما نه مثل فروشندگان تمبرهی انجمن مبارزه با سل در شهر نانت که جعبهی به گردن آویزان کرده در پیادهروها قدم میزدند تا هر کس بخواهد برود و تمبری بخرد. خیر، با لحن ناصحانه ولیکاملاً آمرانه استادانه و با تعهدگیری فیالمجلس و موظف ساختن مبصر کلاس به جمعآوری و پرداخت وجهها ، یک دسته از آن بلیطها را دادنند. بنده چه در این مورد و چه در مورد دیگری در فرانسه که جناب سفیرکبیر بخشنامهی به کلیه محصلین صادر فرمودند، به رگ غیرتم برخورد و سرسختی کردم. جناب سفیرکبیر در آن بخشنامه گفته بود: چون به علاقهمندی و میل به همکاری آقایان در کمک به زلزلهزدگان یقین داشتم، دستور دادم اداره سرپرستی از حقوق هر یک از آقایان فلان قدر فرانک کسر بگذارد. بنده در مورد اول امتناع کردم و گفتم پدرم چنین پول را تمکن دارد بدهد و اگر بگویم خواهد پرداخت، ولی چون تحمیلی و الزامی عنوان شده است، نخواهم گفت در مورد دوم چون خودشان برداشت کرده بودند، به صرف اعتراض اکتفا کردم.
اما در فرانسه این انجمنها و اجتماعات زورکی و دولتی نبود.کاملاً آزاد، اختیاری، مشتاقانه و فراوان بود. در ایران تا آنجا که بهخاطر دارم فقط یک اتحادیه یا اجتماع غیردولتی و واقعاً ملی دیده بودم که اتفاقاً مرحوم پدرم معاونت و زمانی ریاست آن را داشت. اتحادیه تجار ولی این اتحادیه در دوره پهلوی گویا تعطیل شد.
انجمن از همه نوع ؛ انجمنهی فارغ التحصیلان یا دوستداران فلان مدرسه ، سازمانهی دانشجویان ( صنفی ، ورزشی ، علمی ، سیاسی و دینی ). مثلاً در همان مدرسه سانترال ۶٨% از شاگردان عضو ثبت شده و شهریه بده انجمن کاتولیک بودند و بنده هم گاهگاه در اجتماعات مختلفشان حاضر میشدم. مهندسین فرانسه علاوه بر اتحادیهها و گروههی تخصصی و محلی بیشمار که جنبههی مختلف صنفی ، فنی، تعاونی، اقتصادی و اداری داشت.
انجمنعمومیومتحرکی نیز بهنام Socižtž des Ingžnieurs Civil de France داشتندکه بنده از بسیاری از سخنرانیهی ماهانه و مقالات آنها استفاده میکردم. این چنین انجمنها و اتحادیهها و سندیکاها دیگر از جنگجویان سابق، از حامیان اطفال، حامیان حیوانات، مبارزین با الکل ، مطالعات ایرانی ، طرفداران صلح ، کارگران ، کارفرمایان، مصرفکنندگان، صادر کنندگان، تولید کنندگان ( «فولاد»، «آلمینیوم»، «شیر»، «چرم» ) و دهها هزار جمعیتهی دیگر ، بدون در نظر گرفتن احزاب سیاسی و شرکتهی مالی.
منظور آنکه جامعه غربی از یک قرن و نیمگذشته در جهت تجمع افراد و جانشین ساختن جمع بهجی فرد سیر کرده با سرعت تمام در پیشرفت و توسعه بوده است و الا اینهمه عملیات عجیب، کارخانههی عظیم، موسسات وسیع تولیدی و اقتصادی و خدمات اجتماعی، جز آنکه در سایه تجمع و تمرکز سرمایههی فکری و مالی و دستی افراد کثیر تحت نظام واحد نیرومندی فراهم شده باشد، چگونه میتوانست به وجود بیاید و چنان قدرتهی اقتصادی و نظامی و سیاسی را تأمین نماید. آنوقت بری آنکه ما زیر دست و پی آنها له نشویم و اسیر و اجیر آنها نباشیم، چگونه میتوانیم با نیروهی ضعیف فردی و با دستهی خالی پراکنده ناتوان ، در برابرشان قد علم کنیم، چه رسد که جلو هم بیفتیم.
بنابراین و با بداهت قاطع و حتمی میبایستی یکی از ارمغانهی اصلی ما بری مملکت ایجاد اجتماعات و انجمنها باشد. و تبدیل افکار فردی به اجتماعی آنهم نه اتحاد و اجتماعات یکدرجهی مستقل و جدی از یکدیگر، بلکه یک اجتماع و اتحاد درجه عالیتر که تمام افراد و واحدهی اجتماعی را در کادر منظم مطمئن متحرکی با هم مرتبط و همقدم و همکار نماید.یعنی در بالی تمام افراد و اجتماعات و حاکم بر ملت و مملکت، دستگاهی که همه در آن سهیم و مسئول و موظفند ، وجود داشته باشد، «یعنی دموکراسی» .
ماشین و دموکراسی:
البته تحصیلات و اشتغال بنده در زمینهصنایع وکارهی مهندسی بود. با ماشین و مکانیک بیشتر سر و کار داشتم تا با تحصیلات و مطالعات جامعه شناسی و حقوق اداری و سیاسی . ولی تا این اندازه هوش و حواس و تجربه و مطالعه در همان حواشی دور و برِ متن برنامه پیدا کرده بودم که بفهمم میان ماشین و دموکراسی وجوه شباهت و سنخیت فوقالعاده وجود دارد.
آقایان دادرسان محترم که افسران ستاد دانشگاه جنگ خوانده و دنیادیده هستید، به خوبی میدانید که امروزه وقتی از پتانسیل جنگی یک کشور حرف میزنند توجه تنها روی تعداد تانکها و هواپیماها و زیر دریائیها یا نفرات زیر سلاح نیست. تفکیک نیروهی نظامی یک کشور از نیروهی علمی و صنعتی، ظرفیت اقتصادی، تشکیلات اجتماعی و امکانات سیاسی آن کشور، دیگر قابل قبول نیست. همه اینها مجتمعاً و مرتبط در پیروزی یا شکست وارد میشوند.
جامعه متمدن همه چیزش به هم مربوط و متناسب است. میان ماشین و دموکراسی یعنی روح ماشین و صنعت از یک طرف و روح دموکراتیک از طرف دیگر تشابه و توافق فوقالعاده وجود دارد. ماشین و زندگی صنعتی ، دموکراسی را به وجود آورده است. دموکراسی هم ماشین را به وجود میآورد. بدون دموکراسی توسعه و تولید صنعتی به مقیاس امروزی میسر نیست.
همانطورکه ماشین یک مجموعهی از عناصر مختلف از قبیل پیچ و دنده و دسته و میله و رشته و چرخ و پایه و پیستون و اهرم و غیره است که بر طبق نقشه دقیق و نظام صحیح و بری انجام منظور و عمل معینی در حرکت و فعالیتبوده و با یکدیگر همکاری مینمایند و هیچیک را نمیتوان از جی خود برداشت و بیکار کرد، یک جامعه دموکراتیک مترقی نیز ماشین نیرومند بزرگی است، متشکل از عناصر یا افراد بیشمار که هر یک ممکن است وضع و وظیفه و روحیه خاص داشته باشند ولی در سایه یک نقشه واحد و برنامه و منظور خاصِ تنظیم شدهی ، همگی در فعالیت و انجام وظیفه بوده، همکاری و تشریک مساعی مینمایند. در هر دو جا نظم و حساب و دقت و مدیریت و نقشه و ارتباط و انضباط و هماهنگی وجود دارد. فقط یک تفاوت هست، یک تفاوت اساسی. ماشین از عناصر بیروح، بیعقل و بیاختیار تشکیل شده است و به فرمان و میل و به سود یک آمر خارجی عمل میکند ولی در جامعه دموکراتیک عناصر تشکیل دهنده صاحب فهم و اختیارند. فرمانده و ذینفع نیز خودشان را میدانند.
قطعات یک ماشین اجسام جامدی هستند که داری مشخصات و مقاومت ثابت و معین بوده، مهندس سازنده یا گرداننده ، با اطلاع از آن مشخصات ، هر قطعه را سر جی خود میگذارد و عملی را که بری آن قطعه امکان دارد به عهدهاش میگذارد. اما عناصر یا مصالح تشکیل دهندهی اجتماع انسانی بر حسب آنکه مجبور یا بیخبر از برنامه باشند، یا اطلاع و علاقه داشته باشند ، امکاناتشان از «منهی بینهایت» تا «به علاوهی بینهایت» تغییر میکند.
قطعات ماشین را میشود سر جایش و بری کار منظور، مهار و محدود کرد. اما هیچگاه یک دنده نمیتواند خود را جمع کرده از گردش و از زیر کار در برود یا کلاه سر قطعه مجاور بگذارد و اخلالگری نماید و وارونه بچرخد. اما ماشین اجتماع اینطور نیست. مهندس و راننده ماشین اجتماع ، باید هم حساب و طرح نقشه جمع را بکند، هم حساب و رعایت فرد فرد را …
معذرت میخواهم که مطالب فوق ممکن است ناهموار و نامتناسب با مرحلهی که الان درتحت آنهستیم وحتی ناقص بودهباشد. مقصود بنده فعلاً اشاره و مقدمهی بود که بعداً باید بهسراغ و به تکمیلش بیایم، ضمناً باید عرض کنم که این تشبیه و قیاس ماشین و دموکراسی را نه من و نه هیچیک از داوطلبان مهندسی در آن سالها نمیکردیم. بلکه بعدها با استفاده از خاطره مشاهدات و عصاره مطالعات آن زمان و بعد از آن زمان ، پیش آمده است. نه تنها در میان محصلین پزشکی و فنی و تربیتی، بلکه تا آنجا که برخوردهام ، در میان محصلین حقوق و علوم سیاسی هم این قبیل مسائل بهعنوان مسائل اساسی مورد احتیاج فوری وطنمان مطرح نمیشد.
بری شخص بنده، افکار و آرزوهایمان در زمینه فعالیتهی فوق تخصصی شغلی،
از حدود اجتماعات بهصورت انجمنهی فنی و صنفی و خدمات عمومی تجاوز نمیکرد.
در هر حال بهطور خلاصه آنچه ما را تحت تأثیر عمیق میگذاشت، همبستگی و همکاری ملت در جهت وظایف و هدفهی عمومی مشترک بود.
بهدنبال کیمیی اجتماع:
هر چیزی به خواستن و گفتن آسان است، اما بهدست آوردن و نگاهداشتن و مخصوصاً وا داشتن دیگران به تحصیل و تأمین آن ، مسأله و مشکل دیگری است.
ما میبایستی پی بهپایهها و قاعدههی اجتماع ببریم و الا زیبائی و ضرورت قدرت اتحاد و اجتماع امری است بدیهی. همهکسکما بیش میفهمد و میخواهد.این بری ما وظیفه و مسألهی بود که باید به حل آن بپردازیم و کیمیا یا کلید توفیق در اجتماع را پیدا کنیم.
روز اولیکه درآمفیتأترکلاس اول مدرسه سانترال، مدیر مدرسه Lean Gillet دانشمند متالورژیست و عضو آکادمی علوم ، بری خیرمقدمگوئی و ابلاغ وظایف کلی ، پشت تریبون آمد، خطابش به ما شاگردان تازهوارد Mes chers camarades (رفقی عزیزم)، بود. ما دانشجویان جوان بری آن مرد مقتدر مسن، رفقی عزیز بودیم. او هم در تمام مدت سه سال بری دانشجویان مدیر محبوبی بود که هر وقت از حیاط میگذشت برایش هلهله و خنده راه میانداختند و چه بسا دستش میانداختند.
نظرِ چنین محبت و رفاقت ، در میان رئیس و مرئوس و سابق و لاحق ، همه وقت بهطور عجیب برقرار بود (کارآموزها در موسسات وکارخانجات S.F.M.V) رفتارها رفیقانه و تقریباً خانوادگی بود.
تا اینجا یک جهت و یکجواب مسأله بود،«محبت و صمیمیت»،اما همه جوابها و جوانب کار نبود.
لوازم تشکیل ، دوام ، عمل یک اجتماع ، بههر صورت که بخواهید (شرکت، باشگاه، انجمن، حزب، اتحادیه)، فکر میکنم سه چیز باشد که یک چیزش را گفتم:
- وجود یک هدف یا مقصد و مطلوب مشترک که علت اجتماع و قبول زحمات آن میشود.
- علاقهمندی و صمیمیت و دوستی که افراد و عناصر را به هم میپیوندد و محیط را
گرم و محبوب و محفوظ نگاه میدارد.
- اعتماد و انضباط که از یک طرف سبب اطمینان اشخاص و عدم فرار آنها از یکدیگر میشود و از طرف دیگر دستگاه میتواند کار کند.
این شرط سوم هم جنبه اداری و نظامی و مقرراتی دارد و هم مخصوصاً جنبه اخلاقی و تقوی. بدیهی است آنجا که نادرستی وکلاهگذاری و فریبکاری و دروغگوئی وجود داشته باشد و مردم بهیکدیگر و به وظیفهشناسی و صداقت همدیگر اعتماد نداشته باشند، نه دلهایشان را پیش هم باز میکنند ، نه همقدم و همکار میشوند.
من میدیدم در محیط اروپا، درستی و امانت (به وجه عجیبی و به وجه کاملاً طبیعی و بدیهی از نظر خودشان) حکومت دارد (مقایسه خریدن گوشت از قصاب در ایران که با هزار حقه و فریب است و وضع تحویل خواربار به منازل در آنجا یا گذاردن شیر به در منازل)، اینها ظاهراً چیزهی جزئی و کوچکی است ولی حکایت از حقیقت و واقعیت و اختلافات بزرگی مینماید. در هر حال مرا تکان میداد و رازی را جواب میگفت:
اگر اروپائیها توانستهاند بالاجتماع کار کنند و قدرت عمل خود را در زمینههی مختلف اقتصادی ، علمی ، صنعتی ، اداری ، سیاسی و غیره ، فوق العاده نمایند بری اینست که امین و درستکارند و به هم اعتماد دارند. ولی ما تا وقتی که بهیکدیگر نارو میزنیم و اعتماد نداریم، نخواهیم توانست دور هم جمع شویم.
این خصلتِ وظیفهشناسی و رعایت حقوق در تمام طبقات، حتی تحصیلکردهها، بسیار عجیب بود . حکایات و برخوردهی زیاد به خاطر دارم.
فکر میکنم به قدر کافی نمونههائی از دومین اسباب و لوازم تشکیل و دوام و عمل اجتماعات دادم و بیشاز این تصدیع لازم نباشد. اما عامل یا اسباب اول و اصلی کهگاهی از فرط بدیهی بودن فراموش میشود،وجود هدف مشترک و عالی یا کمال مطلوب و ایدهآل است.
طبیعی استکه کمال مطلوب بری تحولات عظیم و محرک درونی بری فعالیتها و فداکاریهی لازمه ، نمیتواند از جنس مادیات و آسایشجویی و راحتطلبی و نفع پرستی باشد. چون نقض غرض میشود و آن دو شرط قبلی را ضعیف مینماید . بری بنده و عدهی از هموطنان بنا به سابقه ملی و خانوادگی و عقیده استدلالی ، آن کمال مطلوب و هدف و محرک اصلی چیزی جز خدا و دین نمیتوانست باشد. (جواب کیفر خواست) خصوصاً که ریشه دشمنیها و نادرستیها و خرابیهی ملت خودمان را در نافرمانی از احکام و اصول اسلام دیده بودیم و آنچه در مطالبات و مشاهدات خود در اروپا بهمکاتب فلسفی و اجتماعی و معالم اخلاقی و مزایی انسانی برخورده بودیم، میدیدیم کاملتر و بهتر و بالاتر آن در تعلیمات اسلام و در آیات قرآن هست. زندگی در اروپا، آن عده معدود ما را ، بهدرک و قبول «اَلْاِسْلامُ یَعْلُوا وَلا یُعْلٰی عَلَیْهِ » خیلی نزدیکتر کرده بود.
نظر به اینکه بحمدالله ریاست محترم دادگاه و دادرسان و دادستان نه تنها منکر این حقیقت نیستند، بلکه به آن اعتراف و افتخار دارند و مقامات رسمی مملکت نیز مرتباً گوشزد مینمایند که دیانت اسلام مترقیترینادیان دنیا است. در این زمینه و بری اثبات فوقانیت و جامعیت اسلام بحثی نمینمائیم وآنرا «مفروقعنه» میگیریم.
در هر حال بری عدهی از دوستان همسفر اروپا و اینجانب چنین مطلبی جنبه عقیدتی و تجربتی و علمی داشت. پس بهطور خلاصه و بنا به تمایل و تأکید پدر و مادر و معلم و هموطن و شاه مملکت به اروپا رفتیم که دیانت و ملیّت خود را از دست ندهیم و تخصص و تمدن از آنجا سوغات برگردانیم . انتظارات و تأکیدات مردم بری بهوجود آمدن دانش و تمدن در موقع عزیمت آنقدر بود و آنقدر کیسهها و خورجینهی خالی همراهمان کرده بودند که حمل خالی آن به دوش جوان و ناتوان ما سنگینی میکرد تا چه رسد به پر شده آنها.
سوغاتهی سفر:
آن کیسهها و خورجینهی خالی را طی هفت سال تحصیل به تدریج از افکار و ارمغانهی چهارگانه ذیل پر کرده بودم:
- مختصری معلومات مهندسی و تمرینات تخصصی، تا حدودی که استعداد اخذ و هضم آنها را داشتم و موضوع آنها خارج از بحث دفاعی حاضر است.
- قاد و علاقه فزونیافته به اسلام، ولی نه اسلام خرافی و انحرافی تشریفاتی، فردی، بلکه اسلام اصلی اجتماعی زنده و زنده کننده .
- احساس این واقعیت بزرگ که سازنده و صاحب تمدن و سروری ممالک اروپا، یک شخص و یک مقام نبوده، تمام افراد در آن سهیماند و تمام افراد از این جهت سهیمند و قبول زحمات و خدمات را مینمایند که میبینند داری ارزش و احترام و آزادی هستند.
- کشف این راز بزرگکه زندگی اروپائی و ضامن بقاء و پیروزی ملتها در شکل و نظام اجتماعی است، نه انفرادی و شخصی. اجتماع و اتحاد تأمین نمیشود مگر آنکه کمال مطلوبهی معنوی محرک مشترک افراد بوده و دوستی، آنها را به هم نزدیککند و درستی بهآنها ارتباط و اعتماد ببخشد تا آنکه مجموعه،متحرک و مستحکم و زاینده گردد.
اینها اصول و تعلیمات دروسی بود که بهعنوان ارمغانِ هفت سال مسافرت، جمع آوری نموده بودم. ولی نباید تصور شود که فکر تقلید و تبعیت از فرنگیها را داشتهام. بلکه از افکار سطحی و اقدامات تظاهری و تقلیدگری وحشت داشتم و اولین سخنرانی در زندگیم ، در محل سفارت ، بنا به دعوت اداره سرپرستی، روی تقلید و طرد تقلید بود.
نسل متعلق به ما، نسبت به نسل آقای تقیزاده و کاروانهی اولی که به اروپا رفته و خودباخته و وحشتزدهی تمدن اروپائی شده بودند، چند سال اختلاف داشت. بنده و بسیاری از همدورههی بنده، به هیچ وجه طرفدار آن گفته آقای تقیزاده که سابقاً در ایران در مجله کاوه برلین خوانده بودم ، نبودیم. ایشان در آن ایام چنین اظهار عقیده کرده بودند که ما باید از ناخنهی پا تا مغز سر فرنگی شویم (البته بعدها آقای تقیزاده از این طرز فکر برگشتند و بنا به اصطلاح خودشان توبه کردند. یعنی در یک سخنرانی ، چهار پنج سال قبل ، در باشگاه مهرگان فرمودند : اکنون به اشتباه قدیمم پی بردهام).
معدودی از ما این اندازه جلو آمده و شخصیت پیدا کرده بودیم که طرفدار تقلید و تبعیت از اروپائیها نبودیم. فقط توجه و تبعیت از اصول میکردیم. اصول هم همانطور که از اسمش پیدا است اصول است و عمومیت و کلیت داشته مخصوص به زمان و مکان نیست و هر کس باید تسلیم اصول شود.
سالهی آخر، اروپا برایم سالهی بسیار ملامت آوری بود. آنچه آبادی و زیبائی میدیدم، به عوض تحسین و تمتع معذبم میساخت. چون مملکتم را از آنها محروم و خود را در ایجاد و اداره آنها بینصیب و برکنار میدیدم. احساس بیکارگی و مفتخوری میکردم و بیحوصله شده بودم. با آنکه مرحوم مرآت، رئیس اداره سرپرستی، با اعتمادی که ابراز میداشت و هر مسافرت و هزینهی را که تقاضا میکردم، بدون سند و گواهی میپرداخت و توصیه میفرمود یکی دو سال هم در آلمان و انگلستان و جاهی دیگر به تکمیل و تمرین بپردازم، دیگر طاقت نیاورده و به ایران مراجعت نمودم. مراجعت به ایران بری فعالیت و خدمت.
بازگشت به وطن:
در طول هفت سال تحصیل ، دو بار در تعطیلات تابستان ، به ایران مراجعت کرده بودم، جهت تجدید دیدار پدر و مادر و وطن عزیز . همچنین جهت مطالعه در اقدامات و احتیاجات فنی و صنعتی کشور بهمنظور تدارکات تحصیلی و عملی (از جمله در راهآهن شمال و در پارهی از کارخانجات موجود در کشور).
در آن سنوات دو مقاله نوشتم. یکی در روزنامه اطلاعات تحت عنوان «فکر مهندس» (؟) و دیگر در مجله فرانسوی، در جواب یک مقاله انتقادی از اسلام . محصلین اعزامی که بعد از سالها تحصیل و تدارک با روحی سرشار از عشق و تحرک به ایران برگشتیم، مواجه با اوضاع عجیبی میشدیم. مثلاً با همین آقای دکتر سحابی و دکتر محمد قریب پزشک عالیقدر و مهندس خلیلی و مرحوم دکتر سیاسی رئیس جدی دانشکده دندانپزشکی ، با یک اتومبیل سواری به ایران آمدیم. رفتار مأمورین گمرک و قرنطینه آدم را از برگشت بهوطن پشیمان میکرد. از شهرها و دهکدههی در طول راه که رد میشدیم در ورود و خروج ، با پاسبانهی دَمِ دروازهها و سئوالات عجیب و غریب مواجه میشده، خود را مانند یک جاسوس در این مملکت میدیدیم. علاوه بر نام خودمان و پدرمان و شغل پدر و شماره شناسنامه و غیره ، آدرس و محلی را که در آن منزل خواهیم کرد میپرسیدند؟.. یادم هست در طول راه دَمِ در قهوهخانهی ( شاید قصر شیرین) یک مسافر بین راه پیدا شد. از شوفر خواست او را تا کرمانشاه برساند. بر سر مبلغ کرایه حرفشان شد. او پنج تومان میخواست بدهد و شوفر ده تومان میگفت. بالاخره شوفر گفت من کاری ندارم و پول نمیخواهم، فقط خرج آژانهی ضمن راه را بهعهده بگیر.
حس میفرمائیدکه این مشاهدات و مسموعات چه تأثیر سوء در جوان تازه برگشته از اروپا میکرد. مادرِ وطن ، در لباس مأمورین دولت ، با چه وضعی از فرزندان خود پذیرایی میکرد.
یکی از دوستان (آقای مهندس حسیبی) وقتی وارد سرحد میشود همینکه شناسنامهاش را ارائه میدهد، مأمورین ژاندارمری بلافاصله او را توقیف و بهعنوان سرباز مشمولِ فراری ، در کامیون میاندازند. هر چه میگوید «بابا من دانشجوی اعزامی دولتی هستم، اگر فراری بودم که به پی خود به مملکت بر نمیگشتم.» نتیجهی نمیبخشد. مانند اسیر او را میآورند تحویل پادگان کرمانشاه میدهند. تصادفاً در میان همسفران یا حاضرین در گمرک خانقین ، آشنائی همین جریان را به رئیس فرهنگ کرمانشاه آقای میرزا محمد خان پورسینا معلم سابق ایشان میرساند. وساطتو ضمانت رئیس فرهنگ کرمانشاه سبب آزادی حسیبی میشود.
این وضعی بود که محصلین اعزامی هنگام مراجعت بری خدمت به وطن با آن مواجه میشدند. حکایات فوق البته کهنه است و حالا پاسبان جوازبین ، جلوی دروازهها وجود ندارد. اما باز هم بهطوری که میدانید، غالباً موضوع بحث نخست وزیران و وزری فرهنگ و مسئولان دلسوز و حتی شخص اعلیحضرت میشود. عدم مراجعت محصلین آمریکا یا اروپارفته بری مملکت ما مسئلهایست. علت آنرا باید در همین قبیل چیزها جستجو نمود.
بعداز یکی دو روز بهتهران رسیدیم.در تهران و بسیاری از شهرها حکومت نظامی برقرار بود. بری هر مسافرتی میبایست جواز گرفت و سختگیریهی فراوانی از طرف کلانتریها به عمل میآمد. لازم بود انسان ضامنی را معرفی کند. و مثل یک مجرم متهم ، بازجوئیهائی را جواب بدهد. در سال ما قبل آخر در اروپا که از پاریس به لندن رفته بودم به یاد جریانهی جوازگیری مملکتمان افتاده بری مرحوم پدرم نوشتم امروز من از مملکتی به مملکت دیگر سفر کردم اما خیلی راحتتر از آن دفعهای که در خدمتتان از تهران به دماوند رفتیم. زیرا با یک مراجعه سادهی دو سه دقیقهی به کنسولگری انگلیس و بدون معرفی و ضامن، ویزا گرفتم.
ما از خود مردم بدی نمیدیدیم. مأمورین دولت بودند که شخص را منزجر میساختند. البته در شهرهی و در قیافه اشخاص ، به پارهی اصلاحات و اقدامات که از چند سال قبل شروع شده بود، برخورد میکردیم. اما میدیدیم که اصلاحات و اقدامات ، ازحدود سفیدکاری دیوارها و مغازهها و تغییر لباس مردها و روپوش زنها ، کمتر تجاوز میکند. آنچه هست ، ظواهر خیلی سطحی امور ، تقیلدهی بسیار کودکانه فرنگ است. ندرتاً توجه و تمایل به عمق و اساس است. شعر کلیله و دمنه به خاطر میآمد:
کمکن بر عندلیب وطاووس درنگ
کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ
با ملاحظه آن رفتار و روحیات و اصلاحات ، چنین حس میکردم که انگاره آوردههی بنده و کالی در چنته ، خریداری ندارد. یا آنکه میبایست ماهها و سالها چنته بهدوش در شهر بگردم و فریاد و تبلیغ کنم تا مشتری پیدا نماید.
خدمت نظام وظیفه:
چند روزی از مراجعت به ایران نگذشته بود که داوطلبانه وارد خدمت نظام وظیفه شدم. از یک ساله نظام وظیفه که پنج ماه آن در دانشکده افسری و هفت ماه در سربازخانه میگذشت صحبت زیادی که مناسب این مقام باشد ندارم. ملول بودم که بعد از ٢٠ سال درس و زحمت ، یک وظائف خیلیکوچک بیخاصیت، ولی تحت انضباط سخت ، از ما میخواهند.
در همین عشرتآباد در گردان مستقل مهندسی لشگرها، فرمانده دسته گروهان۴ مخابرات بودم. ولی اغلب روزها مأموریتی که بهما و بهسربازان ما داده میشد، این بود که معاون فرمانده گردان میآمد قطعه ریگی را نشان میداد و میگفت آنچه سنگ و ریگ بزرگتر از ایناست باید از محوطه جمعآوری شود. بری چنین عملی، البته نه تنها تحصیلات مهندسی اروپا، بلکه متوسطه و ابتدائی ایران هم لازم نبود. اما کوچکترین تخلف سبب تنبیه انضباطی شدید میشد.
یکی دو ماه که گذشت ، مأموریت مخصوص و مناسبی در خور معلوماتمان بهما دادند. چهار نفر از ما را انتخاب کردند ، بعد از ظهرها به اداره مهندسی ارتش رفته نظامنامه از فرانسه ترجمه کنیم. در آن دورهها، بعد از ظهرهی دوشنبه ، کلیه افسران دعوت داشتند که به باشگاه افسران بروند، سخنرانیهی تاکتیک و غیره گوشدهند. تیمسار شاهزاده، سرتیپ کیکاووسی، رئیس اداره مهندسی ما را از این عمل معاف کرده، دستور داده بودند بنشینیم آئیننامه بنویسیم.
مبارزه با تمرکز اداری و جلوگیری از تورمکارها در مرکز ، حرف تازهی نیست. آقای نجم الملک در دوران وزارت دارائی خود خیلی اصرار به این قسمت داشتند. نخست وزیران و شخص اعلیحضرت نیز بارها از دخالت دادن مردم در امور مربوطه و از شوری شهرستانها صحبتکردهاند.اما متأسفانه آنچه در میان و در عمل میبینیم دائماً در پیشرفت و تقویت است، نه تنها تمرکز امور در وزارتخانهها و ادارات دولتی مقیم پایتخت، بلکه توجه و تمرکز و تبلور همه چیز در یک مرکز خیلی محدودتر و خاصتر، یعنی در مقام سلطنت است.اصرار میرود. همه شخصیتها و ابتکارها و مسئولیتها محو شده، هر کار و هر فکر و هر دستور، پیروی از منویات ملوکانه باشد. هر گزارش به شاه منتهی شود و هر دستور و تصمیم از شاه ساطع و صادر گردد.
حال به یاد آورید که تذکر میرزا محمد علیخان گرگانی چه بود و نظریه جیمز برایس کار را بهکجا میکشاند و چرا آقای دکتر مصدق مدافع حقیقی و واقعی رژیم مشروطه سلطنتی ، میفرمود:
«در مملکت مشروطه ، شاه باید مصون از تعرض باشد و بری آنکه مصون از تعرض باشد باید از دخالت در امور مملکت و طرفیت با مقامات داخلی و خارجی خودداری کند.»
باز هم عرض میکنم علاقهمندان بهملت و دولت و سلطنت،از این اشارات عبرت
بگیرند.
میروم دنبال مطالب جا مانده.
دوران خدمت:
از دوره وظیفه بهدوره خدمت میآیم. سال١٣١۵. فوقالعاده در آتش حسرت خدمت به مملکت و کسب معاش میسوختم. سرشار از فعالیت بودم. در «شرکت ساختمان » که از طرف وزیر دارائی داور، تأسیس شده بود، استخدام گردیدم. در دانشکده فنی عهدهدار درس ماشینهی حرارتی و ترمودینامیک شدم. ولی این مقدار کار کفاف عطش و علاقهام را نداده با عدهی از رفقی فرنگبرگشته و نظاموظیفه کرده، یک شرکت هفت نفری همهفنحریف ، بهنام «اما» (اتحاد مهندسین ایران) با مبلغ هنگفت
هفت هزار تومان تأسیس کردیم…
« شرکت ساختمان » با یک برنامه دولتی بسیار وسیع ، داری شعب و رشتههی فعالیت متعددی بود که هر کدام بهوسیله یک متخصص خارجی، غالباً آلمانی یا اروپی شرقی، اداره میشد. آقای مهندس حسین شقاقی معاون فنی شرکت، زیر دست هر مهندس یا متخصص عالیمقام فرنگی، یک مهندس تازه وارد ایرانی را قرار داد. که بعد از پایان قرارداد ، جی آن فرنگی را بگیرند. بنده را هم زیر دست L’Hiraut معاون شعبه تأسیسات « شرکت ساختمان » کردند. برنامه این شعبه، ایجاد کورههی آجرپزی مکانیکی ، کارخانجات پیچ و مهرهسازی ، کوره چدنریزی و از این قبیل کارها بود.
«شرکت ساختمان» با داعیههی خیلیزیادکه داشت و با تعجیل و بیمطالعگی که در تشکیل آن شده بود، عمری نکرد و کار دولتی من ، یکسره دانشیاری دانشکده فنی شد.
در سال ١٣١٩ در اداره ساختمان بانک ملی ایران وارد شدم. خاطرات «باقیات الصالحاتی» که بهعنوان متصدی دایره تأسیسات بانک انجام دادهام ، هنوز دلشادم میکند:
استفاده از قنات، موتورخانه بانک ، اولین چاه عمیق بعد از جنگ ، ساختمان فروشگاه فردوسی، مناقصهگذاری ساختمانها و تاسیسات شوفاژ و برق و آبِ شعبههی مختلف بانک در شهرستانها و بالاخره شعبه بزرگ مجهز بازار.
این قبیل مراجعات و عملیات مهندسی متنوع و مطالعات درسی دانشکده فنی ، تا حدودی احتیاج و عطش مرا به خدمات ، از طریق فعالیت فنی و تخصصی تحصیلی اقناع میکرد و لازم نیست از این جهت سر آقایان را درد بیاورم.
شروع فعالیتهی اسلامی، اجتماعی:
در اداره ساختمان بانک ملی در همان سال١٣١٩ بودکه یک روز دو نفر جوان خوش قامت، یکی عضو بانک و دیگری عضو فرهنگ، بهسراغم آمده، سلام علیکیکردند و مجله کوچکی را روی میز گذاشتند . خواهش همکاری و یک مقاله داشتند. نام مجله دانشآموز بود(کلمه دانشآموز را هنوز فرهنگستان بری شاگرد دبیرستان عَلَم نکرده بود)، ناشرِ مجله«کانون اسلام» و نویسندگان آن اشخاص مختلف بودند. بالی
یکی از مقالهها، بری اولین بار نام آقای سید محمود طالقانی را دیدم.
مقالهای که بری آن مجله تهیه کردم و در دو شماره چاپ شد «مذهب در اروپا بود» این مقاله بعدها و موقعیکه در زندان بودم، مستقلاً چاپ شد.
همانطور که در شرح حال و افکار دوران تحصیل اروپا عرض کردم، بنده در حاشیه وظایف تحصیلی و تخصصی، مهمترین مأموریت، مأموریت و رسالت بری هموطنانم، فهماندن این مطلب بود که اروپای متمدن مترقی و اروپای واقعی، اروپی سینما و رمان نیست . اروپا با شاپو و کراوات مردها و زلف و ماتیک خانمها، اروپا نشده است. اروپا معنویت و مذهب و ایدهآل دارد، فعالیت و فداکاری دارد، تقوا و روح اجتماعی دارد.
بنابراین اولین ارمغانی که هفت سال بعد از مراجعت به کشور، تحویل هموطنان و مخصوصاً جوانان دادم، مقاله «مذهب در اروپا» بود و اینک یک نسخهاش را بهقصد مطالعه، تقدیم دادگاه مینمایم.
اگر حکایات و سرگذشتهی گذشته ، بهنظر میآمد با موضوع دفاع و دادگاه ارتباط مستقیم و صریح نداشته باشد، ولی این مقاله و مطالب بعد از این مستقیماً وارد کیفرخواست میشود و پابهپی آن پیش میرود.
ملاحظهمیفرمائیدکهکاملاً برخلاف ادعی کیفرخواست و آنجا که میگوید:
« مهندس بازرگان و همفکران او همزمان با فعالیت در نهضت مقاومت ملی (یعنی سال ١٣٣۳ بنا به مندرجات صفحه اول و ١٣٣۴ بنا به مندرجات صفحه ١٠ کیفرخواست و به مصداق دروغگو فراموشکار است) نیز فعالیتهایی در لوی انجمنهی مختلف اسلامی داشتند و تحت پوشش جلسات مذهبی سعی داشتند از تفرقه و پراکندگی هواخواهان و طرفداران خود جلوگیری و آنان را تا فرارسیدن فرصت مناسب و تجدید فعالیت علنی در اطراف خود نگاهدارند».
چقدر دور از حقیقت یا از روی بیخبری و یا غرضورزی نوشته است. اینجانب و حضرت آیتالله طالقانی و آقای دکتر سحابی و آقای مهندس سحابی در انجمنهی مختلف اسلامی فعالیت داشتهایم، خیلی هم داشتهایم، اما درست برعکس ادعی کیفرخواست، فعالیتهی مذهبی ما، جنبه فرعی و پوششی، یا فرصتیابی نداشتهاست.
اگر ورود بنده به سیاست بهطوری که بعداً ارائه خواهد شد (و کیفرخواست نیز جلوتر از آن نمیرود) از سال ١٣٣٢ شروع شده است، ولی فعالیت منظم من در زمینههی اجتماعی و مذهبیـ اولین مدرک آن همین مقاله « مذهب در اروپا» است ـ در سال ١٣٢١ در «کانون اسلام» آغاز شده و در آنجا بود که بری اولین بار با آقای طالقانی آشنایی و ارادت پیدا کرده و یک همکاری صمیمانه مداوم پیدا کردیم.
حضرت آقای طالقانی با شیوه روشن و اصیل و مؤثری، تفسیر قرآن میگفتند و دائماً عدهایاز دانشجویان و جوانان و اینجانب، از محضرشان بهرهمند میشدیم.
در محیط «کانون اسلام » آن روز که در خیابان امیریه به منظور تبلیغات اسلامی و خیریه تأسیس شده بود و همچنین در« انجمن اسلامی دانشجویان » که بعداً تأسیس شد، بنده زمینهی بری تحویل دومین ارمغان رهآورد سفر فرنگ ، یا اجری ماده ٢ برنامهی که بری خدمت به خلق و ایفی وظیفه ، برخود فرض کرده بودم، مییافتم.
همکاری و فعالیت موروثی:
اتفاقاً همکاری اینجانب با حضرت آقای طالقانی خیلی ریشهدارتر و موروثی بود. آن عشق و فعالیتی که کیفرخواست، به رنگ ریا و یکنوع پوشش تظاهری جلوه داده، در خون ما وجود داشته و اصل و منشاء سایر افکار و اعمالمان بوده است. زیرا بیست سال قبل از آن در حوالی سال ١٣٠٣ بنا به پیشنهاد مرحوم حجت الاسلام آقای حاج سید ابوالحسن طالقانی، والد معظم حضرت آقای طالقانی حاضر و استقبال و اقدام مرحوم پدرم ، یک مجلس منظم تبلیغ دینی و جوابگوئی بهمخالفین اسلام ، در منزل ما تشکیلگردیده،افراد زیادی از مبلغین و یا معتقدین اهلکتاب و ادیان جدید، آمد و رفت میکردند و با حضور مردم به بحث میپرداختند. بهطوری که من شاهد مسلمان شدن عدهی از آنها بودم. این مجلس یا مجمع، مجلهی نیز بهنام«بلاغ» منتشر میکرد که از جمله میرزا ابوالحسن خان فروغی و مرحوم حاج محتشم السلطنه از همکاران آن بودند.
درآن دوره چون هرگونه اجتماع و جنب و جوش و آثار حیاتی مردم بری دولت نامطبوع و غیر قابل قبول بود، بزودی مخالفت آغاز شد. مرحوم پدرم را رئیس نظمیه وقت با تهدید و ارعاب فراوانی احضار کرد ولی در مقابل مقاومت منطقی نرم شد و مرحوم حاج ابوالحسن طالقانی نزد شاه رفته، حقیقت و ضرورت قضیه را در میان گذاشتند و رفع مخالفت نمودند، ولی بعداً وزیر درباری که خود مطرود و محکوم قرار گرفت، مانع ادامه عمومی آن مجلس گردید و مجلس بهصورت تفسیر و موعظه درآمد.
