تاریخ نگاری با کدام اسناد؟
پاسخی به جوابیه حمید شوکت درباره علی شریعتی و کنفدراسیون دانشجویی
محمد توسلی
منبع: اندیشه پویا
مورخ مهر و آبان ۱۳۹۵
آقای حمید شوکت درشماره ۳۷ اندیشه پویا یادداشتی با عنوان « تاریخ نگاری بدون استناد » نقدی بر یادداشتی به این قلم که در شماره ۳۴ اندیشه پویا چاپ شده بود، ارائه کردهاند. از این رو لازم میدانم توضیحاتی در خصوص برخی از مطالب آن مطرح کنم.
۱– درخواست اندیشه پویا از بنده صرفاً شامل گزارشی میشد تا به یادآوری خاطراتی از حضور خود به عنوان نماینده دانشجویان دانشگاه تهران در دومین کنگره کنفدراسیون در لوزان سوئیس (آذر ماه ۱۳۴۱) به پردازم، که بیش از نیم قرن از آن گذشته است. برای تهیه این یادداشت به منابع منتشر شده به ویژه اثر آقای حمید شوکت[۱] مراجعه کردم. در آن یادداشت، ضمن تقدیر از زحمات ایشان برای تدوین این اثر تاریخی، با مواردی برخوردکردم که با حافظه تاریخی من به طور آشکار هماهنگ نبود. در نتیجه، بررسیها ضرورتاً به صورت آن یادداشت ارائه شد. بنابراین به طور طبیعی یادداشت مورد بحث، مستند و متکی بر حافظه تاریخی خود و تحلیل روند فعالیت کنفدراسیون بوده است و همانگونه که خود ایشان هم پذیرفتهاند میتوان با روایت های گوناگون از رخداردهای یکسان روبرو بود اما قضاوت را بر عهده مخاطبین واگذار کرد.
۲– آنچه در تهیه آن گزارش در وحله اول موجب جلب توجه نویسنده شد، عدم اشاره حتی به نام زندهیاد “دکتر علی شریعتی ” در اسناد کنگره لوزان بود. آیا برای حضور دکتر شریعتی همراه با خانواده محترمشان در کنگره لوزان که همه شاهد آن بودند، پس از گذشت نیم قرن، چه سند تاریخی جز شهادت حافظه خود میتوانم ارائه کنم؟ مگر اسناد کنگره لوزان، به ویژه صورتجلسات کنگره که توسط میزبان – فدراسیون سوئیس – تهیه شده است، در اختیار بنده بوده است تا مانند آقای حمید شوکت بتوانم با چاپ اسناد آن موفق به تدوین تاریخ کنفدراسیون شوم؟ به همین جهت، به منظور ارزیابی بیشتر حافظه خود با آقای دکتر علی برزگر یکی از اعضای فدراسیون آمریکا که در کنگره لوزان حضور داشتند و منتخب دوره بعدی هیئت دبیران کنفدراسیون بودند، موضوع را مطرح کردم. ایشان تصریح کردند که دکتر شریعتی در کمیسیون پیامها و بیانیهها هم حضوری چشمگیری داشت و نه تنها پیام دانشجویان دانشگاه تهران بلکه بسیاری از پیامهای کنگره لوزان که در صفحات ۴۹۷ تا ۵۱۰ کتاب آقای حمید شوکت آمده است، به قلم دکتر شریعتی است و ادبیات آنها کاملاً گویاست.
همانگونه که آقای حمید شوکت[۲] و همچنین آقای افشین متین عسگری[۳] در آثار خود توضیح دادهاند؛ در کنگره پاریس به علت تقابل نمایندگان طرفدار حزب توده با نمایندگان طرفدار جبهه ملی و ایستادگی حزب توده برای کنترل یک سویه کنفدراسیون و ایستادگی دانشجویان طرفدار مشی جبهه ملی؛ اعضاء طرفدار مشی حزب توده مجبور شدند در کنگره لوزان شرکت کنند و همکاری جمعی را بپذیرند. در این شرایط است که دکتر شریعتی که سردبیری نشریه “ایران آزاد”[۴] را در اروپا بعهده داشت به طور طبیعی نقش موثر فکری بین دانشجویان طرفدار جبهه ملی ایفا میکرد و بنابراین حضور دکتر شریعتی در کنگره لوزان، فراتر از صرف عضویت ایشان در فدراسیون و به عنوان نماد دانشجویان ملی و مسلمان بود[۵] ؛ درست همانند آقای پرویز نیکخواه در فدراسیون انگلیس که نماد دانشجویان چپ طرفدار حزب توده بود. در فضای جلسات کنگره حضور این دو تن و نقش آنان موضوعی نیست که بتوان از حافظه تاریخی حاضرین در کنگره لوزان پاک کرد و اگر هم نخواهیم به هر علت، به زعم آقای حمید شوکت، نقش تاثیرگذار دکتر شریعتی را در کنگره لوزان بپذیریم، حداقل حضور او را نمیتوانیم در اسناد کنگره لوزان نادیده بگیریم که در اثر ارزشمند آقای حمید شوکت این اتفاق رخ داده است. حذف نام دکتر شریعتی در اسناد کنفدراسیون کاملاً غیر طبیعی به نظر میرسد. از این رو به لحاظ تحلیلی میتوان آن را واکنش جریان چپ مارکسیست در خصوص نقش دکتر شریعتی در تحولات فکری در دهههای چهل و پنجاه روشنفکران ایران ارزیابی کرد که در یادداشت بنده به آن اشاره شده است.