منظور آنکه آقای طالقانی و بنده بنا به ارث و عقیدت ، چنین تربیت شده بودیم که بهموزات شغل خصوصی و وظیفه فردی و وظیفه خانوادگی، یک خدمت اجتماعی و اسلامی را نیز جزء برنامه خود بدانیم. مسافرت اروپا و مطالعات آنجا خاصیت و ضرورت این طرز فکر را در بنده تقویت نموده بود.
قضایی شهریور ۱۳٢٠ با همه مصیبتها و خفّتی که بری ایران پیش آورد این تسلی مختصر را همراه داشت که بری ملت یک فرصت نفسکشیدن و مختصر امکان آزادی موقت دست داد و بلافاصله آثار آزادی در افکار و ذوقیات و اعمال مردم پدیدار شد. بهطور محسوس سطح مطبوعات بالا رفت و در میان مقالات دشنامآمیز و ستیزهجوی که لازمه مردمِ از زنجیر گریختهی کینه اندوخته است ، مقالات تحقیقی و اجتماعی ارزنده نیز پیدا شد. روزنامههی فکاهی و کاریکاتورهی انتقادی بری اولین بار، خنده در چهره خوانندگان ظاهر میساخت و هنر نقاشی و کاریکاتورکشی، ترقی سریعی نمود. کتاب نوشته شده، تأتر بهروی صحنه آمد، اجتماعاتی تشکیل شد. مردم در آن نوشتهها و گفتهها دیگر کلمات و حرکات دستوری تو خالی بازیگرهی دولتی را نمیدیدند.
کانون اسلام:
بدیهی است همانطور که در هوی مساعد بهار و در زمین حاصلخیز همه نوع گل و علف سر در میآورد و در باغ، جانورهی گزنده هم دیده میشود و باغبان وظیفه دارد نهالهی خوب را پرورش دهد، وظیفه یک مجتهد روشن ضمیر دلسوخته و وظیفه یک معلم تشنه خدمت نیز ایجاب میکرد درکشتزار دل و دماغ جوانانکشور، افکار پاک و زنده را بارور کنند. در ایرانیان عقبافتاده شیفته تمدن و ترقی، عمل اروپائی و علم اروپائی به اصطلاح حقوقدانان و فقها ، حجت کامل داشت و وحی مُنزَل بود.
بنابراین ، همانطور که قبلاً نام بردم بسیار طبیعی و مناسب بود که اولین مقاله غیر درسی و مواجهه عمومی بنده با طبقهجوان، «مذهب در اروپا» باشد.قبلاز هر چیز این مطلب را با هموطنان ترقیخواه و تجددخواه خود قطعکنم که اروپائی متمدنِ مقتدر،
بیدین نیست. در پایان آن مقاله چنین گفته شده بود:
«پس بهطور خلاصه در اروپا ، دین بوده و هست. شیوع کامل دارد ، مرتب و پاکیزه میباشد. یعنی بر دلهی صاف و مغزهی روشن ، استوار گشته است. ولی دینی است که بری امروز کاملاً ناقص میباشد …»
کانون اسلام محل معارفه و برخورد افکار و اشخاص بود. از سرتیپ مقدس و صاحبمنصب عالیرتبه وزارت پست و تلگراف گرفته تا دانشیار و آموزگار و دانشجو و دانشآموز و کاسب دکاندار. در یکی از آن مجالس سخنرانی و بحث، سئوالی را بنده عنوان کردم :
«موضوع کُر و ابعاد ۵/٣ وجب چیست؟ »
بری حاضرین که مسائل شرعی را بهصورت قالبهی منجمد شده در عرش نگاه میکردند، سؤال اصلاً بیجا و بیمورد بود.حاضریندیگر هم جوابی نداشتند و معما لاینحل ماند. ولی بعداً و تصادفاً ضمن مطالعاتی که بری تهیه درس تأسیسات ساختمان، در کتاب « تأسیسات بهداشتی» Installation Santinair در بحث و تخلیه و تصفیه فضولات میکردم، به مطالبی برخوردم که شباهت به بحث شرعیاتها روی مواد جائزالتیمم داشت و دنباله آن، جواب مسئلهکُر و بسیاری از مسائلکتاب طهارت را از نظر علمی میداد. همانرا عنوان اولین سخنرانی خود در کانون اسلام نموده پس از تحقیق بیشتر و تکمیل بهصورت اولین کتاب خود در سال ١٣٢٢ تحت عنوان «مطهرات در اسلام» منتشر ساختم. این کتاب تابهحال چند بار چاپ شده است. در آنجا کلیه احکام طهارت و نظافت اسلامی از دریچه تصفیه بیو شیمی Filtration biochimique و به استعانت قوانین فیزیک و شیمی و فورمولهی ریاضی مطالعه شده بود. طرح ورود در مطلب منطبق با احتیاجات و روحیات زمان بود و میتوانست از طرف درس خواندههی متدینمورد استقبال واقع شود. یکیاز آنها گفته بود ایکاش بری سایر احکام هم چنین کتابی نوشته میشد. یعنی از دریچه افکار و علوم جدید، کلیه مباحث اسلامی مورد مطالعه و مطابقه قرار میگرفت.
آرزوی آن دانشجو بری بنده آرزو و دستورالعمل شد.
انجمن اسلامی دانشجویان:
بدیهی است که علاقه به دین و به ایران و مجاهده در راه کشف و رواج حقیقت و اصلاح خود جامعه بههیچوجه منالوجوه انحصار به این حقیر نداشت. چه در همان همدورهها و همسنها ، و چه در میان قشرهی جوانتر یا پیرتر ، علاقهمندان مجاهد فراوان بودند.
از جمله جنبوجوشها و آثار حیاتکه بعد از رهائی از دیکتاتوری ظاهر گردید تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان در سال ١٣٢١ بود. بر خلاف اظهار کیفرخواست که میگوید: در سال١٣٣۴ و بعد از تعطیل نهضت مقاومت ملی ما بری جلوگیری از تفرقه هواداران خود دست بهتأسیس انجمن اسلامی دانشجویان زدیم. این انجمن که یک نسخه اساسنامه چاپی کهنه آنرا تقدیم دادگاه مینمایم در سال ١٣٢١ و بدون آنکه آقایان طالقانی و دکتر سحابی و بنده از آن اطلاعی داشته باشیم، در دانشکده پزشکی به دنیا آمد.
بهطوریکه بعدها از مقدمین انجمن شنیدم،دنیا آمدن آن،جنبه دفاعی و عکسالعمل مبارزهی داشت.در دانشگاه تهران دو دسته یا دو دست بهکار افتاده و در میان جوانان ما سخت تبلیغ میکردند. تودهایها و بهائیها. مخصوصاً بر دانشجویان غریب شهرستانها، عرصه را خیلی تنگ میکردند. بچه مسلمانها که شاید عدهی از آنها در کانون اسلام پی تفسیر قرآن آقای طالقانی آمده بودند به رگ غیرتشان برخورده بود. انجمنی تشکیل دادندکه اساسنامه چاپی آنرا تقدیمکردم. آقای مهندس سحابی در مرحله نقص و صلاحیت دادگاه، عدم تفحص و توجه بهاین اساسنامه را از نواقص عمده پروندهها شمردند. بنابراین لازم است که حالا ما رفع نقیصه نمائیم و انجمن اسلامی دانشجویان را آنطورکه هست معرفیکنیم. بر طبق کتابچه چاپی مرام انجمن در چهار ماده بهشرح زیر اعلام شده است:
- اصلاح جامعه بر طبق دستورات اسلام.
- کوشش در ایجاد دوستی و اتحاد بین افراد مسلمان مخصوصاًجوانان روشنفکر
- انتشار حقایق اسلامی بوسیله ایجاد موسسات تبلیغاتی و نشر مطبوعات.
- مبارزه با خرافات.
برایآنکه آقایاندادرسان از طرز فکر و روحیات آنروز جوانان مسلمان دانشگاه تهران و دردِدلهی آنها اطلاع حاصل فرمایند، قسمتی از مقدمه اساسنامه یا «هدف ما» را میخوانم.خصوصاً از آنجهتکه بذرکاشتهشده بلافاصله در تمام دانشکدههی تهران سر از خاک درآورد و علیرغم فقدان وسائل، تسلیم مشکلات و مخالفتهی فراوان نشدهاند و بحمدالله هنوز برقرار است. بلکه در تمام دانشگاههی ایران و حتی آمریکا و پارهی ممالک اروپا ، شعبه یا دامنه و نظیر پیدا کرده است . و بعداً که دانشجویان عضو انجمن ، فارغ التحصیل گردیدند و مهندس و پزشک و معلم و غیره شدند، انجمنهی اسلامی مهندسین، پزشکان، معلمین و غیره تأسیس شده است و این شبکه بزرگ یک مکتب و نیروئی را تشکیل داده است:
« هدف ما: پیدایش و تشکیل این انجمن هنگامی وقوع یافت که مربیان و پرچمداران و زمامداران امور از خود سلب مسئولیت نموده و وظایفی را که از لحاظ اجری مقررات اسلام و تربیت اجتماع به عهده داشتند انجام نداده و از طرف دیگر گروهی برخلاف حق و عدالت مقاماتی را اشغال کردند که شایسته آن نیستند و ظلم و تعدی خود را بر دیگران تحمیل میکنند و در نتیجه این روش ، مسلمین و افراد جامعه ایرانی از جاده اصلی منحرف و مفاسد اخلاقی به حدی رو به ازدیاد نهاد که حالت رقت و تأثر عجیبی در قلوب طبقه بیدار و روشنفکر و عده ی از دانشجویان مسلمان با ایمان پدیدار گشت و راه علاج را تنها آن دانستند که با داشتن بار سنگین تحصیل، انجمنی تشکیل داده و افراد مردم، بخصوص دانشجویان را بهحقوق و موازین اسلام بهوسیله برنامهها و جلسات مرتب دینی آشنا سازند و عموم طبقات را بهوظایف و تکالیف فردی و اجتماعی واقف کنند و نگذارند گروهی خودخواه و نادان ، خرافات را در نظر ایشان اساس دین جلوه داده و از طرف دیگر گروهی هوسران و شهوتپرست این دسته را بهرخ مردم ساده کشیده و آنها را از دین و ایمان بیزار سازند.»
ملاحظه میفرمائید که جوانان بیست ساله از ما تندتر و روشن تر بودند.
انجمناسلامیدانشجویان از وعاظ و استادان و نویسندگانیکه بهنظرشان میرسید، برایهمکاری و سخنرانی دعوت میکردند.از جمله از آقایان طالقانی و دکتر سحابی و از اینجانب. همچنین، از امثال آقایان راشد؛ فلسفی، حبیبالله آموزگار، دکتر شفق ، دکتر عمید ، دکتر آذر، صدر بلاغی و غیره که غالب آنها نه در آن زمان و نه حالا عنوان و افکار سیاسی موافقما(یعنی نهضت آزادی ایران) نداشته و ندارند و بسیاری از سخنرانیهایشان چاپ شده و موجود است، طبیعی است بنده با آغوش باز چنین دعوت و فعالیتی را که منطبق با ماده دوم و تا حدودی ماده چهارم برنامه خدمتی ارمغان اروپا بود، استقبال میکردم.
سلسله گفتارها و نوشته هی مذهبی:
چشمان درخشان، مغزهی روشن، دلهی داغ و پیکرهی سراپاگوشکه این جوانان مؤدب و مهربان نشان میدادند، بهترین عامل و مشوقی بود که هر زبانبستهای را به سخن میآورد و هر ذهن کور را باز میکرد. به زبان حال مسائل و مطالبی مطرح میکردند و وقتی جواب آنها را مطابق افکار و استعدادشان میشنیدند، میبلعیدند و میقاپیدند.
سلسله سخنرانیهی بعدی بنده که بهزحمت سالی دو سه بار انجام و بسیاری از آنها چاپ میشد از اینجهت قابل ذکر در دادگاه است که سیر تحول افکار و انتظاراتی را که روشنفکران از معتقدات مذهبی داشتند، نشان میدهند و به تناسب آنها و در جواب مسائل مطروحه ، پیش رفته است.
بعد از«مذهب در اروپا» و «مطهرات در اسلام»که جنبهدفاع از دیانت و از حقیقت و عمق اسلام داشت چون چنین ادعا شدهبود که اسلام جوابگوی کلیه مسائل معنوی و مادی زندگی اعم از فردی و اجتماعی میباشد، هر موضوع و مشکلی به آن عرضه میشد. یکی از مسائل و مطالب آن دوره که کاملاً جهانی و نسبتاً کهنه بود، ولی انعکاس آن بهتازگی در اذهان و شئون کشور ما طنین انداخته و محافل سیاسی و دینی و اداری و اجتماعی را بهخود مشغول داشته بود، افکار ماتریالیست و کمونیست بود. حزب توده ایران با میراث وسیع سوابق تشکیلاتی بسیار قوی کمونیسم بینالملل و با پشتیبانی که از سیاستهی خارجی داشت و همچنین با منطق و اصول تازه و تیزِ آن ، جوانان ایران را در معرض تهدید و تسخیر قرار داده بود . مرام و مسلک توده ، تنها جنبه سیاسی ضد دولتی نداشت، بلکه بهسراسر افکار و آداب و عقاید تجاوز مینمود. بدیهی استکه چنین وضعی نمیتوانست قابل قبول و تحمل همهکس باشد. مخصوصاً از نظر یک مسلمان که مرام کمونیسم با وجود نقاط اشتراک چند از نظر طرفداری از مظلوم وکارگر و داعیه مساوات و عدالت،اختلافهی اساسی و اصولی مهمی «بهلحاظ جهان بینی و مبدأ و مقصد زندگی»، با اسلام دارد.
فکر میکنم لازم نباشد در ایندادگاه از تأثیر و موقعیتیکه افکار تودهی مخصوصاً در سنوات( ١٣۳۴-١٣۲۱ ) در کلیه شئون کشور ما بازی کرده است ، صحبت بنمایم و تزلزلی را که در مقامات دولتی و دربار ایجاد نموده بود گوشزد کنم . در هر حال ارکان خانوادگی و دینی و ملی و اداری ما را تهدید میکرد یا لااقل تحت تاثیر گذارده بود . در برابر این سیل همه چیز برانداز ، از سه طریق یا در سه جبهه امکان مقابله یا مبارزه وجود داشت:
- از طریق نظامی و پلیسی یعنی با زور،
- از طریق سیاسی و ملی و دولتی،
- از طریق فکری و عقیدتی .
راه اول را نیروهی انتظامی(بخصوص بعد از کودتی ٢٨ مرداد) در پیش گرفتند.
راه دوم در داخله کشور با تشکیل و توصعه احزاب و افکار ملی و اجتماعی امکانپذیر میشود و در خارج کشور با مذاکرات و معاملات دیپلماسی و برگرداندن نفوذهی خارجی.
چنین اقداماتی در آن سالها به هیچ وجه از طرف دولتهی بر سر کار ، اجرا نگردید و احزاب و اجتماعات ملی نیز یا تشکیل نشده بود یا اگر شده بود، عنایت و عمقی نداشت.
راه سوم که مبارزه در زمینه فلسفی و فکری و ارائه مکتب رقیب و مافوق باشد، همانست که ما انتخاب کردیم.
وظیفه دینی و ملی ما بدون آنکه دستور یا دستمزد از جائی بگیریم و بدون آنکه دولت ایران و دولتهی غربی ضد شوروی، اصلاً اطلاع و اعتنائی به آن حرکت ضعیف اولیه داشته باشند ، ایجاب میکرد که با این مکتب مبارزه نمائیم. اما نه مبارزه بهوسیله سر نیزه و خدعه و با زندان و شکنجههائی که دولتهی بعد از ٢٨ مرداد [۱۳۳۲] در پیش گرفتند. با سلاح عقیده و منطق اولاً ، و از طریق فعالیت و خدمت ثانیاً .
وجههی ملی مبارزه با کمونیسم را در بحث دیگری بعداً بهعرض خواهم رساند و فعلاً به وجهه دینی آن میپردازم.
یک عده از سخنرانیها و انتشارات اینجانب در انجمن اسلامی دانشجویان از سالهی ١٣٢٢ به بعد مستقیماً متوجه و متعرض افکار مادی و اشتراکی بود. از جمله آنچه بعداً تحت عنوان«اسلام یا کمونیسم» چاپ و منتشر میشد. مندرجات و منظور از آن سخنرانی دو سه جلسهی ، در صفحه اول در سه عبارت «از خدا پرستی تا خود پرستی ، اسلام یا کمونیسم ، آخرالزمان» خلاصه و معرفی شده است. در آنجا سعی شده نشان داده شود که سیر طبیعی و فعلی دنیا طوری است که آینده دنیا آئینی و چارهی جز توسل به اسلام یا کمونیسم ندارد و تمام مکاتب و مذاهب دیگر از بین رفتنی است و آخر الزمانِ مورد اشتیاق و انتظار ما ، چگونه میتواند باشد. این کتاب جواب و حمله به آن دو عاملی بود که عرض کردم موجد انجمن اسلامی دانشجویان در دانشگاه شده بود؛ کمونیسم و بهائیت.[۶]
حضرت آقای طالقانی نیز در آن ایام و خیلی زودتر از انقلاب شش مادهی اصلاحات ارضی و حتی قبل از عنوان شدن قانون ملی شدن نفت ، یک سخنرانی در زمینه «مالکیت در اسلام» ایراد کردند که دو بار چاپ شده است. در آن کتاب هم مسئله عمومی و ملی بودن منابع زیر زمینی از نظر شرعی عنوان شده است و هم اشکال و ایرادهی شرعی فوقالعادهای که به سیستم ارباب و رعیتی و مالکیتهی عمده رایج مملکت وارد است.
انجمناسلامیدانشجویان مجلهی بهنام«گنج شایگان» داشت. در آنجا سخنرانیها و مقالات و نظریات خودشان و دیگران راکه تألیف یا ترجمه شدهبود منتشر میساختند و اثر و انعکاس بسیار مفیدی داشت. دو مقاله سخنرانی شده بنده نیز، در جواب همان موج فلسفی و سئوالی بود که در اذهان متفکرین و معتقدین وجود داشت. یکی «دل و دماغ» (در ارائه اینکه مبدا تحرک و فعالیتهی انسان عوامل درونی و عشق است نه عقل و علم که وسیله میباشد) و دیگر «پراگماتیسم در اسلام» (استناد و استنباط از قرآن وسنت و حدیث درباره اصالت عمل و ملازمه حق با نفع).
در سخنرانی چاپ شده «کار در اسلام» نیز این حقیقت و دستورالعمل قرآن و اسلام که شرط پیروزی و رستگاری ، چه برای دنیا و چه بری آخرت ، فعالیت یا عمل صالح میباشد و کلید ورود به بهشت ، یک کلید سه شاخهی است از «ایمان» و «تقوا» و «عمل» بری جوانان ومردم تشریح شده بود.
بری آنکه بیشتر به استقبال آرزوی آن دانشجو رفته، به قدر فهم و توانائی ضعیف خود جواب جامع و یکجا به مسئله تأیید یا عدم تأیید اصول و احکام اسلام از نظر دانش و تمدن معاصر داده باشم ، یک سخنرانی چهار جلسهی و یک کتاب ١۴٠ صفحهی تحت عنوان «راه طی شده» در سال ١٣۲٧ ایراد و منتشر شد که تا بهحال چهار بار تجدید چاپ گردیده است. منظور و محتوی این کتاب بررسی و اثبات این مطلب است که بشر خاکی بهپی خود و با تجربه و دانشیکه طی هزاران سال کسب کرده است، همان راهی را طی کرده و میکند که انبیاء تعیین و ترمیم نمودهاند. بیش از این در زمینه سخنرانیها و نشریاتی که از دولتِ سرِ انجمنهی اسلامی و بری خاطر آنها و جوانان درسخوانده مملکت ایراد گردیده است (و بحمدالله دنبالهاش قطع نشده و تا ده روز قبل از زندان اخیر ادامه داشته و آخرین آنها «حکومت جهانی واحد» است) تصریع نمیدهم.
اگر صحبت بهدرازا کشید غرض بهعرض رساندن این مطلب و فهماندن این نکته بودکه دادگاه محترم و حاضرین در مجلس ملاحظهکنند تاچه حد تحقیقات و نظریات کیفرخواست بی پایه و برخلاف حقیقت میباشد . با چه بیاطلاعی و بیانصافی خواستهاند انجمنهی اسلامی را حوزههی تبلیغاتی منحرف شدهی ساختگی معرفی نمایند. طبیعی است که «کافر همه را به کیش خود پندارد». چه خوب است آقایان این کتابها و شمارههی مجله «گنج شایان» را بگیرید و بخوانید و قضاوت کنید. آیا موسسهای که از سال ١٣٢١ شروع بهکار کردهاست و ایناندازه ریشه و وسعت داشته،بری تظاهر و پوشش اغراض سیاسی و وسوسههی شیطانی(بهقولکیفرخواست) بوده است؟ یا هدفهی عالی انسانی دینی….؟
ضمناً ایننکته را همباید موکداً اضافه نمایمکه کلیه انجمنهی اسلامی بهشهادت اساسنامههی مربوطه، و شهادت اجتماعات و انتشارات و مجلات و شهادت اسامی اعضی مؤسس و هئیت مدیره که اکثریت آنها غیر نهضتی و غیرجبههی هستند، به هیچ وجه منالوجوه ، نه در زیر پرده و نه در پشت پرده ، غرض و عمل سیاسی به معنی مخالفت با اشخاص و زمامداران یا ریاست طلبی و وکالت و وزارتجوئی و غیره نداشته و ندارند . البته مانعی ندارد که افرادی از این انجمنها در احزاب و اجتماعات سیاسی نیز عضویت و فعالیت داشته باشند و یا جزو برنامه و عملیات آنها، بنا بهوظیفه امر بهمعروف و نهی از منکر ، مبارزه با محرمّات و معاصی متداول در اجتماع ایران نیز باشد.
دلیل زنده اینکه انجمنهی اسلامی از فعالیتهی سیاسی و وابستگی به نهضت آزادی یا جبهه ملی بهکلی برکنار بودهاند و اظهار و استدلال کیفرخواست صد در صد بیاساس میباشد. این است که سال قبل وقتی زلزله کذائی قزوین آمد و طبقات مختلف مردم بری کمک به زلزلهزدگان قیام کردند، با آنکه بر طبق دعوتی که در مسجد هدایت از مردم بهعمل آمده بود و حساب مشترکی در بانک صادرات بری جمعآوری وجوه اعانه دهندگان باز شده بود، بلافاصله بنا به تمایل و تصمیم هیئت مدیره کنگره انجمنهی اسلامی، حساب و پول و محل کار انجمنهی اسلامی، از نهضت جدا شد. نهضتآزادی در قریه حسینآباد مجاور بوئینزهرا ١٨باب ساختمان احداث و اهداء کرد و صندوق تعاون انجمنهی اسلامی فعالیت و خدمات خود را در قریه آبباریک نو متمرکز ساخته یک حمام نسبتاً بزرگ با دوش و ده – پانزده باب خانه ساخت.
حال اگر آقای دادستان نگویند که این تمایل و تصمیم از طرف افراد غیر نهضتی کنگره بودهاست و بنده و آقای طالقانی در سالهائیکه خودمان هم از سیاست اعراض داشتهایم، انجمن اسلامی دانشجویان را به عدم دخالت و اختلاط در سیاست توصیه میکردهایم کافی است یک سند زنده تازه مربوط بهسال ١٣۴١ یعنی بحبوحه فعالیت نهضتآزادی ایران راکه تقریرات و استلالها و تأکیدهی خود اینجانب است جلوی ایشان بگذارم؛رساله «مرز میان دین و سیاست» صفحه٢٠ تا وسط، و آخر صفحه۵١ :
همچنین بعضی از احزاب یا افرادی که از روی غرض یا حتی حسن نیت، دینداری را وسیلهی و فرصتی بری هدفهی مشروع و مسلکهی سیاسی خود میگیرند و میخواهند آنرا بهعنوان عاملی جهت جلبنظر یا قدرت اثر فکری و حزیی خود قرار دهند، این دسته نیز پا از حق و مرز صحیحی که باید میان دین و سیاست رعایت شود بیرون میگذارند، همینطورند مسلمانهی مؤمنیکه بخواهند در لوی عقاید دینی و در داخل جمعیتهی اسلامی، مرامهی سیاسی خود (ولو مشروع) را ترویج نمایند. «ص ۲۰ و ۲۱».
… انجمنهی اسلامی در عین آنکه معتقد به وظیفه فعالیت سیاسی هستند در کادر انجمنهی خود،فعالیتهی روز و دخالت در مصادیق شخصی یا مقامی را نباید بکنند. «ص ۵۱.»
آنچه از انجمنهی اسلامی گفته شده بیشتر از جهت توضیح و جواب دفاعی به اظهارات جاهلانه و مغرضانه کیفرخواست بود تا ذهن دادرسان محترم و تماشاچیان و هموطنان به مقام و ارزش این تشکیلات آگاه شده در تکریم و تقویت آنها در راه خدمت به مملکت بکوشند.
کیفرخواست بری ساختمان زندان ده ساله بنده ، مصالحی بهکار برده و بر طبق نقشهی،مصالح را روی هم چیدهاست.بنده هم چیزی جز همان مصالح بهکار نخواهم برد. یعنی؛ روی حزب توده، انجمنهی اسلامی، نهضت مقاومت ملی، جبهه ملی و نهضت آزادی، حرف خواهم زد، منتها برخلاف کیفرخواست که مصالح بدلی و خراب را به میدان آورده است و از همه اینها معرفی ناقص و غلط کرده است عمل دفاعی بنده این است که دفاع مزبور را بر طبق مشخصات صحیح بشناسانم و بیاورم و سپس با آنها و طبق نقشه مستدلِ محکمه پسند، به جی زندان قصر، گلستان بسازم. فکر میکنم دیگر لازم نباشد از انجمنهی اسلامی و فعالیتهی خودمان در آن انجمنها صحبت کنم.
سه نوع طرز فکر در ایران:
برمیگردیم بهدنباله مطلب و تعقیب و گردش بهدور محور اصلی یعنی مطالعه اوضاع و احوالیکه در تشکیل افکار و روحیات مردم مملکت و از جمله اینجانب و رفقی موسس نهضت مؤثر بوده، با آنها در سلوک یا در نبرد بودهایم.
در ربع آخر دوران بیستساله سلطنت پهلوی،قدرت نظامی و نظام اداری و تسلط فکری حکومت به قدر کافی استقرار یافته و اقدامات قبلی به مرحله استوار و بهره برداری رسیده بود. شغل بنده در آن سنوات استادی دانشکده فنی (بهعنوان استخدام دولتی) و همچنین کارهی آزاد دفتر فنی و مقاطعه کاری بود که تبدیل بهخدمت در اداره ساختمان بانک ملی گردید.
اما جریانهی اجتماعی و فکری مشهود در میان طبقات با سواد و علاقهمند و اصلاح طلب مملکت، بر حسب سن و سوابق بهطور تقریب قابل تقسیم و تفکیک به سه نوع زیر میشد :
- در نزد مرتجمعها مانند اعیان و رجال سابق یا صاحب منصبان عالیمرتبه و کارمندان جا افتاده وزارتخانهها و بعضی تجار معتبر قدیمی، پیوسته صحبت از مندرجات روزنامهها و اخبار خارجه و جریانهی داخلی بهمیان میآمد و بیاطلاع و بینظر در اوضاع نبودند ولی بهطورکلی یک حالت یأس و انکار بر افکار و نظریات آنها حکومتمیکرد. کوچکترینحسابیرویعوامل داخلی مملکت و افراد ایرانی نمیکردند و نسبت بههر تغییر و ترتیبی که پیش میآمد یا ممکن بود پیش آید ؛ بیاعتنا و ناامید بوده سرنخ همه کارها و تصمیمها را در خارج ایران و در دست سیاست خارجی(غالباً انگلستان) سراغ میدادند.طبیعی است که این دسته حرکتی از خود نداشتند و هر حرکتی را چه از ناحیه دولت و چه از ناحیه ملت تخطئه میکردند.
نمونه شاخص این دسته، یک آقای محترمی بود که بعدها در اداره لولهکشی با هم مواجه شدیم. ایشان که سابقاً سمت سفارت کبری ایران در بلژیک و وزارت معارف را داشته و دوران بازنشستگی و بهرهبرداری و دارائیهی اندوخته را طی مینمود،یک روز بری وصول باقیمانده مطالبات خود از بابت بهایاراضی متعلق بهایشان که بر طبق قانون لولهکشی مورد استفاده ساختمان یکی از منابع بزرگ آب شمال شهر قرار گرفته بود، به بنده مراجعه کرد. ضمن آدابو تعارفات معموله بر سبیل دلالت و دلسوزی اظهار فرمودند: البته شما حسن نیت دارید پول زمین مرا میدهید، زحمت هم خیلی میکشید ولی بدانید که بالاخره آب به مردم این شهر نخواهد رسید و تهران داری آب لوله نخواهد شد، چون انگلیسیها نمیخواهند و تا به حال هم نگذاشتهاند …
بنده گفتم فکر نمیکنم به این اندازه بدبینی روا باشد. همانطور که تهران، برق شبانه روزی و خیابانهی اسفالت نداشت و حالا دارد. آب لولهکشی هم خواهد داشت و اگر من اطمینان یا لااقل امید به این عمل نداشتم حاضر نمیشدم چک بهی زمین شما را امضاء کنم …
- همدورههی ما و مخصوصاً از فرنگ برگشتهها. این طبقه با توجه و قبول اینکه سیاست خارجی در ایران دخالت داشته و دارد و با عدم رضایتیکه اصولاً (منتهی به تفاوت) از دولت و مأمورین حس میکردند، معذلک بدبین و بیکاره نبودند. نهآنطوریکه بعد از سقوط معلوم شدکسی متوجه دخالت پشتپرده و سرپرستی عالیه سیاست انگلستان در کودتان ١٢٩٩ و حکومت ایران بود و نه عملیات دولت را بیارزش و بیاثر میگرفتند. علاقه و اعتماد به حرکات اصلاحی و تغییرات اجتماعی و اقدامات فرهنگی و عمران، یعنی تحقق آمال تجددخواهی و تحول، عده زیادی را امیدوار به نجات و مشغول خدمت به مملکت کرده بود.
- طبقه ده پانزده سال جوانترهی از ما،یا همسنهی تندروتر از ما، نظرشان را خیلی دورتر و در یک سطح کلیتر میگرفتند. این دسته هم مثل دسته اول چشمشان از اصلاحات و اقداماتیکه در چهارچوب دستگاه موجود بهعمل میآمد آب نمیخورد و بهعلت دخالت و استفادههائیکه بری سیاستهی خارجی در حکومت ایران قائل بودند خود را از این جهت ناامید نشان میدادند. ولی برخلاف دستهاول مایوس و بیحرکت نبودند. به مسائل اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی توجهداشتند و اصولاً بهشکل حکومت و اساس دولت و سیاست، بهمعنی کلی آن، اهمیت میدادند. کم و بیش، افکار سوسیالیستی و چپ نیز داشتند و تحت تأثیر و تعلیم مکتبهی اجتماعی غربی رفته بودند. تصریحاً و یا تلویحاً خواهان تغییر کلی نظام موجود بودند.
خدمات تجدد خواهی و اصلاحات:
فعلاً کاری بهدستههی اول و سوم ندارم. اولیها که رفتنی بودند و نقشی نداشتند. سومیها نیز هنوز تازه رسیده و کم اثر بودند، بعداً بهسراغشان باید بروم. بنابراین فعلاً روی دسته خودمان صحبت میکنم.
هدف و خواستههی مشترک این دسته و اصولاً آن طبقهایکه بذر آن در دوره قاجاریه پاشیده شده، در مشروطیت نوبر داده، به استقبال پهلوی رفته، به او میدان داده، و بالاخره طرفدار و خدمتگزار دوران معاصر شده بود، یک چیز بود، تجدد ایران و نفوذ و بسط تمدن در مملکت.
اما اگر همهافراد اینطبقه،یک چیز را میخواستند یا میگفتند، همگی یک جور فکر نمیکردند. راه وصول به مقصد و حتی خود مقصد برایشانیکی نبود.
بسیاری بودند که مفهوم تمدن و تجدد در نظرشان از حدود کلاه وکراوات یا خیابان آسفالت و بلندی و زیبائی عمارات تجاوز نمیکرد. یا تصور مینمودند که اگر بری وزارت دادگستری یک ساختمان چند طبقه مجلل مدرن ساخته شد و تشکیلات و تشریفاتی در ادارات و دادگاهها و مقررات آن دادند، مثلاً قضات لباس و کلاه مخصوص به تن کردند، عدالت و حقوق درست میشود. یا وضع واژههی جدید فارسیِ سرِه و تأسیس پارهی سازمانها و تصویب قوانین کافی است که ملت عقب افتادهی هزار سال خفته، یک شبهره صد ساله بپیماید. بسیاری اشخاص و از جمله بنده از این طرز فکرها سخت در رنج و عذاب بودیم و خود را میخوردیم، دلمان میخواست کاری از دستمان برآید که آنرا عوض کنیم.
به خاطر دارم در سال اول بعد از خدمت وظیفه که در شرکت ساختمان (متعلق به وزارت دارائی) مشغول کار شده بودم، یک روز صبح، آقای حسین شقاقی معاون و سر مهندس شرکت، آقای مهندس حسیبی و آقای مهندس فرنگی را که رئیس او بود صدا زده سه نفری سوار اتومبیل از اداره و شهر خارج شدند. عصر که برگشتند، حسیبی گفت: «رفته بودیم ساوه و تصمیم گرفتند سدی ساخته شود. حالا مشغولیم، مدارک مناقصه را تهیهمیکنیم. تاریخها و مدتها درست یادم نیست،ولی مثل اینکه قرار شد تا سه هفته کار به مناقصه گذارده شده و تا سه ماه بعد ساختمان سد شروع شود … من به تعجب آمده و در دل گریهام گرفته، به یاد سد کمبس Kombs روی رودخانه رن Rhon افتادم که آخرین بازدید فنیام در فرانسه بود. سانترال برق سد کمبس را که داری ٢٢٠٠٠٠ کیلو وات قدرت تولید و دو سه سال قبل توسط رئیس جمهور فرانسه افتتاح شده بود در یک روز بارانی با تفصیل بازدید نموده و قبلاً بری مزید اطلاع، شرح و تاریخچه و تفصیل آن را در مجله ژنی سیویل Genie civile خوانده بودم. صحبت ایجاد این سد و مطالعات فنی و اقتصادی و سیاسی مربوطه (چون سد در سرحد آلمان و فرانسه واقع است) از جهات عدیده زمین شناسی، ئیدورلیک، کشتیرانی، تولید برق، کشاورزی ، تنظیم آب ، حقوق مکتسبه ساکنین اطراف و غیره، از زمان ناپلئون سوم، یعنی صد و چند سال قبل، بهطور جدی و دقیق شروع و دنبال شدهبود. هیئتهی مختلف علمی، فنی، اقتصادی، نظامی و دیپلماسی، گزارشهی مفصل روی اینکار داده و آزمایشها و حسابهی زیاد بهعمل آمده، طرحهی مختلف تهیه و گفتگو و حلاجیها شده بوده است. نمونههی کوچک ساختهبودند تا بالاخره پروژه نهائی با نقشه و برآوردِ مشخصات قطعی، بهمرحله اجراء گذارده میشود… آنوقت در ایران خودمان، معاون شرکت و معاون مهندس، با یک مذاکره شبانه و بازدید دو ساعته بر طبق دستور وزارتی یا مقام دیگر، تصمیم به ایجاد سد ساوه میگیرند. بدیهی بود و شکر خدا که چنین تصمیم سریع و سطحی جامه عمل نپوشید. اما چقدر وقت و پول به هدر رفت.
روزیکه آقای مهندس امین، مدیر کل وقت اداره کل صنایع و معادن (در سال ١٣١۶ شاید) بنده را که تازه به ایران مراجعت کرده بودم احضار و تکلیف نمود در یکی از کارخانجات نساجی شمال متعلق به اعلیحضرت قبول خدمت نمایم (مثلاً متصدی چهار دستگاه بافندگی شوم)و بنده ترجیح میدادم یک دفتر فنی بری مطالعه کلیه اقدامات فنی آن وزارتخانه تأسیس نمایند و بنده را در آنجا بگذارند. ضمن صحبتهائی که رد و بدل شد، بهایشان عرض کردم شما در ایران کارهائی میکنید که اگر در سوئیس و یا فرانسه و انگلیس بشود، بهعنوان یک افتضاح Scandal در روزنامهها هیاهو میکنند. و اگر در روسیه اتفاق افتد کمترین مجازاتش اعدام خواهد بود … ایشان با تعجب پرسیدند مگر چه شده است؟ گفتم مثلاً یک کارخانه چغندر قند سفارش میدهید میآورند در شهر شاهی نصب میکنند … بعد متوجه میشوید که آن محل بری چغندر مناسب نیست و کار غلطی شده است. آنوقت کارخانه را مثل بوته چغندر از شاهی میکنید و در ورامین میکارید … به این دلیل است که بنده میگویم کارها باید قبلاً مطالعه و حساب شود و وجود یک دفتر فنی، مطالعات قبلی، و تهیه و طرح پروژهها واجب است.
البته آقای مهندس امین خیلی تقصیر نداشت، مأمور بود. امر و قرار بر این بود که کارها با دستپاچگی و شاه دستوری باشد.
بنده مهندس بودم و سر و کارم با این قبیل امور بود. از بیفکری یا سطحی بودن فکرها رنج میبردم. ولی میفهمیدم و شما هم کاملاً توجه دارید که مسائل فنی هر قدر دقیق و غامض و مشکل باشد، چون بالاخره سر و کارش با مصالح بیجان و با قطعات ماشین و مصنوع انسان است، فقط یک وجهه دارد و به مقیاس مسائل انسانی و اجتماعی، فوقالعاده سادهتر و سهل الحصولتر است. خیلی با موجود هزار پیچ و خم و هزار معّما، یعنی بشر و با اجتماع بشری فرق دارد. آنوقت میبینیم در این مملکت میآیند با یک بخشنامه و با یک امریه، یک سُنَّت یا عقیده و یا رویه هزار ساله را بدون توجه به سوابق و به عواقب و بدون مطالعه علل و نتایج، به صرف تقلید اروپائی و تصور سطحی فوائدِ خیالی، زیر و رو میکنند یا وضع جدیدی را به خیال خود میسازند …
البته من و همدورههی من و حتی بزرگتران ما، کارهی در این مملکت نبودیم، جز آنکه در جمع کوچک دوستان و در محیط محدود کلاس، در زمینه مطالب درسی خود درد دل بکنیم. تذکری بدهیم، عقدهها را بری موقع فرصت نگاه داریم و یا حداکثر در پارهی انجمنها و مطبوعات، اگر راهمان میدادند و آزادی پیدا میشد، حرفی بزنیم. یعنی سخنرانی بکنیم و مقالهی بنویسیم.
طرز فکر دیگری که خیلی مرا به درد آورد، اعراض و گاهی انزجاری بود که بهبهانه اصلاحطلبی و تجددخواهییا مذهبو با معنویاتواخلاق نشانداده میشد.
در این باره هم قصهی دارم که خوشبختانه به تریج قبی بالائیها بر نمیخورد. ولی روحیه و طرز فکر عدهی از فرنگ رفتهها و اصلاحاتچیها را نشان میدهد. در سالهی ۱۳٢۶ و ۱۳٢٧ بود که تابستان، دوهفته به مقصد استراحت و تفریح با خانواده، به ییلاقات طالقان رفته بودم. در مراجعت ناچار شدم شب را در سمغآباد، در یک اطاق دهاتی بخوابم و فردا صبح با الاغ تا کنار جاده آمده به انتظار جی خالی، در ماشینهی رو به تهران ایستادم. تصادفاً یک ماشین سواری شخصی که آقای محترمی به تنهائی پشت رل نشسته بود، رسید و دست که بلند کردم ایستاد و سوارم کرد. یکی از آقایانِ دکتری حقوقِ فرانسه دیده بود که بری کار وکالتی به قزوین رفته و به تهران برمیگشت. بعدها همین آقا مدیر عامل شرکت بیمه ایران و وزیر شد. در راه با هم صحبت ازگرفتاریهی اقتصادی مملکت و مشکلات عمومی و مخصوصاً سوء استفادهها و افتضاحات دستگاههی دولتی بهمیان آمد. بنده علت و عامل این وظیفه نشناسیها و خرابیها را نادرستی اخلاقی و فساد کارمندان دولت میدانستم. ایشان استدلال میفرمود که خیر چنین نیست. مردم در همه جی دنیا یک طورند و در تمام ممالک سوء استفاده و دزدی هست. منتهی چون در مملکت ما مقیاس کارها پائین است و نظرها کوتاه و تنگ میباشد، یک دزدی مختصر و مداخلی که فلان عضو حسابداری یا مباشر اداره مرتکب شود باعث لنگی کار و سر و صدا میشود. اما اگر مقیاس کارها بزرگ بود (یعنی مخارج سنگین و کارهی بزرگ در دست میگرفتیم و سرمایههی هنگفت و بودجههی کلان مثل اروپا و آمریکا بهکار می افتاد) این سوء استفادهها و دزدیها در قبال حجم عملیات، ناچیز و بی اهمیت جلوه میکرد …
بنده چون مرهون محبت و مسافر مجانی آقای دکتر بودم، جسارت و سماجتی نشان
ندادم و چون بهخیابانهی تهران رسیده بودیم، خداحافظی و تشکر کرده پیاده شدم. اما تلافی آن را بر سر اعضاء و مستمعین حاضر در یک مجلس سخنرانی حزب ایران در آوردم.
قبل از آنکه به سخنرانیها و مقالات ناقابل اجتماعی خود برسم و بحث از حزب ایران که یکی از موارد اشاره و مصالح بهکار رفته کیفرخواست است، بنمایم. لازم است که مکث بسیار کوتاهی در شهریور ١٣٢٠ بنمایم :
ضربه شدید یا تکان شهریور ۱۳٢٠:
کلیه اجتماعات دینی و سیاسی و افکار و احزابی که کیفرخواست در «گردش کار» نام برده است و مقدمه و مبنی مدارک اتهام قرار داده است موالید بعد از شهریور ۱۳٢٠ میباشند. بعضی از آنها بعد از شهریور ۱۳٢٠ به دنیا آمدند و محیط فعالیت و فکر ما شدند و بعضی دیگر و از جمله حزب توده قبلاً زائیده شدهبود، ولی نامگذاری و جولان آن بعد از شهریور ۱۳٢٠ ظاهر گشت و احزاب دیگری از قِبَلِ آن زائیده یا منشعب شدند که هنوز هم وجود دارند.
در هر حال، شهریور ۱۳٢٠ یک واقعه مهم و یک نقطه عطف حساس در تاریخ ایران است.
از جنبههی نظامی و سیاسی و خارجی آن و مصائبی که به بار آورد بههیچوجه نمیخواهم در اینجا صحبت کنم، چون مربوط به دفاع و دادگاه نیست و جلویم را خواهید گرفت. فقط از جهت تأثیر داخلی و تحول و تکانی که در افکار ایجاد نمود و یک شاخه یا گوشه آن منتهی بهتأسیس نهضتآزادی ایران گردید، حرف میزنم.
عرض کرده بودم که قبل از شهریور ۱۳٢٠ فکر حاکم و روحیه عمومی طبقات درسخوانده و موثر بر محور اصلاحات بود.نسل فرنگرفته خود را کم و بیش عاملی و کارگری در اینبرنامه اقدامات تجددخواهانه و مکتب مدرنیسم میدانست.در عرض ٢٠سال، یک حمله همه جانبهی در جبهه اصلاحات و اقدامات به فرماندهی و ابتکار شاه سابق بهعمل آمده و نتایج و موفقیتهی بزرگی نصیب شده بود: ارتش نوین و نیرومند، راه آهن سرتاسری، شاهکار هنر و صنعت، کارخانجات نساجی و قند و برق شاهی و دولتی،تسلیحات،دانشگاه، فرهنگ،وزارتکشاورزی، دادگستری پر طول و عرض با کاخ مجلل و تشکیلات مفصل، دارائی با شعب و فعالیتهی اقتصادی متنوع.
در زمینه آداب و رسوم نیز بدون اینکه کاری به بد و خوب آن داشته باشیم تحولهی عظیمی در لباس و حجاب و غیره انجام شده بود.
همه سرگرم برنامههی مربوطه بودند. ملت حق خروج از این برنامهها را نداشت. هر گونه اجتماع جدی و اصلاً فکر کردن و قدم برداشتن در راه دیگری غیراز آنچه دولت تعیین کرده بود، ممنوع بود. دولت فکر همه چیز و حتی طرز فکر کردن و تربیت مردم را نموده، کانونی بهنام پرورش افکار تأسیس نموده بود که بنده نیز بنا به دستور وزیر فرهنگ وقت، یک سخنرانی در آنجا کردم (راجع به مواد نساجی) …
در گرماگرم این احوال و اعمال،یکمرتبه جنگ درگرفت. از خواب بیدار شدیم (کار هم خودش خواب است) متفقین آمدند، شاه مملکت رفت … یا او را بردند … شاه که رفت، همه چیز رفت، همه کارها و اقدامات روی هم ریخت. نه تنها متوقف و بیخاصیت بری ما شد، بلکه مورد استفاده دشمنانمان قرار گرفت. کارخانجات و ذخائر ارتش بهدست متفقین افتاد، راه آهن سرتاسری ایران که با عوارض قند و شکر و خون جگر یک نسل ایران ساخته شده بود، پل پیروزی آنها گردید. بیمارستان پانصد تختخوابی پهلوی، ستاد ارتش قشون انگلیسیها شد. راههی جدید ما معبر کاروانهی سنگین و پیوسته حامل اسلحههی تحویلی به شوروی شد. ساختمان نوظهور بانک اهواز که خود در تنظیم قرارداد و نظارت و تأسیسات آن کار کرده بودم، بری بیمارستان سربازان و افسران امریکائیها اجازه داده شد.
وضع مملکت و اقدامات دولت مانند قطار راهآهن بود که با سرعت ۴٠ کیلومتر در ساعت (در آن زمان این سرعت خیلی بود) سوت زنان و غریوکشان سربالائی گردنههی ترقی را میپیماید، ولی یک مرتبه به مانعی بر میخورد، ضربه و تکان شدیدی بر ماشین و مسافرها وارد میشود. قطار از خط خارج و لکوموتیو از آن جدا و واژگون می شود … رشتهها پنبه میشود. در میان کشتهها و کوبیدهها و نالهها و فریادها، امیدها به باد داده میشود …
ولی در عوض مسافرین بیدار میشوند. ملت بیدار شد و دید و فهمید که وقتی همه چیز مملکت و دولت مثل واگنهی قطار آویخته و بسته بهیک فرد باشد، این خطر عظیم هست که تا آن فرد بهنحوی از انحاء از بین رفت (یا او را از بین بردند)، همه چیز از بین میرود.
ایندرسی بود، درس عملی بزرگی بودکه ضربه شهریور۱۳٢٠ بهما داد.از بزرگترها
شنیده و در روزنامهها و کتابها خوانده بودیم که در جنگ بینالملل اول با آنکه دولت، قدرت و چنین مرکزیتی نداشت، پس از هجوم قشونهی متخاصم، اگر چه دولت ساقط شد، مملکت فوری تسلیم نشد، مقاومتها و جنگهائی در غرب و جنوب و شمال ایران در برابر مهاجمین صورت گرفت. عدهی از رجال و وطن دوستان به مهاجرت و به شکایت پرداختند…اما این دفعه هیچ صدائی از هیچ جا برنخاست و ملت ایران کوچکترین اظهار شخصیت و مقاومت نکرد.دولت ایران بلافاصله جمع و جور شد، که قرارداد ببندد و خود عامل دشمنان شده، اموال و تأسیسات و حتی افراد ایران را تحویل آنها دهد. نهضتآزادیایران اگر مخالفتهائی با سلطنت و با استبداد ابراز داشته و میدارد، از همین جهت است. ما میگوئیم نباید همه چیز مملکت آویخته و وابسته به شخص پادشاه باشد. بلکه مبدا و مقصد افکار و افعال در مملکت باید ملت و مردم باشند و شخص شاه(یا رئیسجمهور بری ممالک جمهوری ) مظهر و معرف فعالیتهی ملی باشد. این عقیده و بیان ما به هیچ وجه اهانت به شخص اول مملکت و نفی سلطنت نباید تلقی شود. کما آنکه هیچکس در دنیا منکر مقام و موقیعت رئیس جمهور پیشین و مقتدر و محبوب امریکا نیست، معذالک خود ترومن رئیسجمهور پیشین و مقتدر و محبوب امریکا، چنین مینویسد (ترجمه در روزنامه ترقی، نقل از مجله خواندنیها ١٩/٢/۱۳۴٣ ):
«مردم عادی تصور میکنند که اگر شخصی رئیس جمهور شد، آن شخص حلال تمام مشکلات جهانی بوده در تمام موارد میتواند قضاوت و اظهار عقیده نماید، و حال آنکه چنین چیزی نیست. زیرا در تمام مدتی که من در کاخ سفید امریکا ریاست میکردم، با وجودیکه تصمیمات بزرگی بهدست من اجرا شد، مع الوصف من در کاخ سفید هیچوقت حس نکردم مقدرات جهان در دست من میباشد . بههمین جهت هر تصمیمیکه در کاخ سفید گرفته میشود، من با خود میگفتم این تصمیمی است که رئیس جمهور آمریکا گرفته است نه هاری ترومن. اگر من در زمان ریاست جمهوری، اینطور فکر میکردم مثل بسیاری از مردان سیاسی جهان که خود را مافوق دیگران میدانند به کمپلکس دچار میشدم. در کاخ سفید و در واشنگتن بهقدری مردان فهمیده و روشنفکر وجود دارد که رئیس جمهور، خواهی نخواهی تحت تاثیر افکار آنها قرار میگیرد».
ما هم میخواستیم و میخواهیم در ایران نیز مردان فهمیده و روشنفکر زیاد باشند
و پادشاه، خواهی نخواهی تحت تاثیر افکار آنها قرار گیرد.
کانون مهندسین ایران
پس از تصادم و تکان شدید شهریور ۱۳٢٠ و پس از آنکه قطار سرنوشت و حیات مملکت بدون لکوموتیو و راننده، به وضع زار و نزاری بهحال خود افتاد، مسافرین قطار یعنی مردم از جا برخاسته، در صدد برآمدند روی پا بایستند و خود قطار را حرکتی بدهند و بهجائی برسند. چون در اثر سرگرمی سیاستهی خارجی به مسائل جنگ و بعد از جنگ و تضادهی فیمابین، مختصر آزادی و امکان نفس کشیدن و ابراز وجود کردن بری مردم پیدا شده بود، بهطوری که قبلاً نیز اشاره کردهام، از هر طرف جنب و جوشهائی پدیدار شد.
یکی از آن جنب و جوشها که فرصتی بهاینجانب بری عرضه ارمغان سفر فرنگ داد و به قدر کافی روی آن صحبت کردهام، «کانون اسلام» و «انجمن اسلامی دانشجویان» بود.
اجتماع دیگری که بلافاصله بعد از آزادی شهویور ۱۳٢٠ تشکیل شد و بنده نیز در آن وارد شدم، «کانون مهندسین ایران» بود (سال ١٣٢١).کیفرخواست ذکری از کانون مهندسین نمینماید ولی من برای دفاع از خود و اثبات خلافگوئیهی آن در زمینه خدماتم، پی آنرا در میان میآورم. و همچنین بهدلیل ارتباطیکه با احزاب مورد بحث در کیفرخواست و از جمله حزب ایران پیدا میکند.
کانون مهندسین کاملاً جنبه صنفی داشت و تقریباً کلیه مهندسین ایرانی آن زمان را در خود جمع کرده بود (منهی دو سه نفر از قدیمیها که خود را کنار کشیدند).
با تأسیس کانون مهندسین، یکی از آرزوها و مواد برنامه ارمغان اروپا که در مغز بسیاری از همدورههی ما وجود داشت، جامه عمل پوشید.کانون مهندسین در دومین سال تاسیس گاهوارهی بری یک قیام مهم و تکانی در ارگان مملکت گردید. که چون جنبه سیاسی و آلودگی به اغراض و جنجال را نداشته، مجهول مانده است.
اعتصاب مهندسین:
ایناعتصاب از مهندسین اداره صنایع و معادن شروعگردید و بزودی بهکلیه مهندسین کارمند دولت و بسیاری از ادارات و طبقات دکتر و لیسانسه، مخصوصاً به از اروپا برگشتهها و فارغالتحصیلان دانشگاه تهران، سرایتکرد. هدف اصلی یا شعار اعتصاب «سپردنکار بهدستکاردان» و در حقیقت شکستن سدی بود که نسل قدیم و صاحب رتبههی اداری در برابر نسل جدید ایجاد کرده، مهندسها و دکترها و لیسانسیهها را به هیچیک از پستهی ریاست و مسئولیت مشاغل فنی و علمی راه نمیدادند. آن اعتصاب را همان طبقه و نسلی راه انداخته بودند که در تقسیمبندی قبلی گفته بودم توجه چندانی به مسائل اجتماعی و سیاسی عمومی نداشتند و نظرشان بیشتر روی اصلاحات تجددی و خدمات اداری و فنی بود. به این جهت جنبه سیاسی پیدا نکرد و به افراد معدودی از چپیها که میخواستند اعتصاب را بهطرف خود و به حساب خود بکشانند، میدان داده نشد. اعتصاب دو سه هفتهی طول کشید و قرین موفقیت کامل گردید. تحول عمیقی در ادارات ما پیدا شد. مدیر کل معادن و مدیر ساختمان راه آهن و روسی نواحی وزارت راه و همچنین چندین رئیسکارخانه و رئیس یکی دو دانشکده که قبلاً از اداریها بودند، به جایشان مهندسین و متخصصین گماشته شدند. حق دو نماینده منتخب از هر دانشکده در شوری دانشگاه و استقلال دانشگاه نیز از همان زمان میباشد. در هر حال، بری ارجاع مسئولیت و ریاست میدان فعالیت به نسل تخصص یافته طرفدار تجدد و اصلاحات باز شد : اگر انقلاب را انحصار و اختصاص، بهصورت تودهی و منظورهی سیاسی ندهیم اعتصاب مهندسین را که در سال ١٣٢١ رخ داد باید یک انقلاب در خور اهمیت و توجه تلقی کنیم.
ولی از آن پس دیگر کانون مهندسین مرکز و مبداء چنین حرکاتی نشده، جنبه علمیوفنی و خانوادگی آنبر جنبه سیاسیوحتی صنفیو سندیکائی، کاملاً چربید.
تنها یادگار سیاسی و اجتماعی و نموداری که از تحول فکری آن دوران، نسل تحصیل کرده متوسط مدرن ایران در کانون مهندسین (بعد از پیروزی اعتصاب) ، به ظهور پیوست و در محیطکانون، تظاهر اولین و آخرین از این نوع بود، در یک مقاله کوتاه اولین شماره «مجله صنعت» مورخ فروردین ١٣٣٠ نشریه کانون [مهندسین] دیده میشود که به قلم آقای مهندس پرخیده، تحت عنوان «کانون و اجتماع» درج شده و «صدی کانون» را منعکس کرده است.
بد نیست آن مقاله داخلی را از جهت ارزش تاریخی آن و آشنائی با تحولات فکری مورد بحث، بخوانیم:
«روزیکه کانون [مهندسین] به پا شد بهنظر میرسید که بههیچوجه با جریانات سیاسی کشور تماسی نخواهد داشت. آرزوی بیشتر مهندسین هم همین بود و ایکاش چنین چیزی ممکن میشد. متأسفانه در دوره کوتاهی که از عمر آن گذشت، معلوم شد در محیطی که سالیان دراز بازی سیاسی به جانبازی میکشیده و چرخهی گوناگون بههوس این و آن میچرخیده، اتخاذ روش بیاعتنائی کامل به جریانات سیاسی، پشت پا زدن به آمال ملی است و بس. جائیکه خواباندن یک ماشین و یا گشودن یک گالری در معدن با زد و بندهی سیاسی بستگی پیدا میکند، نقشههی اصلاحی و اساسی مهندسین به آسانی میسر نمیشود.
آری معلوم شد که بیخوابی کشیدن شبهی دراز جوانی، به امید روزهی آبادانی کشور و تحمل زحمات طاقتفرسا در معادن و کارخانهها بری کسب علم و هنر …. کافی نبوده و امروزه هم بایستی متفقا بری پیشرفت آرزوهی خود فداکاری نمائیم. هنگام تحصیل زحمت ما انفرادی بود،حالا جنبه اجتماعی آن هم واجب شمرده میشود … با آنکه در این نبرد (مقصود انتخابات دوره چهاردهم است) پر دردسر وسائل پیشرفت در دسترس ما نبود و به ظاهر دریچههی موفقیت بهروی ما بسته بود، در نتیجه تبلیغ و فداکاری اعضاءکانون و همفکران دیگر بخصوص دانشجویان آراء پر بهائی به مقدار زیاد بهنام دو نفر از اعضاءکانون تحویل انجمنهی نظارتشد و اگر آراء معلومالحال حومه باعث آلودگی صندوقهی شهر نشده بود، هر دو حائز اکثریت میشدند.
انتخاب بیآلایش یک مهندس نشان داد که محیط به خوبی بری رشد پاکدامنان مساعد است و اگر درست و بهموقع تبلیغ شود، بی نتیجه نخواهد بود. به نوبه خود این موفقیت را به اهالی تهران عموماً، و جامعه مهندسین و روشنفکران، خصوصاً تبریک میگوئیم.»
«کانون مهندسین» در ابتدی پیدایش خود مبداء یک حرکت اداری و صنفی و یک حرکت اجتماعی و سیاسی نسل تحصیل کرده گردید.ولی بهزودی بهطوری که تربیت و عادت مهندسین است این دو جوانه یا پاجوش غیر خالص از تنه اصلی که کانون مهندسین است جداگردیده عدهی از موسسین و اعضاء، مهمکانون مهندسین، «حزب ایران» را تأسیس کردند و یکی دو سال بعد عده دیگری که اکثریتشان افکار چپی داشتند «سند یکی مهندسین» را درست کردند و از آن پس «کانون مهندسین» خالصاً مخلصاً فعالیت علمی و فنی و خانوادگی مهندسین را تعقیب کرد.
نظر بههمین دلیل صمیمیت و صداقت و طرد ناخالصیها و نادرستیها ، کانون مهندسین ایران توانستهاست در میان تلاطمهی مختلف سیاسی و اداری مملکت دوام بیاورد و داری خانهاختصاصی و تشکیلات و اعضا شودکه تقریباً کلیه مهندسین ایران را در خود جمع نماید.[این کانون] دو سال قبل، جشن بیستمین سال خود را برپا کرد.
در هیئت مرکزی کانون که سال بهسال تجدید میشود، از همه نوع افکار سیاسی و سلیقه هی مختلف، مهندسین همکاری داشتهاند.
اینجانب نیز از همان روز تأسیس و بلا انقطاع همه ساله به عضویت هیئت مرکزی کانون و یک یا دو بار نیز بهریاست کانون انتخاب گردیدهام. اتفاقاً در سال ١٣۴٢ که در زندان قصر بودم و کوچکترین فعالیت تبلیغاتی خصوصی برایم امکان و احتمال نداشت، حد اکثر آراء تمام ادوارگذشته را آورده، رتبه دوم را در لیست بیست نفری منتخبین احراز نمودم.
یقیناً میدانید که در انتخابات کانون مهندسین، دستور و دستهبندی وجود ندارد. ازطرفکلانتریها و سازمان امنیت فشار و تحمیل بهکسی وارد نمیشود.اتوبوسهی شرکت واحد بری ریختن آراءکوپنی در صندوقها، بهراه نمیافتند. حقوقکارمندان و دستمزد کارگران را گروکشی نمینمایند.یعنی آراء کاملا طبیعی و واقعی است. مهندسین ایران هم مسلماً جزو عوام و سادهلوحان مملکت بهشمار نمیآیند که کیفرخواست آنها را مشمول«عوامفریبی» بنده نماید. یعنی در مقام دفاع و رد نظریات کیفرخواست میتوانم خود را منتخب و محبوب لااقل طبقه همصنف خود به دادگاه معرفی نمایم.
کانون مهندسین ایران محل مناسبی بودکه میتوانستم بهقولکیفرخواست «تمنیات باطنی» خود را اجراء نمایم. علاوه بر عضویت و خدمت در هیئت مرکزی، مأموریت دو کار را پیدا کردم: یکی اداره صندوق وام مهندسین و دیگری امتیاز و اداره مجله «صنعت»، ارگان کانون.
شمارههائی از این مجلهها را به دادگاه ارائه میدهم. ملاحظه میفرمائید این مجله بر حسب امکانات و جمع شدن مقالات هر دو سه ماه یکبار، منتشر میشد و گاهی سالی یک یا دو شماره در میآمد. بنده حقیر در کلیه شمارههی آن یک مقاله فنی ابتکاری یا مطالعاتی و تحقیقاتی داشتهام. حال بری آنکه میزان آزادی و عدالت اجتماعی حاکم بر مملکت و درجه عناد دستگاه را بشناسید، باید عرض کنم که یکماه قبل، یکی از رفقی مسئول کانون، برایم پیغام فرستاد که از طرف مقامات انتظامی مانع انتشار مجله هستند و میگویند اسم فلان کس نباید روی آن باشد … (توضیحاً لازمست اضافه نمایم که چند سال است به واسطه گرفتاریهی دانشگاهی و شغلی و اجتماعی، بنده دیگر نه مدیر مجله صنعت هستم، نه عنوان صاحب امتیاز را دارم. بلکه رفقا از جهت محبت و سابقه خدمت خواستهاند اسم بنده در پشت جلد مجله بهعنوان «مؤسس مجله» ثبت باشد).
سخنرانیها و مقالات بنده در مجله صنعت، جنبه تحقیقاتی یا طرح پیشنهادهی فنی مورد احتیاج مملکت را داشته است (از قبیل: صفحه محاسبه، ترسیمه عمومی گازها، سازمان مسافربری شهرستان تهران، وسائل خنک کردن هوا بری تابستان، و آخری آنها حل مشکل عبور ومرور خیابانها در تهران).
حزب ایران وسخنرانیها و مقالات اجتماعی:
احساس ضرورت فعالیت اجتماعی و سیاسی از ناحیه نسل تحصیل کرده بر سر کار مملکت که بعد از بهم ریختگی شهریور ۱۳٢٠ دست به اعتصاب مهندسین زده و مواجه با حقهبازیها و کارشکنیهی میدانداران سیاست شده بود، به شرحی که در مقاله «کانون و اجتماع» ملاحظه کردید، عدهی را به فکر تشکیل حزب سیاسی انداخت. تا آنجا که به خاطر دارم و مخصوصاً اگر احزاب و اجتماعاتی را که عمر و اثری نداشتند و احیاناً تأسیس شده باشند، کنار بگذاریم، اولین حزب دوران جدید تاریخ ایران (یعنی بعد از پهلوی) پس از حزب توده، حزب ایران میباشد.
مؤسسین حزب ایران متعلق به همان دسته دوم از «سه نوع طرز فکر در ایران» بود که گامی بهپیشگذاشته لازم دیده بودند فکر تجددخواهی و اقدامات اصلاحی خود را در یک سطح بالاتر از فعالیتها و خدمات اداری و فنی یعنی در سطوح وکالت و وزارت نیز توسعه دهند. متوجه و معتقد شده بودند که تا مقامات سیاسی و زمامداری در اختیار طبقات دانا و سالم و افراد خودشان قرار نگیرد کار مملکت سامان و صلاح پیدا نخواهد کرد. ولی مکتب فکری آنها از این حد بالاتر و وسیعتر نرفته، ایراد و عنایت چندان به تغییرات عمیق سازمان اجتماعی و اعتقادی و سیاسی مملکت نمیکردند. کاری به اساس و سازمان و رژیم، مانند حزب توده نداشتند.
شعار حزب ایران، معرف کامل طرز فکر و تحول کاملا طبیعی است که در زمینه دومین نوع طرز فکر در ایران و بهدنبال هدف اعتصاب مهندسین، پدیدار گشت: «بری ایران ، بافکر ایرانی ، بهدست ایرانی».
حزب ایران ایدئولوژی خاصی نداشت و یک حزب ناسیونالیست ملی بود که مدرنیسم و سوسیالیسم را هم بری خاطر ناسیونالیسم بر خود ضمیمه مینمود.
کیفرخواست با لحن تحقیرآمیز، اعلام میدارد که بنده عضو حزب ایران بودهام و در سال ١٣٢۴ در اثر ائتلاف آن حزب با حزب توده «ظاهراً» از آن حزب استعفا دادم. علاوه بر آن اضافه مینماید که عضویت خود را کتمان میکنم، ولی دوستی با سران حزب ایران و شرکت در سخنرانیهی حزب، دلیل قطعی بر عضویتم در آنجا (و بنابراین دروغگوئیم) میباشد ….
صرفنظر از آنکه عضویت در حزب ایران عمل خلاف قانون و خلاف شرافت و اخلاق نیست که اصرار برکتمانکردن آن داشته باشم و استدلال بر دوستی با سران یکحزب و شرکت در مجالس سخنرانی از نمونه استنادهی واقعاً قضائی و محکمی است که شایسته کیفرخواست میباشد! علت عدم عضویت بنده در حزب ایران اولاً امتناعی بود که اصولاً در آن ایام نسبت به فعالیتهی سیاسی و حزبی داشتم و ثانیاً بری بنده درد اصلی مملکت در نداشتن تشکیلات حزبی و مرامنامههی سیاسی نبود. بنده خیلی بیشاز این مطالب، بهمعتقدات فکری و تربیت معنوی و تدارک شخصیت، اهمیت میدادم.
اینستکه وقتی از طرف رفقی حزب ایران بری سخنرانی دعوت شدم موضوع صحبـت را در یـک سخنـرانی «ضریـب تبادل مادیـات و معنویـات» و در سخنرانی دیگر« فحش و تعارف در کشور ایران» قرار دادم.
سخنرانی اول که یکبار در روزنامه «جبهه» ارگان حزب ایران و سپس دوبار جداگانه چاپ شده است، بری ارائهوایراد اینمطلب به روشنفکران و حزبسازان مملکت بود که معنویات و اخلاق صرفنظر از ضرورت و ارزش دینی یا انسانی آن، از جهت ضرورت زندگی و ارزش مادی نیز بسیار قابل توجه میباشد و کنار گذاردن آن در مرامنامههی سیاسی و اصلاحی اشتباه بزرگ است. زیرا مثلاً درستکاری و تقوی اخلاقی یک جامعه حداقل سبب میشود که در بودجه پلیس و هزینههی بازرسی و دادگستری و هزاران احتیاطکاری و عملیاتیکه بهلحاظ جلوگیری و پیشبینیخلافکاریهی محتمل، بهعمل میآمد، صرفهجوئی قابل ملاحظهی بشود و یا راندمان برنامههی مورد نظر و محصول بودجههی مصرفی، چندین برابر افزون گردد. پس از جهت مقایسه و مبادله با مادیات هم که باشد، معنویات داری ارزش و یک نرخ مبادله یا معادلهی میباشند.
در سخنرانی دیگر انواع فحشهائیکه در زبان فارسی متداول است و از امتیازات و ثروت زبان ملی ما به قیاس سایر زبانهی دنیا میباشد، تقسیم بندی گردیده بود. در مقابل فحش که بیشتر در طبقات پائین و عوام جامعه معمول است، تعارف و مبالغهگوئیها را که در طبقات فاضل و خواص دیده میشود نمونه آورده بودم و بالاخره اینطور نتیجه گرفته میشد که از بس بیحقیقتی و تصنع در روحیه و منطق ما وجود دارد،زبان و دل یاکلام و عقیده در نژاد ما هرکدام بری خود مسیر جداگانه پیدا کرده، کلمات و اصطلاحات تحریف کلی یافتهاند. بهطوری که بری رساندن مکنونات قلبی خود مجبوریم دائماً بر تندی و سربلندی کلام بیفزائیم و معذلک تأثیر مطلوب را در مخاطب خود که عادت به شنیدن مبالغه و دروغگوئی پیدا کرده است نتوانیم ایجاد کنیم. بنابراین باید بیش از آنچه به ظواهر و تشریفات و تشکیلات میپردازیم، بهحقیقتوصداقت توجه نمائیم.
در همین زمینهها و در جستجوی این تأثیر و تلقین که باید به باطن و ماهیت افراد اهمیت فوقالعاده داد و هر گونه بدبختی یا خوشبختی هر جامعه، مرهون روحیات نژادی و عوامل تاریخی و عوامل جغرافیائی بوده، اصلاحات اجتماعی باید از عمق و ریشه و عموم سرچشمه بگیرد. یک مقاله در روزنامه کیهان نوشتم و دو سه سخنرانی در «کانون هدایت افکار» ایراد نمودم، مقالهکیهان تحت عنوان «بینهایت کوچکها» جداگانه چاپ شده است و آخرین سخنرانیام در کانون هدایت افکار «ساختمان دماغی ایرانی ها و نقشه شهرها» بود.
روح و محرک من در این سخنرانیها، اولاً آیه شریفه «اِنَّ اللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ»[۷] بود که در دوره متوسطه اولین دفعه که تفسیر قرآن میشنیدم از مرحوم میرزا ابوالحسن خان فروغی، معلم و مدیر دارالمعلمین مرکزی، تعلیم گرفتم (و همین آیه بعداً سرلوحه مرامنامه نهضت آزادی ایران گردید.) و همچنین عبارتی بود که در سه سال تحصیلی در مدرسه سانترال روزی دو بار همه شاگردان در موقع قدمگذاردن روی پلههی سرسری ورودی به خط درشت در دیوار مقابل میخواندیم:
Ce n′ est qu′avec le passe cu′on fait l′avenir
Une terre sans morts est une terre inhabitable
(فقط با گذشته است که میتوان آینده را ساخت. یک زمین بدون مردگان یا میراث گذشتگان، زمینی غیر قابل سکونت میباشد.)
آنآیهو این سخن به وجه بارزی با طرز اصلاحات تجددخواهانه دورهپهلوی و با افکار و مرامهی سیاسی و اجتماعی دوره بعد از شهریور۱۳۲۰، مباینت داشت.
فعالیت دانشگاهی:
زیر بنا و اساس اتهامات کیفرخواست بر اینستکه بگوید موسسین «نهضت آزادی ایران» در مرامنامه یک چیز میگویند و مینویسند، ولی در عمل چیز دیگری را میخواهند و میکنند. ضمناً سعی دارد تأسیس نهضت آزادی ایران را یک عمل سطحی و تصنعی، به منظور فرصتجوئی و نفعطلبی جلوه دهد. سعی بنده اینستکه نشان دهم، تأسیس «نهضت آزادی ایران» و تشکیل افکار و آمال ما معلول جریانات و حوادث کشور و جزئی از یک جریان متحول کننده ملی میباشد. مرام و رویه «نهضت آزادی» که روی احتیاجات کشور و بری جوابگوئی به مسائل و مشکلات ملی درست شده است، برخلاف ادعی کیفرخواست، خدمت به مملکت میباشد. مؤسسین نهضت نیز در کار خود اهل خدمت و مورد اعتماد بودهایم. بری اثبات این ادعا و رد کیفرخواست، ناچار باید سوابق زندگی و مشاغل خود را مثال بیاورم.
ممکن است شخص در باره خود در اشتباه و مبالغه باشد و من ابتدا از دادرسان و شنوندگان انتظار ندارم به صرف ادعاهی بنده اعتماد نمایند. ولی وقتی استادان یک دانشکده در آن سالهائیکه دستور از خارج و از بالا بر دانشگاه تحمیل نمیشد، کسی را بری اولین بار به نمایندگی خود در شوری دانشگاه و سپس با اکثریت به ریاست انتخاب مینمایند و بعد از یک دوره سه ساله به اتفاق آراء تجدید انتخاب مینمایند، انگیزه آنها چیزی جز اعتماد (اولاً)، و ابراز فعالیت و خدمت (ثانیاً)، نمیتوانست باشد.
در شش سال ریاست بنده، دانشکده فنی از جهاتی زیر و رو شد. تقریباً کلیه آئین نامههی انضباطی و تعلیماتی و اجتماعی و معلمین دانشکده فنیکه بعداً سرمشق بری سایر دانشکدهها شد،در آندوره تنظیمگردید و سهم عمده آن از بنده بود. برنامههی سالیانه درسی دانشکده فنی که آن زمان تنظیم شد، هیچ دانشکدهی هنوز بهخود ندیده است. آزمایشگاههی فعلی دانشکده که از مجهزترین دانشکدههی فنی خاور میانه و از جهاتی کاملتر از بعضی مدارس مهندسی اروپا و آمریکا میباشد، بیش از ٧٠% لوازم و تشکیلاتش یادگار آن دوره است . در حاشیه تعلمیات و تجهیز آزمایشگاهها و کارخانجات، در آمد اختصاصی دانشکده فنی، تاآنجاکهحافظهام یاریمیکند، از۰۰۰‚۱۴تومان بهبیش از ٠٠٠‚٢٠٠تومان رسید.انجمن فارغالتحصیلان دانشکده فنی را که فکر میکنم اولین انجمن فارغ التحصیلان دانشکدهها در ایران باشد، بنده مؤسس آن بودم…
بنده این حرفها را زدم که شما و ملت ایران بدانند دستگاهیکه دم از قانون و عدالت و سازندگی میزند، چقدر دروغگو و پا روی حق گذارست.
راجع به وظیفه و خدمت اصلیام در دانشگاه یعنی از استادی و تدریس حرف زیادی نمیزنم. از یک ربع قرن تدریس در دانشکده فنی و ٠٠٠‚٢٠٠ جلسه درس در آنجا (و تدریس در دانشکده ها و مدارس و کلاسهی دیگر)، بهیک جلسه آن اکتفا میکنم. یقیناً اجازه خواهید فرمود. زیرا بهلحاظ درسدهنده اگر نباشد، حتماً نسبت به شنونده و گیرنده درس حداکثر احترام را دارید:
والاحضرت ولیعهد (در سال ١٣١۵) و اعلیحضرت پادشاهِ پنج سال بعد، ایشان به تازگی از سوئیس مراجعت کرده، بنا به امر و میل پدر تاجدارشان، از قسمتهی مختلف مملکت بازدید میکردند. یکروز هم به دانشکده فنی که آنزمان در طبقه بالاخانه دارالفنون بود آمدند. کلاس بنده را بری ملاحظه والاحضرت و همراهان (وزیر فرهنگ، رئیس شهربانی، و رجال دیگر)، انتخاب کردند. از اینجهت که در میان دانشیاران دانشکده فقط دو نفر لباس مخصوص دانشیاری داشتند و جناب وزیر فرهنگ خیلی علاقهمند به این قبیل تشریفات بودند. یکی معاون دانشکده و دیگری بنده بودم که میتوانستیم با لباس مخصوص حاضر شویم. بنده بر خلاف معمول این قبیل مواقع که منظور برگزار کردن مراسم و تظاهر و نمایش است، موضوعی را بری درس در حضور ولیعهد مملکت انتخابکردم که شاید مفید فایده قرارگیرد. شاگردان سالهی سوم و چهارم را بری درس در حضور ولیعهد، در یک کلاس جمع کرده بودند وچون بنده عهدهدار تدریس ماشینهی حرارتی و ماشینهی ئیدرولیک، هر دو بودم، موضوع درس نمایشی آن روز را مقایسه قیمت واحد کیلو وات تولیدی به وسیله سه نوع ماشین بخار، دیزل و آب قرار دادم.
حسابها و ارقام، در سه ستون مجزا مقابل یکدیگر آماده شده بود، بهطوری که وقتی والاحضرت وارد میشوند جمع زدن آنها باقی باشد. قیمت تولید برق از طریق توربین آبی، البته ارزانتر از سایرین و در حدود نصف در میآمد. سپس در تشریح و تأیید مطلب، چنین توضیح دادم که نه تنها بهلحاظ هزینه اقتصادی تهیه برق از طریق استفاده از رودخانه و سد و توربین آبی با صرفهتر است،بلکه اگر ما بهوسیله توربینهی بخار و دیزل، ایجاد نیرو ننمائیم میتوانیم ذغال سنگ یا نفت مصرفی مربوطه را به کار دیگر بزنیم و ارز بهمملکت بیاوریم. اما اگر از نیروی آبی استفاده نکنیم،آن منبع انرژی همینطور به هدر میرود و خوشبختانه با مسافرتهائیکه به شمال کردهام، رودخانه کرج و رودخانههایآنطرف البرز که به بحرخزر میریزند،امکانات بسیار مساعدی برایساختن سد و تولید برق دارند…
پساز اتمام درس بندهکه قدری بیشاز انتظار و تشریفات طولکشید،والاحضرت رو به شاگردان کرده، پس از تقدیر و تشویقهایی که مربوط به کارهی آنها و یک ماکت ارائه شده بود، فرمودند:
«اما در مورد اظهارات استاد شما، به عقیده من، چون کشور ما کشور زراعتی است و آب کم داریم، حیف است آب رودخانههایمان را در ماشین بریزیم … اگر به مصرف کشاورزی برسانیم بهتر خواهد بود … »
والاحضرت ولیعهد ، آنزمان بهدرس بنده عنایت نکرد ، نظرم را قبول نفرمودند، ولی بعدهاکه پادشاه مملکت شدند،افتخارکردند و میکنندکه بهدست خود، سدهی
کرج و سفید رود را افتتاح نمودند …
من یقین دارم سایر درسها و نظریات ما از همین قبیل است و اگر به آنها عمل فرمایند، همانطور که ساختمان سد، هم بری کشاورزی مفید است و آب بیشتر به زراعت میرساند و هم اجازه تولید نیرو میدهد، نظریات ما هم در مورد سلطنت، هم بر رونق و دوام و مقام سلطنت خواهد افزود و هم اجازه تولید نیروهی فوقالعاده ملی را میدهد…
مبارزه با تودهایها:
درآن روزگار اداره یک دانشکدهکار آسانی نبود. مشکلتر از مسائل تعلیماتی و فنی و اداری و مالی و انسانی، نبرد با تودهایها بود. یقیناً میدانید که حزب توده، سنگر اصلی خود را دانشگاه قرار داده بود و حداکثر قدرت و فشار تودهایها در همان سنوات(٣٠-١٣٢۴)از حکومت قوام السلطنه تا دولت ملی جناب آقای دکتر مصدق بود. ما از همه طرف، از ناحیه دانشجویان، استادان، کارمندان، پیشخدمتها در محاصره بودیم. شاگردهی تودهی باشگاه دانشگاه را تصرف کرده بودند، در کارگاهها میتینگ میدادند، بهکارگران و کارکنان دستور تعطیل صادر میکردند، ادعا داشتند که باید در برنامه ها و تصمیمها در شوری دانشکده دخالت نمایند، اطاعت و انضباط از مدرسه نداشتند، به انواع اهانتها و جسارتها متشبث میشدند. به کلی شیرازه آموزش و پرورش و اداره کار را، گسیخته بودند. حقیقتاً روزگار سیاهی داشتیم. به خاطر دارید که کار بهجائی رسید که روزی شوری دانشگاه را محاصره و استادان را حبس کردند و آن فضاحت را به بار آوردند …
علت این جرأت و قوت این بود که از دو جهت و در دو جبهه پشتگرمی داشتند و من با کمال قدرت باید در دادگاه به صراحت بگویم. اول آنکه یکعده استادان در شوری دانشکده و شوری دانشگاه به وضع عجیب و یا سفسطه و مغلطههائیکه، بیانات سرکار دادستان، پس از سالها خاطرهاش را برایم زنده کرد، از بینظمیها و خرابکاریهی آنان در دانشگاه طرفداری میکردند.با آنکه این آقایان بههیچوجه اکثریت نداشتند، ولی متأسفانه سستعنصری و ترس و تردید استادان و رؤسی دیگر، همه جا به آنها میدان میدادند. ثانیاً، مصیبت اینجا است، از طرف دستگاههی انتظامی و ارتش تقویت و شاید تحریک میشدند.