۳– در خصوص موضوع جدا شدن افراد شناخته شده جبهه ملی، موسوم به طیف ” ملی و مسلمان” نظیر شهید مصطفی چمران، ابوالحسن بنیصدر و مرحوم صادق قطبزاده، از کنفدراسیون لازم میدانم این نکته را در اینجا اضافه کنم که برخی از اعضای محترم جبهه ملی که نگاه ملی و مصدقی و بعضا مارکسیستی داشتند، به فعالیت خود در کنفدراسیون ادامه دادند و البته در یادداشت بنده اشارهای به آن ها نشده است و این امر نیز موجبات دلگیری آنان نسبت به نوشتار مذکور را فراهم کرده است. ضمن وارد دانستن این نقد ، لازم است در اینجا اضافه کنم که محورهای اصلی یادداشت بنده، ضمن گزارش حضور خود در کنگره لوزان، بیشتر متمرکز بر نقد عدم پیوند فکری و مواضع اجتماعی کنفدراسیون با فرهنگ عمومی جامعه ایران و نهایتاً توقف فعالیت کنفدراسیون در سال ۱۳۵۳ بوده است که حضور محدود این افراد در مقابل جریان چپ مارکسیست انقلابی غالب، نمیتوانسته تاثیری در تحولات کنفدراسیون داشته باشد.
۴– آقای حمید شوکت در بخش دیگری از نقد خود در خصوص توقف فعالیت کنفدراسیون در سال ۱۳۵۳ مینویسند: « اگر چه در شانزدهمین کنگره که در دی ۵۳ در فرانکفورت تشکیل گردید، با انشعاب روبرو شده اما این انشعاب به معنای متوقف شدن فعالیت چند گرایش برآمده از انشعاب که همچنان با نام کنفدراسیون فعالیت میکردند، نبود. انشعاب هر چند به متلاشی شدن یگانه سازمان متشکل جنبش دانشجویی ایران انجامید، اما به مبارزه گرایشهای سیاسی درون جنبش دانشجویی که هر یک به مثابه تشکیلاتی مستقل در رقابت با یکدیگر قرار داشتند، دامن زد.». بنده نیز در یادداشت خود به این واقعیت تاریخی پرداختم که فعالیت متمرکز جنبش دانشجویی در قالب سازمانی کنفدراسیون متوقف شد. این برداشت به این معنی نیست که گرایشهای حزبی که نتوانستند در سال ۱۳۵۳ در یک همکاری جمعی دانشجویی در کنفدراسیون با هم همکاری کنند، فعالیت سیاسی خود را دنبال نکردهاند. لازم به یادآوری است گزارش سایر نهادهای دانشجویی در آن دوران از جمله پنج جلد « تاریخچه مبارزات اسلامی دانشجویان ایران در خارج از کشور » اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا (انتشارات اطلاعات ۱۳۹۴) و همچنین جلد دوم خاطرات آقای دکتر ابراهیم یزدی شصت سال صبوری و شکوری ـ ۱۸ سال در غربت ( انتشارات کویر ۱۳۹۴ ) نشان میدهد نقش این نهادهای دانشجویی در خارج از کشور بسیار پر رنگ بوده و هماهنگی بیشتری با جنبش اجتماعی ایران داشتهاند. به عنوان نمونه، در تظاهرات اعتراضی سالهای ۵۶ و ۵۷ دانشجویان در آمریکا از جمله به مناسبت اعتراض به سفر شاه در آمریکا، حضور و نقش دانشجویان کاملا برجسته است.