این اظهارات شاید بری شما ایجاد تعجب و اعتراض نماید، زیرا از بس مطبوعات مأمور و رادیو و تبلیغات دولتی، افسانه تقویت حزب توده و همکاری جبهه ملی و جناب آقای دکتر مصدق را در چشم و گوشها، فرو کردهاند، اگر نتوانستهاند چنین خلاف حقیقیتی را به کسی بقبولانند، لااقل موفق شدهاند که احتمال و امکان عکس آنرا خیلی بعید و بلکه محال جلوه داده باشند.
البته دادگاه حاضر محل بحث و تفصیل زیاد در این باره نیست و بنابراین بهیک نمونه حکایت اکتفا میکنم که شخصاً ناظر آن بودهام. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل :
بنده علاوه بر اداره دانشکده، کماکان دروس سابق خود را بهعهده داشتم. غالباً مصادف با اعتصاب دانشجویان و تعطیلی کلاسها میشدیم که سرنخشان بهدست تودهایها و بهانه تراش اصلیشان، اینها بودند و با آنکه در هر کلاس بیش از سه چهار نفر از آنها شناخته نبودند، ولی با تصمیم و تدبیر و تهدیدهائیکه معلوم است، کاری میکردند تا شاگردان دیگر هم جرأت نکنند آن روز بهکلاس بیایند. ولی در دو دانشکده(پزشکی و فنی)، عده قابل توجهی دانشجویان افسری داشتیمکه لباس نظامی بهتن داشتند، شبها در دانشکده افسری میخوابیدند و همیشه یک افسر فرمانده مخصوص همراه آنها و مسئول کارهایشان بود که غالباً خود را در دسترس قرار میداد. ما بری نظم کلاسها و شکستن اعتصابهی تودهی، روی این دانشجویان نظامی حساب میکردیم.
در یکی از آن روزهی تصمیم بهاعتصاب، بعد از آنکه بنده سرکشی بهکلاسهی دیگر و به آقایان استادان کرده تا اندازهی خیالم نسبت به عدهی از کلاسها راحت شد. جزوه درسی و دفتر حاضر غائب کلاس چهارم شعبه الکترومکانیک را زیر بغل گرفته بهطرفکلاس رفتم. بعضی از دانشجویان سیویل که در سرسرا و راهرو بودند، مثل اشباح از پیش پایم فرار کردند. در کلاس که وارد شدم احدی دیده نمیشد، پیشخدمت را فرستادم کتابخانه، برگشت گفت اکثریت بچه ها آنجا هستند ولی به کلاس نمیآیند و منتظرند دو سه نفری حاضر شوند تا بقیه هم بیآیند. یک دانشجوی نسبتاً مسن و بسیار فهمیده و معقول در بین افسریها داشتیم، او را صدا زده گفتم برو رفقی نظامیات را بگو بیایند سر کلاس، بعد از چند دقیقه دستخالی و خجالتزده برگشت و حاضر شد خودش سرِ درس بنشیند. بنده هم در دفتر سایر دانشجویان را غایبگذارده مدتی انتظارکشیدم و مثلاینکه عقبِ سروانِ فرمانده دانشجویان افسری هم، فرستادم ولی اتفاقاً در آن روز نبود یا نیامد. سایرکلاسها بعضی تشکیل و برخی تعطیل شده بود.
فردی آنروز طی نامه رسمی به دانشکده افسریگزارش جریان و غیبت دانشجویان را داده، خواستار تنبیه آنها و توضیح شدم. بعد از چهار پنج روز جواب رسمی رسید که «ما تحقیق کردیم معلوم شد در آن روز همه دانشجویان افسری حاضر بودهاند ولی استادان بهکلاسها نرفته اند»!!
آن جناب سروان (یا ستوان یکم) فرمانده مسئول دانشجویان افسری را که در روزِ بخصوص، غیبت کرده بودند و بعد از چهار و پنج سال که بهدرجه سرگردی رسیده بودند، در سال ١٣٣۴ در فرمانداری نظامی تهران، موقعی که بری اولین بار بازداشت و مورد بازجوئی قرار گرفتم، در اطاق بازجو دیدم !!
ضمناً اولین فرمانده مسئول دانشجویان افسری قبل از جناب ایشان و قبل از دوره ریاست بنده، سروان روزبه معروف بود.
منظور آنکه مبانی سازمان افسری متشکل و بسیار قوی حزب توده که مربوط و منسوب بهدوران حکومت دکتر مصدق مینمایند در دورههی جلوتر و با چنین حمایت و هدایتهائی در محیط خود دانشکده افسری و ارتش ریخته شده و پرورش یافته بود. تعداد زیادی از دانشجویان غیر نظامی ما نیز که تودهی شدند، تحت تأثیر و تعلیمات سروان روزبه و شاگردان افسر ایشان بودند.
این مسئله بسیار شایان توجه و درخور انصاف استکه برخلاف شایعات مغرضانه و تبلیغات دامنهداریکه خواستهاند، جناب آقای دکتر مصدق را عامل خطرکمونیسم معرفی نمایند و کودتی ٢٨مرداد[۱۳۳۲] را بهعنوان نجات مملکت،یک عمل ضروری و ملی جلوه دهند، تذکر داده و معلوم شود چه عواملو ایادی حزب توده را در ایران قدرت دادو چه منظوری در کار بوده است.
حتماً فراموش نکردهاند که چند سال قبل از مصدق، حکومت قوام السلطنه، سه نفر وزیر از آنها را در کابینه آورد، آنهم در کجا، در وزارت فرهنگ که محل آموزگارها و دبیرها است و مرکز و مبدأ تعلیمات و تحریکات آنها روی جوانان مملکت شد. همچنین در وزارت صناعت که سر و کارش با کارخانهها وکارگران است. پس از آن ورق برگشت و تودهایها از وزارتخانهها خارج شدند. (البته هر دو عامل روی مصلحت اندیشی بوده است). واقعه ١۵ بهمن ١٣٢٧ دانشگاه پیش آمد (یا پیش آوردند) و بهانه و موجبی پیدا شد تا در وزارت کشورِ دکتر اقبال ،حزب توده غیر قانونی اعلامشود. ظاهراً حزب توده غیر قانونی اعلام شد ولی فعالیت خیلی حاد و موثری بهصورت زیر زمینی در پیشگرفت. فعالیتیکه بنا بهقرائن و امارات عدیده، در ستاد ارتش و در دستگاههی انتظامی بدون پشتیبان نبوده است و بهترین شاهد آن ماجرای فرار سران محاکمه و زندانی شده حزب توده از زندان شماره۲ قصر شهربانی، بهدستیاری افسران نگهبان خارج (ستوان قبادی) و داخل (ستوان محمدی)، در روز ٢۴ آذر ١٣٢٨ می باشد (رجوع به مجله خواندنیها، شمارههی ١۴ تا ٢٨ فروردین ۱۳۳۳شود).
خلاصه آنکه حزب توده درختی بود که بذر آن در سلطنت پهلوی کاشته و روئیده شد، در دهساله بعد از شهویور، پیوندکاری و آبیاری و پرورانده شد. میوهاش را در حکومت مصدق بهبار آورد. میوه آن اولا انواع کارشکنیها و مزاحمتها در جریان ملی شدن نفت و در فعالیتهی ملی و دولتی زمان مصدق، ورود در صفوف ملّییون بهمصداق «حاجی انا شریک» آن عرب بیابانی، بهمنظور ارعاب مردم ایران و بالاخره ساقط کردن حکومت مصدق بود.
حالا خوشمزه است که دائماً دکتر مصدق و جبهه ملی را متهم میکنند که آنها تودهایها را میدان دادند و مملکت را به آستانه سقوط کشاندند.
پس از ٢٨ مرداد که پرده از روی خیانتهی دو طرف برداشته و خدمات و محبوبیت دکتر مصدق بر همه آشکار شد، حزب توده بنی استغفار از گذشته و اصرار به تشکیل جبهه واحد را گذاشت و این قضیه مستمسک جدیدی در دست تبلیغات دولتی داد که بگویند جبهه ملی و فعالیتهی دانشجویان و بازاریان دستور و الهام از تودهایها میگیرند.
بسیار لازم بود که این ندی حقیقت و انصاف و دفاع از حق در این دادگاه گفته شود.
پس از آنکه حزب توده (توده نفتی) وظیفه مقدّر را انجام داد وحکومت بعد از مصدق محکم و مستقر شد. هیئت حاکمه ما با تمام وزن و فشار خود و بهطور جدی و با استمداد از شکنجه ها و جاسوسیها بهوسیله نیروی انتظامی به سرکوبی حزب توده پرداخت. ولی در باطن و واقع این شدت عمل و خشونتهی خلاف انسانیت، سبب مظلومیت و محبوبیتآنها و حفظ و احیی ایدئولوژیشان گردیده است.
اگر بنده از حزب توده در مدافعات خود زیاد صحبتکردم و باید باز صحبتکنم
از جهت اهمیت و عواقبی است که داشته و دارد . و دادرسان محترم مسلماً منکر آن نیستند زیرا بهطوری که در روزنامه اطلاعات ١۵/۱۱/۱۳۴۱مینویسد :
«شاهنشاه در مصاحبهای که با مفسر آسوشیتدپرس در امور خاورمیانه کردهاند، صریحاً چنین فرموده اند:
« … خطر کمونیسم در ایران کاهش یافته ولی خطر از راه فعالیتهی خرابکارانه باقی مانده است و احتمالاً این خطر تا وقتی که مسلک و مرام کمونیسم در جهان وجود داشته باشد، ادامه خواهد داشت …
شاهنشاه سپس فرمودند: پاسخ این سئوال که آیا کمکهی آمریکا به ایران که پس از جنگ دوم تاکنون بهمیزان ۰۰۰‚۰۰۰‚۵۰۰‚۱ دلار (تقریباً ١٢ میلیارد تومان معادل بودجه دو سال مملکت) بری مبارزه با کمونیسم در این کشور کافی است، مشکل خواهد بود. ما از کمکهائی که در گذشته شده سپاسگزاریم ولی این امر بستگی به این دارد که مسائل را باید از کدام جنبه سنجید. بهعقیده من، ما میخواهیم که بیش از اینها در این راه پیشرفت کنیم. آیا شما هم میتوانید این کار را بکنید؟…»
در مبارزه با تودهایها ما نه زور و نیرنگهی فرمانداری نظامی و سازمان امنیت را داشتیم و بهکار بردیم و نه یک میلیارد و نیم از آمریکا کمک بلاعوض گرفتیم. معذالک فکر میکنم از طریق مواجهه فکری و عقیدتی و ابراز مکتب و خدمت عملی، بیشتر توفیق یافتیم و بیشتر حق افتخار داریم.
جبهه ملی:
اینکمیخواهیم تحولات و فعالیتهایما قبلملی شدن نفتو حکومت مصدق را پشتسر گذاشته، وارد سال ١٣٣٠ بشوم.یعنی نصف گردشکار را طی کرده باشم.
صرفنظر از جنبههی سیاسی و دولتی و اجتماعیکه در آن ایام درکشور صورت میگرفت و بنده مانند یک فرد عادی کشور ناظر و علاقهمند بهآنها بودم. روی کار آمدن جبههملی و نخستوزیری جناب آقای مصدق، بهطوریکه گفته شد در محیط دانشگاه تأثیر و تسکینی عظیم بری ما ایجاد نمود.
ما با مراقبت و زحمت زیاد موفق میشدیم علیرغم کارشکنیهی حزب توده نگذاریم چرخ درس و کار دانشکده از حرکت بیفتد، سهل است که پیشرفت هم داشتیم. انضباط را بههر تدبیر و تمهید که شده، حفظ میکردیم ولی یک چیز از عهده و عمل و قلمرو نظر ما خارج بود. ما در دل دانشجویان و جوانان بهطور کلی راه نداشتیم، ضمناً نمیخواستیم دوروئی و تزویر کرده، بهکسی دروغ بگوئیم. یعنی خود را ظاهراً مخالف ورود به سیاست و اعمال غرض در دانشگاه نشان دهیم، ولی خودمان حزبسازی و دستهبندی و ناجوانمردی کرده موافقین را سوگلی و جاسوس نمائیم و بهمخالفین نمره رد بدهیم یا آنها را بیجهت تحویل مأمورین انتظامی بدهیم. ولی بهطور محسوس میدیدیم نفوذ توده در میان دانشجویان و دانشآموزان در بسط و شیوع بود.
قبلاً عرض کرده بودم که دو عامل از تودهایها پشتیبانی و بهتوسعه آنها کمک میکرد. آن دو عامل از جنبه عملی بود. از جنبه فکری و نظری نیز دو عامل بهسود آنها کار میکرد:
- نیروی ایدئولوژیک و جلب و جاذبیتیکه بهلحاظ مترقی بودن و مخصوصاً تحریک (دینامیسم)رویافکار داشت و شالودهفلسفیوعلمیکهبهآنداده بودند.
- خالی بودن زمینه و اینکه در برابر موج و فشارکمونیسم، تقریباً هیچ مکتب سیاسی و امید نجاتی به جوانان عرضه نمیشد.
البته انجمنهی اسلامی سد بزرگی بهلحاظ عقیدتی و استدلالی در برابر فلسفه ماتریالیسم آنها ایجاد کرده و یک عشق و ایمانی در آن عده معدود جوانان مسلمان پیدا شده بود. ولی در جنب تبلیغات حزب توده کفایت نمیکرد و مخصوصاً خالی از دینامیسم و عمل و وجهه حکومتی بود. جوان خوراک میخواهد. بهقول یکی از دوستان، مغز و احساسات جوانها مثل سنگهی آسیا است که دائماً میچرخد. اگر گندم به آن رساندید یک عمل مفید انجام میدهند. اگر خورده آهن ریختید با آنها هم در میافتد و اگر هیچ خوراکی به آن ندادید خود را میساید و از بین میبرد. در آن زمان غیر از افکار ماتریالیسم و فعالیت و برنامههی تودهی، خوراک دیگری به جوانان درسخوان مملکت عرضه نمیشد. بنابراین مانند یک قشون مهاجم بدون مانع و مخالف پیش می رفت.
آن موقعیکه جبهه ملی و مبارزات ملّییون آغاز شد و عَلَمِ مبارزه برعلیه استعمار و ایادی آن برافراشته شد و موقعیتهائی در زمینههی مطبوعات و انتخابات بهدست آمد و بالاخره جبهه ملی روی کار آمد و یک بارقه امید و روزنه نجاتی درخشان در مملکت دیده و بر دلها تابیده شد، مکتب و مقصدی به جوانان عرضه گردید. ما در دانشگاه یعنی در قلب پیشروی افکار کمونیسم، شاهد این بودیم که چگونه جوانان مردد و بیمسلک به این مکتب میگروند و در برابر تودهایها سینه سپر میکنند. شعار استقلال و آزادی مملکت و تز جبهه ملی تحت رهبری دکتر مصدق، حقیقتاً نسیم نجات بخشی بودکهکشتی شکستهطوفان زدهکشور را در مسیر صحیح انداخت.
از همین لحظه بود که پیشرفت توده متوقف شد و بههمین دلیل بود که جبهه ملی و دکتر مصدق و تز ملی کردن نفت بهعنوان دشمن شماره یک تودهایها شناخته و هدف اصلی تیرهی آنها گردید. ما در دانشگاه شاهد بودیم که در انتخابات کلاسها بری سازمان دانشجویان که سابقاً در برابر نامزدهی تودهی کسی قدرت ابراز وجود نداشت. ملیها هم کاندیدا میدادند و موفق میشدند. از آن پس بری همیشه سنگر دانشگاه از دست تودهایها گرفته شد و بهدست ملّییون افتاد.
این خدمت بزرگی بود.
حقاً و انصافاً اگر جبهه ملی پیدا نمیشد و تز ملی شدن نفت، یعنی یگانه راه نجات عملی ایران از دست استعمار عنوان و اجرا نمیگردید، هیچ نیرو و تدبیری (نه شکنجههی ضد انسانی قوی انتظامی و نه یک میلیارد و نیم دلار کمک آمریکا) از پس افکار و عمال کمونیسم در ایران برنمیآمد.
بیش از این راجع به جبهه ملی اول از نظر سیاسی و اجتماعی چیزی نمیتوانم بگویم. چون چیزی شخصاً نمیدانم و کارهی نبودم.
مأموریت خلع ید و اداره شرکت ملی نفت ایران:
پیش از آنکه دومین دوره سه ساله ریاست دانشکدهام بهسر آید از طرف جناب آقای دکتر سنجابی وزیر فرهنگ دولت مصدق به معاونت وزارت فرهنگ دعوت شدم و علیرغم میل خود از محیط تعلیم و صنعت وارد محیط دولت شدم. معاونت وزارت فرهنگ طولی نکشید که به مأموریت جدیدی مفتخر و منصوب گردیدم. مأموریتی که خیلی بری سرم گشاد و فوق تصور و امکاناتم بود. ریاست هیئت مدیره موقت شرکت ملی نفت و مأموریت خلع ید از شرکت سابق نفت.
طرف غروب سوم ماه رمضان و عصر پنجشنبهی بود که خسته از کار اداره و گرسنه و بیحوصله به منزل میآمدم.گفتند افطار مهمان داریم. آقای مهندس حسیبی بالا است. پس از صرف افطار وقتی قضیه را که بنا به پیشنهاد در هیئت مختلط نفت (یعنی کمیسیون مشترک مجلس شورا و سنا بری نظارت در اجری قانون ملی شدن نفت) و تصویب آقای دکتر مصدق قطعیت یافته بود، برایم نقل کرد. گفتم چطور شما میخواهید چند تا موش امثال مرا به جنگ گله پلنگ بفرستید؟ من و شرکت نفت؟
ولی مملکت قیامی کرده وارد معرکهی شده بود و بر هر فرد خدمت و فداکاری هر قدر سنگین و غیر ممکن باشد فرض بود.
چون خود حسیبی در بسیاری از اعمال و اقداماتش در کار نفت، استشاره و استخاره از قرآن کریم مینمود، من هم قبولی خود را مشروط و موکول به استخاره از قرآن کردم. بری نماز مغرب به مسجد هدایت خدمت آقای طالقانی رسیدیم. آیه عجیبی که نشانه امید و امر بود (از آیات مربوط به جنگ بدر) آمد. آقای حسیبی مهلت نداد، بلافاصله دو نفری منزل جناب آقای نخست وزیر رفتیم. ایشان خوشحال شدند، مرا بوسیدند و فرمودند میروید آنجا اما خواهشدارم کاری بهکار ما نداشته باشی. مبادا دست به ماشینها و لولهها بزنی. بگذارید همان مهندسین و کارمندان انگلیسی با حقوق و مزایا و مسئولیتهی سابق کارشان را انجام دهند. اگر از شما پرسیدند بری چه آمدهاید و چکارهاید؟ بگوئید ما هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران هستیم.اگر پرسیدند از ما چه میخواهید؟جواب بدهید اولاً خودتان را مستخدم دولت ایران بدانید و ثانیاً آنچه نفت برده میشود یک رسید بهنام شرکت ملی نفت ایران بدهید. همین و بس.
همین و بس. اما متأسفانه یا خوشبختانه قضایا بهاین سادگی نگذشت. آقای دریک Drake رئیس کل شرکت در ایران بههیچوجه حاضر نشد ما را به سمت هیئت مدیره و ما فوق خود بشناسد. کشتیها هم البته رسید ندادند و برگشتند.
ماجری بسیار طولانی و تاریخی و شنیدنی استکه محل بیان آن اینجا نیست.کار به خلع ید و قبول مسئولیت و مدیریت کشید.
عمل خلع ید را تا آنجا که جنبه سیاسی و دولتی و تحریک مردم را داشت بیشتر سه نفر آقایان نمایندگان اعزامی هیئت مختلط (دکتر متین دفتری ، مکی و ناصرقلی اردلان) انجام میدادند. ابتکار مذاکرات دیپلماتیک با روسی شرکت و نطقهائیکه در اجتماعات میشد با آقایان متین دفتری و مکی بود. در عمل خلع ید و برافراشتن پرچم ایران و گرفتن جی روسی شرکت بود که بنده وارد شدم. اما به خوبی حس میکردم که بزودی مواجه و مقابل وظیفه سنگینی خواهیم شد؛ بهره برداری و اداره یا لااقل نگاهداری این دستگاه عظیم که حقیقتاً دریی پهناور مخوفی بود.
عظمت دستگاه و تشکیلات و تجهیزات آبادان و خرمشهر و مناطق نفتخیز و شبکه توزیع داخلی،بهقدری بود که بهتنهائی با تمام وزارتخانهها و ادارات و مؤسسات مملکت برابری میکرد. کسی بایستی مسئولیت اینکار را به عهده بگیرد که بالاترین شغل و قلمروی عملیاتش یک دانشکده فنی با ۰۰۰‚۲۰۰ تومان بودجه سالیانه و ۶٠ نفر معلم و کارمند بود و بهلحاظ اداری، از حدود ریاست دایره در اداره ساختمان بانک ملی تجاوز ننموده بود اما بهحول و قوه الهی اولاً، و با همکاری ملی و همگانی ثانیاً، و نیروی عشق و فداکاری ثالثاً، به توفیق کامل نائل شدیم.
بحث و تفصیل مطلب البته در این مقام بیمورد است. همینقدر بری تصور عظمت کار باید بگویم که:
بودجه هزینه روزانه دستگاه یک کرور تومان بود ، ۰۰۰‚۶۰ کارمند و کارگر داشت، یک میلیون تن مواد نفتی باید بری مصرف سالیانهکشور استخراج و تصفیه و تا اقصی نقاطکشور توزیع شود.در مناطق سوزان و دور افتاده خوزستان سرویسهی منظم و معظم آب و برق و یخ و حمل و نقل و خواربار و بهداری و خانهسازی و تعمیرات و سایر عملیات و احتیاجات را مانند زمان انگلیسها که ٣٠٠ متخصص در اختیار داشتند و ما فقط در حدود ٢٠ نفر علیالبدل بهجی آنها از تهران منتقل کرده بودیم، از کار نیفتد و هیچگونه وقفه و خلل وخرابی در کارها پیدا نشود.
تمام این وظایف و عملیات بدون کوچکترین توقف و تزلزل انجام گردید. علاوه بر آنها پلنت (Plant)٧٠ که از بزرگترین و مهمترین دستگاههی تصفیه جدید پالایشگاه بود در ایامیکه نخست وزیر و هیئت اعزامی ایران به آمریکا رفته بودند، بهراه افتاد و دستگاه روغن سازی که کمپانی امریکائی سازنده آن هنوز به اتمام نرسانده و تحویل انگلیسها نداده رفته بودند، بهکار انداخته شد….
خیلی دلم میخواست در اینجا فرصت و مناسب میبود تا نمونههائی از عظمت مشکلات و ارزش خدمات و زیبائی شاهکارهائیکه در آن ایام از طرف هموطنان انجام شد ذکر میکردم و نام کسانیرا که باعث افتخار و امید هستند میبردم تا شما هم در دل خود شاد شوید و مباهات کنید که ایرانی هستید.
هیئتهی مشاور و متخصصینی که بعداً به آبادان میآمدند، تحسین و اعتراف میکردند که به هیچ وجه نمیتوانستد تصور کنند بزرگترین پالایشگاه جهان چنین مرتب و منظم حفظ شده است.
مجله سپید و سیاه (شماره ٣/١٢/۱۳٣٢ یعنی بعد از کودتا) خبری راجع به نفت دارد و چنین مینویسد:
«مشاره و مطالعه بری حل مسئله نفت به شدت ادامه دارد. ریبر کارشناس معروف نفت به تهران آمد و گزارش کار خود را داد. با آنکه پیش بینی میشد که مخارج بهکار انداختن پالایشگاه بیش از ٨٠ میلیون دلار باشد، ریبر در گزارش خود گفته است که به خلاف آنچه شهرت دادهاند وضع پالایشگاه به هیچ وجه خراب نشده، بلکه کارشناسان و متخصصین ایرانی توانستهاند به نحو شایستهی در نگاهداری و حفظ پالایشگاه آبادان نبوغ ذاتی خود را به ثبوت رسانند. حتی اضافه کرد بر اثر خدمات و تجربههی گرانبهائیکه کارشناسان ایرانی در این مدت آموختهاند، احتیاج ایران به کارشناس خارجی به ثلثِ پیش از ملی کردن نفت رسیده است. ریبر میگوید که هم اکنون میتوان با وضع فعلی پالایشگاه، نفت تصفیه شده به خارج صادر کرد و تدریجاً پالایشگاه را توسعه داد.»
بنده ابداً نمیخواهم افتخار و حق آن خدمات و عملیات را بهنام خود ثبت و عرض نمایم. بنده نه مرد اقتصاد و سیاست بودم، نه مهندس نفت. افتخار و دلخوشی من فقط بهیک چیز است، چیزیکه میتوانید آنرا در عین حال بسیار کوچک تلقی کنید و هم بسیار بزرگ: عمل مدیریت. اما نه مدیریتی استبدادوار و انحصارطلب که همه چیز را در قبضه و اختیار و دستور و دلخواه خود قرار داده باشد. وظیفه و عمل بنده که آنرا میتوان هم بیعرضگی و ناتوانی دانست هم عرضه و توانائی، این بود که خواستم و گذاشتم هر کس کار خود را بکند. مانع از این نشدم (یا باعث این شدم) که هر کارگر و کارمند و متخصص ایرانی با حداکثر علاقه و علم خود در پستی که قرار دارد، لیاقت و امکاناتش را بروز دهد و احترام و حقش رعایت شود. تمام آن کارهی بزرگ و مهم را آنها کردند نه بنده.
کاریکه بنده انجام دادم این بود: دو سه روزی از ورودمان به آبادان نگذشته بود که از تنها مساعدت یا موافقتیکه مدیران انگلیسیکردند، استفاده نمودم. با راهنمائی مستر راس مدیر کل پالایشگاه، با رؤسی دیگر مانند شاگرد مدرسهای که باید با عجله دروس امتحان را حاضرکند، بهبازدید قسمتها و سرویسهی مختلف شرکت پرداختم.با چشم خریدار، بهکلیه قسمتها اعم از تصفیه خانه، آزمایشگاه، تلمبهخانه، سانترالهی برق، انبارها، حسابداری، حمل و نقل، آتش نشانی،کشتیرانی، خانهسازی و غیره، در آبادان و یک یک مناطق نفتخیز و بندر معشور سرکشی کردم. در هر قسمت با ایرانیان که غالباً مسئول دوایر و وظایف مراتب خیلی پائینی بودند، آشنا میشدم. دالان رابط و کلید ورودی بنده به آن سری عظیم و مرموز، یک عده سی چهل نفری مهندسین فارغ التحصیل دانشکده فنی و معدودی از هنرسرایعالی بودند که با غالب آنها آشنائی صمیمانه و اعتماد کامل داشتم. بهطور رسمی از شرکت و بهطور خصوصی از آنها یا از دوستان مطمئنآنها خواستم که لوحههی تشکیلاتی سرویسهی مختلف شرکت را با نام مسئولین مربوطه بدهند. سپس ارشد ایرانیان را که در هر سرویس هستند یا فرد با استعدادتر و مورد اعتمادتر آنها را که سوابق و امکانات کافی بری اداره آن قسمت داشته باشد، در نظر میگرفتم.
پیشاز آنکه انگلیسها ایران را تخلیه نمایند،مطالعات و مشورتها آنقدر پیشرفته بود که با همکاری آقایان سرتیپ ریاحی و دکتر فلاح بری هر قسمت (مخصوصاً قسمتهی حساس از قبیل آب، برق ، حمل و نقل، توزیع داخلی مواد نفتی و غیره) چه در آبادان و چه در مناطق، یک عده مسئولین از میان ایرانیان مقیم یا از آن عده بسیار قلیلی که از مرکز و از دوایر دولتی انتقال داده بودیم، نامزدهائی معین شد. البته این ایرانیانکه غالب آنها از مهندسین تکنیکال آبادان،هنرسری عالی یا دانشکده فنی و معدودی خارجه رفتههی اعزامی شرکت بودند. تصور نکنید قبلاً مقام معاونت و همکاری مستقیم رؤسی انگلیسی را داشتند. بلکه آنها، در سلسله مراتب اداری و فنی، مجبور شده بودیم سه پله و گاهی پنج پله بالا آورده باشیم و به عوض یک کار، گاهی سه کار روی دوششان بگذاریم. معذالک اگر اجازه مختصر اغراق را داشته باشم، میتوانم بگویم معجزه کردند.
حکایات و نمونههی فراوان دارم که متاسفانه دادگاه اجازه ذکر آنها را نمیدهد.
آری کار خارق العاده ی کردند. چرا و از کجا این نیرو و الهام را میگرفتند؟ از آنجا که عشق آزادی مملکت و سربلندی و نجات ایران در وجودشان شعلهور گشته بود. بری آنکه به شخصیت و ارزش آنها احترام گذارده و میدان عمل در اختیارشان قرارگرفته بود. مدیریت به طریق دموکراتیک اجرا شده بود و با حقیقت و صمیمیت نه با دروغ و حرف.
بنده مدیریت را اینطور یاد گرفته و فهمیده بودم و میفهمم.
روزی در شوری دانشگاه نماینده دانشکده پزشکی پیشنهاد تأسیس یک آموزشگاه مامائی را آوردهبود که شرط ورود در آن را تحصیلات سوم متوسطه (یا شاید پنجم، درست یادم نیست) قرار داده بودند. این مطلب یعنی کمی سطح معلومات ورود به آموزشگاه مورد تعجب و ایراد بعضی از اعضی شوری دانشگاه قرارگرفت، نماینده مدافع دانشکده پزشکی توضیح داد ما مخصوصاً چنینکردهایم تا فارغالتحصیلان آموزشگاه ادعی زیاد نداشته، خود را متخصص ندانند. ما به آنها دائماً سفارش میکنیم که بهترین کار شما در برابر زن حامله، کاری نکردن و واگذاشتن کار به طبیعت است. دست به اسباب جراحی و عملیات زیادی نبرید و بگذارید بچه خود بهخود بیرون بباید. کار شما تقویت روحیه زائو و نظافت و مراقبت است …
نقش سلطنت:
بنابراین وقتی نهضت آزادی ایران مانند آقای دکتر مصدق و بنا به نصوص صریح قانون اساسی،میگوید در مملکت مشروطه شاه سلطنت میکند نه حکومت؛ قصدش نه تنزل دادن مقام سلطنت است، نه خیانت کردن به ملت و مملکت. بلکه بهعکس میخواهیم اصول ازلی و قطعی خلقت و رسوم صحیح مدیریت اجرا شود. وقتی قرار شد یک فرد دستش و نظرش و سلیقه و ری و فکرش (بهفرض که همه اینها قوی و نافذ و صائب و پاک باشند)، در تمام کارها دخالت نماید و تمام افکار و افراد پیرو نیات و مجری دستورهی او باشند، هیچکس را حق و ارزش و آزادی و ابتکاری نباشد و سازمان امنیت مدافع ظاهری سلطنت، تمام امور و شئون مملکت را زیر نظارت و یا اختیار خود بگیرد، در چنین شرایطی کارها خراب میشود و پیش نمیرود.
ملی کردن نفت و آن نهضت عجیبی که مملکت ما و مخصوصاً مردم خوزستان را یکپارچه به حرکت درآورد، صرفنظر از جنبههی سیاسی یا فنی و اداری آن، از جهت راوانشناسی و اجتماعی نیز از حوادث بزرگ تاریخ ایران بشمار میرود.
ایکاش آقایان در آن مراسم و مسافرتهی خلعید و تظاهراتیکه در خرمشهر و آبادان و مسجد سلیمان و آغاجاری و سایر نقاط انجام میگردید حضور میداشتید و شاهد آن غلیان احساسات و فوران استعدادها میشدید.
بنده بهعنوان یادگار، گوشه مختصری ازآن مظاهر عظیم و عجیب را در مقالهای که در گرماگرم اضطرابها و انقلاب بری روزنامه اطلاعات (١٧/۴/۱۳٣٠) فرستادم و عنوان «اشکهی خوزستان» را دارد، منعکس ساختم.
در آن اجتماعات و تظاهرات طبیعی، بدون تصنع و تحمیل و بدون تدارک قبلی که در نقاط مختلف خوزستان تشکیل میشد و کارگران و مردم محل یا آقای مکی و گاهی بنده سخنرانی میکردیم، بری سهکس یا با ذکر سه نام غلغله میافتاد وکف میزدند: دکتر مصدق ، آیتالله کاشانی ، شاه.
بلی در آن زمان در نظر مردم این سه شخص و سه مقام حکم واحد را داشت ، دولت، روحانیت، سلطنت. ملت آنها را از خود و خود را از آنها میدانست.
با آنکه اعلیحضرت در ملی کردن نفت و در خلع ید عمل و ابتکار خاصی ابراز نداشته بودند، اما مردم بهنام ایشان دست میزدند. چون ایشان همانطور که در مورد مدیریت و قابله عرضکردم، نمیبایستی هم،کاری بکنند.میبایستی بگذارند مسئولین و متصدیان، کارشان را مبتکرانه و آزادانه تحت نظام صحیح و اصول مصوب انجام دهند. نظارت و مراقبت از بالا و رضایت دادن به فعالیت و رعایت کردن شخصیت و مسئولیت زیر دستان، کار بی ارزش آسانی نیست. مردم قدر این عمل را میدانستند و کف میزدند.
یکبار دیگر هم سابقاً بنده به شخصه شاهد احساسات پرشور شاه دوستانه مردم ایران بودم. احساساتی که مردم واقعی از صمیم قلب انجام داده به پی خود آمده بودند. نه آنکه پاسبان و سربازان و کارگران را با لباس عوضی و با وسائل دولتی و کامیونهی مقاطعهکاران آورده به آنها تعلیم کف زدن داده باشند. تلگرافها و آگهیهی ساختگی و تحمیلی هم نبود، خود مردم بودند.
در سال١٣٢۵، بری یک کار حکمیت مربوط به شرکت بیمه ایران، به رشت رفته بودم. اتفاقاً مصادف با مراجعت اعلیحضرت از سفر آذربایجان، بعد از قیام مردم آنجا و خروج پیشهوریها شد که از راه آستارا و رشت به تهران برمیگشتند. در سر راه تهران رشت، خانههی محقر دهاتی و جنگلی را دیده بودم که قالیچه و حتی گلیم و فانوس نفتی آویزانکرده هر کدام بهنحوی ساده ولی متنوع و طبیعی، چراغانی نموده بودند. مثل چراغانیهی ٢٨ مرداد حالا و روز ولادت شاه نبود که همه مغازهها یک نوع پرچم و عکس و حتی یکنوع شعر پشت پنجره زده و کاملاً معلوم باشد که دستوری و تصنعی است. بعد در خود رشت در میدان شهرداری بیش از سه ساعت مجبور ایستادم تا اتومبیل سلطنتی فاصله نیم کیلومتری خیابان سبزه میدان را در میان سیل جمعیت و استقبال کسانیکه گرد و غبار روی ماشین را بهسر و روی خود میمالیدند، بتواند طی کند.
آن استقبال بهطور وضوح طبیعی و صمیمی بود. صف پاسبان و سرباز در طرفین خیابان رو به مردم نگذاشته و مأموران مخفی در لابهلی مردم نفرستاده بودند و به کسی دستور کف زدن نمیدادند. اعلیحضرت احتیاج بهمحافظ و مبلغ نداشت.
بلی، درآنزمانکهاعلیحضرتسلطنتمیکردند، درمیانمردم محبوبیت داشتند. ولی متأسفانه حساب خود و راه خود را از مردم جداکردند. جی خود را از داخل مملکت و دل ملت به خارج مملکت منتقل ساختند.
مصدق:
اما چرا در آن روزها بری مصدق کف میزدند و امروز هم اگر دولت بگذارد او را
روی دوش از احمدآباد به تهران خواهند آورد. و چرا نهضت آزادی به او احترام گذارده و میگذارد؟
جواب این سئوال را ما در بیانیه روز افتتاح نهضت دادهایم:
مصدقی هستیم و مصدق را از خادمین بزرگ و افتخارات ایران و شرق میدانیم، ولی نه به آن معنی و مقصدیکه از روی جهل و غرض تهمت زده مکتب او را مترادف با هرج و مرج و تقویت کمونیسم و تعصب ضد خارجی و جدائی ایران از جهان معرفی کردهاند. ما مصدق را بهعنوان یگانه رئیس دولتی که در طول تاریخ ایران محبوب و منتخب واقعی اکثریت مردم بود و قدم در راه خواستههی ملت برداشته، توانست پیوند بین دولت و ملت را برقرار سازد و مفهوم واقعی دولت را بفهماند و به بزرگترین موفقیت تاریخ اخیر ایران یعنی شکست استعمار نائل گردد، تجلیل میکنیم.
یک حکایت کوچک نقل از آن دوره مینمایم:
در ایام مأموریت نفت، بهتهران آمده بودم. در باشگاه دانشگاه جشنی بود. به مدیر کل اداره دفع آفات که استاد دانشگاه هم بود، برخورده تبریک گفتم که بهطوری که در روزنامه مینویسند امسال موفق شدید با آنکه سطح آلوده شده به ملخ چهار برابر سال قبل بود با بودجهی معادل یک سوم آن سال دفع آفات کنید. ایشان تشکر کرده و گفت میدانید علت آن چیست؟ علتش در اینست که مردم این دفعه با مأمورین ما همکاری داشتند، همه جا به استقبال آمده سم و وسائل میگرفتند وخودشان میبردند و میپاشیدند. اما سابق یا فرار میکردند و یا موادی را کهتحویلشان میدادیم بهترتیبی از بین میبردند. علت موفقیت بزرگ ما همکاری ملت با دولت است.
تجلیل بزرگ ما هم از جناب آقای دکتر مصدق بری همین همکاری دولت و ملت میباشد.
«قیمتی تر از نفت»:
نه ماه بیشتر در جنوب نبودم. در این مدت دو عملکامل غیر قابلانکار انجام گردیده بود:
- خروج انگلیسها از ایران بدون آنکه آب از آب تکان بخورد و دستگاه نفت و توزیع نفت در مملکت بخوابد.
- استخراج و تصفیه نفت و شروع صدور و معامله آن.
بنابراین دولت ملی ایران در ملی کردن و اداره نفت توفیق یافت و به مرحله نهائی رسید. منتهی بعداً وضع عوض شد.
از اوضاع و اقدامات آن دوران مطالب و جریانهای زیادی هست که نمیگویم. فقط من باب ارتباطیکه با اتهامات کیفرخواست و دفاع دارد، قطعاتی از مقالهی را که درست روز خروج آخرین فرد انگلیسی در شماره مورخه ١٣/٧/۱۳٣٠، روزنامه شرکت بهنام آبادان نوشتهام میخوانم تا دادرسان محترم از خلال آن، جریان عجیبی را که در آن زمان در دلها وجود داشت، کمی احساس کنند و روحیه و نظریه کسی را که به زعم کیفرخواست بر هم زننده امنیت مملکت و مخالف ملک و ملت است بشناسند:
حال که بعد از چهار ماه و چهار روز کم، مبارزه پر اضطراب، خانه از خودمان شده است و بعد از بدرقه مهمان، از فرط خستگی روی سکوی در نشسته و میخواهم نفس راحت بکشم، به یاد ایام گذشته افتاده خاطرات شیرین و خاطرات سنگین را بهنظر میآورم و میل دارم بری رفیقم تعریف کنم …
بدترین لحظه و بلکه بدترین روز بنده در این مدت مأموریت، آن روزی بود که بعد از تخلیه مناطق نفتخیز در خدمت عدهی از همکاران به مسجد سلیمان رفته بودم. انتظار داشتیم در فرود از طیاره، کارگران را در نشاط و صفا و کارمندان را در خنده و شادی ببینیم. ولی طوری منظره آن پارچههی سفیدی که به چوب کرده به رخ ما میکشیدند و عبارات عداوتآمیز و کینهانگیزی که علیه بعضی از کارمندان ارشد نوشته بودند، ما را منقلب کرد که خواستیم از همانجا برگردیم …
البته با ملامت و دلالت موفق شدیم طرف عصر که خورشید داغ در افق فرو میرفت و شرجی خفقان آورِ روز جی خود را به نسیم ملایم شب میداد، این آتش کینه را قدری بخوابانیم…
اما بهترین خاطراتم … اعلامیهی بود که هفته قبل در روزنامهها و رادیو به امضی اقلیت مجلس دیدم و شنیدم … حال این اعلامیه به تأیید خدا یا به زور ملت یا به میل و رغبت تنظیم شده بود کار ندارم. همینقدر چون نشان وحدت و نمونه صمیمیت بود، دل هر ایرانی را روشن میکرد و مژده موفقیت قطعی را میداد …
قیمتی تر از نفت، این اتحاد و اتفاق و همآهنگی و صمیمیتی است که سدهی بزرگ بدبختی ملت را یکی بعد از دیگری خواهد شکست …
حال اگر این مقاله را مینویسم … بری اینستکه وقتی به خانه رفتید، دیگر آن خاطره اول بری شما تکرار نشود و اینک که بیگانه رفت، این زمزمههی شوم بیگانهپسند نیز از بین برود … در گوش شما کارمندان و کارگران شرکت ملی نفت هم که به تازگی از استیلی خارجی بیرون آمدهاید باید تا مدتی این جمله را خواند و تکرار کرد:
بیگانه رفت ، بیگانگی هم رفت ؛ دیگر یگانه باشیم.
…فرض کنیم که حرف شما درست باشد و کسانی سابقاً دست و فکر خود را درخدمت عمال نفت گذارده بودهاند … همانطور که نفت خودمان را تصرف کردیم بیائیم افراد خودمان را و سرمایههی زنده خودمان را هم تصرف کنیم. مگر این افراد با آن استعداد و هنری که دارند از نفت کمترند؟ مگر ما در مملکت آدم زیاد داریم که اینقدر افراد را بیقدر بدانیم؟ اندکی روح بلند و طبع عالی و مردانه داشته باشیم … در کار نفت همه زحمت کشیدند، همه پشت به پشت هم دادند تا درست شد. پس نفت مال همه است. بنده و شما چه حق داریم عدهی از فرزندان این آب و خاک را از ایفی وظیفه عمومی و همکاری در این دستگاه ملی محروم کنیم؟ … فرض میکنیم با اینهمه اصرار و الحاح، باز دل سنگ شما نرم نشده و در تصمیم خود به انتقام پافشاری کنید و لازم شود که به خوردهحسابهای قبل از شروع خلع ید بپردازیم. چقدر تشخیص بیگناه و باگناه مشکل است و اگر درستش را خواسته باشید، چون دستگاه، دستگاه اجنبی بود و طبق منطق شما هر خادم به آن دستگاه خائن به کشور بوده است. پس همه کارمندان و کارگران را باید بیرون انداخت.
اگر حکم شود که مست گیرند در شهر، هر آنچه هست گیرند
آنوقت علی میماند و حوضش. آیا چنین کاری به مصلحت است؟ اجازه میفرمائید؟…
و در آخر نوشتم:
…. در هر حال، ما ها را که از تهران، بری کمک و خدمت به شما آمدهایم، گمراه نکنید.
ما بری وصل کردن آمدیم نی بری فصل کردن آمدیم
خود شما هم مدتی این ورد را به گوش همدیگر بخوانید:
بیگانه رفت ، بیگانگی هم رفت ، دیگر یگانه باشیم
قبل از ترک خاطرات آبادان و قبل از ورودِ بحث به سال ١٣٣١، یک خاطره کوچک دیگری را هم که بهلحاظ توضیح و دفاع در زمینه کیفرخواست و ارائه سیر تحولات افکار، خالی از فایده نیست، بهعرض میرسانم:
در یکی از مسافرتهی موقتِ کوتاه که بری گزارش وکسب دستور یا بری دیدار خانوادگی به تهران میآمدم، عدهی از جوانان متعلق به آن دسته سوم از دارندگان سه نوع طرز فکر که قبلاً اشاره نمودم و جاگذاردهام، به دیدنم آمدند … آقایان همراه خود مرامنامه و اساسنامه تشکیل یک حزبی را آورده بودند. این حزب نه چپ چپ کمونیست بود و نه راست راست.آنچه آقایان میگفتند و اصرار میورزیدند و میخواستند بنده هم عضویت آنرا قبول کنم اساس تشکیل حزب و طرز فکر سیاسی و اجتماعی داشتن بود. اتفاقاً آنچه را هم بنده امتناع داشتم و نسبت به آن بیاعتنا و بیعلاقه بودم، همین حزبی شدن و فعالیت اجتماعی و سیاسی کردن بود. بهدنبال همان طرز فکر که قبلاً تقسیم بندی نموده بودم و تجربه یا سرگرمیکه به اقدامات به خیال خودم اصلاحاتی پیدا کرده بودم، هنوز مانند بسیاری از مردم همدوره، احساس چنین ضرورتی را بری خود و مملکت نمیکردم. طرفین بدون نتیجهگیری و با مختصر دلتنگی ازهم جدا شدیم. بنده به آبادان رفتم و آنها به افکار و مشکلات خود ….
بازگشت به درس و آزمایشگاه:
فروردین ١٣٣١ است. یکسال و نیم مانده است که گردش کار بنده به گردش کار کیفرخواست برسد و با یکدیگر همقدم شویم. بنابراین باز باید تشکر و خواهش کنم که حوصله به خرج دهید. خصوصاً که این یکسال و نیم، بهلحاظ جریانها و حوداثی که در مملکت و همچنین در ضمیر بنده و بعضی از همدورههی بنده روی داد، بسیار اساسی و در حکم گرههی اصلی زنجیرهی تحول یا تکامل است.
به دلائلی که ذکر آن در اینجا بیمورد است، بنده از عضویت هیئت مدیره موقت شرکت ملی نفت استعفا دادم و بهجبران ده ماه دوری و تعطیل،سخت بهکار دانشکده و مخصوصاً به آزمایشگاهحرارتی که متصدی آن بودم برگشتم. از تعطیلات تابستان نیز استفاده نمودم که چون تجهیزات و کار نصب ماشینهی آزمایشگاهحرارتی به واسطه این مدت مرخصی و گرفتاریهی قبلی دوره ریاست دانشکده از سایر آزمایشگاههی دانشکده عقب افتاده و قابل بهرهبرداری نبود، فرصت خوبی یافتم که تکمیل و بری شروع سال تحصیلی آمادهاش نمایم.
از این فرصت و استراحت حاصله بعد از فشار و جنجال شش ساله دانشکده و نه ماهه اداره شرکت نفت، یک استفاده دیگر هم نمودم، در مهرماه سال ١٣٣١ رسالهی بری گفتگو و دلالت دانشجویان و بهطور کلی محصلین مملکت منتشر ساختم: «بازی جوانان با سیاست» همانطور که از اسمش پیدا است این رساله که مثل نوشتهها و گفتههی بنده از روی عقیده و منطبق با علم نوشته شده بود، به منظور نصیحت دوستانه و ممانعت منطقی دانشجویان و دانشآموزان از هر گونه دخالت در سیاست بود.
لوله کشی آب تهران:
دوران فراغت و سرگرمی بهکار دانشگاهیم زیاد به طول نیانجامید. روزیکه در آزمایشگاه نشسته بودم، آقای مهندس زنگنه رئیس وقت سازمان برنامه به دیدنم آمد و گفت وضع لولهکشی آب تهران خراب است. ۵٠ میلیون تومان تا بهحال خرج شده و هنوز از آب خبری نیست. مدیر کل آنجا با اختیارات و قدرتیکه دارد دو پایش را توی یک کفش کرده و میگوید تا ۵٠ میلیون تومان دیگر را که مجلس بری وام لولهکشی تصویب کرده به من ندهید و پروژه الکساندر گیپ به آخرین مرحله خود نرسد، آب داده نخواهد شد. چنین پولی هم که فعلاً بری بانک و دولت مقدور نیست. ضمناً نماینده بانک ملی که در آنجا ناظر کارها است کارشکنیمیکند… مردمناراضی وآقایدکتر ناراحتاست.منتوراپیشنهاد کردم…
چنین تکلیف بری بنده غیرمترقبه و مخل استراحت درسیام بود. معذالک چه کاری از آب رساندن به مردم و زنده کردن یک شهر بالاتر:
« وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ».
آرزوی دیرینه من از دوران تحصیل در اروپا و بازگشت به ایران همین بود که منشاء اثر و خدمتی شوم.
معذالک گفتم خدمت آقای دکتر عرض سلام و تشکر بنده را برسان و بفرما اگر غرض اینستکه مدیر کلی برداشته شود و دیگری جایش برود که لولهکشی فعلاً لِک و لِکی بکند و جلوی سر و صداها گرفته شود، بنده اهلش نیستم. اما اگر واقعاً و عملاً قصد آب رساندن به شهر است بنده حاضرم. مشروط بر اینکه اولاً آن آقای نماینده بانک را که میگویند کارشکنی میکند بردارند و بعد بانک، پولی، آنقدر که ضرورت دارد، بدهد …
چندروز بعد آقی مهندس زنگنه برگشت وگفت دکتر همگفتند ما جز این نظری نداریم … پاشو برویم.
خدمت آقای دکتررسیدم فرمودند آنآقی بانک راگفتمعوضشکنند اما پولمول نداریم باید خودت درست کنی ولو شده از اسم حاجی آقا در بازار استفاده کن یک قرضه شهری راه بینداز، لولهکشی را تمام کن …
بنده در آن روز اطلاعی از وضع و برنامه و احتیاجات اداره لولهکشی، بههیچوجه نداشتم، ولی همانطور که میدانید مردم عامی وقتی میخواستند دروغ بودن یک وعده و کلک و حقهبازی کاری را بیان کنند، سابقاً میگفتند «قاسم کوری» ولی از زمان حکومت قوام السلطنه که سروصدی لولهکشی راه افتاد و هزار تومان قسط اول حق انشعاب را از بعضیگرفتند،«قاسم کوری» جایش را در زبانها به«لولهکشی» داده بود.گفتم با سابقه و شهرتی که در کار است، فعلاً حرف قرضه ملی یا شهری را بری لولهکشی نمیشود زد، مگر آنکه کاری پیش برود و آبی به لبهی خشک مردم برسد و اعتماد پیدا کنند، آنوقت دست در جیبشان کنند. بنابراین بنده بدون آنکه فعلاً تعهد خدمت نمایم و قول قبول این شغل را بدهم، یکی دو هفتهی میروم آنجا مطالعهی میکنم و میبینم آیا میشود با یک حداقل بودجه آب وارد لولهها و خانههی مردم کرد یا نه، اگر مبلغ آنرا لطف فرمودید آنوقت قبول این وظیفه را خواهم کرد و سعی مینمایم بقیه مخارج را از قِبَلِ درآمدهی کار و فروش آب، در بیاورم.
همینطور هم شد و پس از بازدید از قسمتها و مطالعه نقشهها و حسابها و مشاورهها با مسئولین قبلی که اصلِکاریهایشان از مهندسین فارغالتحصیل دانشکده و بنابراین از دوستانِ آشنا و صمیمی بودند، گزارش طرح مانندی تهیه و تقاضی ١۶ میلیونتومان اعتبار، بهعوض ۵٠ میلیون تومان باقیمانده از وام مصوب مجلس نمودم.
بنده در آنجا دیدم که :
اولاً، چون پروژه مهندسی مشاور انگلیسی الکساندر گیپ بر اساس ۰۰۰‚۷٠ مشترک و احتیاجات پنج و بلکه ده سال بعد تهران تنظیم شده است، به هیچ وجه منالوجوه ضرورت ندارد برنامه کامل در عرض یکسال انجام شود. بلکه مصلحت در تدریجی کردن آنست و به خوبی میشود به عوض ۶ منبع بزرگ بالی شهر فعلاً دو تی آنها را که کارش جلو است به اتمام رساند و آب مورد مصرف مشترکین سنوات اول را از همان دو منبع تأمین نمائیم و به عوض دو مجری بزرگ نقل آب که از کن تا جلالیه در نظر گرفته شده است فعلاً یکی را ساخت. و از این قبیل تغییر و تأخیرهی در برنامه.
ثانیاً، چون در شهر تهران هفت، هشت حلقه چاه عمیق وجود دارد که شهرداری در سابق حفر کرده است چرا این چاهها را فوراً به آن قسمت از شبکه لولهکشی که مخصوصاً در مناطق جنوب غربی شهر تقریباً به پایان رسیده است وصل نکنیم و به مردم آب ندهیم تا هم جلب اعتماد و امید شود و هم بهرهبرداری و درآمد شروع شود؟
ثالثاً، عمل انشعاب را که در مرحله دوم برنامه است و در حدود ٢٠ میلیون تومان وام دیگر لازم دارد تا به این ١٠٠ میلیون بچسبد و تازه به مردم آب برسد خودمان بهطور آزمایش و بدون استمداد و پرداخت حقالزحمه به الکساندر گیپ، شروع مینمائیم و پول آنرا بدون آنکه عنوان قرضه داشتهباشد از تقاضاکنندگان میگیریم.
بر اساس آن فکر، که باز تکرار میکنم پس از بازدید و مطالعه و با استفاده و مشاوره از اهل فن مقیم و احترام بهنظریات و ادامه خدمات مدیرکل سابق اتخاذ شده بود، مبلغ مورد ضرورت به ١۶ میلیون تومان برآورد گردید. گزارش تصویب و به همان قرار چرخهی اداره لولهکشی بهگردش درآمد. بهطوری که میدانید لولهکشی از شهرت«قاسم کوری» بیرون آمد. دو سه ماه نگذشته بود که در اطراف خیابان فرهنگ و امیریه و قسمتی از شاهپور به آب انبارهی مردم آب دست نخورده چاه عمیق توزیع میکردیم و متر مکعبی ۵ ریال پول میگرفتیم. در حالیکه با نظارت و بر طبق نقشههی الکساندر گیپ عملیات ساختمان دو منبع شمال شهر و بند بیلقان و شبکه اصلی مجری کرج – تهران در پیشرفت منظم بود و قرارداد تصفیهخانه و موتورخانه و مناقصه ساختمان اداره مرکزی بهامضاء میرسید، خود مهندسین سازمان آب تهران (عنوان جدید بهجی لولهکشی تهران) در یک منطقه بسیار کوچکی از محلات جدیدِ احداثی در باغشاه، بهطور امانی آزمایشی، به انشعاب دادن به خانهها پرداختند. آنوقت بر اساس آن کارگاهِ آزمایشی نمونه و مطالعات خودمان، اصول کار و برآورد هزینه انشعابات و همچنین آئیننامه انشعابات را تنظیم کردیم و به تصویب رسانیدیم. عمل انشعاب بدون احتیاج به مهندسین مشاور خارجی و بدون وام از بانک شروعگردید و مرکزی بری آن در جنوبِ «پارک سنگلج» ترتیب داده شد که هنوز هم برگزده و بهدنباله آن عمل انشعاب، نه تنها در تهران اصلی و تهران بزرگ بلکه در تمام ایران انجام میگردد.
همکاری با الکساندر گیپ بر طبق قرارداد امضاء شده سابق با حسن تفاهم و سرعت تصمیم پیش میرفت، ولی طرفین میدانستیم که پس از پایان شبکه شهر و بند بیلقان، خداحافظی دوستانه با یکدیگر خواهیمکرد و خود ایرانیها عملیات بعدی فاضلآب و لولهسازی وغیره را انجام خواهند داد. اما متأسفانه یا خوشبختانه و حتماً روی مصالح و ضرورتهائی قراردادهی مشاوره مجدد بعد از دوره بنده با آن مؤسسه و مؤسسات دیگر بسته شد.
معذرت میخواهمکه از لولهکشیکه ظاهراً ارتباطی با نهضتآزادی و کیفرخواست ندارد زیاد حرف زدم. لازم بود که شاهد زنده حاضر در جواب آن افراد و مقاماتی که خوش دارند دائماً ما ملّییون را به عوامفریبی و منفیبافی و احیاناً خرابکاری و ارتجاع متهم نمایند، جوابی داده و نشان داده باشم ناسیونالیسم مثبت واقعی چیست و چگونه میتوان با حسن نیت و ارزش دادن به اشخاص، همکاری و کار کرد. بدون آنکه با خارجیها خصومت و ستیز داشته باشیم.
اخراج از لوله کشی و بی ثباتی در عقیده سیاسی:
اواخر دوران خدمت بنده در لولهکشی تا اندازهی از حالت خالص اداری خارج شده آلوده به سیاست و مسائل حکومتی گردید. پایان آن درست به آغاز گردش کار کیفرخواست میچسبد و از این بهبعد دیگر در متن کیفرخواست وارد میشوم.
بعد از قضایی ٢٨ مرداد (که کیفرخواست میگوید، آقایان آنرا کودتا مینامند و البته دلایل این گفتار را در دادگاه عرض خواهم کرد)، بنده کماکان در سازمان آب تهران ماندم و کار آبرسانی و انشعاب ادامه داشت.
علتش این بود که یا دولت زاهدی فرصت و ضرورتی بری دست زدن به ترکیب سازمان مستقل آب تهران که در گوشه پرتی از شمال غربی تهران سرگرم ساختمان تصفیهخانه و انجام وظایف میرآبی خود بود نمیدید یا آنکه طرفین لااقل از جهت رساندن آب سالم به مردم پایتخت وحدت نظر داشتیم. حتی یکروز تیمسار زاهدی با لحنی مخلوط از تهدید و تحبیب به من میگفت:
«خیال نکنید که من نمیدانم شما آنجا هستید، خیلی به من فشار میآورند شاهنده را جی شما بگذارم ، ولی اینکار را نکرده ام…»
در هر حال بر سر آب تهران اختلافی با دولت نداشتیم و همکاری در زمینه اداری و فنی ادامه داشت. ولی غیر از آب، جریانهی حیاتی دیگری نیز در آن ایام در مملکت وجود داشت: انتخابات مجلسین و قرارداد نفت.
دولت زاهدی بلافاصله پساز استقرار و نطقها و وعدههی تبلیغاتی، دست بهکار انتخابات شد تا کوچکترین ایراد قانونی بهعملیات بعد از کودتا وارد نشود. اما همه خبر دارند چگونه انتخاباتی بود، چه انجمنهائی تعیین گردید، چه تهدیدها و ارعاب و اجبار در حوزهها بهعمل میآمد.تا آنجا که چاقوکشهی حرفهی هفتتیر بهکمر (که بنده بهچشم خود دیدم)، کنار صف ری دهندگان پاس میدادند و کسانیرا که مصدقی تصور میکردند فحش داده و میزدند. حتی روزنامههی آمریکائی عکسهی زیادی از مناظر سر تراشیدن و کتک زدن را منتشر ساختند و از معجزه صندوقها که «محمد» در آنها انداخته میشد و«فضل الله» بیرون میآمد، سخن راندند…
البته نه تبلیغات آزاد وجود داشت و نه امکان معرفی نامزدها و انتقاد بر دولت.
در چنین اوضاع و احوالی عدهی در صدد برآمدند حداقل ابراز وجود و اعتراضی نمایند. نامهی نوشتند: بهعنوان وزیرکشور و یا رئیس انجمن مرکزی انتخابات تهران. نامهی بود بسیار معقول و منطقیکه درآن درخواستشدهبود دستور فرمایند شرایط آزادی انتخابات تأمین شود. بنده همیکی از امضاء کنندگان بودم. فکر میکنم نه تنها در مملکت مشروطه بلکه در یک مملکت استبدادی یا دیکتاتوری کاری از این مجازتر نمیتوانست باشد. نامه بهصورت سرگشاده و اعلامیه هم نبود که بگویند تحریک و اخلال شده است.
یکیدو روز از امضاء و تسلیم نامه نگذشته،در اداره نشسته بودمکه تلفن زنگ زد. رئیس دفتر وزارت کشور گفت تیمسار وزیر فرمودند بهوزارتخانه تشریف بیآوردید.
روز پنجشنبه ٨ بهمن ماه خدمت تیمسار رفتم. بعد از تعارفات و دستور چی، گفتند «آقی مهندس بازرگان، در هئیت وزیران به من میگویند تو مار در آستینت نگاه داشتهی. این آقای مصدقی را چرا در لولهکشی باقی گذاشتهای؟» گفتم : من در ادره کار اداری و وظیفه آبرسانی را که مورد علاقه دولت است انجام میدهم و عقاید سیاسی و نظریات شخصی را دخالت نمیدهم. گفتند خیال میکنید من آدم سادهی هستم؟ چطور میشود هم انتصابات و اضافه حقوقها و اضافه دادنها دست شما باشد و مخالفین ما را سرکار نیاورید و تقویت نکنید؟ جواب دادم اعضاء سازمان آب همانها هستند که قبلاً بودند و سوابق عمل من در آنجا و در دانشکده فنی نشان میدهد که هیچگاه اعمال نظرهی شخصی و سیاسی و مذهبی در کارهی اداری و درسی نکرده و نمیکنم. ایشان وقتی بلاجواب ماندند، گفتند من این حرفها را نمیفهمم، شما باید تکلیفتان را با ما روشن کنید. نامهی نوشتهاید که انتخابات آزاد نیست. عرض کردم تیمسار بر طبق قانون اساسی مملکت، مردم در عقاید سیاسی آزادند و آیا همینکه یک هیئت ده دوازده نفری وزیران عوض میشوند همه کارمندان دولت و مردم باید تغییر عقیده بدهند؟ گفتند اولاً ده دوازده نفری نیست و مملکت عوض شدهاست ثانیاً من نمیدانم شما اگر میخواهید در این پست بمانید باید با دولت همعقیده باشید، و الا علیرغم علاقهایکه به همکاری شما در لولهکشی دارم باید بگویم استعفا دهید. بنده به یاد شعر تعزیه خوانها افتادم که میگفتند:
«یا بیا با یزید بیعت کن، یا برو کَنْگِوَرْ زراعت کن».
بنده جواب دادم تیمسار حاضرم. ایشان گفتند نمیخواهم فوری جواب رد به من بدهید امروز و فردا را هم فکر کنید و شنبه صبح نظرتان را به من بدهید.
طبیعی است که شنبه صبح نظرم مثل پنجشنبه بود …
این صحبتها در اطاق وزارتی ما بین ما دو نفر و بدون شاهد ثالث رد و بدل شد. جناب دادستان حق دارند بگویند طرف مقابل که فوتکرده و نمیشود از او تصدیق و تأیید گرفت و بنابراین شما هرچه دلتان بخواهد میتوانید بگوئید. صحیح است، اما خوشبختانه عصاره و نتیجه این مذاکرات روی کاغذ آمده است. نامههائی رد و بدل شد که در بایگانی وزارت کشور و بایگانی سازمان آب تهران حتماً موجود است و به علاوه ده روز بعد در شماره ٣١ سال اول مجله روشنفکر ، مورخ ٢٢/١١/۱۳۳۲ در
معرض افکار عموم گذارده شد. بهشرح ذیل:
به تاریخ ١١/١١/۱۳٣٢
تیمسار سرتیپ جهانبانی ، معاونت محترم وزارت کشور
به عرض میرساند روز پنجشنبه ٨/١١/۱۳۳۲ اینجانب را احضار و ابلاغ فرمودید که بنا بهدستور جنابآقی نخستوزیر لازمست درصورت تمایل به ادامه خدمت در سازمان لولهکشی آب تهران از فعالیتهی انتخاباتی و سیاسی که احیاناً علیه دولت تعبیر شود، خودداری نمایم و مقرر فرمودید تا روز شنبه نظر قطعی را به استحضار آنجناب برسانم.
اینجانب روز شنبه ١٠/١١/۱۳٣٢ حضوراً توضیح داده، تصریح نمودم که در اداره و با وسائل اداری مانند کارمند وظیفهشناس و با انضباطی وظایف محوله را از روی علاقه و کوشش تمام و بدون مخالفت با نظریات دولت متبوع انجام خواهم داد، ولی در خارج اداره و در غیر ساعات اداری، حق آزادی را تا حدودیکهقانون برایافراد کشور مقرر ومجاز دانستهبرایخود محفوظ میشناسد.
آنجناب تصمیم در این امر را موکول به طرح موضوع در هیئتوزیران فرمودید و روز یکشنبه ١١/١١/۱۳٣٢ تلفنی توصیه فرمودید که مقتضی اداری و مصلحت شخصی اینجانب در کنارهگیری از مدیریت کل سازمان لولهکشی آب تهران میباشد. اینک با توجه بهاینکه از ناحیه خود ناتوانی یا عدم علاقهی در ادامه خدمت بزرگ آب تهران که موجب استعفا باشد نمیبیند و طبق لایحه قانونی مصوب ٢١/۶/۱۳٣٠ تغییر مدیرکل لولهکشی با پیشنهاد شهردار تهران و موافقت وزارت کشور و تصویب هیئتوزیران صورت پذیر میباشد. معذالک نظر به اینکه عدم همآهنگی و همکاری مقامات عالیه با مسؤلین ادارت و سازمانها ، عملاً موجب رکود کار و زیان مردم میشود، بدینوسیله آمادگی خود را بری کنارهگیری از مدیریت کل لولهکشی آب تهران اعلام میدارد و از این تاریخکه وظایف خود را تحویل آقای مهندس روحانی معاون سازمان نموده است، از حضور در اداره خودداری مینماید.
درخاتمه از حسنظن و پشتیبانی جناب آقای نخستوزیر و آنجنابکه در مدت پنج ماه و چند روز گذشته نسبت به سازمان لولهکشی و شخص اینجانب ابراز شده و موجب پیشرفت مطلوب کار گردیده است، سپاسگزاری می نماید.
با تقدیم احترامات، مهدی بازرگان
به تاریخ ١٢/١١/۱۳٣٢
آقی مهندس مهدی بازرگان
نامه شماره ١١/١١/۱۳٣٢ راجع به استعفا از مدیریت کل لولهکشی آب تهران واصل و مراتب تأیید و به شهرداری تهران ابلاغ شد.
وزیر کشور
غرض بنده از قرائت این دو نامه چند نکته ذیل بود:
- جواب به کیفرخواست که میگوید:
«لازمستقبلاً با ذکر سوابقبیثباتی عقیده سیاسی نامبرده توضیح داده شود…»
قضاوت مطلب را به شما آقایان دادرسان واگذار مینمایم. آیا عمل کسی را که مدیریت کل یک اداره مستقل مهم با حقوق و مزایی آن و حمایت دولت مقتدر بر سر کار را بری خاطر آنکه در عقیده و عمل سیاسی خود آزاد باشد و تسلیم بهنظر دولت نمیشود(و نظایر این قضیه را باز استماعخواهید فرمود) باید بیثباتی در عقیده سیاسی نامید؟ در اینصورت آیا بهعقیده آقایان، دستگاه پر عرض و طول سازمان امنیت و دادرسی ارتش که تنظیم کننده کیفرخواست هست، سوءنیت و غرض آشکار نداشتهاند؟
آیا امثال بنده و مؤسسین نهضت آزادی ایران را باید بیثبات در عقیده سیاسی نامید یا بوقلمونصفاتی که در صف مقابل ما در دولت آقای عَلَمْ، معاون و وزیر و غیره بودند، به اقتضی روز، دم از شاهپرستی میزنند و در ایام رونق حزب توده از علمداران آن حزب و مبلغین ضدسلطنت و سلسله پهلوی بودند؟ رجوع فرمائید به روزنامه ایران ما مورخ ٢٣/١٠/۱۳٢٩ و روزنامه آتش شمارههی مورخ ١۴ و ١۶ و ١٧/٧/۱۳٣۶ که مقالات آنها را نقل کرده است. در آن مقالات نواختن سرود ملی را در سینماها موجب سردرد و سوء هاضمه میشمردند و به دربار بد میگفتند. اما حالا یک مرد روحانی آقای شیخ مصطفی رهنما را که در سینما موقع نواختن سرود ملی و شاید در اثر عدم توجه برنخاسته بوده است، افسری در سینما مورد فحش وکتک قرار میدهد و بعد بهزندانش میاندازند و یقیناً دادستان بهعنوان اتهام اهانت بهمقام سلطنت، سه سال محکومیت خواهد. خواست[۸] .
تیمسار دادستان امضاء کننده کیفرخواست، لابد اهل این مملکت نبودهاند یا مثل کبک سرشانرا زیر برف کرده و نمیدانستهاند که اگر من بیثبات در عقیده سیاسی میبودم تا به حال سر از نخستوزیری در آورده بودم یا لااقل وزارت و
دست کم رئیس دانشگاه شده بودم.
- ارائه یک سند زندهی زباندار بر عدم آزادی انتخابات، در اولین دوره بعد از حادثه ٢٨مرداد و بر غیرقانونیبودن انتخابات مربوطه یعنی مجلسیکه از آن بیرون آمد. سپس به سلسله تواتر طبیعی اثبات غیرقانونی و غیر ملی بودن کلیه دولتها و مجالس دیگری که از آن مجلس و از آن دولتها زائیده شدند.
وقتی در تهران پایتخت کشور با یک استاد دانشگاه، کارمند عالیرتبه دولت که تا پی اخراج از خدمت میایستد،چنین معامله بشود،تکلیف مردم زبان و قلم بسته و دور افتادهی شهرستانها و دهات معلوم است.
آیا دولتهی قانونی و دموکراتیک و متکی بهافکار عمومی چنین عملی را مینمایند و باکی از آزادی ری و فعالیت سیاسی قانونی اقلیت مخالفین خود دارند یا دولتهی تحمیلی و کودتائی؟
این یک سند زنده کاملاً گویی محاکم بینالمللی پسندی بود بر سلب آزادی در مملکت و غیر قانونی بودن دولتهی ناشی از آن. اتفاقاً متن کیفرخواست که سند رسمی زنده دیگری است، خود مؤید این مطلب و اقرارکننده به عدم وجود آزادی در مملکت است. تا آنجا که میگوید:
«فرمایشات اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در مورد آزادی انتخابات و امکان شرکت کلیه دستجات و جمعیتهای در این انتخابات…»
- ارائه اولین اثر و زنگ خطری که در گوش همفکرانِ مثل بنده نواخته و اخطار گردید که دیگر شرط خدمت و فعالیت در کشور، همرنگ و همصدا شدن با دولت یعنی بیرنگ و بیصدا شدن است. دولت و دستگاه،کاری به صلاحیت علمی و فنی و اداری و خدمات شما ندارد.آنچه بری او اصالت و ضرورت دارد، تبعیت است یعنی نوکری.
خوب یادم هست همین آقای مهندس زنگنه که از طرف آقای دکتر مصدق پیغام و مأموریت مدیریت لولهکشی تهران را آورده بود. یک روز از وزیر شدن آقای مهندس عطائی برایم تعریف میکرد:
جناب آقای فرمند به واسطه خستگی و سن از وزارت کشاورزی کنارهگیری کرده بودند. آقای دکتر در هیئت وزیران یا مجلس خصوصی، تحقیق و کسب نظر بری فرد جانشین ایشان مینمایند. آقای مهندس زنگنه میگفت من چون مهندس عطائی را در ریاست دانشکده کشاورزی شناخته بودم، ایشان را پیشنهاد کردم. آقای دکتر بری اتخاذ تصمیم فقط یک سؤال کردند: آیا آدم درست و امینی است؟ گفتم بلی. آقای مهندس منصور عطائی وزیر کشاورزی شد.
البته دو نکته اخیر رابری نقالی و مجلسآرائی نگفتم. ارتباط کامل با دفاعیات و آنچه باید به تدریج در زمینه کیفرخواست عرض کنم داشت.
مخصوصاً نکته سوم، یعنی اولین اثر و اعلام خطریکه خواهید دید چگونه منجر به تأسیس نهضت آزادی ایران گردید.
قرارداد کنسرسیوم و کیفر دادخواهی از مجلسین:
آن تبادل مذاکرات و مکاتبات با تیمسار وزیرکشور، تبعاتی جز محرومیت از خدمت (یا به عقیده دادستانی ارتش محرومیت از مقام و منافع)، در لولهکشی آب تهران نداشت. ولی خوشوقت بودم که در مدت یکسال و نیم مأموریت با تعقیب خدمات و زحمات سلف خود و با تعیین جانشین و تشویق خلف خود، برنامه اصلی لولهکشی به مرحله کامل بهرهبرداری رسید. عمل انشعابات کاملاً به جریان افتاده و مردم تهران برخوردار از یک موسسه پاکیزه منظم مفید و مدرن شده بودند. و میتوانم منت بر سر تیمسار بگذارم که از هر لیوان آب که میل میفرمائید، حداقل چند قاشق آن از دولتی سر من است.
بهکار دانشگاهیم برگشتم. یعنی کارم منحصر به آن شد. البته داشتن چنین شغلی شاید بیاهمیت و بیاثر بهلحاظ استقلال فکری (یا به عقیده دولتها، گردنشقی) نبود.
یک وقتی که با سه استاد دانشگاه دیگر (آقایان مهندس گوهریان ، مهندس جفرودی، مهندس فروغی) در اداره ساختمان بانک بودیم و بینیازی و گردنشقی سبب اعتبار و آبرویمان بود، ناظر مالی در اداره مرحوم نوریزاده گفت: «شما اگر زیر بار حرف ناحساب نمیروید و حرفتان را میزنید، بری اینستکه خیالتان راحت است، استاد دانشگاه هستید و حقوق آنجا را دارید. بنابراین هروقت خواستند تحمیلی به شماها بکنند، تهدید به استعفا مینمائید. اما ما بیچارهها مجبوریم هر توقعی داشته باشند، انجام دهیم.
این یک واقعیت و حقیقتی بود. نه تنها آن پیرمرد محترم مرحوم، متوجه آن شده بود، بلکه دولتهی بعد از ٢٨ مرداد نیز به آن پیبردند. بههمین دلیل تمام مساعی را بهکار زدند تا استقلال دانشگاه را بگیرند. نگذارند در مرکز کشور جزیرهی وجود داشته باشد که چهار تا استاد دانشگاه بتوانند بدون نگرانی از شغل و معاش خود اگر حرفی و حقی بهنظرشان بیاید، بزنند (گو اینکه در همان شرایط استقلال و استغنا هم کسانیکه شهامت و شخصیت استفاده از آنرا داشتهاند بسیار اندک بودند.) دولتهی کودتا باید همه را اسیر و بنده دست به دهان، تحت فرمان خود بنمایند.
گرفتن استقلال از دانشگاه، با یک حمله سه جانبه در سه جبهه شروع شد:
- زهرچشمگرفتن از دانشجویان بهشدیدترین وجه (١۶ آذر ۱۳٣٢ در دانشکده فنی، یا قربانی پیش پی مستر رایت کاردار سفارت انگلیس و نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا در چند روز بعد از آن).
- شکستن شالوده استقلال اداره دانشگاه.
- فشار بر استادان.
جملات ٢ و ٣ در یک عمل معین و مهم ادغام شد که علیه «فعالیتها» (به قول کیفرخواست) یعنی نهضت مقاومت ملی به عمل می آمد. منتها الیه حملات، روی کار آمدن آقای دکتر صالح و انتصابی شدن کلیه مقامات و انحلال عملی شوری دانشگاه و استقلال آن بود که بحمدالله صورت گرفت!
در دانشکده فنی (که ریاست آن با آقای مهندس خلیلی، یادگار دوران استقلال و انتخابات شورائی بود)، به درس و کار آزمایشگاه میپرداختم. البته معنی استادی دانشگاه و مهندسی، خروج از ایرانیت، بیاعتنائی به سرنوشت مملکت و بیاطلاعی از جریانهی عظیمی که بعد از کودتا میگذشت نبود.
همه کس به چشم خود میدید نه تنها سلب آزادی نطق و بیان و مطبوعات و انتخابات شده است، بلکه بزرگترین افتخار و ثمره اتحاد و جرأت ملت ایران را که روزنه امیدی به آینده درخشان رهائی از قید استعمار شده بود، یعنی اخراج خارجیان و ملی کردن نفت ایران ، دارند تحت لفافهی قرارداد شرکتهی عامل نفت (که خودِ وزیرِ مدافع آن در مجلس گفته بود ما آزادی و اختیار عمل چندان نداشتیم)، به باد میدهند.