۵– آقای حمید شوکت در پایان نقد خود به نکته قابل تأملی در خصوص چرایی گسست نظری و عملی کنفدراسیون با فرهنگ بومی و جنبش اجتماعی داخل کشور پرداختهاند که جا دارد مورد توجه بیشتری قرار گیرد. ایشان با نقل متنی که بنده از صفحات ۲۵۱ ـ ۲۵۹ کتاب ایشان در یادداشت خود آورده بودم: « کنفدراسیون هر چند از آیتاله خمینی همواره به نیکی و احترام یاد میکرد ، اما هیچ گاه سخنی از جنبش اسلامی که او مبلغ و محور آن بود به میان نکشید … در اظهار نظرهای کنفدراسیون از تاثیر اجتماعی این حرکت بر وجدان عمومی جامعه و نقشی که در تشکل جوانان ایفا میکرد، حرف و سخنی در میان نبود … محتوای پیام کوتاه کنگرههای سیزدهم و چهاردهم کنفدراسیون به آیتاله خمینی … حاوی هیچ نکته برجستهای نبوده؛ نکتهای که نشان از آگاهی کنفدراسیون به تضاد میان خواستههای سازمانی عرفی با باورها و اندیشه جنبش اسلامی، بلکه حاصل نادیده انگاردن حرکت اسلامی و چه بسا انکار آن در ایران بود » نوشتهاند: « باید افزود که من در این خصوص حرف دیگری نیز داشتهام که آقای توسلی به آن بی اعتنا ماندهاست. تا با بیان نیمی از روایتم، به تصویر دلخواهی که از جریان چپ در کنفدراسیون ترسیم میکنند، دست یابند. درست است که کنفدراسیون «کمترین امکانی مبنی بر این که روحانیان روزگاری در ایران به قدرت برسند نمیدید. اما کنفدراسیون در این ارزیابی تنها نبود. این قضاوتی عمومی بود که حقا در اندیشه شماری از نزدیکان رهروان کاروان جنبش اسلامی نیز رسوخ کرده بود. » و برای اثبات ادعای خود به سخنان آیت اله مهدوی کنی (در ۲۷ اسفند ۱۳۷۰) استناد کردهاند: «یکی از مسائلی که امروز مطرح است، مسئله ولایت فقیه است گرچه این مسئله همیشه مطرح بوده ولی امروز از مسائل مورد ابتلاء است. در سابق فقهای بزرگی که مسئله ولایت را مطرح میکردند خودشان فکر نمیکردند که روزی ممکن است خودشان ولایت داشته باشند … اگر نگویم همه فقها، ولی میتوانیم بگوییم اکثریت فقها و بزرگان دین ما فتوا به ولایت عامه فقیه دادهاند ولی معذالک خودشان باور نمیکردند که این ولایتی را که حق آنهاست میتوانند مشخصاً در دست بگیرند. لکن امام آمدند این چیز غیر ممکن عادی را ممکن ساختند و این خیلی مهم است. از نظر علمی یک معجزه الهی در این مملکت واقع شد. چنان که خود امام هم فرمودند که معجزهای بود واقع شد. این که بر ما لازم است که این معجزه الهی و این نعمت عظما را حفظ کنیم». استناد آقای حمید شوکت به این مطلب که از قول آیتاله مهدوی کنی در پاورقی صفحه ۲۵۴ کتابشان هم آمده است، جای بسی شگفتی است!!
آقای حمید شوکت برای این که بگویند چرا با فرهنگ بومی و جنبش اجتماعی ایران پیوند نداشتند و از کنگره چهارم تا کنگره سیزدهم یعنی بیش از هفت سال (۱۳۵۰-۱۳۴۳) وقت لازم بود تا ضرورت ارسال پیامی خطاب به آیتاله خمینی را احساس کنند، به نقل قول از آیتاله مهدوی کنی آن هم در سال ۱۳۷۰ استناد کردهاند. یعنی همانطور که روحانیون باور نمیکردند یک روزی نظریه ولایت فقیه در جامعه ما مطرح بشود اعضای چپ مارکسیست انقلابی کنفدراسیون نیز باور نمیکردند که بعد از قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ رهبران جنبش اجتماعی ایران و روحانیت به قدرت برسند و بنابراین انگیزهای برای ارسال پیام به آیتاله خمینی و توجه به جنبش اجتماعی ایران نداشتند!! آیا واقعاً در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه پیشگامان کنفدراسیون با اندیشه چپ مارکسیست انقلابی، محتوای جنبش اجتماعی ایران را فقط در دیدگاه آیتاله مهدوی کنی، مطرح شده در سال ۱۳۷۰، که ادامه همان دیدگاه شیخ فضلاله نوری در انقلاب مشروطه هست میدیدند؟ می دانیم در آن دوران در کنار اندیشه شیخ فضلاله نوری اندیشه میرزای نائینی و آخوند خراسانی هم وجود داشت و امروز هم مراجع در این زمینه دیدگاههای متفاوتی دارند. به علاوه، جنبش اجتماعی ایران منحصر به دیدگاههای طیف اسلام سنتی محدود نبوده است و طیفی از روشنفکران چون مهندس بازرگان، آیتاله طالقانی، دکتر شریعتی و … نیز در راستای جنبش اجتماعی و سیاسی معاصر ایران حضور و نقش موثر داشتهاند.
امروز، فرآیند تحولات فکری و اعتقادی جامعه ما در چارچوب فرهنگ بومی و تجربه بشری در حال گذار به دستیابی به مطالبات تاریخی ملت ایران است. از این رو، استناد توجیهی آقای حمید شوکت قابل فهم به نظر نمیرسد، مگر این که از بیان این مطالب به دنبال اثبات مدعای دیگری هستند که اصالت حضور و نقش روشنفکران ملی و مسلمان را در جنبش اجتماعی ایران زیر سئوال ببرند که در این صورت، ضرورت دارد شفافتر اظهار نظر کنند.
منبع: اندیشه پویا- مهرو آبان ۹۵