آقایان دادرسان محترم ، جناب سرهنگ دادستان نماینده ملت ایران و مدافع دو آتشه قانون ، بفرمائید در چنین شرایط و اوضاع ، یک فرد سادهی ایرانی (نمیگویم استاد دانشگاه و صاحب مختصر حق آب و گل در کار نفت)، از نظر طبیعی و انسانی و قانونی، چه میتواند بکند و تا چه حدود بهعقیده شما اجازه دارد؟ آیا عملی ملایمتر و قانونیتر و مسالمتآمیزتر از اینکه بردارد نظریاتشرا تا هنوز قرارداد به تصویب نرسیده است ، به مجلسین به قول خودشان قانونی بنویسد؟ یا اگر چنین نامهی را سی چهل نفر از محترمین و مطلعین مملکت امضاءکرده بودند، او هم امضاء کند، ایرادی هست؟ چنینکاری گناه است یا ثواب؟ اگر چنین نامهی ضمناً سرگشاده بوده بهاطلاع مردم هم برسد ( در مملکتی که شما و اعلیحضرت میفرمایند از دموکراسیترین دموکراسیها است و به فرموده ایشان آزادی هر عمل جز خیانت وجود دارد و عدالت اجتماعی کامل برقرار است) ، آیا چنین عملی اخلالگری است ؟ اقدام علیه امنیت کشور است ؟ ضدیت با مشروطیت سلطنتی و با سلطنت باید تلقی شود؟
این نامههارا چه اشخاصی امضاء کردهبودند؟تاآنجا کهبه خاطردارماینها بودند:
آیتالله حاج سیدرضا فیروزآبادی، مرد روحانی عالیقدر و چندین دوره وکیل مجلس، بانیبیمارستان فیروزآبادی، مورد اعتماد مردمو احترامخاص پادشاه.
آیتالله حاج سیدرضا موسوی زنجانی، مرد دین و سیاست وکسیکه در نجات آذربایجان راهنما بوده است.
مرحوم علیاکبر دهخدا افتخار اخیر قرنکشور، بنیانگزار مشروطیت و مطبوعات در ایران،نماینده سابق مجلس،رئیس سابق دانشکده حقوق و دانشمندبزرگ، صاحب فرهنگ دهخدا.
آقی مهندس حسن شقاقی، پیشکسوت مهندسین ایران و مدیرکل سابق راهآهن و سازنده راههی بزرگ ایران و مورد علاقه و احترام شاه سابق.
دوازده استاد دانشگاه که یکنفرشان چندین دوره وکیل مجلس و سابقاً رئیس مجلس شورا بوده و سه نفرشان به ریاست دانشکدههی دانشگاه تهران انتخاب شده بودند.
نمیدانم میدانید یا نهکه اثر این عریضه بهساحت مقدس مجلسین چه شد؟ اخراج ما دوازده نفر از دانشگاه (آن ١٢ نفر عبارتند از آقایان: دکتر معظمی ، دکتر سحابی ، دکتر قریب ، دکتر عابدی ، دکتر جناب ، مهندس عطایی ، مهندس خلیلی ، مهندس انتظام ، دکتر نعمت اللهی ، دکتر بیژن ، دکتر میربابائی و اینجانب). همچنین انتظار خدمت عده دیگری از امضاءکنندگان که کارمند دولت بودند و بازخواستهائی از سایرین …
اگر مملکت ، مملکت آدمها بود و مجلسها، مجلس بودند ، میبایستی حداکثر بیعلاقگی و بیاعتنائیشان نسبت بهچنان نامه انتقادی قانونی،آن باشدکه مثلاً بهیکی از امضاءکنندگان بنویسند نظریات شما را بری رسیدگی بهکمیسیون مربوطه فرستادیم. ولی دولت به آن نامه جواب داد آنهم آنطور جواب …
ابلاغ انتظار خدمت ما با امضی وزیر فرهنگ دولتکودتا یعنی آقای جعفری به عمل آمد.
انتظار خدمت فوری نبود. مزاحمت و عکسالعمل فوری هم مشاهده نکردیم. ولی شنیدیم بعد از یکی دو ماه سفیر انگلستان آنرا به دولتیان ما ارائه داده و استفسار کرده بودهاست. در هر حال آنچه مسلم است اینکه یک روز در دانشکده قبل از حرکت به طرف کلاس ، بری امضی دفتر به اطاق معاون رفتم. جناب سرگردیکه بعداً سرهنگ و رئیس سازمان امنیت تهران شده است مؤدبانه سلام کرد و پرسید آیا آن امضی چاپی زیر نامه سرگشاده از جنابعالی است؟ گفتم درست است. گفت پس لطفاً این ورقه را در مقابل اسم خودتان امضاء فرمائید. دو سه روز بعد همه ما استادان امضاءکننده (و شاید عده دیگری را هم) به
فرمانداری نظامی احضار و مورد بازجوییکتبی قرار دادند. بعد فشار فراوانی روی رئیس دانشگاه شروع شد. آقای دکتر سیاسی رئیس دانشگاهگفته بودند من نمیتوانم بیجهت استادی را منتظرخدمت کنم. مگر آنکه یک محاکمه اداری یا شوری دانشگاه را تشکیل دهم و آنها توضیح دهند و دفاع نمایند. در هر حال اگر دستم را قطع کنید من حکم انتظار خدمت آقایان را امضاء نخواهمکرد.چنین شهامت و ابراز شخصیت از ناحیهکسیکه مؤسس استقلال دانشگاه بود و در خور تقدیر و تحسین فراوان میباشد،سببگردیدکه ریاست دانشگاهی ایشان دیگر تجدید نگردد… نظر بهاینکه میدانستند رئیس منتخب شوری دانشگاه غیر از آقای دکتر سیاسی نمیتواند باشد، قانونی از مجلس گذراندند که شوری دانشگاه سه نفر را پیشنهاد کنند و بعد یکی از آنها به تصمیم اعلیحضرت به ریاست دانشگاه منصوب شود. به این ترتیب بود که آقای دکتر اقبال رئیس دانشگاه شد.
یک روز در همان ایام آقای دکتر سیاسی مرا به دبیرخانه دانشگاه خواستند و خصوصی صحبت میکردند. میگفتند اوضاع را که میدانستید، این چه کاری بود که کردید و این نامه و اعتراض چه فایده داشت؟
گفتم بلی ، من هم خوب میدانستم که نتیجه عملی ندارد و جلوی قرارداد
کنسرسیوم را نخواهد گرفت. اما اینکار را کردم فقط بری آنکه بعدها که پسرم بزرگ شد نگوید پدرم مرد پفیوز و بیغیرت بود… نسلهی بعد ایران نیز وقتی به تاریخ گذشته نگاه میکنند مأیوس از نژاد و خون خود نباشند و نگویند نهضت عظیمی چون ملی کردن نفت در این مملکت به پا شد، بعد کودتائی و اوضاعی پیش آمد، تمام آن اقدامات و افتخارات را به باد داد، ولی صدا از هیچکس در نیامد… ما اینکار را کردیم تا در آن روزگار که نمیدانم ده سال دیگر، صد سال دیگر یا چه وقت خواهد بود، ایرانی امید و اعتمادی بهخود داشته و شاید حرکتی بنماید. آقای دکتر سیاسی دیگر حرفی نزد.
بازگشت به دانشگاه:
دوران انتظار خدمت ما شش هفت ماهی طول کشید. در آنمدت یازده نفرمان بری تأمین معاش و خدمت، دست به تأسیس شرکتی زدیم، بهنام شرکت یاد (اختصاری یازده استاد دانشگاه) .
چندی که گذشت و آتش غضبها تا حدودی تسکین یافت و قبح عمل دستگاه ظاهرتر شد، تصمیم به ترمیم گرفتند. استادان را به تدریج و با احترام برگرداندند. معلوم است که تظاهر و تجلیل از ناحیه دانشجویان فوقالعاده بود.
روزنامه سپیدوسیاه مورخ ٢٠/۶/۱۳٣٣ در یک خبر سه سطری مبهم، بازگشت ما را به دانشگاه به شرح ذیل اشاره کرده بود:
«موضوع استادانیکه از طرف وزارت فرهنگ منتظر خدمت شده بودند مطرح شد و اعلیحضرت با بازگشت و ادامه خدمت استادان موافقت فرمودند. باید دانستکه پیدا کردن جانشین بری بعضی استادان مشکل بودهاست بدینجهت نیز بازگشت آنها ضروری تشخیص داده شد.»
ملاحضه کنید، اجازه بازگشت بهخدمت چند استاد را شاه مملکت باید بدهد. آیا این عمل پائین آوردن مقام سلطنت نیست. یک دانشجوی علاقهمند به استادان خود، وقتی میخواندهاست که بازگشت استادان با موافقت اعلیحضرت بوده،آیا حق نداشته استکه پیش خود فکرکند انتظار خدمت و اخراجشان هم یقیناً بهدستور اعلیحضرت بوده است؟ با چنین اظهارات و دخالتها، آیا بر موقعیت و محبوبیت شاه علاوه میشد یا کسر؟ تقصیر با کیست؟
چرا وارد سیاست شدم ؟ :
اینمطالب راکه عرض میکنم ذکر مراحل و مراتبی استکه درست در متن گردش
کار کیفرخواست قرار دارد. هم معنی بیثباتی در عقیده سیاسی را که بازپرس و دادستانِ امضاءکننده کیفرخواست به عنوان چاشنی اتهامات و مدارک به ما نسبت دادهاند درک میفرمائید و هم موجباتی را که پیشآهنگ ورود اینجانب بهجبههملی و نهضت آزادی شده است یکایک از برابر چشمهی آقایان دادرسان میگذرانم.
برای اینکه دادرسان محترم بهطوریکه مورد نظرکیفرخواست و منطبق با اظهارات صریح دادستان امضاءکننده کیفرخواست در دادگاه بدوی بود ، از نیت و هدف و قصد و باطن اینجانب استحضار پیدا کنید، بد نیست مذاکراتی را که بین اینجانب و آقای مهندس اصفیاء رئیس فعلی سازمان برنامه و استاد ارزنده ولی سادهدل و محترم آنوقت دانشکده فنی رد و بدل شد تا حدودیکه حافظهام یاری میکند عرض نمایم. چون این مذاکرات را چندین بار در این مدت به مناسباتی بازگو کردهام در خاطرم محفوظ و آشکار مانده است.
در زمینه انتخابات و دولت و قرارداد کنسرسیوم و نفت با هم صحبت میکردیم و شاید پیشنهاد امضاء آن نامه به مجلسین را نیز به او نموده بودم. اولاً از امضی آن نامه معذرت خواست و گفت: «این بری من زیاد سنگین است»
و بعد با حجب و ایجاز درکلام مخصوص بهخود چنین فهماند که تو همیشه مخالف دخالت در سیاست و طرفدار تخصص و تقسیم وظایف بودی(حتی آن کتابچه، بازی جوانان با سیاست را نوشتی)چطور حالا از این حرفها میزنی و از اینکارها میکنی؟ گفتم اتفاقاً این سئوال را خودم هم قبلاً از خودکرده بودم و جوابش آماده است. بلی من همیشه طرفدار و مُبَلِّغ این فکر بودم که هر وقت در مملکت نانوا نانش را خوب پخت، زارع گندم و محصول خوب و فراوان بیرون آورد. معلم، معلم خوب بود، شاگرد، درس حسابی خواند، وزیر کار وزارتش را با درستی وصلاحیت انجام داد، وکیل و روزنامه نویس و سیاستمداران هم در کار سیاست متمرکز و متبحر شدند، مملکت درست میشود. بنابراین وظیفه ملی و سیاسی هر کس اینستکه کار مربوط بهخود را با حداکثر علاقه و جدیت انجام دهد. حالا هم به این حرفها معتقدم و هر مملکتی باید اینطور باشد. نباید یک آدمی مثل من و تو ظهر که بهخانه برمیگردیم بپرسیم نان را از کدام دکان و گوشت را از کدام قصاب خریدهاند و آشپز چطور طبخش را کردهاست. اما یکوقت است که از تو سلب اطمینان میشود و میبینی نانی که کلفت از نانوا میخرد در آن از هرکثافتی وجود دارد، گوشت قصاب، بهعوض گوسفند، مردار سگ است، و کلفت خانه اثاثیه را میدزدد و میبرد. در این صورت چه خواهیکرد؟ جز آنکه خودت در خانه تنوری بزنی، لباسهایت را خانمت بشوید، ناهار بهیک نیمرو اکتفا کرده خودِ آدم آنرا بپزد و قسعلیهذا … البته خیلی وضع بد و غلطی است اما آن روزی که مسئولین و متصدیان به وظیفه خود عمل نکردند و بلکه خلاف آنرا انجام دادند و دزد و خائن بودند، همه کس مجبور است همه کاره شود. استاد دانشگاه هم، به داد و فریاد سیاسی بپردازد.
جناب دادستان محترم، اگر بنده و این آقایان وارد فعالیت سیاسی شدهایم به این دلائل بوده است. ما هستیم که حق داریم بگوئیم:
ما بهاین در، نه پی حشمتوجاه آمدهایم
از بـد حـادثه اینجــا بـه پنـاه آمـدهایـم
ما بر خلاف کیفرخواستیکه جنابعالی حتی نخواستید یک کلمه آن را پس بگیرید و مدافع آن میباشید با «برنامه وسیع عوام فریبی در تلاش تحصیل قدرت» وارد گود خطرناک سیاست نشدیم . هدف شیطانیدر بنده وسوسه این کارها را نمیکرد. بلکه هدف رحمانی و درد حق و ملت بود. اما اگر بهدنبال تحصیل قدرت میبودیم، چه داعی داشتیم همه جا پشت به قدرت کرده پله پله مقامات احرازی و اکتسابی را از دست بدهیم؟ خریدار خانه نشینی و کنج زندان شویم؟ بری من که تا قبل از کودتا به ریاست دانشکده و معاونت وزارت فرهنگ رسیده و حتی آقای دکتر پیشنهاد و اصرار قبول وزارت پست و تلگراف را کردهبود، چه اشکالی داشت همانطور که دستگاه میخواست کاری به اینکارها هم نداشته، رئیس دانشگاه و وزیر و نخست وزیر و رئیس مجلس سنا و شورا بشوم عده زیادی از آنها که وزیر و وکیل هستند مگر از شاگردان یا همکاران یا زیر دستان بنده نبودند که با هم جلو میرفتیم و چه بسا خود من آنها را بالا میآوردم؟ آیا شما خجالت نمیکشید از اینکه میبینید کیفرخواست ادارهکل دادرسی ارتش شاهنشاهی ایران با چنین بیانصافی آشکار و غرض ورزیها تنظیم شده است؟ …
ما میدیدیم آزادی از بین رفته و جی عدالت را ظلم گرفته است. وقتی آزادی رفت همه چیز رفته است. وضع مملکت مانند آتش گرفتن خانه بود که هرکس از بزرگ وکوچک هرچه در دست و هر کار دارد زمین میگذارد و به سر و صدا و چارهجوئی و رساندن آب و نجات اهل خانه میپردازد.
اولین زندان (سال ١٣٣۴):
از مراجعت به دانشگاه و از تأسیس شرکت یاد چند ماهی نگذشته بود که در طلیعه رویکارآمدن دولت جناب آقای علاء (با شعار مبارزه با فساد و بهعنوان نوبر)، در منزل مشغول نهار خوردن بودمکه در زدند و بعد چند نفر وارد خانه و اطاق شده پس از تفتیشهی لازم و جمع کردن اسنادی که مهم آن یک عکس آقای دکتر مصدق از طاقچه و چندکتاب مختلف غیر سیاسی بود مرا بهفرمانداری نظامی بردند و زندانی کردند… بعد از دو سه روز نیز بهاتفاق آقای مهندس سحابی و یک جوان دیگرکارمند بانک، به لشگر زرهی منتقل شدیم. از این زندان، کیفرخواست، مختصراً صحبت میکند. در آنجا سه یا چهار بار مورد بازجوئی قرارگرفتم. ولی چون حقیقتاً هیچگونه مدارک و ایرادی علیه من (غیر از همانها که عرض کردم و همانها سبب اخراج از لولهکشی و دانشگاه شده بود)، نداشتند که بتوانند مستمسک ظاهری کنند و دانشگاه هم نزدیک بهافتتاح بود و میبایستی ملاحظه دانشجویان را بنمایند،خودشان خواستند و آزادم کردند. محصول آن ۵ ماه زندان چند چیز بود:
- کتاب «عشق و پرستش» یا ترمودینامیک انسان (محرک ومبدأ همه چیز عشق است (U-TS) که بعد چاپ و منتشر شد.
- تکمیل کتاب «راه طی شده» از کتاب ١۴٠ صفحهی به ٢۴٠ صفحه.
تفکر و توجه به این حقیقت که درد ایران نه با تشکیل یک حزب سیاسی حل میشود و نه حتی با رویکارآمدن یک دولت ملی از طریق اکثریت در مجلس یا تحمیل و تصادفات سیاسی و آسمانی. آنچه لازمتر و واجبتر از همه چیز است بعد از عشق و پرستش، تربیت دموکراسی و امکان مجتمع شدن و همکاری است که ما در اثر ٢۵٠٠ سال زندگی غیر دموکراتیک و غیر اجتماعی، یعنی انفرادی تحت رژیم استبدادی، فاقد آن هستیم. نه میتوانیم دور هم جمع بشویم و نه وقتی دور هم جمع شدیم حاضر به گذشت و سازش و همکاری هستیم. پس باید عجالتاً، عملاً خود را برای فعالیتهی اجتماعی تربیتکنیم. این افکار و استدلالها را بعداً در یک سخنرانی جشن عید فطر انجمن اسلامی دانشجویان در دانشکدهکشاورزی کرج مطرحکردم و
چاپ شده است: «احتیاج روز».
درد دل جوانان:
باخروج از زندان زرهی، بنده مجدداً به خانه و زندگی و به دانشکده فنی و دانشگاه، یعنی پیش جوانان برگشتم. وطبیعی استکه مورد استقبال فوقالعاده قرار گرفتم.
نصیب و مقدر من این بود که با آنکه مرتباً در جاده عمر و زندگی به سوی پیری سرازیر شدهام، اما محیط عمل و طرف صحبت و توجهم همیشه جوانان به سن معین بوده از اینجهت خود را همیشه جوان و علاقهمند بهسرنوشت آنها دیده و میبینم. البته هر ایرانی، علاقهمند به طبقه جوان و سرمایه آینده کشور خود میباشد و هر چه انسان پیرتر میشود محبت و علاقهاش به فرزندش بیشتر میشود.
ولی بری کسیکه شغلش معلمی در دانشگاه و حاشیه زندگیش فعالیت سیاسی بوده و فعالیت سیاسی هنوز که هنوز است بیشتر اختصاص به جوانان دارد، مسائل مربوط بهجوانانکهنه شدنی نیست. بلکه همیشه مورد علاقه و بحث محافل و مطبوعات و مسئولین امور میباشد. یقیناً دادرسان محترم نیز که مأمور قضاوت در باره یک جمعیت سیاسی که عده زیادی از جوانان را در بر دارد، شدهاید بهاین مسئله بیعلاقه نمیباشید.
اصلاً در ایران سیاست و حزب، قسمت اعظمش موضوع جوانان است. به علاوه در گزارشهی ساواک و سئوالات بازپرسها و کیفرخواست، همه جا ما را در زمینه اغوی جوانان، مسئول و متهم شناختهاند.کلیه مدارک استنادی هم از قلم و فکر جوانان است.
بنابراین جا دارد به درد دل و به طرز فکر این طبقه مملکت برسیم. اگر اینکار را نکنیم قصد و هدف از تأسیس نهضت آزادی ایران را که مبدأ و منتهی جرم است تشریح نکردهایم.
جوانها از جهات ذیل با ما اختلاف داشتند:
اولاً همانطور که نسل ما و نسلهی قبل از ما که مشروطیت را به وجود آوردند، تحت تأثیر افکار دورههی رنسانس و تجدد و ناسیونالیسم و لیبرالیسم اروپا بودیم، نسل بعد از ما تحت تأثیر افکار اجتماعی و فلسفی جدید وسیعتر و عامتر سوسیالیسم (نقض طبقات، مبارزات حزبی، عوامل اقتصادی و اینکه آزادی و استقلال، علاوه بر آزادی در ری و عقیده، باید توأم با رهائی از قیود اقتصادی و نظامات اداری هم باشد) و کمونیسم وغیره بودند. و مستقیم و غیر مستقیم تعلیمات حزبی و تاحدودی مبارزات سیاسیرا دیده بودند.
ثانیاً بهقدر یک آزمایش از ما جلو بودند.مزه تجددخواهی و اصلاحات را چشیده و دیده بودند که دردی دوا نشده است . فشار و گرفتاریها و عقبافتادگیها و ناراحتیها بهجی خود باقی است. به علاوه همه آن اصلاحات و خیالات در شهریور ۱۳٢٠ باد هوا شد. قضایا را آنها از دریچه دیگری میدیدند.
ثالثاً چشم و گوشها در دنیا بیشتر باز شده و تجزیه و تحلیلهی سیاسی را دیده بودند. سیاست بری آنها از محافل سری دیپلماسی و اشرافی به میدانهی آشکار تودهی آمده بود.
رابعاً به اقتضی جوانی، حرارت و آتش دیگری داشتند. بیش از نسل ما بهحرکت و هیجان علاقه و عادت پیدا کرده بودند. ما سنین بلوغ خود را یا در سالهی آخر قاجاریه در خفت و ضعف و ترس گذرانده بودیم یا در سالهی اول قدرت پهلوی که بی سر و صدائی و سکوت اجباری بود. ما بچههی ترسو و معقول از آب درآمده بودیم. اما اینها بچههی دوره جنجال و هیاهوهی بعد از شهریور ۱۳٢٠ بودند.
خامساً نارضایتی بهوجه شدیدتری در اینها وجود داشت. هم از جهت خرابی اوضاع مالی و اختلافات طبقاتی و هم از جهت بالا رفتن استاندارد یا سطح زندگی و افزایش فوقالعاده توقعات و حساسیتها. روح عناد و بدبینی و کینه، خیلی بیش از سابق شده بود.
سادساً این جوانان مستقیماً در معرض ضربات و صدمات شدید هیئت حاکمه قرار گرفته بودند. ضربات و صدماتیکه در ایام جوانی ما، سابقه نداشت. آنوقتها، ما مثلاً گاهگاه چوب و فلک میدیدیم امّا حالا گلوله و خون را دیده بودند، ١۶ آذر شوخی نیست.باطوم پاسبانان در تظاهرات خیابانی بهسر و رویشان خورده و شکنجههی زندانها را چشیدهبودند.حتی دخترها نیز در ایندورانها مصونیت نداشتند منخودم در لشگرزرهی،خرسی را که در حمامتاریک بهسراغ دخترها میفرستادند دیده بودم.بعداً که قضیهاول بهمن١٣۴٠ پیشآمد دیگر قضیه ازحدود تنبیه و تهدید تجاوز کرد.کماندوها با عناد و کینهتوزی مخصوص، بهقصدکشت همه را میزدند و به هیچ کس و هیچ چیز ابقا نمینمودند . حتی به بیماران و مجروحان پانسمانشده ، حتی به کتابها و میکروسکوپها …
وحشیگری و جرح عام آن روز را روزنامه فکاهی توفیق به وضع پر معنائی در کاریکاتور روی جلد نشان داده، سالن درسی را کشیده بود که استاد سر و دست پیچیده و پا شکسته مشغول تدریس است و با اشاره بهتنها جوان سالمیکه بالی آمفی تأتر نشسته است میگوید: «تو که دانشجو نیستی اینجا چرا آمدهای؟»
فکر میکنم بهترین شاهد و مدرک زنده فجایع آن روز و رفتار خصمانه عجیب مأمورین دستگاه، اعلامیهی باشد که رئیس دانشگاه وقت (رئیس دانشگاه منصوب اعلیحضرت) صادر کرده بوده است:
«امروز یکشنبه اول بهمن ماه[۱۳۴۰]، ساعت ١١ و ربع، عدهی نظامی بدون اینکه اتفاقی ورود آنان را ایجاب نماید به محوطه دانشگاه وارد شده عدهی از دانشجویان را مجروح و مضروب نمودند.
دانشگاه نسبت بهاین روش اعتراضداشته و تقاضی رسیدگی و تعقیب مرتکبین را از دولت دارد. مادامیکه نتیجه رسیدگی به دانشگاه اعلام نشود اینجانب و روسی دانشکدهها از ادامه خدمت در دانشگاه معذور خواهیم بود.
خلاصه آنکه دستگاه دولت بری جوانان این دوره قیافهی غیر از قیافه پاسبانان زمان مراجعت ما از اروپا را داشت.
سابعاً هم چشم و گوش اینها بهجریانات مملکت و شغل و سرنوشت آینده بازتر شده بود و هم دزدیها و خیانتها بهوضع چشموگوش بازکنتری در مملکت رواج پیداکردهبود. اینها با نگرانی خیلی بیشتری(از جهت مالی و معاشی و از جهت اخلاقی و ملی) آینده را مینگریستند. بنابراین بر خلاف دورههی تحصیلی ما، دست و دل آنها خیلی به درس نمیرفت و مبارزه را وظیفه خود میدیدند و دوست داشتند.
سیر به سوی جوانان:
سروکار داشتن با جوانان در دانشگاه و در انجمنهی اسلامی و فعالیتهی اجتماعی و اطلاع مختصریکه از درد دلها و آرزوهی آنها پیدا میکردم، اگر نگویم مرا متمایل به آنها مینمود، ولی حداقل تا حدودی مدافع آنها میساخت. اتفاقاً موقیعت مناسبی در سال ۱۳۴٠ پیش آمد که چون ارتباط نزدیک و کامل با کیفرخواست و
ماهیت دارد به نقل آن میپردازم:
بعد از فاجعه اول بهمن دانشگاه، یک کمیسیون تحقیقی از طرف دولت مأمور گردید به عوامل و عامل این قضیه رسیدگی و مسئولین را معلوم کنند. کمیسیون تحقیق (متشکل از دو قاضی و یک سرلشگر) عده زیادی از استادان و دانشجویان و کارمندان و مسئولین دانشگاه و اعضائی از جبهه ملی را احضار و سئوالاتی نمود. بنده را هم روزهی آخر خواستند. در ابتدی صحبت گفتند ما میدانیم نهضت آزادی و شخص شما در واقعه اول بهمن دانشگاه دخالتی نداشتهاید و حتی نهضت آزادی مخالف هم بوده است، ولی چون شما در دانشگاه با دانشجویان محشور هستید خواستیم از اطلاعات و نظریاتتان استفاده نمائیم.
مذاکرات طولانی شد از جمله این مطلب را عنوان کردند:
حالکه خودتان عقیده دارید بعضی از دانشجویان بهاشتباه یا خطا میافتند آیا بهتر نمیدانیددر دورهدانشگاه صرفاً درسبخوانند و کاری بهسیاست و فعالیتهی خارج نداشته مهندس خوب یا دکتر و متخصص شوند و پس از آنکه وارد جامعه شدند به فعالیتهی سیاسی بپردازند؟
جواب دادم:
اولاً اینکه فعالیت اجتماعی و اظهار نظر در سیاست را به بعد از دانشگاه حواله میدهید ، یک حواله نسیه بیاعتبار میباشد و اگر چنین آزادی بری آنها بعد از دانشگاه و بری مردمیکه خارج دانشگاهند وجود داشت، میشد صحبت آنرا کرد.
ثانیاً مسئله را طور دیگر باید طرح کرد و باید دید چه چیز باعث تظاهرات به قول شما سیاسی دانشجویان میشود و اگر ما آنها را نصیحت کنیم و از توجه به مسائل اجتماعی و مملکتی منعشان نمائیم گوش به حرف ما خواهند داد؟
چون آقایان خود را کنجکاو و علاقهمند نشان میدادند چنین اضافه کردم: امروز هر بچه دبستانی به قدر کافی هوشیار و چشم وگوش باز شده است و به طریق اولی یک جوان بیست و چند ساله دانشگاهی، بهخوبی خبر دارد عوامل موفقیت در جامعه چیست و چه تبعیضها و پارتیها و فسادها در مملکت جریان دارد.دانشجویان دانشکده ما تعطیلات تابستان به کارآموزی میروند. در کارگاهها و نزد مقاطعهکاران به چشم خود میبینند و در مدرسه و خارج از مدرسه از رفقی ارشد میشنوندکه چگونه یک سیتواسیون (صورت وضعیت ماهیانه) تنظیم میشود و مهندس کارگاه در صورت زدوبند با مهندس ناظرِ دولت، به عوض ۴٠٠ کیلو سیمان، ٢۵٠ کیلو سیمان در بتون زده و صورت کارکرد مثلاً ۰۰۰′۶۰۰ تومان را، یک میلیون و نیم تومان به حساب میآورد. چنین مهندسین مورد علاقه و تشویق شرکت مربوطه خواهند بود و ابداً در موقع استخدام و بری تعیین حقوق او کار ندارند به اینکه در درس مقاومت مصالح یا در درس ماشینهی حرارتی بنده چه نمرهی گرفته و در خروج از دانشکده رتبه چندم شدهاست. آن شرکت مقاطعهکار هم اگر برنده مناقصه و صاحب درآمد سرشار و سرمایه هنگفت میشود از جهت آن نیستکه تجهیزات و تجربیات فنی فراوان دارد یا مهندسین و مدیرانی را استخدام کرده است که با نبوغ و هنر و ابتکار خود بهترین طرح را با کمترین خرج تهیه نمودهاند، بلکه چون سهامی بهمقامات داده و ساخت و پاخت با بالائیها دارد یا خوب کمین میکند، کارهی کلان گیرش آمده است.
این جریانها و این عوامل و علتهی موفقیت در مملکت، چیزهائی نیست که یک دانشجوی ایرانی نداند. بنابراین از نظر مادی و منافع شخصی و معاشی خود هیچ موجبی بری قبول زحمت و رنج تحصیل نمیبیند. بری او همین قدر که فورمالیتهی به عملآید و بتواند با حداقل نمره دیپلمی بگیردکافی است. نصایح امثال ما در جنب پندها و تعلیماتی که جامعه به یک دانشجو میدهد مثل پر کاه در مقابل کوه است. خرابی مملکت و نیروهی فساد، آنها را به جانب دیگر میکشد و میبرد.
فقط آن دانشجویانی دنبال درس و کار میروند و گوش به نصیحت و دلالت ما میکنند که بخواهند معاش خود را از درآمدهی حلال و پاک تأمین نمایند و با متخصصِ کاردان شدن، نان درآورند. بنابراین این عده مختصر هم با کمی محاسبه و استدلال به این نتیجه میرسند که دل به درس و کار دادن فایده ندارد. مگر آنکه علاوه بر میل به نان حلال و درآمد شرافتمندانه، یک هدف عالیتری در ذات آنها باشد. یعنی طالب حق و حقیقت و عاشق خدمت به ملت و دربند اصلاح مملکت باشند. در اینصورت علاوه برآنکه زحمت تحصیل را میکشند، مشتاق آن هستند که محیط بعد از تحصیل، یک محیط پاک و منظم باشد. نیروهی اهریمنی بر آن حکومت ننمایند. چنین دانشجویان زبدهی ارزنده، نمیتوانند به مملکت و به اجتماع ذیعلاقه نباشند.
آن جوانانی که شما میبینید در دانشگاه به پیکارهی سیاسی میپردازند و خود را دچار خطرات و هزاران صدمات و محرومیتها میکنند، چنین آتشی در نهادشان شعلهور است. نه تنها آنها را نباید اخلالگر و از زیر کار در رو تصور کرد بلکه باید دستشانرا بوسید. زیرا با آنکه میدانند با کمال راحتی و بدون زحمت و رنج درس خواندن و قبول خطرات، میتوانند با همرنگ شدن با جماعت و خودفروختن بهسازمان امنیت بهحقوقهی گزاف و مقامات اعلی برسند. باز بهدنبال درس وکار و به استقبال فداکاریهی مبارزه با فساد و با دستگاه میروند.
اینیک واقعیت و حقیقت دو دو تا چهارتائی استکه نمیشود و نباید انکارکرد. فعالیتهی سیاسی در دانشگاه اگر بهفرض کار بدی باشد جلوی آنرا باید در خارج و با اصلاح دولت و جامعه گرفت.
اینها توضیحات و صحبتهائی بود که در آن هیئت سه نفری، در سال ١٣۴٠ شد و آقایان جوابی و ایرادینداشتند. عده زیادی از افراد نسلمعاصر بنده، و مردم دیگر، از چند سال قبل و مخصوصاً درحوادث بعد از ٢٨ مرداد و آن اختلاسهی کلان و بی بندوباری اوضاع، به این واقعیت رسیده بودیم که:
درست استکه تحصیلعلم و کسب تخصص و هنرچیزی خوب و واجب است،
درست است که بری زنده ماندن یک ملت ( ترقی کردن وجلو افتادن فعلاً پیشکش) اقتصاد و درآمد لازم است و درآمد از طریق تجارت و معادن و صناعت و کشاورزی وغیره تأمین میشود و باید چنین اقدامات به مقیاس وسیع عمل گردد، درست است که تربیت بدنی و اخلاقی و رواج آداب و هنر و خیلی چیزهی دیگر از ضروریات و مطلوبها و لوازم زندگی است …
اما همه اینها مادامی که در مملکت قانون و عدالت و آزادی برقرار نباشد و ظلم و نظریات خصوصی و روش استبدادی حکومت کند، حرف و بادِ هوا خواهد بود.
ممکن است اقدامات و اصلاحات خیلی زیبا و دلفریب باشد ولی پایه و حاصلی نخواهد داشت. در مملکت و در هر جامعه بشری اختلافات سلیقه و رویه قابل قبول است و لازم نیست همه ممالک یک عقیده و یک سیستم را داشته باشند ولی آنچه هیچ جامعهی نمیتواند خود را از آن بینیاز بداند، عدالت و حکومت قانون است:
«اَلملُکُ یَبقی مَعَ الکُفْر وَلایَبقی مَعَ الظُلم»[۹]
به این ترتیب و بعد از ٢۵ سال سر و کار داشتن و سر و کله زدن با جوانان کشور، من به تدیج بهدرد دل آنها واقف گشته و میفهمیدم که نه تعلیم و تمرین دروس فنی و علمی؛ یعنی آموختن شغل تخصصی و آماده کردن معاش بعدی عطش آنها را سیراب و امیدوار و مطمئنشان میکند و نه توجه دادن آنها به مبانی خداپرستی و یا توجه به تقوی و تقویت ایمان در آنها رفع اضطراب و چاره مسائل روحی و ملّییشان را میکند. بلکه آن افراد حساس ارزنده و هوشیار و پاکباز، کششی و التهابی دارند. نمیخواهند بهصرف ایمان بهحق و بهعلم و تأمین معاش،اکتفا نمایند.کافی نمیدانند گلیم خود را از آب درآورند. اینها گلیم بخت خود را بافتهشده در گلیم اجتماع و جزئی از گلیم ملت میبینند. برخلاف نسلهی گذشته سرنوشت خود را از دریچه سرنوشت اجتماع و ایران مینگرند.
چاره جوئی:
نکات و خصوصیاتیکه درباره نسل حاضر عرض کردم هم مایه امید ومسرت است، هم موجب نگرانی و وحشت. شاید دومی بیشتر.
ما به خوبی میدیدیم با آن حساسیت و روح بدبینی و عصیان که در نسل جوان وجود دارد، مانند هر جسم متحرک متزلزلی، تعادلش ناپایدار میباشد و بر لب پرتگاه است. پرتگاه دو طرفه: یا یأس و توسل به وسائل تخدیر از قبیل هروئین و تریاک و فحشاء و مشروب، یعنی بهباد دادن سرمایه های انسانی. و یا بهانقلاب و عناد وکمونیسم، یعنی واژگون کردن امنیت واستقرار مملکت.
وظیفه ما در برابر چنین خطرات چه میتوانست باشد؟
به این سئوال دو جواب داده شده است: جواب دولتیها و جواب ملّییون.
دولتیها با تشکیل سازمانهائی نظیر رهبری جوانان، راهنمائیهائی که بازجوها و افسران سازمان امنیت بهکسانیکه در دامشان میافتند مینمایند و با برنامههی رادیوئی و تلویزیونی و غیره، جوانان را بری آنکه سرگرم نمایند به انواع مشغولیتها و خوشگذرانیها متوجه میکنند و مسافرت وحقوق و شغلها را در انحصارشان میگذارند. در عوض، شرافت و حیثیت و شخصیت آنها را میخرند.
اما جوابیکه بهنظر ما میآمد این بود که با آنها همدردی و همگامی نمائیم. با آنکهخر ما مؤسسیننهضتآزادیوطرفدارانفعالیتهی سیاسی،به اصطلاح از پل گذشته، هرکدام صاحب شغل و موقعیت و درآمدی شده بودیم و با آنکه پاهی ما دیگر سست شده و آن نیرو و حرارت را نداشتیم، فکر میکردیم ولو به قیمت از دست دادن شغل و موقعیت، خود را در وضع عدم تأمین معاش و زندگی آنها بگذاریم و با آنها همدرد و هم آواز شویم.
به این ترتیب میتوانستیم آنها را از دو خطر بزرگ حفظ کنیم. ضمن تسکین آتشهی درونی، سعی نمائیم آنها را رهبری صحیح بنمائیم.
البته اگر میخواستیم آنها را مجبور کنیم پابهپی ما پیرمردها پیش بروند و دست و پا یا قلمشانرا ببندیم، رشته پاره میشد و به آنجا که نباید بروند، میرفتند.
این یک نوع طرز فکر و سلیقه آموزش و پرورشی است که ممکن است خیلیها نپسندند و روشهی اجبار و انضباط را ترجیح دهند.ولی ما بهعقیده و تجربه، طرفدار این طریقه بوده و هستیم. اساسنامه نهضتآزادی بری واحدهی تابعه قائل بهاستقلال نسبی و آزادی عملی، در حدود قلمرو یا محیط مربوط، در چهارچوب مرامنامه و خطمشی کلی جمعیت شده است. در حالیکه بسیاری از رهبران جبهه ملی افراد و کمیتههی خود را مؤظف و مقید به انضباط سخت و مراجعه و استجازه از مقامات بالا میدانستند. ما معتقد بودیمکه در نهضت اجتماعی و ملی که سهم اصلی آن تعلق بهنسلهی جوان دارد،افراط در محدودیت افکار و افراد، سبب خفگی یا گسیختگی خواهد شد.
نشانه این طرز فکر و تصمیم، وجود اعلامیههی جداگانه با لحنهی مختلف در موضوعات مشترک است. یکی با امضاء و از طرف خود نهضت(شورا، هیئت اجرائیه یا بهطور مطلق) و دیگر با امضاء و از طرف جوانان نهضت(کمیته دانشجویان، باحاشیه و بیحاشیه، نشریات داخلی) از آن جمله است اعلامیه۵/١١/۱۳۴٠ نهضت آزادی در باره قضایی اول بهمن دانشگاه و اعلامیه نظیر دانشجویان نهضت در همان موضوع. و همچنین اعلامیه اردیبهشت ۱۳۴٢ نهضت راجع به تشکیل فدراسیون دولتهی عربی اسلامی و اعلامیه نظیر کمیته دانشجویان بهتاریخ ١٨/٢/۱۳۴٢ که تماماً در پرونده اینجانب جمعآوری شده است.
در جواب ایراد آقای دادستان و اتخاذ سندی که به خیال خودشان از بیانات من کرده گفتند: پس خودتان اقرار دارید که دانشجویان را بهفحش دادن تشویق میکردهاید، لازمست بگویم:
اولاً، ما به آنها حق و اجازه تندی کردن و بدگوئی ندادهایم. خدا داده است . این را قرآن میفرماید:
«لاَّ یُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ»
«خداوند بدگوئی به صدی بلند در گفتار را دوست ندارد، مگر بری کسیکه ظلم به او شده است»
یا بهعبارت دیگر، خدا دوست دارد کسیکه مورد آزار قرار گرفتهاست بهصدی بلند بد بگوید.
ثانیاً، شما که آیه را قبول دارید ولی میفرمائید مصداقش صحیح نیست و دانشجویان مورد ظلم و ستم از ناحیه کسانیکه مورد انتقاد و دشنام قرار گرفتهاند نیستند، اینطور نیست. بلکه درباره آنها واقعاً و مکرر بهناحق، ظلم و بدرفتاری شدید شده است. شاهد شاخص قضیه، همان اعلامیه رئیس دانشگاه درباره فجایع مأمورین دولتی در اول بهمن ١٣۴٠ است.
ثالثاً، با استناد و استمداد از آیه ما بعد آیه فوق، نقش تعدیل کننده داشته، سعی کردهایم جوانان عصبانی شده را به متانت و مبارزه در حدود نظم و قانون واداریم. نمونه این دعوی، همان اعلامیه ۵/١١/۱۳۴٠ و مصلحتاندیشی یا دستورهائی است که در آخرش دادهایم.
آیه شریفه چنین است:
«إِن تُبْدُواْ خَیْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوَءٍ فَإِنَّ اللهَ کَانَ عَفُوًّا قَدِیرًا»[۱۰]
سفارشهی پایان اعلامیه نیز چنین میباشند:
«… شایستهترین وسیلهو روشجهتانجاماینمقصود(خنثی کردن توطئهها)ادامه مبارزه با کمال مآلاندیشی و تدبیر و هوشیاری و خصوصاً آگاهی از وضع سیاست مملکت است. شما باید در مبارزه خود متکی بر حق و قانون و مصلحت عمومی باشید. و اما شما دانشجویان ارجمند و فداکار ضمن مطالبه تعقیب فوری مسئولین واقعه اول بهمن ماه سعی کنید دانشگاه، به حکم قانون استقلال آن و لزوم رفع تعطیل درس، مجدد باز شود و استادان و دوستانیکه از طریق قانونی و به ری شورا انتخاب شدهاند کار اداره و درس خود را از سر بگیرند و در برابر تصمیم احتمالی تعطیل دانشگاه با توسّل به وسائل منطقی و قانونی، مقاومت کنید و اجازه ندهید چراغ قلم و فضیلت را خاموش کنند… نهضتآزادیایران هر حرکت خلاف نظم و هر اقدام خلاف مصلحت عمومی را محکوم میکند.»
بسیار لازم بود من این مطالب را در اینجا بگویم.زیرا هم از نظر شناسائی روحیات
جوانان و اوضاع و افکار نسل معاصر ضرورت داشت و هم از نظر سیر تحولی افکار عمومی و جریاناتیکه منتهی بهتأسیس نهضت آزادی ایران میگردد. بحث و شواهد اخیر مربوط به زمانهی جلوتر از سالهائی که به آن رسیده بودم شد. حالا مجبورم رشته سخن را بههمین جا متوقف کرده به آنجا که بودم برگردم و بهسراغ موضوعی بروم که کلیتر از مسائل جوانان است و قبل از رسیدگی بهمسئله همکاری با جبهه ملی و تاسیس نهضت آزادی باید بررسی شود.
دومین تکان مملکت و مسئله کودتا:
آن سلسله قضایی پشت سر هم و پیشآمدهی متوالی سنوات١٣٣٠ تا ١٣٣٢ مرا تکان میداد ولی یکمرتبه از خواب بیدار نمیشدم. بهکندی و کودنی بالاخره فهمیدمکه فرمایش تیمسار وزیر کشور درست بود. حق داشت بگوید:
«شما باید فراموشکنیدکه همکار و منصوب دولت دکتر مصدق هستید و حالا فقط هئیت ده دوازده نفری وزیران عوض نشده است، بلکه همه چیز مملکت عوض شده است.»
حادثه ٢٨مرداد۱۳٣٢ مانند پیشآمد شهریور۱۳٢٠ تکاندهنده مملکت و دگرگونی کلی بود.
قبلاً گفتم که در شهریور ۱۳٢٠ وضع مملکت مانند قطار سنگینی بود که به لکوموتیوی بسته شده و با سرعت پیش میرفت و ناگهان به مانعی برخورد و توقف و تکان شدید و واژگون شدن پیش آمد. پس از آنکه قطار بی لکوموتیو و بیراننده شد (یا راننده عوض شد)، مردم به خود آمده در محیط آزاد و تا حدودی مساعد که پیدا شد، فعالیتها و ابتکارها و حرکات مختلف، امکانپذیر گردید. از نوع بد و از نوع خوب. آنچه مسلم است فعالیتهی اقتصادی آزاد و خصوصی، در زمینههی کشاورزی و اقتصادی ابداً قابل قیاس با دوره قبل نبود. مظهر توسعه فعالیتهی اقتصادی خیابان سعدی و تعدادِ بانکهی غیر دولتی و یا افزایش عجیب حجم معاملات و ایجادکار کارخانجات خصوصی فراوان در کشور میباشد که بههیچوجه سابقه نداشته است.
در آنسالها اگر فعالیتهی احزاب غیرملی و تظاهرات و اغتشاشاتی وجود داشت کم و بیش از پسآن برمیآمدیم در مقابل و در سنوات آخر احزاب و افکار ملی هم پیدا شده بود.
در هرحال شخصیت و احساس مسئولیت پیدا شده، مردم خود را تا اندازهی موثر در سرنوشت خویش و مملکت میشناختند. این قضیه البته فوقالعاده مهم است.
منتها الیه جریانهی بعد از تکان شهریور ۱۳٢٠ و مسیری که از میان انتخابات آزاد دورههی پانزدهم و شانزدهم آن جبهه ملی توانست وارد معرکه شود (و اتفاقاً با تحصن در دربار و توسل بهمقام سلطنت بری آزادی انتخابات نیز همراه بود) بالاخره تصویب قانون ملی شدن نفت و روی کار آمدن حکومت ملی آقای دکتر مصدق و خلع ید از شرکت غاصب گردید.
تنها ده سال مختصر آزادی و مختصر احساس شخصیت و مسئولیت، ملت ایران را به بزرگترین پیروزی تاریخ خود رساند. پیروزیکه ایران را در دنیا مفتخر و معروف ساخت. شهر لاهه افتخار میکرد که چند روزی دکتر مصدق در دیوان بینالمللی آن شهر اجلاس کرده است و صندلی او را به بازدیدکنندگان نشان میدادند . شنیدم رئیس یکی از دانشگاههی امریکا در موقع دست دادن به اعلیحضرت گفته بوده است:
«من مفتخرم که دست پادشاه کشور مصدق را میفشارم…»
این پیروزی بزرگ، ثمره همکاری عمومی و نیروی ملی بودکه بری اولین بار در تاریخ ایران بهمنصه ظهور رسیدهبود و تمام ملت را از شاه تا گدا همصدا و همقدمکرد.
اگر شهریور ۱۳٢٠ مملکت را تکان داد ، پیروزی ملی کردن نفت و خلع ید ، استعمار را تکان داد…
استعمار به وحشت افتاد. زیرا مزاج استعمار با آزادی و دموکراسی در کشورهی دیگر و با حکومتهی ملی و جنبجوشهی ملی ابداً سازگار نیست. استعمار با استبداد سازگار است. با قطار به لکوموتیو سازگار است که روی خط ترسیم شده محدود و بهفرمان راننده واحد، حرکت کند تا بهفرض نافرمانی، با مختصر سابوتاژ از خط خارجش کنند و هر وقت و هر طور مصلحت دانستند لکوموتیو دیگر و راننده دیگر بیاورند یا بگذارند قطار را بکشد… .
بنابراین تصمیمگرفتندکه ورق برگردد، حکومتملی مصدق ساقط شود و جریان کار مملکت عوض شود. بههر قیمت شده میبایستی حادثهی پیش آید و بری دفعه دوم و در جهت مطلوب،مملکت ایران تکان بخورد.این تکان حادثه ٢٨مرداد[۱۳۳۲] بود.
کیفرخواست، ما را از اینکه قیام عموم ملت را کودتا نامیدهایم مقصر شناختهاست و تیمسار ریاست دادگاه، نظر بنده را سئوال میفرمایند که بگویم کودتا بود یا کودتا
نبود؟
متأسفانه نمیتوانم در یک کلمه جواب بدهم. هم کودتا بود و هم نبود. مسائل و حوادث بزرگ را که داری جهات و جنبههی مختلف است نمیشود در یک کلمه خلاصه کرد. بر حسب اشخاص و احوال مختلف، جواب مخصوص دارد.
در آن روز کذا، بنده دیر به خانه آمدم. طرف ساعت ٢ بعدازظهر بود که به منزل رسیدم، افسر جوانی را که خیلی مصدقی و از همسایهها بود دیدم با اضطراب و سرعت از خانه خارج میشود. در حالیکه هفت تیرش (کلت) را به کمر بسته و دستش را روی آن گذاشته بود. با دستپاچگی گفت اوضاع خرابست، نمیدانم چه میشود… بری آن آقای افسر که شاید در حمله به خانه آقای دکتر مصدق شرکت کرده باشد، عملیات آن روز حکم انضباط و اجری اوامر ارتشی داشته است.
پس از صرف نهار در آن حال ابهام و اضطرابی که وجود داشت و رادیو خاموش شده بود به آقای دکتر سحابی تلفن کرده از منزل ایشان پیاده بهطرف خیابان کاخ به راه افتادیم که لااقل ببینیم چه خبر است و چه وظیفهی بر عهده ما خواهد بود.
منزل آقای دکتر سحابی در خیابان امیریه بود. در آنجا اتوبوسی را دیدیم که از طرف شهرنو میآمد و عدهی از زنهی معلومالحال شعار به نفع شاه میدادند. عمل و حرکت آن زنهی روسپی را البته نمیتوان قیام ملی نامید. وقتی آقای دادستان دادگاه مرحوم طیّب، در جواب ایراد وکلی مدافع، راجع به سیاسی بودن محاکمه بگوید «این اشخاص بیسواد هستند و مردم بیسواد سیاست سرشان نمیشود به طریق اولی زنهی روسپی هم، احساس ملی و قیام عمومی سرشان نمیشده و مسلماً مزدور و اجیر شده بودند.
وقتی نزدیکیهی خانه آقای دکتر مصدق رسیدیم مرد تریاکی بی سروپائی را دیدیم که یک جوال ذغال با خود میکشد و شکایت میکرد که شانس ما بیشتر از این نبوده. دیگری جعبه رادیوئی زیر بغل داشت و بهما پیشنهاد فروش آنرا کرد … این قبیل اشخاص هم که به حساب قیام کنندگان ملی گذاشته شدهاند نظرشان چیزی جز چپاول نبودهاست. بنابراین حادثه ٢٨مرداد، از نظر انواع مختلف ناظرین یا شرکت کنندگان اسامی و مفهومهی مختلف داشته است.
قابل انکار نیستکه در نظر و مقصد عدهی از پاسبانان و سربازان یا هجومکنندگان دیگر، ممکن است فکر خدمت بهکشور و اقدام علیه خائنین وجود داشته و بری آنها حادثه ٢٨ مرداد ،چهره قیام مثلاً «ملی» را داشته باشد. ولی آنچه بری ما مهم است و کودتا بودن یا نبودن را مشخص میکند اولاً بهلحاظ خارجیان است که چه نظر و چه عملی در اینکار داشتهاند و ثانیاً بهلحاظ آثار و عواقبی که در مملکت ایجاد نمود.
راجع به دخالت و مشارکت خارجیان در این قضیه، قرار است یکی از دوستان صحبت کنند. بنده فقط اشارهی بهنظر خارجیها، قبل از حادثه ٢٨ مرداد و اینکه در آن زمان همهکس، چه در داخل و چه در خارج، انتظار یککودتا را داشتند، مینمایم و سپس به تأثیرهی بعدی و آن تغییر و تکان کلی که تیمسار مرحوم وزیر کشور اشاره فرمودند و منظور نظر سیاستهی متضرر شده از خلع ید بوده است میپردازم. استنادهی بنده صرفاً به گفتههی خارجیها که در روزنامههی مورد قبول و حمایت دستگاه نقل شدهاست و بهاظهارات رسمی وزیر دارائیکابینه سپهبد زاهدی که مدافع و عاقد قرارداد کنسرسیوم بوده است، خواهد بود.
ما دعوا بر الفاظ و اصرار بر اینکه حادثه ٢٨ مرداد، را کودتا بهنامیم نداریم. ما میخواهیم بگوئیم قرارداد نفت (که در حقیقت الغی خلع ید و ملی شدن نفت و حاکمیت ایران است) بر ما تحمیل گردیده و دولتها و جریانهی بعد از ٢٨ مرداد، غیر ملی (اگر نگوئیم ضد ملی) بودهاند.
جناب وزیر دارائی در موقع تقدیم قرارداد جدید نفت به مجلس شوری ملی، در روز ٣٠/۶/۱۳٣٣ صریحاً چنین میفرمایند (نقل از سپیدوسیاه مورخ ۴/٧/۱۳٣٣):
ما مدعی نیستیم قرارداد فروشی که بستهایم همان چیزی باشد که ملت ایران آرزو میکند. راهحل ایدهآل بری ملت ایران روزی بهدست خواهدآمد که ما قدرت و ثروت و وسائل فنی پیداکنیم … ما آنچه در قدرت داشتیم بری حفظ هر چه بیشتر منافعکشور انجام دادیم و بیش از این میّسرمان نشد… ما با پافشاری در مقابل پیشنهادات آنها و استفاده از شرایط مساعد سیاسی بینالمللی که به نفع ما در دنیا وجود دارد، موفق شدیم قرارداد فروش را به نفع ملت ایران در چهار دیوار قانون ملی شدن صنعت نفت که مظهر مبارزات قهرمانان ملت است تنظیم کنیم. ما صریحاً به نمایندگان کمپانیها گوشزد کردیم که ملت ایران از مداخلات بیرویه عمال کمپانی سابق در امور سیاسی و ملی خود در رنج و عذاب بودند و بری رهائی از چنگ این تجاوزات، قیام کرده و با خلعید ازکمپانی سابق نفت، ریشههی اسارت سیاسی را از حکومت ایران قطع کرد[۱۱]… ملی شدن صنعت نفت وخلع ید از کمپانی سابق در واقع جهشی بود که ملت ایران بهطرف کمال و ارتقاء کرد. این جهش از نظر مالی و اقتصادی ضررهی محکمی بود ولی تمام این خسارتها مانع از این نشد که ملت ایران رل پیشوائی خود را نسبت به کشورهی خاورمیانه مسلم کند. ما در مقابل تمام خسارتها نتیجهی از مبارزات خود بهدست آوردیم و آن منقرض کردن دولتی در داخل دولت ایران است… آقایان محترم،شرکت سابق بهعنوان صاحب امتیاز نفت ایران مُرد و دستگاهیکه از راه امتیاز نفت بر سیاست مملکت چیره شده بود، دیگر وجود خارجی ندارد …» .
اینها عین فرمایشان وزیر دارائی دولت ساقط کننده حکومت آقای دکتر مصدق و تقدیم کننده قرارداد کنسرسیوم به مجلس بود.
ایشان فرمودند شرکت سابق بهعنوان صاحب امتیاز که از راه امتیاز نفت بر سیاست مملکت چیره شده بود از بین رفت. این حرف صحیح است و مؤید مبارزات جبهه ملی میباشد ولی ما در آنوقت در آن نامه گفتیم و حالا هم میگوئیم که شرکت غاصب متکی بهیک دولت خارجی رفت ولی بهجی آن کنسرسیوم متشکل از چهار ملیّت و متکی به چهار دولت که یکی از آنها همان انگلستان است، وارد مملکت گردید. یعنی ریشههی اسارت چهار میخه شد. جناب آقای وزیر دارائی دولت کودتا، در همان نطق روز تقدیم لایحه، بهدنبال عبارات فوق، این اظهارات را هم کردند:
«ما به نمایندگی کمپانیهی آمریکائی و انگلیسی و فرانسوی و هلندی صریحاً اعلام کردیم که اگر بهفکر کوچکترین مداخلهی در امور ملی ما بیفتند باید خود را آماده قبول خشم و غضب احساسات وطنپرستانه مردم با شرافت میهن ما بکنند. من مجدداً از پشت این تریبون به نمایندگان کمپانی عضو کنسرسیوم
یادآور میشوم که :
ملت ایران به هیچ خارجی اجازه نخواهد داد که نفوذ و مداخلات کمپانی سابق نفت را تجدید کند.»
بنده نمیخواهم این حرف آقای وزیر دارائی عاقد قرارداد را تکذیب کنم. ایشان ممکن است واقعاً چنین عقیدهی داشته و چنین اخطاری هم به نمایندگان کمپانیها کردهباشند. ولی اعتقاد و اخطار یکطرف، نصف مسئله بوده است. باید طرف مقابل هم که بهقول ایشان هم زور داشته است و هم حسننیت چندان نداشته، حاضر و مایل بوده باشد که به اخطار ایشان دایر به عدم مداخله در کار ایران عمل نماید؟
ما از روی سوابق و قرائن چنینوحشتیداشتیمکهدولتهی پشتیبان کمپانیهی نفت که طبعاً میل دارند دخالت بنمایند، در صدد این برآیند که نگذارند ملت ایران، مؤثر وکارهی باشد و تمام تدابیر و وسائل را بری آنکه مجدداً فرصت و قدرت خلع ید و ملی کردن نفت را پیدا نکند، برانگیزند.
ملت ایران نیز چنین نگرانی و ناراحتی را داشت و از خود میپرسید از کجا معلوم که از کار انداختن دولتی که ریشههی اسارت سیاسی را از حکومت ایران قطع کرد و روی کار آوردن دولتی که عقد قرارداد مینماید، اینها تماماً به میل و بهدست سیاستهی خارجی و پشتیبان شرکتهی عامل نفت نباشد؟
مسئله کودتا و احتمال وقوع آن با پیشتیبانی ممالک خارجی، از ابتدی اجری قانون ملی شدن نفت، در اذهان داخلی و خارجی ورد زبانها بود. با چنین چیزی، حتی بهموجب اخبار روزنامهها، خود اعلیحضرت هم مخالفت داشتند. بهطور نمونه شرحیراکهمجلهخواندنیهایمورخ١۵/۶/۱۳٣١پسازرد پیشنهاد «ترومنـچرچیل» از قول روزنامههی کمبا(Combat) و فرانس سوار (France Soire) درج کرده است به اختصار نقل مینمایم:
«ولی دکتر مصدق با صراحت و سرعت غیر منتظرهی پیشنهادات آمریکا و انگلیس را رد کرد… این شجاعت و صراحت دکتر مصدق بری رئیسجمهور و مقامات سیاسی آمریکاگران آمده و آنها را متمایل بهپیروی از سیاست خشن انگلیسها کرده است. روزنامه فرانس سوار از قول خبرنگار خود در تهران فعالیتهائی را که بری انجام این کودتی نظامی از سر گرفته شده است، تشریح کرد … توطئه بری انجام یک کودتی نظامی در ایران نظیر کودتی پارسال نجیب در مصر، از وقایع سی ام تیر و تجدید زمامداری دکتر مصدق به اینطرف، تشکیل و توسعه یافته است … کسانیکه در ایران قصد کودتا دارند نقشهکودتی نجیب پاشا را در مصر تعقیب میکنند. ولی هدفکودتا در ایران برخلاف کودتی مصر بالا بردن مقام سلطنت است. اگر چه خود شاه حاضر نیست قدرت از دست رفته را به وسیله کودتا باز یابد و سلطنت قانونی را بر دیکتاتوری نظامی ترجیح میدهد. پس از رد پیشنهاد ترومن-چرچیل از طرف دکتر مصدق، انگلیسها و آمریکائیها حاضرشدهاند بری موفقیت توطئهکودتا در ایران، تشریک مساعی نمایند.ولی در مقابل کسانیکه قصد کودتا دارند دو مانع بزرگ داخلی وجوددارد و این دو قدرت ملّییون و کمونیستها است…»
این نگرانی و ناراحتی از وقوعکودتا و دگرگونی اوضاع را نه تنها آن دو روزنامه فرانسوی نقل کردهاند ، بلکه مجله خواندنیها مورخ ٢۵/۶/۱۳٣١ از قلم یک آلمانی (هنریشگرتسمان)مخبرروزنامهدویچه ایلوستر همکه با شخص اعلیحضرت مصاحبه نموده است نقل میکند:[۱۲]
«در موضوع نفت پاسخ شاه این بودکه: ملت به هر طریقیکه صلاح بداند با نفت خود رفتار خواهد کرد، من دخالتی ندارم.
ملاقات من با شاه ایران در کاخ سلطنتی صورت گرفت. شاه از اوضاع نگران و ناراحت بود و گفت: من با تمام قوی خود میکوشم که به اوضاع فعلی سر و سامان داده شود.
از کلمات او اینطور استنباط کردم که از اطرافیان خود و رجال مملکت دل خوشی ندارد. لیکن نسبت به زمامدار فعلی ایران یعنی دکتر مصدق، با اینکه شایع است آنها با هم دشمن هستند، اظهار علاقه و پشتیبانی میکرد . راجع به عملیات احزاب چپ و تبلیغات آنها، نظر شاه این بودکه دولت و ارتش کاملاً مراقب و بیدار بوده وآماده بری هر پیشآمدی است. سپس اضافه کرد که زندگی و سلطنت من وقف خدمت به ملت است و ملت هم دوستدار شاه خود میباشند.»
بحث در این قسمت و اثبات اینرا که حادثه ٢٨ مرداد که قبلاً آنرا چه در داخله و چه در خارجه، بهصورت یک کودتی نظامی الهام شده از خارج تلقی و پیشبینی میکردند، کودتی نظامی خارجی بوده است یا قیام ملی، به دوستان دیگر که بعد از بنده خواهند آمد واگذار مینمایم.
بنده بهبعد ازکودتا که اسمش را تکان میگذارم و تحولاتیکه در کشور صورت
گرفت میپردازم.
این تحولات یا دگرگونیها در دو جبهه و از دو ناحیه پدیدار شد. یکی از جبهه و از ناحیهکسانیکه قبل از تکان مسئول و دخیل بوده یا بعداً خواهان و طرفدار اصولی که قبل از تکان برقرار بود، بودهاند، یعنی ملّییون و بهعبارت دیگر مصدقیها. دوم از جبهه و در ناحیهکسانیکه مسئول و دخیل درحادثه ٢٨مرداد یا طرفدار و بهرهبردار از آن جریان و حاکم بر اوضاع مملکت بودهاند.
وجهه اول مرا مستقیماً وارد بحث از فعالیتهی مورد اتهام در کیفرخواست تا تأسیس نهضت آزادی ایران مینماید. وجهه دوم مرا به تشریح اوضاع اخیر مملکت (البته از نظر خودمان) و انتقادی که به آن داریم و به تشریح عقاید و هدف و دفاع از اتهامیکه کیفرخواست وارد نموده است، میکشاند.
اول به جبههملی و نهضتآزادی میپردازم. پس از آن به تحولات و تکانهی مملکت که همان معکوس شدن جریانهی طبیعی، یعنی تشکیل احزاب دولتی فرمایشی و انقلاب از بالا است و منتهی بهانقلاب ۶ بهمن و بازداشت فعلی شده است خواهم رسید.
تأسیس جبهه ملی:
کیفرخواست در دو محل یکی در گردش کار عمومی و دیگر در صفحه ١٠، آنجا که به نتیجه تحقیقات و دلائل اتهام میپردازد و از متهم ردیف ١ صحبت میکند؛ از جبهه ملی بهشرح ذیل نام میبرد:
«…. تا بهار سال ۱۳٣٩ وضع بههمین منوال ادامه داشت تا اینکه بهمناسبت انتخابات دوره بیستم مجلس شوری ملی و فرمایشات اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در مورد آزادی انتخابات و امکان شرکتکلیه دستجات و جمعیتها در این انتخابات، سران و کارگردانان سابق جبهه ملی نیز در صدد برآمدند که بهتجدید فعالیت علنی این جبهه بپردازند و تقریباً از همین تاریخ نهضت مقاومت ملی عملاً منحل و کلیه سران و رهبران آن از جمله آقایان مهندس بازرگان ـ سید محمود طالقانی و دکتر یداالله سحابی، روز سیام تیر ماه سال ١٣٣٩ طی انتشار اعلامیهی آغاز دوره جدید فعالیت جبههملی را اعلام داشته و در جریان دو انتخابات تابستانی و زمستانی شرکت نموده و سرگرم گردآوری طرفداران و سازمان دادن به تشکیلات جبهه شدند.
عوامل وابسته بهآقی مهندس بازرگان ضمن شرکت در فعالیتهی جبههملی،
پیوستهدر داخل جبهه مزبور جناح خاصی را تشکیلداده و بعضاً با سایر رهبران جبهه در زمینههی مختلف اختلافاتی داشته و بهطورکلی معتقد به لزوم فعالیت شدیدتر و دست زدن به اقدامات حاد بودند.»
در صفحه ١٠:
«…. اما بعد از مدتی از این حزب، ظاهراً بهعنوان آنکه با حزب منحله توده ائتلاف نموده است کناره گرفته و با جبهه ملی که با برنامه وسیع عوامفریبی در تلاش تحصیل قدرت بوده نزدیک میشود و هر چند پس از قیام ٢٨ مرداد عموم ملت که این آقایان آنرا کودتا معرفی مینمایند دستگیر میشود، لکن با استدعی عفو از پیشگاه مبارک ملوکانه و عذر تقصیرات، از زندان آزاد شده و ظاهراً مرد آرامی میشود ولی چون هدف شیطانی دائماً در او وسوسه میکرده و او را راحت نمیگذاشتهاست در سال١٣٣۴ اقدام بهتشکیل سازمانی بهنام نهضت مقاومت ملی مینماید ولی چون از این بار هم طرفی نمیبندد، در سال ١٣٣٩ جبهه ظاهراً ملی بهکارگردانی آقای اللهیار صالح اعلام فعالیت میکند بهاین مولود جدیدالولاده چسبیده و با آنکه بهعنوان عضو شورایعالی انتخاب میشود، معهذا بهعلت اصطکاک منافع شخصی، با منافع شخصی گردانندگانجبههملی، بنایعناد و لجاج و اهانتبهسران جبهه ملی را میگذارد و در این چند ماه اخیر اعضی نهضت مقاومت ملی روسی جبهه ملی ایران را مورد حمله قرار داده و نسبتهی ناروا به آنها دادهاند که «با دریافت مبلغی از هدفهی مقدس خود دست برداشته و بهدستیاری بعضی از عمال دولت بری ضربه زدن به جبهه ملی در تلاش هستند »… «الی آخر .»
تناقضات و جعلیات کیفر خواست در مورد جبهه ملی:
قبلاً چند تناقضگوئی و جعلیات کیفرخواست و اهانتهی آنرا متذکر میشود و سپس بهبحث از جبههملی و فعالیتهای خودم در آنکه از عناصر و ارکانکیفرخواست است وارد میشوم:
- اقرار کیفرخواست به اینکه قبل از سال ۱۳٣٩ آزادی انتخابات و امکان شرکت کلیه دستجات و جمعیتها وجودنداشته و سران وکارگردانان جبههکه قبلاً تحت عنوان نهضتمقاومتملی فعالیت مخفی میکردند بهتجدید فعالیت علنی پرداختند.
این مطلب یا دروغ محض است و قبلاً هم در مملکت آزادی انتخابات و امکان شرکت کلیه دستجات وجود داشته است (و نظر کلیه دولتهی قبلی همین بوده است)و دادستان ارتشمرتکب بزرگترین تهمت و خیانت بهدولت ایران و بهشخص اعلیحضرت شده است و یا راست است، در اینصورت سند خیانت و غیرقانونی بودن دولتهی قبل و سند برائت و مظلومیت و حقانیت افرادی است که بهقول کیفرخواست، نهضت مقاومت ملی را تشکیل داده و اینک به تجدید حیات جبهه ملی میپردارند.
- اظهار اینکه در صدور اعلامیه سیام تیر، تجدید فعالیت جبههملی، آقایان سیدمحمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی دست داشتهاند، بهطوریکه قبلاً توضیح دادم خلاف حقیقت و نشانه عدم دقت و بیپایگی کیفرخواست است.
- شرکت در انتخابات تابستانی و زمستانی و گردآوری طرفداران و سازمان دادن به تشکیلات را با لحن طعنهآمیز و از قرائن جرم میشناسند.همچنین اختلاف با سایر رهبران و تشکیل جناح خاص و اعتقاد به فعالیت شدید و اقدامات حاد را که از امتیازات و افتخارات ممالک دموکراسی (و از جمله احزاب انگلستان) است.
- مسئله کنارهگیری از حزب ایران که قبلاً توضیح دادم و در اینجا ذکر شده است، حالا منشاء آنرا ذکر میکنم تا بدانید «خانه از پی بست ویران است».
برگ ١٣۶ پرونده گزارش محرمانه ۲۲۱۴۱/۳۱۳ مورّخ ۲۲/۹/۱۳۴۱ (قبل از بازداشت) ساواک به دادرسی:
«مشارالیه در سال ۱۳٢١ وارد حزب ایران گردیده و در سال ١٣٢۴ بهعلت همکاری حزب توده از حزب ایران مستعفی و انجمن اسلامی دانشجویان را تشکیلو سپس درسال ١٣٢٨ از عضویت اینانجمن نیز مستعفیگردیده است.»
سراپا اشتباه و غلط است.
- «به جبهه ملی که با برنامه وسیع عوامفریبی در تلاش تحصیل قدرت بوده، نزدیک میشود …»
خیلی عجیب است. جبهه ملی همان بود که موفق به ملی کردن صنعت نفت و بزرگترین خدمت و افتخار تاریخ ایران گردید. خدمتی که همواره مورد تأیید و پشتیبانی صریح شخص اول مملکت بوده است و روز قبل، اظهارات رسمی وزیر دارائی حکومت مخالف جبهه ملی را در مجلس عرض کردم و ملاحظه فرمودید که آن را جهش ملت ایران بهطرف کمال و ارتقاء، پیشوائی کشورهی خاورمیانه، قطع ریشههی اسارت سیاسی از حکومت ایران خوانده است. این برنامه را برنامه وسیع عوامفریبی در تلاش تحصیل قدرت مینامد!
تازه مگر تلاش تحصیل قدرت در منطق و مکتب سیاست و حکومت کار بدی است ؟ آیا در تمام ممالک دموکراسی جهان تمام احزاب و سران آنها اینکار را نمیکنند؟ تحصیل قدرت وقتی بری خدمت و نجات مملکت باشد بد است؟ اعلیحضرت سابق و اعلیحضرت فعلی مگرکاری غیر از این میکنند؟ دوگل، کندی، نهرو و سایرین جز آنکه اول تحصیل قدرت بنمایند و بعد به خدمت بپردازند راه دیگری داشتهاند؟ تازه من که اصلاً کاری با جبهه ملی قبل از ٢٨ مرداد نداشتم و قبلاً تشریح کردم که جز خدمات اداری و فنی ارتباط و اطلاعی با حزب و جبهه و فعالیتهی مجلس و دولت نداشتهام.
- مسئله کودتا و استدعی عفو را قبلاً عرض کردم. همینطور هدف شیطانی را .
- اقدام به تشکیل سازمان نهضت مقاومت ملی در سال ۱۳٣۴ که با عبارت اول کیفرخواست تناقض دارد و حتماً آقای دادستان حاضرند اینجا را بگویند اشتباه منشی و ماشیننویس است.
«نهضت مقاومت ملی در سالهی ۱۳٣٢ الی ۱۳٣۴ فعالیت حادی داشت ولی بهتدریج فعالیتهی آنان کاهش یافت و تنها بهطور گاهگاه به فعالیتهی مختلف ….»
قاعدتاً مقصودش از فعالیتهی تقریباً حاد همان مکاتبات با وزیر کشور و نامه سرگشاده به مجلسین و اظهار نظر در باره قرارداد کنسرسیوم است که ملاحظه فرمودید … .
- «در سال ١٣٣٩ که جبهه ظاهراً ملی بهکارگردانی آقای اللهیار صالح اعلام فعالیت میدارد به این مولود جدید الولاده می چسبد».
ملاحظه میفرمائید، همه جا با لحن مسخره و تحقیر از جبهه ملی صحبت میکند و در اینجا نام آقای اللهیار صالح را هم میآورد. در صورتیکه ایشان از صاحب منصبان و رجال تحصیل کرده و خدمتگزار و جزو قضات عالیرتبه و مورد اعتماد دولت ومردم بودهاند. معاون وزیر دارائی و همه کاره وزارت دارائی در زمان اعلیحضرت سابق و بعد وزیر دادگستری، سپس در حکومت آقای دکتر مصدق وزیر کشور و سفیر کبیر ایران در آمریکا بوده است. بهطوری که در یک جلسه بازپرسی مشترک بهآقی سرهنگ مقدم اظهار میداشتند، اعلیحضرت سابق به فرزند خودشان در حضور صالح توصیه میکردند که این شخص مورد اعتماد من است و به او اعتماد و با او مشاوره بنما.
کیفرخواست چنین آدمی را داری برنامه وسیع عوامفریبی و ظاهراً ملی میخواند. کارگردانان جبهه ملی چه کسانی بودند؟ یکی دیگرش، شخصیت بارز و حقیقتاً محترم و متشخص،چون آقای میرزا سیدباقرخان کاظمی پیرمرد افتخار ایران، سفیرکبیر ایران در افغانستان، در ترکیه (قرارداد سعد آباد)، وزیر راهدر زمان اعلیحضرت سابق، وزیر فرهنگ دولت قوام السلطنهدر سلطنتاعلیحضرت فعلی و سپس وزیر خارجه و وزیر دارائیحکومت خلع کنندهید از شرکتسابق نفت.
اگر من بخواهم و هرکس بخواهد، یک کتاب بیوگرافی بری اعلیحضرت سابق بنویسد، فکر میکنم در صدر صفات و نبوغهی ایشان قدرت پسیکولوژیک و مردمشناسی ایشان را ذکر خواهد کرد که حقیقتاً فوقالعاده بود. آنوقت چنان شخصی چطور ممکن است در انتخاب وزیران و اعتمادی که بهایشان مبذول میداشته است اشتباه کند؟
دیگر از گردانندگان جبهه ملی (البته از خودم و آقای نزیه که جزو مؤسسین آن هستیم و متهم میباشیم، حرفی نمیزنم)، آقای دکتر صدیقی است.
دکتر صدیقی استاد دانشگاه تهران، دکتر در جامعه شناسی، رئیس موسسه علوم اجتماعی دانشگاه تهران. وقتی کیفرخواست چنین کسی را عوامفریب و ظاهراً ملی معرفی مینماید، علاوه بر شخص ایشان به دانشگاه تهران، به فرهنگ و به جوانان مملکت اهانت مینماید. کما آنکه اهانت بهامثال اللهیار صالح و سیدباقرخان کاظمی اهانت به اعلیحضرت سابق و اعلیحضرت فعلی است.
عجب است در این مملکت نه تنها جوانان و دانشجویان از دست سازمان امنیت، امنیت جانی و معاشی و فکری ندارند،بلکه پیرمردها و سابقه دارها همکه یک عمری خدمت بهدولتهی قبل از شهریور و بعد از شهریور کرده وصداقت خود را بهثبوت رسانده اند امنیت اخلاقی و قضائی ندارند.
چطور شما میخواهید مردم بهوطنشان اطمینان و علاقه پیداکنند؟ یک عمر خدمت و زحمت و آخرش اهانت و زندان؟
صرفنظر از اشخاص، این قبیل اعمال، امنیت را از مملکت سلب میکند. امنیت همه چیز و حتی روحی (Moral) .
واقعاً انصاف بدهید ما قیام بر علیه امنیت کشور کردهایم یا سازمان امنیت و دادستانی کل ارتش؟
اخیراً دانشکده افسری و شهربانی کل کشور بری قبول داوطلب آگهی کرده، یکی از شرایط پذیرش را نداشتن سوء پیشینه کیفری تا بستگان درجه ١ و ٢ و ٣ قرار داده است.
آیا بزرگترین ناامنی و تزلزل در این نیست که مردم تکلیفشان را ندانند به کدام ساز برقصند؟
مثلاً بنده را که بهقول خودشان عضو یک حزب ناسیونالیست (حزب ایران) بودهام و بهعلت ائتلاف آن حزب با حزبکمونیست توده، اعتراض و استعفا کردهام، در همان دورانی که دولت به شدیدترین وجه حزب توده را میکوبد، مرا زندانی مینماید و بعد که از شدت خطرات حزب توده تا حدودی خیالش فارغ میشود و بهقول خودش برنامه ناسیونالیسم مثبت و شاه چاکری را میخواهد تعقیب نماید، امثال بنده مخالف حزب توده را بهجرم اهانت به سلطنت یا مقام سلطنت و بی ثباتی در عقیده سیاسی به زندان و محاکمه میکشاند و تودهایهی دوآتشه تندزبان و تندقلم سابق یا سمپاتیزانهی آنهارا به معاونت نخستوزیری و وزارتتبلیغاتی و وزارت فرهنگ و وزارت دادگستری ارتقاء میدهند؟!
- «بهعلت اصطکاک منافع شخصی یا منافع شخصی گردانندگان جبهه ملی»
معنی این جمله و منافع شخصی را نفهمیدم. اتفاقاً در پرونده و گزارشهی محرمانه سازمان امنیت و اطلاعات و شهربانی کل کشور نیز چیزی از این مقوله ندیدم . خواهشمندم جناب دادستان توضیح بفرمایند این منافع شخصی چه بوده است که با هم اصطکاک پیدا کرده و چه ارتباطی با اتهام دارد؟
- اعلامیه صادره از طرف آقای دکتر سنجابی بهنمایندگی شوری مرکزی جبههملی و آن فحاشیها.
پنبهاش را آقایسرهنگ پگاهی زدند و سندیگویاتر وزندهتر از آن نمیشد که ارائه دادند. اگر دستگاه تنظیمکننده کیفرخواست ، کوچکترینحسننیت و وجدان حقیقتجوئی داشت، میبایستیلااقل، دادرسها بگویند این یکیاشتباه است.
همانطور که ملاحظه میکنید ما چگونه از یک اشتباه کوچک خود ناراحت میشویم و در صدد تصحیحش برمیآئیم.
فعالیتهی جبهه ملی:
اینها جملات و ایرادات وارده بر کیفرخواست به منظور سست کردن مبانی و ارئه اغراضکیفرخواست در حواشی آن بود. اما راجع به اصل جبهه ملی و متن مطلب، اینک بهتوضیح و بهشرح مختصر میپردازم که معلوم شود آیا برنامه جبهه ملی برنامه وسیع عوامفریبی و جبههی ظاهراً ملی و محل تصادم منافع شخصی بوده است یا واقعاً جبهه ملی مدافع ملت و قانون اساسی با شعار معروف خود که میگوید:
«استقرار حکومت قانونی هدف جبهه ملی ایران است»؟
جبهه ملی همانطور که کیفرخواست میگوید طیاعلامیه ٣٠/۴/۱۳٣٩ تجدید حیات و فعالیت خود را اعلام نمود.
باز هم همانطور که کیفرخواست میگوید تشکیل جبهه ملی به قصد شرکت در انتخابات و استفاده از آزادی موعود و احتمال امکان فعالیت سیاسی که حق هر فرد و جمعیت ایرانی میباشد، بود.
اولین اقدام آن که بنده هم البته همانطور که کیفرخواست میگوید مشارکت داشتهام، تنظیم یک نامه بهعنوان وزیر کشور دولت آقای دکتر اقبال، جناب آقای اتابکی بود. این نامه نه سرگشاده بود که ایجاد ناراحتی و نارضایتی کند و نه با وسائل زیر زمینی فرستاده شده بود. حاملین نامه که با کسب وقت قبلی از آقای وزیر کشور رفتیم، عبارت بودند از آقایان کشاورز صدر، دکتر شاهپور بختیار، دکتر صدیقی و بنده (یادم نیست که آیا دیگران هم بودند یا خیر).
مفاد نامه که البته کاملاً معقول و منطقی بود چنین است:
بهطور خلاصه خواسته شدهبود اجازه دهند جبهه ملی نامزدهی خود را در جراید و اجتماعات عمومی و نشریات معرفی و تبلیغ نماید. آقای وزیر کشور ما را محترمانه و دوستانه پذیرفتند و در همان مجلس به آقای نخست وزیر جریان را تلفن کردند و بهما گفتند پس از مطالعه و مذاکره با ایشان جواب خواهند داد.
چند روز منتظر شدیم و جوابی نرسید. ولی در نطقهی تبلیغاتی جناب آقای نخستوزیر رهبر حزب ملّییّون همه شنیدند که ایشان میفرمودند به رفراندومچیها (و شاید مصدقیها) اجازه انتخابکردن و انتخاب شدن نمیدهیم(متن بیانات ایشان).
نظر بهاینکه اجازه معرفی نامزدها و انتشار نظریات در روزنامهها و تشکیل اجتماعات علنی را ندادند ، ناچار چند حوزه بسیار محدود در خانههی اشخاص دادیم که جلوگیری شد و جبههملی بالاخره ناچار گردید در چنان شرایط و اوضاع، غیر قانونی بودن انتخابات را اعلام و شرکت در انتخابات را تحریم کند.
گمان میکنم اگر دادستان کل ارتش و دادرسان محترم با هیچ عمل و اظهار جبههملی موافق نباشند. این یکی را حتماً قبول دارند. زیرا اعلیحضرت صریحاً در مصاحبه مطبوعاتی پنج شهریور ١٣٣٩ فرمودند:
«طبعاً و مسلماً از جریان انتخابات دوره بیستم راضی نیستم»
در حالیکه قبلاً در سلام عید قربان همان سال فرموده بودند:
«به دولت دستور خواهم داد که انتخابات دوره بیستم مجلس شوری ملی حتماً آزاد باشد.»
جبههملی و نهضتآزادی ایران با جناب دکتر اقبال نخستوزیر که در سال ١٣٢٧ وقتی وزیر کشور بود بهناموس مادرش قسمخورده بود بههیچوجه مداخله در انتخابات ندارد و خلافآنرا نشانداد، مخالفت و اعتراضی داشتهاست.اعلیحضرت هم که او را نخست وزیر مورد اعتماد خود کرده بودند بههمین نتیجه رسیدند.
آن انتخابات بهصورتی که میدانید، و با استعفی وکلا ، بهم خورد و نخستوزیر که مورد توبیخ و نارضایتی قرار گرفته بود، استعفا داد و ساقط شد.
حکومت آقای مهندس شریف امامی روی کار آمد. همان وعده و وعیدها و اعلامیهها راجع بهآزادی انتخابات تکرار شد. جبههملی هم، بنا بهوظیفه ملی و قانونی، فعالیت خود را شروع کرد. تقاضی میتینگ نمود. همانطوریکه بهدستجات دیگر اجازه داده شده است اجازه امتیاز و انتشار روزنامه خواست. آگهیهی انتخابی به روزنامههی کثیر الانتشار داد… ولی از هر طرف به بنبست رسید. حتی اجتماعی را که در محیط دیواردارِ دربسته خرابهی درکنار خیابان فخرآباد تشکیل میداد پس از دو سه تجمع،با فرستادن چاقوکشان حرفهی در صدد اخلال برآمدند و بالاخره خیلی آشکار و علنی آنجا را به وسیله مأمورین پلیس محاصره و ممنوع کردند و افرادی را نیز توقیف نمودند.
سران جبههملیل بلافاصله در منزل آقای دکتر سنجایی تشکیل جلسه دادند.در برابر چنین ممانعتهی از آزادی انتخابات، تصمیم گرفتند در مجلس سنا تحصن اختیار نمایند. شاید به شکایت قانونی آنها رسیدگی شود. آیا کاری قانونی تر و معقولتر از این میشود؟
جریان تحصن در سنا که قریب یک ماه طول کشید ، شنیدنی است. متحصنین عبارت بودند از آقایان:کاظمی،کشاورز صدر، مهندس حسیبی، دکتر شاهپور بختیار، دکتر صدیقی، دکتر غنی زاده، مهندس خلیلی، نصرت الله امینی، علی اشرف منوچهری، دکتر اردلان و بنده.
مرحوم صدر الاشراف واردین یا پناهندگان را با گشادهروئی پذیرفت و دستور داد طالار قرائتخانه کتابخانه را که جنب اداره بازرسی و دفتر ریاست است بهما اختصاص دادند. روز بعد مذاکرات شروع شد و ایشان اذعان کردند به اینکه اعمال خلاف آزادی وخلاف قانون در انتخابات زیاد می باشد و به عهده گرفتند مذاکرات و اقداماتی بنمایند.
روز دوم و یا سوم،جناب آقای تقیزاده و جنابآقی حکمت، بهدیدار و مذاکره با ما آمدند. صحبتهائی پیش آمد که حقیقتاً تاریخی و قابل توجه است و من تا حدودیکه حافظهام یاری میکند، اشاره مینمایم.
جناب آقایتقیزاده با یک نوع دلسوزی و طعنه،گفتند آقایان اگر مقصودتان از اینکارها ثواب آخرت است، خوب مانع ندارد. اما اگر طالب نتیجه و فایده عملی هستید، مثل اینکه با توجه به اوضاع داخلی و حمایتهی خارجی، کار لغوی باشد … بهعلاوه به این جوانها (مقصودشان دانشجویان) چه کار دارید و آنها را چرا به دردسر میاندازید؟…
این کلام و بیان از ناحیه شخصیتی مثل ایشان خیلی غیر مترقبه بود و چند لحظه بهت و سکوتی در مجلس افتاد. جناب آقای کاظمی با تأثر خاطر و تعجب گفتند ما در زیارت عاشورا میخوانیم:
«لَعْنَ اللهُ اُمَهً قَتَلَتکَ وَ لَعْنَ اللهُ اُمَهً سَمِعَت بِذٰلِکْ فَرِضِیَتْ بِه»[۱۳]
حال چطور جنابعالی انتظار دارید ما رضایت به این اعمال خلاف وسلب حقوق مردم بدهیم ؟…
جناب آقای تقیزاده ناراحت شده گفتند:
«من ابداً نه خودم راضی هستم و نه میگویم شما راضی باشید.»
پساز آقای کاظمی، آقای دکتر سنجایی نکتهای را اظهار و اقرارکردندکه کاملاً مؤید نظریات بنده در زمینه سیر تحولی مبارزات اجتماعی ایران و تأثیر جوانان میباشد. گفتند:
«شما تصور میکنید ما جوانان و دانشجویان را تحریک بهاین کارها میکنیم؟ درست بهعکس است ، حرارت و حدت آنها است که ماها را به حرکت و فعالیت وا داشته است …»[۱۴]
آقی مهندس حسیبی نیز شرحی به آقای تقیزاده اعتراض نمود که خود جناب عالی وقتی برای مشروطیت مبارزه میکردید، جوانتر از دانشجویان فعلی بودید، چطور شده است که در این عصر اینها حق مطالبه حقوق سیاسی را ندارند؟…
در مجلس سنا کوچکترین رسیدگی و حسن استماع که به شکایت ما بهعمل نیامد هیچ، بلکه ما را بهصورت زندانی درآورده یک افسر سازمان امنیتی بری مراقبت گماشتند و مانع هر گونه ارتباط ما با خارج شدند. حتی آقای مهندس حسیبی را که بهمناسبت کسالت خانواده، مجبور شده بود با اجازه و اطمینان افسر و مراقب شب به منزلبرود و صبحبرگردد، بلافاصلهبعد از خروج توقیف کردند…
پس از آنکه انتخابات به سلامتی و راحتی انجام و مجلس شوری ملی از طرف اعلیحضرت با تجلیل و تأیید صحت انتخابات افتتاحگردید و آبها از آسیاها ریخت، اجازه فرمودند متحصنین به خانههی خود بروند. و بهعنوان بدرقه ما، سیل اتهاماتِ بخشنامهوارِ روزنامهها، علیه جبههملی و تهمت همکاری و رهبری تودهایها به راه افتاد و البته جوابی را که تنظیم و تسلیم شده بود (علیرغم قانون مطبوعات)، درج نکردند.
در دولت جناب آقای شریف امامی، آن انتخابات که جبهه ملی غیرقانونی و غیر آزاد میدانست ، انجام گرفت . ولی چیزی نگذشت که دولتعوض شد و همان مجلس بهعنوان اینکه «مانع اصلاحات است» با فرمان ملوکانه منحل گردید….
یعنی باز معلوم شد حق با جبهه ملی و انتخابات باطل بوده است. و الا منتخبین قانونی و طبیعی ملت که هیچگاه مخالف و مانع اصلاحات نمیتوانند باشند.
دولت پنجم بعد از کودتا ، یعنی دولت امینی ، روی کار آمد . جناب آقای امینی
به طوری که مشروحاً در نامه سرگشاده مرداد ١٣۴٠ نهضت آزادی ایران بیان شده است، بسیاری ازگفتههای ما را در زمینه خلافکاریها و دزدیها و اختلاسها تأیید کرد. [۱۵]
آقی دکتر امینی با طرز فکر تازه و داعیه اصلاحاتی که وجود مجلس را مانع آن میدانست، برخلاف دولتهی سلف خود، طریقه تحبیب و تقریب و تماس با ملت، یا شیوه تودل بروئی را اتخاذ کردند و تا حدودی آزادی انتقاد و حرف دادند (این حداقل قابل تقدیس است که تا آنجا که متوجه و مربوط بهخود ایشان میشد، تحمل انتقاد و ایراد میکردند)البته مطبوعات و اجتماعات آزادی درستی نداشتند و سانسور سازمان امنیت برداشته نشده بود، اما جبهه ملی و نهضت آزادی توانستند هر یک باشگاهی اجاره کرده فعالیت و بحث کنند.
کار این مختصر آزادی اجتماعات و نطق و بیان بلافاصله بهجائی رسیدکه بهدعوت جبهه ملی در روز ٢٨/٢/۱۳۴٠ یک میتینگ عظیم ۰۰۰‚۸۰ نفری در جلالیه تشکیل شد. خبرگزاریهی خارجی جریان آنرا منعکس کردند و بعد از هشت سال، یک دروغ تبلیغاتی دولتهی کودتا که مردم ایران منزجر یا بیعلاقه نسبت بهآقی دکتر مصدق و تزهی جبهه ملی هستند، بر ملا شد.
طبیعی استکه چنین وضعی نمیتوانست مورد قبول دستگاه واقعشود. جلوگیری و تضییقات از سر گرفته شد.
پشت سر میتینگِ جلالیه، تظاهرات ٣٠ تیر وآن لشگرکشی عظیم و اشغال نظامی شهر تهران دیده شد و اصلاً به مردم تهران و به جبهه ملی، فرصت تظاهرات را نداده عدهی از سران را که شب قبل بری فاتحهخوانی بر مزار شهدی ٣٠ تیر بدون تظاهر و جنجال به ابنبابویه رفته بودند، توقیف کردند و بلافاصله باشگاههی جبههملی و نهضتآزادی از طرف پلیس بری همیشه بسته و هر گونه فعالیت علنی عملاً ممنوع گردید.
جبهه ملی در تمام دوران حکومت آقای امینی، دولت را مورد انتقاد قرار داد. ایراد بزرگش این بود که چرا مجلس بسته و مشروطیت تعطیل شده است.
ازجریانات و حوادث قابل بحث دیگر یکی واقعه اول بهمن١٣۴٠ دانشگاه بودکه
اجمالاً عرض شد دو هیئت رسیدگی سه نفری که از طرف دولت مأمور شده بود، بیگناهی جبهه ملی را تصدیق نمود.
از اعلامیههی جبهه ملی یکی منشور کنگره است که چون کیفرخواست اشاره نکرده و ارتباطی با آن نگرفته است حرفی نمیزنم. دیگر قطعنامه مربوط به رفراندوم ۶ ماده است که علت بازداشت غالب ماها گردید و قبل از آن اعلامیه ٧ آذر ١٣۴٠ میباشد که بعداً روی آن صحبت خواهم کرد.
پس بهطور خلاصه و اگر خواسته باشم بیلان جبهه ملی را تا روز بازداشت خودم (٣ بهمن ۱۳۴١) ببندم، باید بگویم «تشکیل بری یک سلسله منظورهی قانونی که بهقول کیفرخواست، اعلیحضرت دستور و اجازه آنرا داده بودند، محور اقدامات و فعالیتها، روی انتخابات پارلمانی، هر دفعه ممانعت از طرف قوی انتظامی علیرغم دستور و اجازه انتسابی به اعلیحضرت، نه تنها ممانعت، بلکه زندان و گرفتاری … اما حرفایش هم تماماً درست درآمده، چه حرفهائی که در مخدوش بودن انتخابات زده چه ایرادهائی که به دولتها داشت. عاقبتالامر نیز بر سر انتخابات عمومی یعنی رفراندوم به زندان افتادند تا در آن فعالیت و مشارکتی ننمایند ….[۱۶]
خوب، حالا بفرمائید مسئول این خلافکاریها و زندانها و زیانها کیست؟
امیدواریم دادستان تشریف بیاورند و جواب بدهند.
تأسیس نهضت آزادی ایران:
قبلاً نظریه کیفرخواست را بخوانم؛ در صفحه ٣ :
«….در اثر اختلاف سلیقهها و پارهی اختلافات دیگر آقای مهندس بازرگان و عدهی از دوستان و همفکران وی تصمیم به تشکیل جمعیت و سازمان مستقل گرفتند و در نیمهدوم اردیبهشتماه سال ١٣۴٠، تشکیل جمعیت نهضت آزادی ایران بهوسیله هفت نفر بهعنوان اعضی هیئت موسس بهشرح اسامی زیر:
آقایان: مهندس مهدی بازرگان، سید محمود طالقانی، دکتر یدالله سحابی، مهندس منصور عطائی، حسن نزیه، عباس سمیعی، رحیم عطائی رسماً اعلام گردید. روش هدفهی جمعیت نهضت آزادی ایران طبق آنچه در مرامنامه آن درج شده است به قرار ذیل است ….
در صفحه ١١:
«و چون مهندس بازرگان و همکاران، خود را از اینجا رانده و از آنجا مانده میبینند، به فکر بازی نو افتاده و بهطوری که در مقدمه کیفرخواست توضیح داده شده، در نیمه دوم اردیبهشت ١٣۴٠ همراه شش نفر دیگر تأسیس جمعیت نهضت آزادی را اعلام میدارد که این مراتب تلویحاً و صریحاً در جریان تحقیقات، مورد تأیید مشارالیه میباشد. اما با آنکه هدف خود را از لحاظ سیاست داخلی و از لحاظ سیاست خارجی، ظاهراً در لفافه عباراتی متناسب با قوانین کشور اعلام مینماید ولی در عمل نه فقط از تحریک مردم به انقلاب و اغتشاش فروگذار نمیشود، بلکه افسران و سربازان را هم تشویق به طغیان و عدم اطاعت میکنند و مدارک اینادعا، اعلامیههی موجود در پرونده، اوراق شماره ١١٩ و ١٢٠ و ١۶۵ است»
البته تعبیر و تفسیر هر مطلب و موضوعی وقتی روی بدبینی و بدخواهی رفت، خیلی آسان است. به سهولت میتوان برای هر کاری، دلیل و توجیهی مقابلش گذاشت و تنظیمکننده کیفرخواست، جواب سئوالاتی که در قبال فکر تأسیس نهضت آزادی ایران مطرح کرده فوری داده و گفته است اختلاف سلیقههاو پارهی اختلافات دیگر که ما با جبهه ملی داشتیم ما را به این عمل واداشت. خصوصاً که از اینجا مانده و از آنجا رانده شده، احتیاج به بازی نو داشتهایم. قصد و غرضمان نیز تحریک مردم به انقلاب و اغتشاش بوده است…
اما اگر قرار باشد روی حقیقت و تحقیق مطلبی گفته شود کار خیلی مشکلتر در میآید. باید قضایا را از ریشه تعقیب کرد. حوصله و دقت، بیشتر لازم میشود.
در صحبتهی گذشته، فکر میکنم بری آقایان به قدر کافی قضایا روش شده
احتیاج بهتصدیع و توضیح مجدد نباشد. عرضکردم که حقیقت مبدأ تأسیس نهضت آزادی ایران را باید در وصایی شاه سابق و در اعزام محصلین به اروپا جستجو کرد. مشاهدات و تأثیرات اروپا نقش ابتدائی را داشت. ایمان و علاقه ما به اسلام محرک و میزان اصلی شد. تجربیات و مشاهداتی که در مراجعت به ایران و در دوران خدمت با آنها روبرو شدیم آمال و افکار همه کس را بهطرف معینی توجیه و تنظیم میکرد. تکان شهریور۱۳٢٠، نه تنها مملکت بلکه نظریات مردم را دگرگون ساخت. جریانها و تحولهائی در ده ساله بعد از شهریور٢٠ در ملت پیش آمدکه بسیار مؤثر و پر معنی بود. مردم را در دو راهی انداخت: «یاتسلیم و تخدیر شدن و یا دست از مزایا و دارائیها کشیدن و به نجات مملکت پرداختن.»
ورود به سیاست بری ضبط و دفاع از حیثیت و شرافت و ملیت. اول بهصورت فردی تدافعی غیر متشکل و تعرضی درجبهه ملی.
جبههملی ایران همانطورکه از اسمش پیدا است جبهه بود.یعنی اجتماع و اتحادی از واحدها یا مکتبهی اجتماعی و بعضی افراد شاخص که داری مقصد مشترک (استقلال کشور و آزادی ملت) بودند. ولی مقصد مشترک داشتن ملازم با محرک مشترک داشتن نیست. چنین انتظاری نباید داشت. محرک بعضی ممکن است ناسیونالیسم، بعضی دیگر عواطف انسانی یا تعصبهی نژادی و محرک بعضیها مثلاً سوسیالیسم باشد… جبهه هی ملی در همه جی دنیا مجمعی از سنین و افکار و رنگهی مختلف میتواند باشد.
ولی بری ما و بری عدهای زیاد از همفکران و شاید اکثریت مردم ایران،محرکی جز مبانی و معتقدات مذهبی اسلامی نمیتوانست وجود داشته باشد.
نمیگویم سایرین مسلمان نبودند یا مخالفت با اسلام داشتند، خیر؛ بری آنها اسلام ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی حساب نمیشد. ولی بری ما مبنی فکری و محرک و موجب فعالیت اجتماعی و سیاسی بود. اتفاقاً چنین حرف یا جمعیتی در ایران تشکیل نشده بود یا اگر شده است فعلاً وجود نداشت.
اواخر تابستان ١٣٣٩ بود که بهاتفاق آقای دکتر سحابی بهبرغان بری گردش رفته بودیم . در آن درهیِ مصفی مشجر ، قدم میزدیم و راجع به تأسیس یک حزب که دوستان و مخصوصاًجوانان و حتی وجدان خودمان، یعنی ضرورت زمان، خیلی فشار میآوردند، فکر میکردیم و حرف میزدیم. سه مسئله بری ما محرز بود:
- فعالیت سیاسی و تشکیل یک حزب یا جمعیت در شرایط موجود مملکت بر ما واجب است.
- جمعیت مورد نظر و مورد لزوم، مرام و ایدئولوژی آن باید بر مبنا و مأخوذ از اسلام باشد.
- ما ذوق و فرصت و قدرت این کار را نداریم.
هفت هشت ماه، باز بهتردید و تأخیرگذشت. بالاخره در آغاز سال١٣۴٠ از تردید بیرون آمده در یک جلسه بیست سی نفری دوستان، تصمیم به تأسیس نهضت آزادی ایران گرفتیم (٢٧/٢/۱۳۴٠) در اولین اجتماع عمومی، تأسیس نهضت آزادی ایران و علت تشکیل و مرام آنرا به هموطنان اعلام کردیم.
به مناسبتآن روز سخنرانیهائی بهعملآمد و کتابچهی حاوی آن سخنرانیها و معرفی و مرامنامه، به انضمام دستخط پیشوی ملی، جناب آقای دکتر مصدق و پیامی از حضرت آیتالله حاجی سیدرضا زنجانی و حاجی سیدمحمود طالقانی منتشر شد. در آنکتابچه که در پرونده موجود و در دسترس اشخاص است با صداقت و صراحت تامّی، مسائل ذیل، یکایک تشریح و به معرفی مرامنامه منتهی شده است.
گریزان بودن مردم ایران از احزاب، عوامل جغرافیائی و اقتصادی و تاریخی که این افکار را به وجود آورده است، احتیاج و الزام به تحزب علیرغم سوابق و مشکلات، فایده و لزوم، مشکلات خطیر، فشار وجدان، روزنه امید، دل به دریا زدن و توکل به خدا کردن بری تشکیل جمعیت سیاسی با وجود ابهامها و اشکالها، چرا وارد احزاب دیگر نشدیم، عدم مباینت و عدم مخالفت با جبهه ملی، مرامنامه … .
حضرت آیتالله طالقانی در بیانیه خود از وضع نکبتبار سرزمین تاریخی و کشور اسلامی، فقر اقتصادی و مادی، بدبینی و بداندیشی و پراکندگی، عدم امکان سکوت تا سقوط معنوی و مادیکشور، لزومگردآوردن مردان زنده، پیوستن بهصف مبارزین سیاسی(نهضت)، استخاره به قرآن وآیات مشوق مربوط به جنگ بدر، سخن گفته بودند.
چندکلمهتوضیح و دفاع از مرام و مقصد و هدف نهضتو خودم :
کیفرخواست و ری دادگاه، از یکطرف میگویند مرامنامه نهضت مورد قبول و منطبق با قانون اساسی است و از طرف دیگر ابراز دشمنی و تهمت نسبت به مرام و مقصد و هدف ما مینمایند. بهاینترتیب وضع دفاع و تکلیف بنده بسیار مشکل میشود.
تیمسار ریاست دادگاه، نه میگذارند از مرام و مقصدمان حرف بزنیم و حقانیت آنرا ثابت نمائیم و میگویند مرامنامه مورد ایراد نیست و اثبات مقصد و نیت هم، مطالب خارج است. از طرف دیگر ارائه و دفاع از هدف و نیت باطنی با قسم و آیه نمیشود. باید ازگذشته و حال و آینده و از افکار و اعمال مؤسسین نشانه و دلیل آورد. میگوئید آنچه تا به حال گفتهام خارج و بیهوده بوده است؟
اصرار دارید فقط روی مدارک و دلائل اتهام صحبت کنم. اما مدارک و دلائل اتهام که در ری دادگاه بدوی ذکر شده است، هیچکدام ارتباط بهشخص بنده ندارد و خودتان خوب میدانید. از طرف دیگر، با همه اصرار و استفسار بنده هم، حاضر نشدهاید تصریح نمائید که دادگاه فقط توجه به این پنج فقره مدارک اتهام داشته و کاری به نیات باطنی و هدف و مقصد کسی جز آنچه در مرامنامه ذکر شده است ندارد و مؤسس بودن را جرم نشناخته احتیاج بهدفاع بنده از نهضت و از سایرین ندارد.
دلائل مذکوره در ری دادگاه، پنج فقره است که مسئولیت هیچکدام (بهفرض جرم بودن و وارد بودن) به شخص بنده نمیخورد:
- نشریه شماره ٩ که نویسنده و چاپکننده و نشرکننده آنرا کیفر خواست ذکر کرده است و در زمانی منتشر شده است که آن چند ماه قبل، ما سه نفر اعضی موسس در زندان (زندان بدون ملاقات و بدون ارتباط با خارج) بودیم. چگونه ممکن است پی بنده حساب شود؟
- اعلامیه خطاب به افسران و سربازان، بهفرض آنکه به خط و بهدستور حضرت آیتالله طالقانی و اصولاً جرم باشد، وقتی خودتان میگوئید دستغیب نامی چاپ و احمدی نامی منتشر کرده است و اصلاً امضاء و عنوان نهضت آزادی را ندارد و بنده هم درآن موقع در زندان بودم،چه ارتباطی با نهضت و یا بنده میتواند داشته باشد؟
- خطبه حضرت سیدالشهدا (ع) نیز صرفنظر از اینکه اصل و فرع آن از حضرت آیتالله طالقانی نبود.ایشان تصحیحی درقسمتغربی رویاعلامیه چاپ شده قبلی
کردهاند و تازه جرمی نیست. چه ارتباطی با بنده و نهضت دارد؟
- اعلامیه یا نشریه داخلی «فَضَّّل اللهُ الْمْجاهِدِین» که در اردیبهشت ۱۳۴١ منتشر شده است و پرونده، در هیچ جا مأخذ و نویسنده و ناشر آنرا معلوم نمینماید و اهانت و ضدیّت با سلطنت مشروطه هم ندارد، آن نیز مربوط به ماههی بازداشت بنده است، چگونه میتوان به دلیل مؤسس بودن، کسی را مسئول اعمالی که فرضاً در غیاب او از جمعیت سرزده است دانست؟
- مندرجات نشریه «باحاشیه و بیحاشیه»، همانطور که در بازرسیها و در مدافعات بسیار متین و مدلل آقایان وکلاء مدافع، در مرحله صلاحیت توضیح داده شده است، نه اصل و اساس آن و نه مقالاتش که کلاً نقل از روزنامههی مجاز داخلی یا خارجی بودهاست، در شورا و هیئت اجرائیکه بنده عضویت و مسئولیت داشتهام، تصویب و مطرح نمیشده است و به فرض که خلاف تشخیص داده شود باید به سراغ مسئولین آن رفت.
مناز جهت خالی نبودن عریضه و بلا دفاع و بلا اشاره نگذاردن پنج فقره اتهامات مذکور در ری، توضیحات فوق را دادم ولی مطلب کاملاً بدیهی و بری خودتان هم مسلم بود که این استنادها و اتهامات بهانهی بیش نیست.
گناه ما و اتهام اصلی ما همانطورکه کیفرخواست و رأی دادگاه و دادستان امضاء کنند کیفرخواست تکرار و تأکید کردهاند قصد و نیت و هدف ما بوده و میباشد. بنابراین مختصری هم روی آنها توضیح دفاعی میدهم.
همانطورکه در بیانیه روز افتتاح نهضتگفتهایم ما مسلمانیم،ایرانی هستیم،طرفدار قانون اساسی و مصدقی.
- مسلمان بودن ما سبب اقدام ما به تشکیل و فعالیت در نهضت شدهاست:
- به دلیل آیه شریفه:
«کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِتَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِالْمُنکَرِ»[۱۷]
- به دلیل واجب بودن دفاع که یکی از احکام و فروع اسلام است.
- به دلیل حدیث نبوی:
«مُنً اَصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِاُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِم»[۱۸]
- به دلیل آنکه مواد اعلامیه حقوق بشر و کلیه اصول دموکراسی را به نحو بارزتر و کاملتر در قرآن مجید و در سنن اسلامی میبینیم (رجوع کنید به کتاب «راه طی شده»[۱۹] صفحه ١١٣ و همچنین کتاب «اسلام و صلح جهانی» آقای غفوری).
- ایرانی بودن ما و وطندوستی ما به حکم «حْبْ الْوُطَنِ مِنُ الْایِمانُ»[۲۰] و عاطفه و غریزه انسانی و مقدم بودن نزدیکان بر سایرین است. ایران و ایرانی را دوست داریم و علاقه و دفاع از آنرا برخود فرض میشماریم، اما تعصب نداریم و با شعر «هنر نزد ایرانیان است و بس»، یا «ایران فوق همه» و مغرور شدن بیجهت به نیاکان گذشته مخالفیم.
- طرفدار قانون اساسی هستیم و باطناً و عقیدتاً طرفدار آن می باشیم، طرفدار کامل و کلی. این طرفداری ما از قانون اساسیکه نوشتهها و گفتهها وکردههایمان شاهد آن است، هم از جهت دلائل و موازین ملی و اجتماعی و حکومتی میباشد و هم از جهت معتقدات اسلامی.
راجع به سلطنت مشروطه:
یکی از اصول قانون اساسی ایران اصل سلطنت است که لازم میباشد راجع به آن بحث روشن تر و بیشتری بنمایم تا ثابت شود که ما واقعاً طرفدار و موافق آن هستیم و طرفداری ما چگونه و تحت چه شرایطی است (یعنی همان شرایط مشروطه که در قانون اساسی مطرح است).
اگر از مسئله سلطنت جداگانه و مفصل میخواهم صحبت کنم و قسمت حساس دفاع من می باشد، نه از آن جهت است که به اصل سلطنت بیش از سایر اصول قانون اساسی اهمیت میدهیم و سایرین را فرع میشماریم، بلکه از اینجهت که مدار و محور اتهام ما و مواد استنادی دادستان راجع به اهانت بهمقام سلطنت و ضدیت با سلطنت مشروطه است. بنابراین لازمستکه در رد ادعی کیفرخواست و ری دادگاه که گفته است ما رویه و نیّت مخالف مرامنامه داشتهایم بری شما به اتکی آن افکار و معتقداتم که قبول دارید مورد قبولم هست ؛ نشان دهم چرا و چگونه با سلطنت مشروطه بری ایران موافق میباشم… .[۲۱]
در اینجا ریاست دادگاه آقای مهندس بازرگان را از ادامه صحبت و دفاع باز میدارند و با وجود اصرار ایشان که قسمتهای حساس و اصلی و آخرین روز دفاع است، اجازه استفاده از حقوق و بیان کامل آنچه بر طبق ماده ۱۹۴ آئین دادرسی و کیفر ارتش، شخص برای دفاعِ خود مفید میداند، ندادند و سخنانشان در همینجا خاتمه یافت و اعتراضاً به جای خود نشستند.
پاورقیها
- سوره طه / ۲۵ الی ۲۸ : پروردگارا ، سینه من بگشا و کارم را به من آسان کن و گره از زبان من بگشای که گفتار مرا بفهمند.
- ۲. از امام حسین (ع) : آگاه باشید که زنازادهی فرزند زنازاده، مرا در انتخاب یکی از این دو کار ناگزیر کرده است؛ یا دست به شمشیر برم، یا تن به ذلّت دهم، هیهات که بر ما ذلّت روا نیست.
- ۳. سوره توبه / ۵۲ : مگر برای ما جز (وقوع) یکی از دو نیکی را انتظار میبرید؟…
- ۴. سوره اسراء (بنیاسرائیل) / ۸۰ : پروردگارا، مرا [در هر امری] به شایستگی وارد کن و به شایستگی خارج کن و مرا ازجانب خود موضعی مسلط و پیروزیآور عطا فرما.
- ۵. (سوره فرقان / ۷۲ : و چون به یاوهای برخورد کنند، بزرگوارانه[از آن ] در میگذرند.) و (سوره فرقان / ۶۳ : چون جاهلان آنان را [باسخنی ناروا] مخاطب سازند، میگویند: سلامت باشید؛)
۶.خوشمزه است چند سال بعد که بهدستور فرمانداری نظامی حکومت علاء، بری اولین بار و بعد از اخراج از مدیریت کل لولهکشی آب تهران زندانی شدم، به اتفاق آقای دکتر سحابی در لشگر زرهی،[در زندان] انفرادی در سلول میزیستیم. یک روز که آقای دکتر سحابی بری شستن ظروف به نظافتگاه عمومی زندان رفته بود، به یکی از محبوسین تودهی بر میخورد. مشارالیه سراغ بنده را میگیرد. آقای سحابی میگوید امروز ظرفشوئی با من و نظافت اطاق با ایشان است. آن جوان تودهی به شوخی میگوید، حتماً بعد از خروج از زندان کتابی خواهند نوشت تحت عنوان «از لولهکشی تا جاروکشی». یکروز هم به مناسبت سمپاشی اطاقهی زندان، همه زندانیها را موقتاً به محوطه آوردند. یک پیرمرد ارمنی را که در سلول انفرادی مجاور ما ممنوعالملاقات بود و تازه به زندان انداخته بودند، آنجا دیدم. کتابی در دست داشت که از کتابخانه زندان به او داده بودند. با تعجب خاصی یک نگاه به کتاب و یک نگاه به بنده میکرد و نمیفهمید چطور شده است. از یکطرف کتاب «مطهرات در اسلام» بنده را به او دادهاند بخواند و از افکار کمونیستی دست بردارد و از طرف دیگر در آن بحبوحه مبارزه دولت با تودهایها، مولف این کتاب را نیز به زندان انداخته بودند.
- ۷. سوره رعد/ ۱۱ : خداوند تغییری در اوضاع گروهی نمیدهد تا خود آنچه در ضمیرشان هست تغییردهند.
- ۸. اتفاقاً همینطور شد و نامبرده را به همین اتهام تحت تعقیب قرار دادهاند.
- ۹. حدیث نبوی : حکومت با کفر ممکن است قرار گیرد ولی با ستم قرار نخواهد گرفت .
- ۱۰. سوره نساء / ۱۴۹: اگر نیکیای را عیان کنید یا آن را نهان کنید، یا از بدیای در گذرید، خدا نیز بخشنده و تواناست .
۱۱. در اینجا آقای مهندس بازرگان با لحن تلخ و تأثرانگیزی افزودند که حالا رئیس شهربانی با کمال وقاحت دستور میدهد به کسی که از قهرمانان ملت است و با خلع ید از کمپانی سابق نفت ریشههی اسارت مملکت را قطع کرده است، بری مراجعه به خانه خود و جستجوی قباله زمینی که جهت معاش زن و فرزندش میخواهد بفروشد دستبند بزنند …
آقی رئیس دادگاه، کلام آقای مهندس را بریده گفتند: «زندانی شدن و محاکمه آقایان که به خاطر آن خدمات نیست… » آقای مهندس جواب دادند: «بسیار خوب، اگر راست میگوئید لااقل بفرمائید بری خاطر آن خدمات، از دستور دستبند زدن صرفنظر نمایند …»
- ۱۲. این قسمت از اظهارات مخبر آلمانی را آقای رئیس دادگاه نگذاشتند که آقای مهندس بازرگان قرائت نمایند و ما از مجله خواندنیهی اشاره شده استفاده نمودیم.
- ۱۳. از زیارت عاشورا: نفرین بر آن جمعی که تو را کشتند، نفرین بر آن جمعی که بر تو ستم روا داشتند و نفرین بر آنها که این نارواییها را شنیدند و بدان رضایت دادند.
- ۱۴. توضیحاً اضافه میشود که به موازات تبلیغات جبهه ملی و تحصن در سنا، محصلین دانشگاه نیز دست به پرشورترین تظاهرات خود زده به عنوان اعتراض به عدم آزادی انتخابات، اعتصاب غذا و تحصن کردند. روز نیمه شعبان که بری شرکت در جشن میلاد حضرت ولی عصر به طرف مسجد ارک سرازیر شدند، شدیداً مورد حمله و ضربات پلیس قرار گرفتند. یک روز هم ماشین آقای دکتر اقبال وزیر دربار را در دانشگاه آتش زدند.
- ۱۵. از قبیل این اظهارات:….«وحشت آور است اگر از تعدیات و تجاوزات چند سال اخیر به بیتالمال و ثروت مملکت پرده بردارم.» یا «دولتها آمدند و مردم را گول زدند… دیگر مملکت تحت عنوان اجری طرحهی عمرانی و غیره، طاقت بهچاپ بهچاپ ندارد» یا « این جناح راست هیئت حاکمه میباشد که …»
- ۱۶. خوشمزه است که حتی آدمی مثل جمالزاده نویسنده معروف و مورد احترام و مراجعه دولتهی ضدملی مدافع رفراندوم، نیز در روزنامه کیهان ۲۴/۴/۱۳۴۲ از قول او چنین نقل میشود:
«مردم ایران از بس در این قرن اخیر تجربههی تلخ دیدهاند و وعدههی بی اساس شنیدهاند دیر باور و سوءظنی و شکاک و به قول فرنگیها سپتیک شدهاند و به کسی و غیری نمیتوانند اطمینان داشته باشند و حرف اولیی امور را به این آسانی باور نمیکنند و در زیر هر کاسه نیم کاسهی میبینند و دیگر به سهولت حاضر نمیشوند فریب وعدههی دروغ و بی اساس را بخورند و چشمشان در هر جا سالوس و دروغ و فریب و پلیدی میبینند. آشکار است که چنین مردمی به آسانی و بدون چون و چرا یار و یاور دستگاه هی دولتی نمیشوند …»
توجه داشته باشید که این مقاله کاملاً تازه است و شامل کلیه دولتهی کودتا و وعدههی انقلاب سفید ۶ بهمن هم میشود.
- ۱۷. سوره آل عمران / ۱۱۰: بهترین دستهای که بر این مردم نمودار شدهاند ، شما بودهاید . به نیکی وا میدارید و از بدی باز میدارید و به خدا ایمان دارید.
- ۱۸. حدیث نبوی: کسی که روزی را بگذارند بیآنکه در امور مسلمانان تلاش کرده باشد، مسلمان نیست.
- ۱۹. کتاب «راه طی شده»، با نام «مباحث بنیادین» در سال ۱۳۷۷ توسط شرکت انتشارات قلم چاپ و منتشر شده است.
۲۰. حدیث نبوی: دوست داشتن «وطن» از ایمان است.
- ۲۱. به مقدمه چاپ دوّم کتاب «مدافعات» که در صفحه ۱۳۵ این مجموعه آثار قرار دارد، مراجعه فرمائید.
در اینجا ریاست دادگاه آقای مهندس بازرگان را از ادامه صحبت و دفاع باز میدارند و با وجود اصرار ایشان که قسمتهای حساس و اصلی و آخرین روز دفاع است، اجازه استفاده از حقوق و بیان کامل آنچه بر طبق ماده ۱۹۴ آئین دادرسی و کیفر ارتش، شخص برای دفاعِ خود مفید میداند، ندادند و سخنانشان در همینجا خاتمه یافت و اعتراضاً به جای خود نشستند.